گزیده:بخش عمدهای از نیروی انقلاب که سفره خود را از مردم جدا کرده است، قطعاً نمیتواند عاملیت عدالت باشد؛ بدون تعارف بگویم، عدهای که از مهدکودک و مدرسه تا محیطهای تفریحی، مسیر منتهی به دانشگاه و بعد هم محیط کار، سیاست و در هنگام توزیع منزلت نوعی از سهمیه و ویژه بودن را شامل میشوند، نمیتوانند عاملیت عدالت باشند! عاملیتی که در تمام این مسیر از وضعیت خاصی بهره برده است نمیتواند عاملیت اسلام سیاسی عدالتخواه باشد.برخی از برجستهترین مقامات کشور، در انتخاباتهای اخیر، درصد بسیار ناچیزی از آرا واجدین را کسب کردهاند؛ گاهی در حد سه درصد حتی. یک چنین نیروهای سیاسیای طرفدار همبستگی باشد یا طرفدار هر چیز دیگر، چه اهمیتی دارد؟ ما داریم درباره آینده صحبت میکنیم. آینده را عموم جامعه میسازد نه اقلیتها. در وضعیتی که جامعه از سیاست کنار گذاشته شده و یک عده از نیروهای رسمی در میدان ماندهاند و در خلوتی کوچه، ادای قهرمانها را در میآورند. چه اهمیت دارد؟
آینده که بر نامطلوبیتهای وضع کنونی بنا نمیشود. اگر بخواهیم به احیای اسلام سیاسی یا احیای هر چیز دیگری فکر کنیم که نمیتوانیم روی نیروهای سیاسیای فکر کنیم که از درک مصالح یومیه خودشان هم عاجز هستند. احیای اسلام سیاسی؟ بله بر فراز منبر خطابه شاید بخواهند حکمرانی و نظم سیاسی و فکری را بازسازی کنند؛ این خطابهها اما اگر معنای اجتماعی داشت که وضعیت آرای نیروهای سیاسی کنونی اینهمه ترحمبرانگیز نبود.
از یک منظر نابرابری اجتماعی زمینه عمومی در شکل دادن به ماجرای عاشوراست. صورتبندی دو سمت ماجرا محصول و معطوف به مقوله نابرابری است. هم جریان جلاد کربلا مولود و مولد نابرابری است و هم جریان شهید در کربلا و در رأس آنها سید الشهدا علیه السلام معترض و منتقد نابرابریهای ظالمانه در جامعه است.
نوعدالتخواهی در آستانه ناعدالتخواهی
نقدی بر راهبرد رادیکالیسم برای عدالتخواهی
فاضل ارجمند و دغدغهمند، «حجتالاسلام دکتر مجتبی نامخواه» در شمارۀ اول و دوم مجلۀ «نامۀ جمهور»، سرمقالهای با عنوان «نوعدالتخواهی در مصاف با ناعدالتخواهی» نوشتهاند که مفید نکات ارزشمند و البته نیازمند طرح نکات انتقادی در جهت تکمیل موضع ایشان به نظر میرسد. از اینمنظر نکاتی در ادامه آمده است:
نکات مثبت سرمقاله
سرمقاله که بیشتر شبیه نوعی مانیفست نوعدالتخواهی است، از جهتی نسبت به بسیاری از متون و نوشتههای جریان عدالتخواهی کشور، سرآمد و وجهۀ نظر و افق جدیدی را مطرح کرده است. فارغ از انسجام تحلیل تاریخی در مقطع مورد نظر نویسنده، ویژگیِ مثبت دیگر سرمقاله، خروج عدالتخواهی از گزاره یا ایدۀ «احقاق حق شخصی یا طبقاتی» به یک ایدۀ «وضعشناسی عدالتخواهی» یا به تعبیر بهتر، «وضعیتِ نوعدالتخواهی» است. نویسندۀ محترم در اینجا بیش از آنکه دربندِ احقاق حق شخص الف یا ب باشد، سعی کرده است یک وضعیتِ ناظر به عدالتخواهی را ترسیم کند. هرچند مقاله مفید نکات مثبت و ارزشمند بسیاری است، اما به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر میکنیم.
نکات انتقادی
1. مهمترین معضلۀ نوعدالت خواهی در این سرمقاله، روایت «گسستۀ» آن از سنت تاریخی و هویتیِ اسلامی-ایرانی ماست. این گسست را بهتر از هر جایی میتوان در این عبارت یافت:
روحالله رشیدی در سخن آغازین مدیر مسئول، نامه جمهور را «تلاش و تقلا برای فهم و سپس در عاملیت در حل مسائل» و «جلوهای از کوششها و پویشهای معطوف به اندیشه تغییر» معرفی کرده است.
سرمقاله این شماره به قلم سردبیر مجله مجتبی نامخواه، متنی تفصیلی است که میکوشد زمینهها و ضرورتهای بازسازی عدالتخواهی را تحلیل کند. پرسش آغازین این متن پیرامون فلسفه عدالتخواهی و «چرا عدالتخواهی؟» طرح میگردد. پاسخ نگارنده سرمقاله به این پرسش بر اساس مبانی نظری و «نظام حقیقت» و وضعیت اجتماعی و «متن واقعیت» صورتبندی گردیده و تلاش شده تا ضرورت روزافزون عدالتخواهی در زمانه کنونی اثبات و تشریح کند. در ادامه پرسش از چگونگی عدالتخواهی محور اصلی سرمقاله است. «نوعدالتخواهی» یا «باسازی عدالتخواهی در قامتی نو و رادیکال»، پاسخ این نوشتار به پرسش از چگونگی عدالتخواهی است. سرمقاله نخستین شماره مجله نامه جمهور در مقام بیان مانیفست و چشماندازِ این مجله تلاش میکند نوعدالتخواهی را در ضمن راهبردهایی بیستگانه و در دو فصل کلی طراحی و تفسیر کند: راهبردهای مرتبط با احیای سوژه عدالتخواه و راهبردهای مربوط به بازسازی پروژه عدالتخواهی.
علی اسکندری دبیر تحریریه نامه جمهور نیز در دیباچهای تفصیلی، مسیر مجله را در چارچوب آینده عدالتخواهی از مسیر نابرابرینخواهی و جمهوریتخواهی تشریح کرده است. این نوشتار میکوشد با تدقیق وضعیت و مفهوم عدالت بر اساس «نابرابری»، گزارشی از مسیر گذشته و نقشه راه آینده عدالتخواهی بهدست بدهد.
درباره عدالتپژوهیِ در تفکر اسلامی، برنامه پژوهشی احمد واعظی در حوزه عدالت و پیرامون کتاب اخیر او «بازاندیشی عدالت اجتماعی، چیستی، چرایی، قلمرو»
درآمد
«عقبماندگی در عدالت»، اگر چه ارزیابی رهبر انقلاب ناظر به وضعیت عینی و اجتماعی ماست اما به خوبی میتواند زمینهها و وضعیت فکری آن را نیز توصیف کند: این عقبماندگی عینی تا حد زیادی محصول امتناع فکری در حوزه عدالت است.
سالهای دهه نود برای جامعه ما در شرایطی آغاز شد که رهبر انقلاب آن را «مطلقا غیرقابل قبول» در زمینه عدالت توصیف کردند. سیر وضعیت عدالت در این دهه البته به مراتب قابل غیرقبولتر از آغاز آن بود. در پایان این دهه کمتر کسی بود که توصیف وضعیت به «عقبماندگی در عدالت» را انکار کند. در تمام مدت این دهه اما این عقبماندگی کمتر به مثابه یک مسئله جدی در اندیشه اسلامی بازتاب یافته بود. هیچ اثر مهمی در زمینه اندیشه اسلامی در زمینه عدالت منتشر نشده بود و به نظر میرسید اندیشوران حوزوی نیز عدالت را به دست فراموشی سپردهاند. در پایان دهه اما ورق برگشت و چندین اثر قابل اعتنا در این حوزه منتشر شد. متن زیر بررسی یکی از این آثار است. اثری که شاید بتواند بار دیگر بحث درباره عدالت اجتماعی را به عرصه عمومی اندیشه اسلامی بازگرداند.
تفکر اسلامی در یکی دو سال اخیر بیش از زمانهای دیگر دلمشغول عدالت و عدالت اجتماعی شده است. برخاسته از این دلمشغولی، تنها طی مدت دو سال گذشته چندین اثر از اندیشورزان حوزوی در حوزه نظریه عدالت منتشر شده که از زوایای مختلف به طرح بحث در این زمینه پرداختهاند. این دلمشغولی هر چند دیر هنگام اما از یک جهت امیدوار کننده و از جهات دیگر البته یأسآفرین است. وجوه ناامیدکننده این آثار این است که اغلب و نه همگی، مونولوگها و گفتوگوها با خود هستند: ناتوان از برقراری ارتباط با مسئلههای موجود و حتی نظریهها و ایدههای موجود درباب عدالت. در برخی و یا اغلب این آثار، دغدغه کلامی و مقابله با دیدگاههای غیر اسلامی در زمینه عدالت مسئله اصلی مؤلف است و نه فقدان عدالت در جامعه. برخی گزارشها با رکود موجود در حوزه عدالت پیوند خورده و فاقد پرسش است. برخی بیشتر یک متن آیینی درباره عدالت است که با تکرار کلیاتی مقدس، امامزادهای میسازد که «نه کور میکند و نه شفا میدهد»! دست آخر این که اغلب یا همه این آثار، نه امتناع فکر اسلامی کنونی درباره عدالت را رفع میکنند و نه ارتباطی با میدان و امکانهای بازتولید کنش عدالتخواهانه دارند.
موضوع این بحث دربارهی مناسبات «طبقه مرفه جدید» با دیگر طبقات اجتماعی است. هدف، گفتگو از نسبت مطلوبی است که بایسته است نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی در کنشهای خود با طبقات مختلف اجتماعی برقرار کند. پیش از این بحثی تحت عنوان «طبقه مرفه جدید و آینده انقلاب اسلامی» ارائه شده که بیشتر دربارهی چیستی طبقه مرفه جدید به بحث میپرداخته است.[2] پرسش اصلی آن بحث کمابیش این بود که «طبقه مرفه جدید» چیست؟ و در تاریخ پس از انقلاب چگونه شکل گرفته و بسط پیدا کرده است؟ اما موضوعی که امروز در صدد ارائهی طرحوارهای از آن، و نه لزوماً بحث مستوفی دربارهی همهی ابعاد آن هستیم؛ بُعد سلبی پرسش از چیستی طبقه مرفه جدید است: طبقه مرفه جدید چه نیست؟ یا در جامعهی امروز ما، به جز طبقه مرفه جدید، چه طبقاتی در جامعه وجود دارد؟ و مناسبات طبقه مرفه جدید با آنها چیست؟ و دست آخر بحث از: «چگونگی مناسبات نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی (حزبالله) با طبقات اجتماعی».
اندکی در نقد نسبت برنامه اجتماعی و تدبیر امنیتی
این متن را چندروز پیش در حاشیه یادداشتی که از جانب یکی از مشاوران ریاست مجلس منتشر شده بود، نوشتم اما چون چندان مهم نبود در یادداشتهای روزانه آرشیو کردم. امروز موضع مشابهی از سوی ریاست مجلس نشان داد مسئله احتمالاً کمی جدی باشد. انتشار آن را خالی از فایده ندیدم:
در صفحه شخصی فردی که دیدگاههای بخش مهمی از صاحبان قدرت را بازتاب میدهد دیدم که در ضمن یک مطلب طولانی نوشته بود:
«در این روزها من از نزدیک دیده ام ذهن سیستم بیش از آنکه درگیر سرکوب باشد، درگیر اصلاحاتی است که باید بکند. بحث های بسیار پر حرارتی در جریان است که بخشی از جامعه دیده نشده و باید بشود. میدانند و میدانیم بدون یک برنامه اجتماعی، تدبیر امنیتی عقیم می ماند.»
شاید این موارد اشتباههایی موردی و نگارشی از نویسنده جملات فوق باشد، اما در کل دو نکته جالب توجه است: یکی این که اگر روزی حکمرانان سخن از «اصلاح» و «برنامه اجتماعی» به میان بیاورند، آن روز به راحتی به دست نخواهد آمد. آن روز «این روزها» است و از پس چهل روز دشوار فراخواهد رسید. دیگر این که ایدههای اصلاحگرایانه به عنوان «شرط عقیم نماندن تدبیر امنیتی» مطرح است نه به مثابه یک ایده اصیل!
این دو مشخصه بارز تفوق تفکر ثباتگرا و نظمگراست.
میگوید: «کوخنشینان موجوداتی هستند که وطن ندارند و، چون وطن ندارند، و نمیدانند وطن چیست، آن را نابود میکنند … ما هنوز نتوانستهایم توضیح دهیم که کوخنشینان [ در جریان انقلاب اسلامی]چه بر سر ملّیت ایرانی آوردند … آیا این خیزش ملّی همان توضیح در عمل نیست؟ من فکر میکنم هست.»
این گویاترین استدلال جواد طباطبایی و ایده ایرانشهری برای صورتبندی اتفاقات اخیر تحت عنوان «انقلاب ملی» است. این تحلیل با همه دور بودنش از واقعیت، از ایده «انقلاب زنانه» ژاک رانسیر و دیگران و از ایده «انقلاب جهانی» اسلاوی ژیژک، صادقانه و صریحتر است.
انتشار حکم وحید اشتری فعال عدالتخواه، حاکی از یک فرامتن ناکارآمد قضایی و حقوقی است. هنوز یک ماه از تذکر رهبر انقلاب به دستگاه قضایی مبنی بر عدم تأثیرپذیری رویههای قضایی از ضابطان نگذشته که ادبیات غیرحقوقی موجود در متن موسوم به حکم، به نحوی آشکارا تفوق ضابطان بر ضابطه و جامعه را روایت کرده است. رویههایی ناامیدکننده که با بیانیه تکمیلی دستگاه قضا مشخص شد نه یک اشتباه موردی، که نتیجه کلیت وضع موجود است. در این رابطه لازم است به اختصار نکاتی طرح گردد:
۱. تفوق ضابطان بر رویه دادرسی، که به تصریح مورد نقد و اعتراض اخیر رهبر انقلاب بوده؛ فراتر از یک تذکر حقوقی، ایدهای بنیادین و نشانهای مهم از یک آرمان گسترده در متن الهیات انقلاب اسلامی است. خروج ضابطان از مسئولیت اصلی و تفوق ضابطان بر ضابطه در میدانهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، برای انقلابی که آرمان آزادی آن، دوشادوش عدالت و معنویت در صف نخست خواستهای ملی مطرح شده است، آسیبی نگران کننده است.
تحجر، به تجددزدگی امکان اجتماعی میدهد
گفتوگوی «فرهیختگان» با مجتبی نامخواه درباره وقایع اخیر کشور- بخش دوم
محمد حسن امانی، خبرنگار: وقایع مختلفی درطول سالیان اخیر در کشور رخ داده که در همه آنها دانش جامعهشناسی تلاش کرده تحلیل خود را از قضایا ارائه کند و راهی برای فهم پدیدهها بیابد. اما بهنظر میرسد در هر برهه شاهد نوعی بهتزدگی نسبت به مسائل هستیم و جامعهشناسی ما امکان چندانی برای فهم مسائل به ما نمیدهد. در بخش نخست گفتوگو با مجتبی نامخواه، پژهشگر دانش اجتماعی مسلمین و مدیرگروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده باقرالعلوم(ع) امکانهای موجود در سنت فکری خودمان و در دانش جامعهشناسی برای فهم مسائل اجتماعی را مورد بررسی قرار دادیم. بخش اول این گفتوگو روز گذشته در همین صفحه منتشر شد. نامخواه در این بخش از گفتوگو تاکید کرد: «جامعهشناسی ما اعم از طرح درسهای ما، گسترش رشتههای ما و ترجمهها و تالیفهای ما به مقولههایی از قبیل اعتراض و جنبش و شورش و حتی عنوان عامتر تغییرات اجتماعی بیتوجه است.» لذا از این جهت «در شناخت مقولاتی مثل جنبش و اعتراض و شورش و تغییرات اجتماعی و مقولاتی از این دست، دچار فقر نظری هستیم.«
وی در این گفتوگو با تاکید بر اینکه فقر درک ما از اعتراض هم در حوزه درک جامعهشناختی است؛ هم در حوزه فلسفی و الهیاتی، گفت: «ما بهجز فقر نظری، فقر مشاهداتی نیز داریم. اگر تعبیر درستی باشد، ریشه مشکل ما به فقر مشاهداتی برمیگردد، یعنی میل به دیدن واقعیت در ما بهشدت ضعیف است و این یک ریشه نهادی و تاریخی دارد.«
بایگانی نوشتههایم در شبکههای اجتماعی
یک رشته توییت
عدالتخواهان، این بار در آستانه بتپرستی!