درباره شرع، عرف و عدل؛ چارچوبی برای جمعبندی
1. حکومت دینی، آنچنان که در اندیشه امام خمینی طرح و در جریان ایده و نهضت انقلاب اسلامی دنبال شد، به معنای حکومت شرعی در برابر حکومت عرفی نیست. معنا و روایت انقلاب اسلامی از حکومت و دولت دینی، در برابر شریعتگرایی سلفی و طالبانی و عرفیگرایی سکولار قرار داشته و از حکومت دینی به معنای برقراری نوعی از تعادل در لحاظ شرع، عرف(مصلحت) و قانون دفاع میکند.
2. حکومت دینی در پی تعادل شرع و عرف (و قانون) است چون اساسا در لحظه این تعادل است که ممکن میشود. نه فقط در حدوث بلکه در بقا آن هم این تعادل مهم است. به این معنا که به هر اندازه از این تعادل کاسته شود، امکانهایش برای حکمرانی از میان میرود. به یک معنا حکمرانی یعنی کشف این تعادل و هنر حکمرانی، درک تجربههایی است که به کشف این نقطه تعادل کمک کند.
این تعادل نه فقط در حکومت و نظام که در خود انقلاب و نهضت هم بر قرار بود. همچنان که در تجربه انقلاب اسلامی ۵۷ و در خود انقلاب پیامبر اکرم(ص) نیز برقرار بود.
3. «حدی» از این تعادل در خود شرع هم لحاظ شده است. این «حد» به این منظور و بدان میزان است که شرع را ممکن کند. شرع و حتی عالیترین سرچشمه شرع که وحی است، در گفتگو با زمینه اجتماعی و عرف متولد میشود. این گفتگو به این معنا نیست که شرع و وحی از اطلاق شرع و وحی بودن دست بردارد و تختهبند زمینه و زمانه عرف شود اما بدین دلیل است که در تعامل با عرف است که شرع ممکن میشود.
اگر بخواهیم از باب تقریب به ذهن مثال بزنیم و عرف را همان مردم بدانیم، حاکمیت دین (یا همان شرع) منهای عرف (یا همان مردم)، عبارت است از داعش. این ایده صریح انقلاب اسلامی و از بنیانیترین استدلالهای آن است.
4. آیا آنچنان که گفته شده و همچنان میگویند حکومت دینی محکوم به شکست است؟ اگر حکومت دینی یعنی حکومت دین(شرع) منهای مردم(عرف)؛ این ایده نه فقط محکوم به شکست است، آنچنان که در تجربه قرون وسطا بوده، بلکه ایده انقلاب اسلامی ما را موظف میکند به تحقق دادن این شکست. حامیان ایده حکومت دینی به معنای تعادل و تعامل شرع، عرف و قانون که به اختصار «جمهوری اسلامی [ایران]» خوانده میشود، موظف و مکلف به هزیمت نظری و عملی آن چنان حکومتی هستند که به نام دین اما منهای مردم سر برآورده است.
این تکلیف فقط یک بحث نظری نیست، یک تاریخ تحقق یافته است. انقلاب اسلامی مهمترین الهامبخش و جمهوری اسلامی مهمترین تحقق بخش شکست ایده حکومت دینی منهای مردم، داعش بوده است.
به همین سیاق و معنا و مبنا، حکومت عرفی منهای دین، طاغوت، ضدیت با دین و هم محکوم به شکست است. بلکه افق انسان انقلاب اسلامی تحقق این شکست نیز هست. همچنان که خاستگاه آن شکست چنین رژیم طاغوتیای بود.
5. انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی فضیلتی است که در نقطه اعتدال نفی دو رذیلت، ممکن و واقع شده است؛ رذیلت دو حاکمیت: دین منهای مردم و مردم منهای دین. روشن است دستیابی به این فضیلت، آرزوی انقلاب اسلامی و ایده جمهوری اسلامی است. عمل با نیروی ناشی از نیل به این فضیلت و در میانه محدودیتها و نامطلوبیتها ممکن میشود. از این روی واقعیت همواره ترکیبی پیچیده و چند لایه از دین منهای مردم، مردم منهای دین و تحرک برای نفی این دو وضعیت به سوی فضیلت است.
از این رو جا دارد در میانه شهرآشوب کنونی با تمام وجود صلا زنیم که ایده انقلاب اسلامی و سازه اجتماعی برآمده از این ایده، یعنی جمهوری اسلامی مهمترین و از نظر تاریخی و اجتماعی تنها امکان ما برای تحقق فضیلت است و کاستن از ارج این امکان، اگر از سر بیمیلی به فضیلت نباشد، گاهی سر به بلاهت سر میزند و به تن ندادن به این پیچیدگیهای واقعیت.
6. به همان معیار که حکومت دین منهای مردم، دینی نیست؛ حکومت مردم منهای دین نیز مردمی و در موقعیت اجتماعی و تاریخی ما ممکن نیست. طی سه دهه اخیر، بخش مهمی از بسط سرمایهداری در ایران مرهون این نامردمیهای حکمرانی است که به نام لیبرال دموکراسی (لیبرال سرمایهداری) ترویج شد. اگر چه دین منهای مردم هم با استنباطهای اخباری، کم به بسط سرمایهداری سرویس نداده است.
7. اعتدال و فضیلت، شرع و عرف و قانون مهم است اما مسئله عدالتخواهی، اولویت عدالت اجتماعی و برابری حقوق و فرصتهاست. ایده عدالتخواهی، در اواخر دهه هفتاد، از خاکستری که چپ و راست بر چهره انقلاب اسلامی پاچیده برخاست و تبدیل به یک جنبش شد. در این ایده، عدالت البته به معانی کلی همچون قرار دادن هر چیز در جای خودش بازگشت داشت اما مهم این بود که این مسیر را با اولویت قسط میفهمید و همچنان اولویت همان است که بود.
در تجربه معاصر فکر اسلامی، در ایران و در جهان عرب، مسائلی همچون نسبت شرع و عرف، عقل و دین، علم و دین ، آزادی و دین، زن و دین و مانند آن، که جملگی ذیل «حرف مفت دوگانه سنت و تجدد» بازتولید شدهاند، از اصلیترین رهزنان #عدالتخواهی اجتماعی بودهاند که بخش مهمی از دینامیسم اجتماعی عدالتخواهی را از وادی اقدام و دگرگونی اجتماعی به در برده و به ورطه آکادمسینها و روشنفکرهایی کشانده است. وادی متفکرانی که کل یوم به منولوگهایی انتزاعی، هرمنوتیکی و یا حداکثر تاریخی مشغول هستند و این حاشیهپردازی معرفتشناختی آنان، نقدی است غیر از نارساییهای روششناختی آنان که اغلب خود را در پرداخت غلط، مبانی لرزان قضاوتهای بسیط بسیاری از این عدالتخواهان سابق و اندیشمندان لاحق در این حوزهها نشان میدهد. تجربه جنبش الیسار الاسلامی و حسن حنفی پیش روی نسل ماست.
8. به رسانه و بیانیه باشد و سوژگی مجازی و فالوئریسم باشد، میشود در فاصله چند روز از نقطه «جمعی از عدالتخواهان» به جایگاهی رسید که به نام کل «عدالتخواهان» بیانیه صادر کنیم. مسئله اما این جاست که عدالتخواهی هنوز آنچنان بیمعنا نشده است بتوان روی آن را از مستضعفین برگرداند و حول مسائل دیگری مهندسی مجدد کرد.
مسائلی همچون دستگیری فلان مسئول سابق و سیاست(زده)مدار کنونی و غیره. عدالت قضایی البته مهم است اما نه آن چنان عدالت اجتماعی را از اولویت بیاندازد. مشکلات قضاییِ آنانی که جادهصافکنهای لیبرال سرمایهداری بودهاند، مسئله خودشان است و در جای خود مهم. مسئلههای مستضعفان اما مسئله همه ما و مسئلهای عدالتخواهانه است.
عدالتخواهی حتما مستلزم آزادیخواهی و همبسته با معنویتخواهی است اما هر چیزی، و اغلب چیزهای ترند شده را به نام عدالتخواهی دنبال کردن، تهی کردن عدالتخواهی از معناست. تهیشدن لفظ از معنا، کلمه را کالا و کنشگری را دکانداری میکند.
9. امروز جمهوری اسلامی که تنها امکان تاریخی ما برای تحقق تعادل میان اسلامیت و شرع با عرف، مردم و جمهوریت است، از سوی دو نیرو تحت فشار قرار دارد: نخست نیروی عرفگرایِ منهای شریعت که مستظهر به مناسبات سرمایهداری جهانی است و از زن یک ابژه جنسی ناپوشیده میفهمد و دیگری نیروی شرعگرایی منهای جامعه، که خود را نماینده سنت اسلامی معرفی میکند و از زن یک ابژه جنسی پوشیده میفهمد. ذیل نیروی نخست، مناسبات اجتماعی و اقتصادی به شکلی مستمر در حال کاپیتالیزاسیون است و نیروی دوم به شکلی مستمر در حال تربیت «مُشتی انسان متعصب لجوج» است که به زودی با هر که غیر آنان است «اتمام حجت» میکنند. نیرویی که با «پرخاشگویی» به شکلی مستمر به بازتولید تنفر از دین مشغول است.
شاید از بخت نسل ماست که به جای مطهری و بهشتی و طالقانی و شهید صدر و امام صدر، افرادی مشابه طرف و بلکه اطراف مقابل مباحثه شهید مطهری در «مسئله حجاب»، صورت پر هیاهوی سخنگویی دین در زمانه ما شدهاند.
شاید از بخت فروبسته تفکر اسلامی در زمانه ماست که اکنون همچون خامنهای بزرگ را در محراب و بر منبر ندارد تا از طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن بگوید و کسی برای او از توحید بیروح و روح توحید و از جامعه توحیدی و از استلزامات اجتماعی توحید حرف نمیزند. شاید از بخت برگشته زمانه ماست که در امت واحده از شرق به پا نخواسته بلکه این امارت اسلامی و اسلام طالبانی است که از شرق برخاسته است!
با این همه، این بزرگترین و غیر قابل تکرارترین بخت زمانه ماست که انسانی به بزرگی خامنهای را در ردای رهبری خویش میبیند و کینه و نفرت وندالیستهای خیابانی و ویرانیطلبان ایرانی از او در فراز است.
ما که با تأسی از امام امت به پرخاشگویی منبریها معترضیم اما فراموش نمیکنیم سالها قبل از پیدایش داعش، نیروی از داعش هولناکتر را در کوچههای شهرهامان تجربه کردیم. کسانی که برای عملیات مهندسی اجتماعی انسانها را میربودند و شکنجه میکردند: نیای فاشیسم و تروریسم ایرانی.
انقلاب اسلامی ایرانِ اکنون، یعنی اجازه ندهیم ایران، اسلام و انقلاب در این دیالکتیک خشم و نفرت ویران شود. برای این کار و در برابر اینان مقاومت خواهیم کرد، لازم باشد کوچه به کوچه.