کشف امر اجتماعی
یکی از نیازهای ضروری و فوری امروز ما ابداع و ایجاد امر اجتماعی است. ما در عمل جمعی خود فاقد بُعد اجتماعی هستیم؛ نه در سطح سیاستی، سیاست اجتماعی یا دستکم سیاستگذارانی متوجه ضرورت سیاست اجتماعی داریم و و نه در کنشگری اجتماعیمان معطوف به امر اجتماعی هستیم. در جشنواره عمار اما ما با یک سلسله از مستندها یا شاید هم با یک ژانر مستند و یک گونه از روایت مواجهیم که به مثابه نوعی سازوکار اکتشافی، به ما کمک میکند امکانهامان برای ایجاد امر اجتماعی را کشف کنیم و از طریق این اکتشافها به ابداع و سپس بازتولید امر اجتماعی بپردازیم. این گونه که در ادوار گوناگون و گذشته جشنواره عمار آثار متعددی از آن دیدهایم پرترههای از آدمهای معمولی هستند که به تعبیر دقیقی که در جشنواره به کار میرود، قهرمان هستند.
عمار بستر دیدهشدن آثاری است که در آن مستندساز، موضوع مستند خود را ابژه نمیکند و نگاهی استعلایی به آن ندارد. از سوی دیگر به دنبال تبلیغات و به تعبیری روایت وجوه ایدئولوژیک موضوع نیست. بیشتر به دنبال نوعی کشف است. به طور مشخص میتوانم به دو مستند بانو و خیرالنساء اشاره کنم که این ویژگی را دارند. به همین خاطر توانستهاند امر قهرمانی را از خاص بودن خارج کنند و مفهوم قهرمانی را از مفهومی نخبگانی به یک مفهوم جمهوری تبدیل سازند.
برای توضیح ببشتر، مستند بانو که در روزهای اخیر روایت مکتوب آن تحت عنوان مادر ایران منتشر شد را مثال میزنم. من در اهواز، در همان محلهای بزرگ شدم که سوژه مستند بانو در آن زندگی میکند. نام خیابان ما به اسم شهید حاج اسماعیل فرجوانی یکی از دو فرزندِ شهید ایشان بود. در ابتدا، شهید اسماعیل فرجوانی برای من، لابد مانند بسیاری دیگر از اهالی خیابانهایی که به نام یک شهیدند، فقط نام کوچه محل زندگیمان بود و هیچ آشنایی خاصی با شخصیت شهید فرجوانی نداشتم. بعدها، در بساط یک کتابفروشی در کنار یک خیابان، کتابی پیدا کردم در نقد آثار گورکی، سارتر، کامو و صادق هدایت. آنچه برایم جالب بود این بود که نویسنده این کتاب یک شهید بود؛ یکی از شهدای مسجدی که به نوعی در آن بزرگ شده بودم. مسجد جزایری، مسجد محل ما نبود اما از دوره نوجوانی برای کلاسهای ایدئولوژیک و معرفتی، برای حلقههای مطالعاتی و اردوهای زیارتی یا کوهنوردی به آن مسجد رفتوآمد داشتم و نام شهید علی جمالپور را شنیده بودم؛ چیز زیادی از او نمیدانستم. فقط اجمالاً میدانستم در زمینه زیباییشناسی و مطالعات فلسفی حرفهایی زده است. حالا اما کتابی از مقالات او را پیدا کرده بودم. همین کتاب باب آشناییام با این شهید را باز کرد و پس از یک آشنایی مختصر، دیگر آن کتاب برایم معنای روی جلد و درون متن را نداشت. کتاب را که میخواندم دنبال این بودم که بفهمم چه چیزی علی جمالپور را از علاقه به گورکی و از اجرای نمایشنامه «قلب فروزان دانکو» کشانده به نقد گورکی و پرسشهایی از این دست.
به پاسخهایی هم رسیده بودم اما پس از این پاسخها بود که با یک پرسش کلانتر مواجه شدم. مسیرِ از اجرای قلب فروزان دانکو به نقد گورکی را تا حدودی فهمیدم اما مانده بودم، دلبستهی پیشینِ قلب فروزان و منتقد پسین ماکسیم گورکی، وسط میدان کربلای پنج چه میکند؟
پاسخ این پرسش برایم بسیار شگفتانگیز بود. پاسخ عبارت بود از وصیتنامه حاج اسماعیل فرجوانی! مصاحبهای خواندم یکی از دوستان شهید که به نقل از همسرش گفته بود علی جمالپور بعد از دیدار با علامه طباطبایی مطمئن شده بود مسیر آیندهاش فلسفه است و چندماهی بود که به قم مهاجرت کرده بود تا مطالعه و آموختن فلسفه را ادامه بدهد.
بعد از شهادت حاج اسماعیل اما عمیقاً بیتاب شده بود و مرتب گریه میکرد. وصیتنامه شهید فرجوانی را میخواند که نوشته بود «مسئولیت نابودی دشمن و کافران در تمام جهان به دوش ما افتاده» و نوشته بود «با شرکت در دفاع مقدس در برابر هجوم صدام کافر برای دفاع مقدس در برابر صهیونیسم بینالملل و آزادی قدس خود را آماده کنیم» و این جملاتِ اسماعیل فرجوانی، علی جمالپور را تکان داده بود تا این که رسیده بود به این جمله «هیچ عذری قابل قبول نیست، درس دارم، متأهلم، کارخانه، اداره، مسئولیتم در شهر سنگین است و ... اجازه نمیدهد و همه اینها بهانهای بیش نیست». بعد از این بود که علی جمالپور همه چیز را بهانه میفهمید، بهانه را کنار گذاشت و رفت. حاج اسماعیل فرجوانی کربلای چهار شهید شده بود و علی جمالپور در اولین فرصت، یک کربلا بعدتر خودش را به او رساند.
پس از قصه شهید جمالپور، اسماعیل فرجوانی برایم مسئله شد. یادم نیست که تا قبل از این ماجرا حتی تصویری از او دیده باشم. حالا اما حاج اسماعیل فرجوانی برایم یک جور قهرمان شده بود. حاج اسماعیل با آن چهرهی کاریزمایش، با آن قلبی که لابد فروزانتر از قلبِ دانکو است که جمالپور را این چنین از قم به هور، از فلسفه و استدلال به جنگ و گلوله کشانده است. اسماعیل فرجوانی با وصیتنامهای که در آن با «تمامی کسانی که بر علیه ظلم شوریدند» سخن میگوید؛ با تمام کسانی که به «احیای دوباره اسلام» میاندیشند حرف میزند و همزمان از «اخلاق» میگوید؛ با وصیتنامهای که در آن از «آزادی اسرای سراسر گیتی» میگوید و این قبیل ایدهها و آرمانها. یک چنین انسانی نه فقط یک قهرمان است بلکه از «آرکیتایپ» یک ابرقهرمان چیزی کم نداشت.
البته یک دست کم داشت؛ در عملیاتهای پیشین دستش قطع شده بود اما با وجود مشکلات خانوادگی و داشتن دو دختر معلول، میدان مبارزه را رها نکرده بود و آن قدر جنگیده بود تا شهید شده بود و تا قریب به دو دهه بعد، دقیقاً هجده سال بعد، پیکرش برنگشته بود. پیکر که برگشت اما مادر شهید با آن سخنرانی و آنکارهای قهرمانانهاش برای خیلیها تبدیل شد به یک چهره.
حالا دیگر به جز مزار شهید فرجوانی، به حیات خانهشان که حسینیه شده بود هم رفتوآمد داشتم. حتی گاه به اندرونی خانهشان میرفتم و درباره موضوعات مختلف با مادر شهیدان فرجوانی صحبت میکردم. موضوع تمام رفتوآمدهایم اما کم و بیش شهید فرجوانی بود. تا این که مستند بانو درآمد. مستندی که درباره مادر شهیدان فرجوانی بود اما در واقع درباره خود او بود؛ درباره خانم عصمت احمدیان بود؛ یعنی درباره نیمه زندگی این زن. تا پیش از این برای من مواجهه عصمت احمدیان با «مرگ» و شهادتِ دو فرزندش مسئله بود و هیچ چیزی از «زندگی» او نمیدانستم؛ حالا اما مستند بانو با محوریت مواجهه او با زندگی سامان یافته بود. بانو البته یک اثر خوب بود. هم از نظر محتوایی و هم از نظر سناریو و روایت. با این حال میخواهم بگویم بانو یک نمونه خوب بود اما بانو در جشنواره عمار یک ژانر است.
عمار به من میگوید در محلهای که سالها زندگی کردی، بانویی بوده که بارها او را ملاقات کردهای بی آنکه درباره قهرمانی او در زندگی چیزی بدانی. جشنواره عمار، فناوریای دارد که میتواند با آن فناوری قهرمانهایی را کشف کند که امثال من نتوانستیم در دو دهه تجربهزیسته و مراوداتم آن را بفهمم و کشف کنم. درک ما از عصمیت احمدیان در حاشیه قهرمانی و مرگ فرزندش بود اما بانو و ملت قهرمان به عنوان یک گونه از آثار، ابزار لازم برای این کشف این امر را در اختیار قرار میدهد.
در واقع در شخصیت خانم عصمت احمدیان، تکه مادر دو شهید بودنش مربوط به امر انقلابی است و زندگیاش که موضوع مستند بانو و کتاب مادر ایران است تکه امر اجتماعی. هنر بانو و جشنواره عمار این هست که امر اجتماعی را در ادامه و اتصال با امر انقلابی، کشف و طرح میکنند. بزرگی انسانهای انقلاب، بزرگی و قهرمانیِ فرجوانیهای شهید باعث نمیشوند که مستندساز عمار در امر انقلابی، در جنگ و در مبارزه متوقف شود. بلکه امر انقلابی او را دلالت میدهد و منتقل میکند به سطح دیگری که در آن «زندگی»، «زن»، «مادر»، «تولید»، «اقتصاد»، «معیشت»، «روستا»، «شهر»، «امید» و «جامعه» وجود دارد. کتاب «تولد یک جنبشواره» دقیقاً روی همین نقطه دست میگذارد؛ یا به همین دلیل، روی جشنواره عمار دست میگذارد. در واقع این کتاب بر همین نقطه انتقال، انتقال از امر انقلابی به امر اجتماعی حاشیه میزند. توجه عمار به امر اجتماعی، بریده از امر انقلابی و علیه آن نیست. در این انتقال، زندگی در برابر دگرگونی نیست؛ آنچنان که ارتجاعِ میخواهد. خاستگاه عمار در نیل به امر اجتماعی و در پرداختن به امر اجتماعی، امر انقلابی است و این خیلی مهم است. کشف امر اجتماعی، به ما امکانهای مهمی میدهد برای ساخت امر اجتماعی.
سلام مقالتون رو مطالعه کردم برادر. تعریف دقیق امر اجتماعی رو میفرمایید؟ البته کلیت اش رو متوجه شدم، برای اطمینان میخام