پیشگفتار کتاب دیالکتیک سینما و جامعه، آخرین اثر مرحوم دکتر عماد افروغ
از آغاز تفکر فلسفی، در نظر فیلسوفان، گفتوگو امکانی برای کشف آگاهی بوده است. از منظر حکمت اسلامی، آگاهی اگر از سرشتی متعالی باشد، بر بستری از تضاد متولد میشود. صدرالمتألهین در اثر مشهور خود حکمت متعالیه در سفرهای چهارگانه استدلال میکند که «اگر تضاد نبود، فیضی هم نبود». گفتوگو بستری مهم برای درک است و این مسیری است که ما کمتر به پیمودن آن پایبندیم. دشواری گفتوگو، اندیشوران را به پژوهشهایی یکطرفه و در کنج دعوت میکند؛ چهبسا بتوان این نقد را به وضعیت علم و جامعه علمی کنونی ما وارد دانست که گفتوگو را کمارزش میشمارد و برای شیوههای دیگر تحقیق ارزش و منزلت بیشتری قائل است. با این همه گفتوگو همچنان زنده است و بهعنوان یک راهحل در دانش و جامعه بدان نگریسته میشود.
از آنجا که دانش برآمده از گفتوگو از واقعیت برخاسته، به حضور در واقعیت نیز نزدیکتر است. پیوند دانش و واقعیت و تلاش برای درک و تغییر نامطلوبیتهای موجود اقتضا میکند بیش از همیشه به گفتوگو پایبند باشیم. تعهد به گفتوگو برای بازتولید دانش اجتماعی ایجاب میکند که اصحاب این گونه دانشها بیش از پیش با کنشگران و روایتگران جامعه گفتوگو کنند. این گفتوگوها علاوه بر تمهید تولید دانش، تضمین تولد دانشی انضمامی و بازگشت به مسئله نیز هست. در این میان سینما بهمثابه مهمترین روایت، از مهمترین و شایستهترین طرفهای گفتوگو است. گفتوگوی اهالی دانش و اهالی سینما هم میتواند دانش اجتماعی را به امر انضمامی نزدیک کند؛ هم روایت را به معرفت پیوند بزند و هم گفتوگو را بهمثابه یک راهحل، بیشازپیش در سطح اجتماعی مطرح سازد.
درباره عدالتپژوهیِ در تفکر اسلامی، برنامه پژوهشی احمد واعظی در حوزه عدالت و پیرامون کتاب اخیر او «بازاندیشی عدالت اجتماعی، چیستی، چرایی، قلمرو»
درآمد
«عقبماندگی در عدالت»، اگر چه ارزیابی رهبر انقلاب ناظر به وضعیت عینی و اجتماعی ماست اما به خوبی میتواند زمینهها و وضعیت فکری آن را نیز توصیف کند: این عقبماندگی عینی تا حد زیادی محصول امتناع فکری در حوزه عدالت است.
سالهای دهه نود برای جامعه ما در شرایطی آغاز شد که رهبر انقلاب آن را «مطلقا غیرقابل قبول» در زمینه عدالت توصیف کردند. سیر وضعیت عدالت در این دهه البته به مراتب قابل غیرقبولتر از آغاز آن بود. در پایان این دهه کمتر کسی بود که توصیف وضعیت به «عقبماندگی در عدالت» را انکار کند. در تمام مدت این دهه اما این عقبماندگی کمتر به مثابه یک مسئله جدی در اندیشه اسلامی بازتاب یافته بود. هیچ اثر مهمی در زمینه اندیشه اسلامی در زمینه عدالت منتشر نشده بود و به نظر میرسید اندیشوران حوزوی نیز عدالت را به دست فراموشی سپردهاند. در پایان دهه اما ورق برگشت و چندین اثر قابل اعتنا در این حوزه منتشر شد. متن زیر بررسی یکی از این آثار است. اثری که شاید بتواند بار دیگر بحث درباره عدالت اجتماعی را به عرصه عمومی اندیشه اسلامی بازگرداند.
تفکر اسلامی در یکی دو سال اخیر بیش از زمانهای دیگر دلمشغول عدالت و عدالت اجتماعی شده است. برخاسته از این دلمشغولی، تنها طی مدت دو سال گذشته چندین اثر از اندیشورزان حوزوی در حوزه نظریه عدالت منتشر شده که از زوایای مختلف به طرح بحث در این زمینه پرداختهاند. این دلمشغولی هر چند دیر هنگام اما از یک جهت امیدوار کننده و از جهات دیگر البته یأسآفرین است. وجوه ناامیدکننده این آثار این است که اغلب و نه همگی، مونولوگها و گفتوگوها با خود هستند: ناتوان از برقراری ارتباط با مسئلههای موجود و حتی نظریهها و ایدههای موجود درباب عدالت. در برخی و یا اغلب این آثار، دغدغه کلامی و مقابله با دیدگاههای غیر اسلامی در زمینه عدالت مسئله اصلی مؤلف است و نه فقدان عدالت در جامعه. برخی گزارشها با رکود موجود در حوزه عدالت پیوند خورده و فاقد پرسش است. برخی بیشتر یک متن آیینی درباره عدالت است که با تکرار کلیاتی مقدس، امامزادهای میسازد که «نه کور میکند و نه شفا میدهد»! دست آخر این که اغلب یا همه این آثار، نه امتناع فکر اسلامی کنونی درباره عدالت را رفع میکنند و نه ارتباطی با میدان و امکانهای بازتولید کنش عدالتخواهانه دارند.
گزیده:
حق نداریم تبلیغ دین را به بیان آموزهها و مسئلههای شرعی تقلیل بدهیم.
مگر میشود برای مخاطبی که در تب فقر میسوزد یا از نابرابریهای اجتماعی زخم خورده است، از دینی اخروی سخن گفت و به زندگی اجتماعی او بیتفاوت بود؟
ما به دنبال با بازسازی بخش عمدهای از تبلیغ و امر دینی در چارچوبی بودیم که به ارائه یک سلسله خدمات اجتماعی مؤثر به جامعه و اقشار متوسط به پایین آن بیانجامد.
مقدمه
این گزارش میکوشد تصویری کلان از ایده و تجربه دوره سه سالهی ایفای مسئولیت مدیرکل فرهنگی تربیتی (اجتماعی سیاسی) (1397-1400) و یک و نیم سال سرپرستی اداره برنامه ریزی و نظارت (1398-1399)، در معاونت فرهنگی تبلیغی مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران به دست بدهد. هنگامی که برای پذیرش این مسئولیت اجرایی دعوت به کار شدم؛ هدف عبارت بود از تأسیس یک اداره کل برای تقویت و راهبری ابعاد اجتماعی و سیاسیِ بیش از 500 مجتمع آموزشی در حوزههای علمیه خواهران. در این مدت در کنار همکارانی خلاق و سختکوش بر طراحی روندها، برقراری تعاملهای بیرونی و گسترش برنامههای اجتماعی در این نهال نوپا متمرکز بودیم و گمان میکنم با لطف خدا، اکنون در نیمه پنهان حوزههای علمیه، تجربهای مبسوط و روندی دامنگستر از ایده «اجتماعیشدن تبلیغ» در اختیار داریم؛ تجربهای که نتایج آن دستکم برای ما «یُعجِبُ الزُّراع» است.
«قاسم سلیمانی» با شخصیتی شبه اسطورهای و شهادتی تأثیرگذار، به یک تجربه جمعی ایرانیان تبدیل شد. علاوه بر این او توجه و تحسین انسانهایی بیشماری را بیرون از مرزهای ملی و حتی اسلامی برانگیخت. حاج قاسم سلیمانی به مثابه آرکیتایپ یا کهن الگویِ «انسان انقلاب اسلامی»، کاشف رازها و خالق معانی بیشماری بود. متن زیر تلاشی است تا در پرتو تأملی بر روایتهایی از آیین تشییع شهید سلیمانی، اهمیت و تطور نهاد شهادت در تجربه انقلاب اسلامی را مرور کند.
درآمد: مردادماه گذشته، در نخستین سالگرد خروج نظامیان آمریکا از افغانستان و برپایی امارت اسلامی متنی نوشتم پیرامون مخاطره الهامبخشی احتمالی در ایران و دیگر جوامع اسلامی.
پس از گفتوگو با دوستانی به این نتیجه رسیدم که سخن آن نوشته بداعت یا هامیت خاصی ندارد و از انتشار صرفنظر کردم. این روزها که همزمان با اعلام ممنوعیت تحصیل دختران توسط عالیترین مقام امارت، جمع زیادی از مدیران رسانههای یک جریان سیاسی به سرزمینهای تحت تصرف طالبان سفر کردهاند تا با افغانستان «واقعی» آشنا شوند، بار دیگر نگران موضوعی شدم که در نوشته مذکور بدان پرداخته بودم: الهامبخشی امارت طالبان. تصور میکنم در این فضا از نظر گذراندن آن متن بیفایده نباشد.
***
یکسالگی «امارت اسلامی» یک مقطع و موضوع مهم برای همه کسانی است که به آینده اسلام در سیاست و جامعه و به آینده جریانهای اسلامی فکر میکنند. همچنان که اگر در ۲۰۱۴ «خلافت اسلامی» در غرب ایران امکان حکمرانی مییافت، این تجربه بر سرنوشت جریانهای اسلامی اثر میگذاشت، حکمرانی یکساله «امارت اسلامی» در شرق نیز واجد تأثیرات در خور توجه بر جریانهای اسلامی است. روشن است که نمیباید و نمیتوان تفاوتهای بنیادین میان گروههای تکفیری و افراطی را نادیده گرفت. مشکله تکفیر و افراط واجد صورتهای متکثری است. طالبان همان داعش نیست و از قضا خطر اصلی همین جاست: طالبان با ارایه رویههایی ملایمتر نسبت به داعش و نسبت به گذشته کریه خود، به گروههای اسلامی حاضر در میدان سیاست و جامعه پیام «امکان» میدهد: امکان این که مسئله جمهوری را به جای الگوی برآمده از مدنیت و از طریق اقتدار برآمده از بدویت حل کنید. لازم نیست مانند انقلاب اسلامی در ایران، در برابر چیستی نظام سیاسی، بر ضرورت «جمهوری» اسلامی تأکید کنید. «حکومت» اسلامی اصل است و منهای جمهوری نیز امکان دارد. نفی و اثبات این امکانها و ضرورتها اگر چه از عینیت بر میخیزد اما میتواند بنیانهای ذهنی و فلسفه سیاسی گروههای اسلامی را دستخوش دگرگونی کند. بنابراین ما فارغ از مسئلههای جاری پیرامون طالبان، با مسئله جدیدی تحت عنوان الهام بخشی طالبا مواجه هستیم.
ناشفافیت نه مسئله ما، که نشانهای از وضعیت ماست. تأکید بر شفافیت لازم است اما نه فقط به این دلیل که مهمترین یا یکی از مهمترین مسئلههای ما ما شفافیت است؛ بلکه به این دلیل که ناشفافیت نشانهای گویا برای درک وضعیت ماست.
درباره ضرورت اندیشیدن به تضادهای اصلیِ منتهی به پیشرفت
از نقطه نظر حکمی و از دیدگاه نظریهای صدرایی، پیشرفت جوامع اگر جهتی متعالی داشته باشد، در چارچوب نظریه و مفهوم «فیض» صورتبندی میشود. بر اساس این نظریه زمینه به دست آوردن فیض، حرکت جوهری و تضاد است.[1] در متن تضادهای حقیقی جوامع انسانی پیشرفت حاصل میشود. تضاد حق و باطل که در جوامع انسانی حول تضاد ظلم و عدل تعین مییابد اصلیترین تضاد توحیدی جوامع است. همه نظریههای اجتماعی کم و بیش یک تضاد را در جوامع روایت میکنند؛ چه به آن تضاد تصریح کنند و چه ان را پنهان و حتی انکار کنند. در این جا وجوه معرفتی پیشرفت خود را نشان میدهد؟ کدام تضاد پیشرفت را ممکن میکند؟ روایت کدام نظریه درباره تضاد اصلی جوامع در حقیقت صادق و در واقیت کارآمد است؟
بروز حوادث حوادث طبیعی امری متداول در دنیا و از اقتضائات زیستن در جهان طبیعی است؛ مسئلهی مهم اما چگونگی مواجهه اجتماعی با این حوادث است. این تواناییهای مدنی و امکانهای جهان اجتماعی است که به مادهی سیل، صورتِ یک بحران فراگیر میبخشد یا آن را تا سر حد فرصتی برای همبستگی اجتماعی، بسط کنشگری یاریگری اجتماعی و بازسازی مدنیت اجتماعی ارتقاء میدهد و انسانها را از مواهب طبیعی آن برخوردار میسازد.
حوزههای علمیه به مثابه حاملان آموزههای آخرین دین آسمانی، تنها در برابر سعادت اخروی انسانها مسئول نیستند. طلاب و مبلغان اسلامی، بر خلاف آموزههای جامعهگریزِ همچنان رایج، در برابر دنیا و آخرت جوامع انسانی مسئولند و دستیابی به سعادت اخروی را از معبر بهزیستن دنیوی پی میگیرند. امروز و در میانهی بحرانی عام و شامل، حوزههای علمیه رسالت و امکانی یافتهاند تا با مسئلهای عام و عینی مواجهه شوند؛ برای کاهش آلام افراد آسیب دیده اقدام نمایند و رسالت توحیدی، مسئولیت مکتبی و وظایف انسانی خود را به انجام برسانند.
1. حکومت دینی، آنچنان که در اندیشه امام خمینی طرح و در جریان ایده و نهضت انقلاب اسلامی دنبال شد، به معنای حکومت شرعی در برابر حکومت عرفی نیست. معنا و روایت انقلاب اسلامی از حکومت و دولت دینی، در برابر شریعتگرایی سلفی و طالبانی و عرفیگرایی سکولار قرار داشته و از حکومت دینی به معنای برقراری نوعی از تعادل در لحاظ شرع، عرف(مصلحت) و قانون دفاع میکند.
2. حکومت دینی در پی تعادل شرع و عرف (و قانون) است چون اساسا در لحظه این تعادل است که ممکن میشود. نه فقط در حدوث بلکه در بقا آن هم این تعادل مهم است. به این معنا که به هر اندازه از این تعادل کاسته شود، امکانهایش برای حکمرانی از میان میرود. به یک معنا حکمرانی یعنی کشف این تعادل و هنر حکمرانی، درک تجربههایی است که به کشف این نقطه تعادل کمک کند.
این تعادل نه فقط در حکومت و نظام که در خود انقلاب و نهضت هم بر قرار بود. همچنان که در تجربه انقلاب اسلامی ۵۷ و در خود انقلاب پیامبر اکرم(ص) نیز برقرار بود.
3. «حدی» از این تعادل در خود شرع هم لحاظ شده است. این «حد» به این منظور و بدان میزان است که شرع را ممکن کند. شرع و حتی عالیترین سرچشمه شرع که وحی است، در گفتگو با زمینه اجتماعی و عرف متولد میشود. این گفتگو به این معنا نیست که شرع و وحی از اطلاق شرع و وحی بودن دست بردارد و تختهبند زمینه و زمانه عرف شود اما بدین دلیل است که در تعامل با عرف است که شرع ممکن میشود.
اگر بخواهیم از باب تقریب به ذهن مثال بزنیم و عرف را همان مردم بدانیم، حاکمیت دین (یا همان شرع) منهای عرف (یا همان مردم)، عبارت است از داعش. این ایده صریح انقلاب اسلامی و از بنیانیترین استدلالهای آن است.
میگوید: «کوخنشینان موجوداتی هستند که وطن ندارند و، چون وطن ندارند، و نمیدانند وطن چیست، آن را نابود میکنند … ما هنوز نتوانستهایم توضیح دهیم که کوخنشینان [ در جریان انقلاب اسلامی]چه بر سر ملّیت ایرانی آوردند … آیا این خیزش ملّی همان توضیح در عمل نیست؟ من فکر میکنم هست.»
این گویاترین استدلال جواد طباطبایی و ایده ایرانشهری برای صورتبندی اتفاقات اخیر تحت عنوان «انقلاب ملی» است. این تحلیل با همه دور بودنش از واقعیت، از ایده «انقلاب زنانه» ژاک رانسیر و دیگران و از ایده «انقلاب جهانی» اسلاوی ژیژک، صادقانه و صریحتر است.
انتشار حکم وحید اشتری فعال عدالتخواه، حاکی از یک فرامتن ناکارآمد قضایی و حقوقی است. هنوز یک ماه از تذکر رهبر انقلاب به دستگاه قضایی مبنی بر عدم تأثیرپذیری رویههای قضایی از ضابطان نگذشته که ادبیات غیرحقوقی موجود در متن موسوم به حکم، به نحوی آشکارا تفوق ضابطان بر ضابطه و جامعه را روایت کرده است. رویههایی ناامیدکننده که با بیانیه تکمیلی دستگاه قضا مشخص شد نه یک اشتباه موردی، که نتیجه کلیت وضع موجود است. در این رابطه لازم است به اختصار نکاتی طرح گردد:
۱. تفوق ضابطان بر رویه دادرسی، که به تصریح مورد نقد و اعتراض اخیر رهبر انقلاب بوده؛ فراتر از یک تذکر حقوقی، ایدهای بنیادین و نشانهای مهم از یک آرمان گسترده در متن الهیات انقلاب اسلامی است. خروج ضابطان از مسئولیت اصلی و تفوق ضابطان بر ضابطه در میدانهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، برای انقلابی که آرمان آزادی آن، دوشادوش عدالت و معنویت در صف نخست خواستهای ملی مطرح شده است، آسیبی نگران کننده است.
درباره ضرورت اندیشیدن انضمامی به پیشرفت
از جمله مهمترین و سترگترین موانع ما در مسیر پیشرفت و اندیشیدن بدان، بلیه انتزاعاندیشی است. بلیهای مؤلمه که اندیشیدن به پیشرفت را اغلب به مرز امتناع کشانده است. اندیشیدن درباره پیشرفت منهای ملاقات با واقعیت عبارت است از «بحثهای ذهنی» و «مباحث تئوریک بدون توجه به خارج و واقعیات» که امکان خلق نظریه و ایده را از ما گرفته است. در نتیجه میبینیم گاهی حاصل پژوهش درباب پیشرفت، در عالیترین سطوح به انشاهای توتولوژیک و کلیگوییهای بیحاصل و کلامی میماند.
برای توضیح بیشتر مرور یک تجربه تلخ، خالی از لطف نیست. چند سال قبل از سوی یک مرکز پژوهشیِ رسمی متنی منتشر شد که عنوان «سند پایه الگوی پیشرفت» را یدک میکشید و با عناوین مجعولی از این دست توصیف و تجلیل میشد. متن مملو بود از گویههایی بدیهی که میتوانست بداههگوییهای یک ذهن خطابی و بخشیهایی از خطابههای تکراری و رسمی باشد اما نبود، محصول سالها پژوهش یک و یا شاید یک سلسله از مراکز پژوهشی معظم بود!
ما بیشتر امام خمینی را از طریق تبلیغات و خطابههای مناسبتی میشناسیم. اغلب پارهای از سخنرانیهای ایشان را بنا به صلاحدید دروازهبانان رسانههای رسمی و غیررسمی شنیده و یا خواندهایم و بس. این خرده شناختها هنگامی که به محبت ما به امام خمینی ضمیمه میشود، سازهای را تشکیل میدهد که با اصلی نسبت ما با امام خمینیبر دوش آن است. این محبتها و آن گفتارها در جای خود خوب است اما وقتثی از جایگاه خود خارج شده و باعث شود ما برای شناخت امام هیچ تلاشی نکنیم، هیچ کتابی نخوانیم و هیچ تأملی نداشته باشیم؛ در این شرایط میتوانیم بگوییم یک امر خوب به ضد خود تبدیل شده است. مسئله این است که تصویر و تفسیری که این خطابهها و علاقهها از امام خمینی به دست میدهد، تفسیری نیست که بتواند وضعیتی را تغییر بدهد، یا نیروی اجتماعی لازم برای این کار را فراهم کند. در حالی که امام خمینی مهمترین تغییر دهنده تاریخ و جامعه ما بوده و ما همچنان نیازمند درک و ادامه آن تغییرات هستیم.
به طور کل مطالعه ما درباره امام خمینی و خمینیخوانی میتواند سه گام را شامل شود: نخستین گام که مهمترین آن هم هست آثار خود امام است. این آثار در یک تفسیر کلی، با تسامح در عنوان گذاری، به دو سطح مبانی و حکمت عملی قابل تقسیم است. مهمترین اثر امام خمینی در کل آثار امام خمینی، در سطح حکمت عملی او قرار دارد و صحیفه امام است. اثری حاوی قریب به نیم قرن کوشش فکری او برای هدفی که در سراآغاز صحیفه از آن به «قیام لله» تعبیر میکنند.