این نقد را آقای محمدحسین قطبی درباره مطالبی نوشتهاند که در آن چگونگی مواجهه انتقادی با جناحهای سیاسی و به طور مشخص اصولگرایی را توضیح میدهم. این نقد در ایام پیش از انتخابات 1396 منتشر شده و همان موقع هم در کانال تلگرامم بازنشر کردم. روزهای اخیر به مناسبت وضعیت مشابه کنونی به موضوعهای مرتبط با نقد وضعیت و بازیگران سیاسی فکر میکردم و مناسب دیدم این نقد در وبلاگ هم بازنشر شود.
چندسالی است که اختلاف اصولگرایی و امت حزبالله هرچه بیشتر رو به واگرایی دارد. این اتفاق البته نه از طرف اصولگراها و نه از طرف حزباللهیها بیپاسخ نمانده و هرکدام راهی را برگزیده اند. برخی حزب اللهیها راه نجات را تنها در پیوستن به قواعد بازی اصولگرایان دیدند و برخی اصولگراها نیز البته سعی کردند جوانان حزباللهی را در ظاهر بازی شریک کنند.
یکی از دیگر روشهای پیشنهادی و شاید به ظاهر انقلابیترینشان، پس زدن کامل اصولگراها و ازآن طرف حضور اجتماعی حزباللهیهاست. این ایده، شکلگیری اصولگرایی را صرفا ترفند محافظهکاران راست برای بازسازیشان میداند. پس ازآن، کنش انقلابی انتخاباتی را به دو دسته انقلابمحور و قدرتمحور تقسیم کرده و حرکت ذیل اصولگرایی را کنش قدرتمحور میخوانند و معتقدند باید کنش انقلابمحور داشت؛ و برای نمونه شروع را از احساس گناه در رای دادن به لیستهای اصولگراها میداند.
مسئله از همینجا آغاز میشود، از تعریف کنش انتخاباتی انقلابی. علیرغم برخی حزباللهیها که راهحل را در پوست اندازی اصولگراها از طریق اصلاحات روشی و جایگزینی جوانان بجای پیرمردهای کارکشته میدانند، و قاعدتا کنش مقتضی را اختیار کرده و میکنند و بعضا به نتایج مثبتی نیز رسیدهاند؛ منتظران مرگ اصولگرایی دست روی دست گذاشته و ثانیه شماری میکنند. آدم یاد مارکسیستهایی می افتد که نجات بشریت را در براندازی بورژوازی جستجو میکنند ولی نشستهاند که ساختارهای دنیای سرمایهداری به پرولتاریا آگاهی طبقاتی بدهد و ناگهان انقلاب سوسیالیستی به وقوع بپیوندد.