فراسوی «حرف مُفت»
درباره ضرورت اندیشیدن به تضادهای اصلیِ منتهی به پیشرفت
از نقطه نظر حکمی و از دیدگاه نظریهای صدرایی، پیشرفت جوامع اگر جهتی متعالی داشته باشد، در چارچوب نظریه و مفهوم «فیض» صورتبندی میشود. بر اساس این نظریه زمینه به دست آوردن فیض، حرکت جوهری و تضاد است.[1] در متن تضادهای حقیقی جوامع انسانی پیشرفت حاصل میشود. تضاد حق و باطل که در جوامع انسانی حول تضاد ظلم و عدل تعین مییابد اصلیترین تضاد توحیدی جوامع است. همه نظریههای اجتماعی کم و بیش یک تضاد را در جوامع روایت میکنند؛ چه به آن تضاد تصریح کنند و چه ان را پنهان و حتی انکار کنند. در این جا وجوه معرفتی پیشرفت خود را نشان میدهد؟ کدام تضاد پیشرفت را ممکن میکند؟ روایت کدام نظریه درباره تضاد اصلی جوامع در حقیقت صادق و در واقیت کارآمد است؟
جوامع اسلامی از قریب به سه سده قبل به این سو دستخوش یک عقبماندگی و دیگر بودگی نسبت به «ملل راقیه» هستند. وضعیتی که از نقطه عطف سید جمال به جهان آگاهی جوامع اسلامی وارد شد و واکنشهایی آفرید. از قصه مفصل این واکنشها که بگذریم، در ایران، به ویژه در ایرانِ سالهای منتهی به انقلاب و نیز سالهای پس از انقلاب اسلامی، جهان فکری ایرانی همواره حول یک دوگانه مهم در پاسخ به علل تأخر جهان اسلام سامان یافته است: دو گانه سنت - تجدد. با این تفاوت که پیش از انقلاب در پاسخ به پرسش از این تأخر و عقبماندگی، کفه تجدد سنگینتر بود و در سالهای پس از انقلاب کفه سنت.
در یک نگاه منصفانه میبینیم که گرایشهای مختلفِ دلبستگان ایده تأکید بر سنت، نقدهای مهمی درباره تجدد مطرح کردهاند. نقدهایی که نمیتوان اهمیت آن را نادیده گرفت. این گرایشها به طور عمده سه دسته دیدگاه را در بر میگیرد: رویکردهای فلسفی، رویکردهای آیینی- ولایی و رویکرد اخباری. اغلب این دیدگاهها با بهرهگیری از امکانهای نظری یا اجتماعی سنت، مسیرهای متفاوتی را در نقد تجدد پیمودند که در جای خود مهم و قابل استفاده است اما یک ایده کم و بیش مشترک را در متن و بطن خود میپروراندند که محل اصلی نقد و نقاشِ ایده انقلاب اسلامی است. ایدهای که در این جملات قابل صورتبندی است:
الف. تمدن جدید کلیتی است که از مبانی فلسفی آغاز میکند، به علوم انسانی میرسد و تکنولوژی میآفریند. تمدن جدید یک کلیت است.
ب. تمدن جدید، در تمام لایههای کلی خود محصول غرب است.
ج. تمدن جدید تجلی امر شیطانی در جهان انسانی است.
د. تمدن جدید یا تمدن غرب باید به کلی از بین برود تا تمدن یا وضعیتی دیگر به وجود بیاید.
در این جا در مقام نقد این جریانها و نگاهها نیستیم تا این روایتی دست اول از آثار این جریانها به دست بدهیم و تا حدود زیادی چهار گزاره فوق روایتی صادقانه از ساخت استدلالی این نگاهها است. آنچه هست این که در تمام طول چهار دهه گذشته دوگانه سنت- تجدد اصلیترین روایت از تضادی است که توسعه و پیشرفت جامعه ایرانی در چارچوب آن فهمیده میشود. ایدهای که در پاسخ به تحولات فکری قریب به صد سال منتهی به انقلاب پرورانده شده است: از یکی دو دهه منتهی به مشروطه به این سو و به ویژه از برآمدن رضاخان به این سو، این تجدد در برابر سنت بود که در روایت تضاد منتهی به پیشرفت دست برتر را داشت و در سالهای پس از انقلاب، این سنت است که در برابر تجدد این موقعیت را پیدا کرد. دوگانهای با بیش از یک و یا قریب به یک و نیم سده عمر. مسئله این جاست که انقلاب اسلامی، دستکم در ذهن و زبان دو رهبر رسمی انقلاب و رهبران فکری اصیل و اصلی آن، هیچگاه در دو سوی این دوگانه معرفتی و تاریخی نایستاد. با آن که انقلاب در پایان یک دوره طولانی از سنتستیزیِ تجدد سر برآورده و با تجددزدگی درگیر شد اما به ستیز با تجدد رای نداد. از سوی دیگر با تمام همراهیهایی که معتقدان به کلیت تجدد و منتقدان این کلیت، با انقلاب اسلامی داشتند، هیچگاه در سالهای پس از پیروزی انقلاب دوگانه سنت تجدد را نپذیرفت و از موضع تلفیقگرایانه خود کوتاه نیامد. موضعی که به نحوی متناظر با چهار گزاره فوق، در این چهار گزاره قابل پیکربندی است:
الف. تمدن جدید، یک کلیت به هم پیوسته نیست و دستاوردهای بسیاری برای فراستاندن دارد.
ب. تمدن جدید، تمدن جدید است و همه تمدن جدید، تمدن غرب نیست.
ج. تمدن جدید، یکسره شیطانی نیست.
د. تمدن جدید نباید از بین برود!
این چنین بود که امام خمینی در یک مباحثه فقهیِ منتهی به صدور فتوا، که استدلالها با دقت قابل ملاحظهای پیکرتراشی و ساخته میشوند، در حد وسط استدلال خود، جملهای دارند که متضمن اغلب ارکان ایده غربشناختی انقلاب اسلامی است. آنجا که ضمن اظهار تأسف از برداشتهای متأثر از «مقدسنماها» و «بیسوادها» از دین مینویسند: «آن گونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود»[2].
امام خمینی و انقلاب اسلامی مهمترین منتقد تمدن غرب بوده و هستند. همچنان که در متن واقعیتهای اجتماعی و جاری، بر علیه آن اتفاقاتی را رقم زدند که هزاران بنشته بر کنج نقد با غرب چنین نکردهاند اما ایده انقلاب و متفکران آن هیچگاه دوگانه سنت و تجدد را نپذیرفتند. ایده انقلاب اسلامی با همه مهجوریت ناشی از بسط نیافتگی و نسیان، هیچگاه دوگانه سنت و تجدد را نپذیرفت و از «حرف مفت» بودن و «قلابی بودن» آن دست بر نداشت. چه آن که میدانست امتداد عملیِ دوگانه سنت و تجدد، فروبستگی باب عمل است و تنها چیزی که برای اهالی دوگانه مدرسی سنت و تجدد اهمیت نداشت، عمل بود. باید معترف بود که ایده انقلاب اسلامی در تشریح این دیدگاه خود، اثر، کتاب، نوشته، مفهوم و مضمون چندانی تولید نکرده است. در تمام سالهای قبل از انقلاب که دلبستگی به تجدد غرب و شرق، قلبهای جوانان و امکانهای فکری و اجتماعی ایران را میربود؛ در تمام سالهای پس از انقلاب که سخن گفتن از کلیتی موهوم به نام غرب و مدرنیته، بر بستر سرمایه اجتماعی انقلاب به تاخت پیش میرفت و از میان دلبستگان انقلاب پامنبری میگرفت؛ انقلاب اسلامی دلبسته امتداد عملیِ ایدههای خود بود. در میدان مبارزه به خلق واقعیت انقلابی کمک میکرد؛ انسانهای این انقلاب پس از پیروزی اولیه یا در روستا برای سازندگی بیل میزدند و یا در جبهه برای دفاع، ماشه میچکاندند. این است که انقلاب اسلامی برای اثبات حرف مفت و قلابی بودن سنت و تجدد، برای اثبات دیدگاه خود درباره امکان اخذ دستاوردهای خوب تمدن جدید، برای اثبات این که مسئلهاش نه از بین بردن تمدن جدید که ساختن وضعیتی جدیدتر است؛ برای اثبات همه دیدگاههای خود، بیش و پیش از نظریه، انسان دارد. انقلاب اسلامی اگر چه برای اثبات امکان جمع سنت و تجدد، در ضمن آثاری چند، استدلالهای جانداری پرورانده اما بیش از استدلالِ جاندار درباره امکان جمع سنت و تجدد، انسانهای جانداری آفریده است. از اثبات نظری امکانِ جمع گذر کرده و در عمل به وقوع این جمع رسیده است. از هیاهوهایِ نشستگان و باز هم نشستگان بر لب جوی مباحث مدرسی گذر کرده و در عمل به مسئله خود، به «امتداد عمل» پرداخته است. انقلاب اسلامی ترجیح داده که با یک استدلال زنده، با استدلالی که راه میرود و حرف میزند، حرف مفت بودن تضاد سنت و تجدد را نشان بدهد. با همین استدلال انسانی، بیآنکه بخواهد به برج و باروهای بلند تجددزدگان و ویرانههای در سنتماندگان دم به دم دمیده و آنها را از نقطه نظر عملی و در امتداد عمل ویران کرده؛ و لا یخاف عقباها. همچنان که لایخاف لومه لائم است از این که دیگرانی بر کرانههای تبختر دریای انتزاع بنشینند و عملزدهاش بخوانند.
این استدلال انسانی کیست؟ او کسی نیست جز «انسان بسیجی». انسان بسیجی، بیش از همه آنگاه به عرصه دانش گام میگذارد: «دانشمند بسیجی». چهار دهه قبل نمونه کاملی از این استدلال- انسان عبارت بود از مصطفی چمران. انسانی که رهبر انقلاب در وصف او استدلال میکند که «دانشمند بسیجی» نمونهای از انسانهایی است که در «وجود» خود نشان میدهد «تضاد سنت و مدرنیته حرف مفت است». رهبر انقلاب این تضاد سنت و مدرنیته را تضادی «قلابی» و «دروغین» میداند که «به عنوان نظریه مطرح میشود» چون «امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند» و عمل را ممتنع میکند. ایشان توضیح میدهد که انسان بسیجی چگونه در وجود خود این دوگانهها را بیمعنا ساخته و به موجود تبدیل شده که در خود «علم و ایمان»، «سنت و تجدد»، «نظر و عمل»، و «عشق و عقل» را همنشین ساخته است.[3]
استدلال انسانیِ «انسان بسیجی» آنگاه به عرصه دانشهای جدید گام میگذارد؛ بیش از همیشه به نفی این حرف مفتی میپردازد که به عنوان نظریه اصلی در حوزه پیشرفت تفوق یافته است. دانشمند بسیجی، همین که هست، همین که راه میرود به نقض حرف مفت تضاد سنت و تجدد میپردازد. او از ماهیت سنت و تجدد حرفی نمیزند یا کمتر حرف میزند اما با بودن خود این تضاد قلابی را ه نحوی وجودی و در وجود خود بیمعنا میکند.
پیشرفت اگر فیض باشد، تضاد شرط آن است و انسان بسیجی ما را دعوت میکند که در جستجوی پیشرفت به تضاد سنت و تجدد بخندیم و تضادهای حقیقی و واقعی را بیابیم. این استدلال انسانی، همین که در برابر تجدد وجود دارد و وجود در برابر تجدد بودن را دارد در حال نشان دادن تضاد سنت و تجدد به مثابه یک حرف مفتِ نظریه شده است، این استدلال انسانی و وجوی بیشک در زمان ما، چهل سال پس از چمران، بیش از پیش تکثیر و تحکیم شده: انبوهی از چمرانها؛ از جمله به شکلی آشکار آنکه این سطور، درآمدی بر تلاش برای فهمیدن اوست: مجید شهریاری.
[1] صدرالمتألهین در یکی از نظریات خود با عنوان فیض، استدلال میکند که در عالم ممکنات و مادیات، فیض با تضاد ممکن میشود. او در کتاب مشهورش الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه در ضمن استدلالهایی این چنین مینویسد که «لولا التضاد ما صح حدوث الحادثات» و در جایی دیگری از کتاب این چنین توضیح میدهد که «لولا التضاد لم صح الکون و الفساد و نیز لولا التضاد ما صح دوام الفیض من المبدا الجواد». استاد مطهری بر اساس این آرا ملاصدرا اصل فلسفی تضاد را صورتبندی میکند و در مقاله «اصل تضاد در فلسفه اسلامی» آن را در برابر دیالکتیک قدیم و جدید تشریح میکند.
[2] آیتالله محمد حسن قدیری عضو هیات استفتائات امام خمینی در نامهای به حضرت امام نسبت به فتوای ایشان در خصوص موسیقی و شطرنج نقدهای را مطرح میکنند. امام خمینی در پاسخ نامهای مینویسند که این چنین آغاز میشود: «پس از عرض سلام و قبل از پرداختن به دو مورد سؤال و جواب، اینجانب لازم است از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام الهی اظهار تأسف کنم.» استدلال امام خمینی در مورد «تمدن جدید» که با دیگر دیدگاههای ایشان درباره غرب سازگاری دارد در این نامه درج شده است. پایانبندی این نامه نشان میدهد امام خمینی دیدگاههایی که بر مبنای از میان رفتن «تمدن جدید» استنباط فقهی میکنند را متعلق به «مقدسنماها و آخوندهای بیسواد» میدانند: «شما را نصیحت پدرانه می کنم که سعی کنید تنها خدا را درنظر بگیرید و تحت تأثیر مقدس نماها و آخوندهای بیسواد واقع نشوید، چرا که اگر بنا است با اعلام و نشر حکم خدا به مقام و موقعیتمان نزد مقدس نماهای احمق و آخوندهای بیسواد صدمه ای بخورد، بگذار هرچه بیشتر بخورد.» چند روز بعد امام خمینی در نامهای به دلجویی از آیت الله قدیری پرداخته و لحن نامه نخست را در «در حال و هوای مدرسه و درس و بحث» توصیف میکنند اما بر جوهره استدلال خود در نامه قبل تأکید میکنند که «حصارهای جهل و خرافه» مانع درک صحیح اسلام و غربت جدی آن شده و درگیری انقلاب اسلامی با مقدسمآبی و خرافه بسیار جدی است و «قربانی» میخواهد: «ما باید سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمۀ زلال اسلام ناب محمدی ـ صلی الله علیه و آله ـ برسیم. و امروز غریبترین چیزها در دنیا همین اسلام است. و نجات آن قربانی می خواهد. و دعا کنید من نیز یکی از قربانیهای آن گردم. خداوند جنابعالی را تأیید فرماید». این مکاتبات امام خمینی در مهرماه 1367 انجام پذیرفته و در صفحات 150-152 و 160 از جلد 21 صحیفه امام خمینی منتشر شده است.
[3] این سخنان رهبری در بخشی از بیانات ایشان در دیدار در دیدار اعضای بسیجی هیأت علمی دانشگاهها در تاریخ 2/4/1389 مطرح شده است:
«دانشمند بسیجى این است؛ استاد بسیجى یک چنین نمونهاى است. این نمونهى کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است. این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین - که به عنوان نظریه مطرح میشود و عدهاى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل .... توقعى که ما داریم و این توقع، توقع زیادى هم نیست، یعنى آن زمینهاى که انسان مشاهده میکند - این روحیه هاى پرنشاط شما، این دلهاى پاک و صاف، این ذهنهاى روشن، این جوّال بودن فکرهاى شما که انسان در عرصههاى مختلف از نزدیک شاهد است - این امید را و این توقع را به انسان میبخشد، این است که فرآوردهى دانشگاه جمهورى اسلامى - نه به نحو استثنا بلکه به نحو قاعده - چمرانها باشند؛ نه اینکه چمرانها یک استثنا باشند. این امید، امید بىجائى نیست».