جنبش مشاهده؛ به سوی نظریه: دیدار با تجربه، تمرکز بر مسئله
پاسخ به پرسشها و نقدها پیرامون جشنواره علوم انسانی عمار
گزیده:
- عمار یک «جنبشواره اجتماعی» است. یعنی بیش از آن که یک رویداد فرهنگی یا هنری و یا یک بخش از ساختار رسمی فرهنگی باشد یک جنبشواره و در حوزه امر اجتماعی است.
- انبوهی از آثار فرهنگی هنری خوب یا خیلی خوب، در مستند، در درام و حتی در هنرهای تجسمی هست که حامل وجوهی روایی از جامعه، حامل وجوهی معرفتی از سنت و حامل بازسازیهای متکاملی از امر نو است اما آن چنان که باید و شاید مورد توجه اهالی اندیشه به ویژه اهالی تفکر اسلامی و پروژههای فکری معطوف به انقلاب اسلامی نیست.
- مستحضرید که این یک تحلیل و نه «یک» تحلیل که یک استدلال تکرار شونده در زمینه جامعهشناسیِ جامعهشناسی ایران است که مسئله علوم اجتماعی و به طور مشخص جامعهشناسی ایرانی، عدم مواجهه با مسئله است.
- امر فرهنگی و علمی در جامعه ما انتزاعی است. یک سازمان فرهنگی یا پژوهشی بر اساس اعتبارات مصوب و تخصیص یافته خود، در جلسات کلان و متعدد خود تصمیم میگیرد یک همایش و یا جشنواره را برگزار کند؛ در مورد علوم انسانی عمار ابدا این طور نیست. این جشنواره پاسخی جمعی به یک نیاز است که جمعی از اندیشوران علوم انسانی طی قریب به یک دهه گفتگو به آن رسیدهاند.
- ما در سنت حوزوی یک فرم از مباحثه علمی را داریم که به آن «گعده علمی» میگویند. گعده بر خلاف مباحثههای معمول متنمحور، یک جور بحث تفننی و البته علمی است. از هر دری سخنی، اما سخنی علمی گفته میشود. محور مباحثه مسئله و متن است و محور گعده موضوع و دور هم بودن افراد. در مباحثه چیزی فهمیده میشود و در گعده، که یک مباحثه آزاد است، فهمها به اشتراک گذاشته میشود. در نگاه ما جشنواره یک نوع گعده است.
- ما به واسطه انقلاب اسلامی این امکان را پیدا کردیم که از یک وضعیت واکنشی خارج شده و کنش اجتماعی داشته باشیم. ما نیاز داریم این کنشها، نیت و معنا و منطقشان را بفهمیم. تأمل و تحلیل و تعمیم این کنشها میتوانند محور تولید سطوح جدید از آگاهی و دانایی باشد.
- جشنواره و ایده آن یک موجود اجتماعی است. یعنی بیش از این که بر بنیانهای نظری استوار باشد، بر وضعیت اجتماعی تأکید دارد. تأکید جشنواره بر مشاهده به این معنا نیست که در ایده جشنواره مشاهده فلان موقعیت فلسفی یا بهمان جایگاه را نسبت به نظریه دارد؛ بلکه مبتنی بر یک تحلیل از وضعیت است.
- بنیادهای عقل عملی در نگاه فارابی، هم از طریق عقل نظری به دست میآید و هم از طریق وحی. اما فارابی استدلال میکند که آن چه عقل نظری یا وحی به ما میدهد، تا زمانی که تجربه حاصل نشود، یک عقل عملی بالقوه است. چه هنگام این عقل عملی بالفعل میشود؟ هنگامی که نخست تجربه حاصل شود و دوم این که این تجربهها انباشت شود
- ما فکر میکنیم اگر یک دهه بعد بتوانیم یک تعادلی میان مشاهدهها و تأملاتمان داشته باشیم میتوانیم بگوییم به هدف جشنواره رسیدهایم.
اشاره: جشنواره علوم انسانی عمار این بخت را داشته که از نخستین روزهای انتشار فراخوان در آذرماه 1400 تا کنون، مورد توجه، همراهی و همراهی انتقادی بخشی از پژوهشگران علوم انسانی قرار گرفته است. طی مدت فراخوان تا روزهای منتهی به اختتامیه، برگزارکنندگان جشنواره این فرصت را پیدا کردند که در نشستهایی با برخی از اساتید و پژوهشگران نکات آنها را بیواسطه بشنود. برخی از این اندیشوران گرامی نیز با حضور در نشستهای آموزشی و پیرامونی جشنواره نکات خود را با مخاطبان جشنواره در میان گذاشتند.
جشنواره علوم انسانی عمار، آنچنان که در متن پیش رو تشریح میشود پایگاهی است برای همه کسانی که با ایده و اهداف کلی این جشنواره همراه هستند و سهم منتقدان در تعیین جهتگیریها و سیاستگذاریهای این جشنواره، اگر بیشتر از دستاندرکاران کنونی آن نباشد، کمتر نیست. با این همه برخی از پرسشها، توضیحخواهیها و نقدهای متکثر و مهمی که در نوشتههایی اغلب مختصرِ فضای مجازی منتشر میشد، بدون پاسخ باقی ماند. پاسخ نه از جهت نقدِ نقد و منتقدان که از باب گفتگو با بزرگوارانی که با نیت بهبود عملکرد این جشنواره، ایده آن را به نقد و تکمیل کردهاند.
مصاحبه پیش رو تلاشی است برای توجه به این نقدها و نکات و تشریح بیشتر ایده و مقصود این جشنواره در نسبت و ارتباط با نقدها و منتقدان مذکور. برای این منظور دبیرخانه جشنواره پس از تجمیع، تحلیل محتوا و دستهبندی پرسشها و نقدهای منتشر شده، آنها را در قالب پرسشهای این گفتگو با حجتالاسلام مجتبی نامخواه دبیر علمی جشنواره در میان گذاشته و متن گفتگو پس از تکمیل و ویرایش به صورت زیر در آمده است. جشنواره علوم انسانی عمار، تازه پس از اختتامیه آغاز میشود؛ دبیرخانه این جشنواره همیشگی بوده و آمادگی دارد پس از برگزاری اختتامیه نخستین دوره این جشنواره، طی سلسله گفتگوها و نشستهای پذیرای نقدها، پیشنهادها و نکات تکمیلی اساتید، پژوهشگران و علاقهمندان باشد. بیشک این نقدها و نکات زمینهساز ارتقا این جشنواره خواهد بود.
ایده جشنواره علوم انسانی عمار از کجا آمده است؟
توضیح ایده جشنواره علوم انسانی عمار را از قصه شکلگیری این جشنواره شروع میکنم؛ چرا که جشنواره علوم انسانی عمار در زمانی و در جایی متولد شد که قصه شکلگیری آن اقتضای تولد این جشنواره را داشت. یک نقطهای رسید که جشنواره علوم انسانی عمار نمیتوانست نباشد و متولد شد.
یک بخش این قصه در جشنواره فیلم عمار رقم خورد. موجودی با بیش از دهسال سن که حالا موافقان و منتقدانی دارد. هر کدام هم تعریفی از این رویداد دارند. به هر حال در متن و بطن جشنواره، یک نوع داوری هم وجود دارد و افراد هستند که از داوریهای این ادوار راضی یا ناراضی هستند یا به خاطر مباحث فکری یا ارتباطات اجتماعی موافق یا مخالف این جشنواره هستند. یا بر اساس نگرشهای دیگر جشنواره عمار را نقد، تمجید و یا تعریف میکنند. بنابراین لازم است یک تعریفی درباره این رویداد داشته باشیم و بگوییم وقتی از جشنواره عمار حرف میزنیم، دقیقا از چه چیز حرف میزنیم؟
این تعریفی از جشنواره عمار که ما میخواهیم با آن کار کنیم، ممکن است با برخی موافقان و دستاندرکاران یا منتقدان این جشنواره متفاوت باشد. در نظر برخی از منتقدان جشنواره عمار یک جشنواره فرهنگی، یک رویداد و امرِ سازمانی و روتین یا یک گتوی مذهبی باشد؛ در تعریفی که ما با آن کار داریم، عمار یک «جنبشواره اجتماعی» است. یعنی بیش از آن که یک رویداد فرهنگی یا هنری و یا یک بخش از ساختار رسمی فرهنگی باشد یک جنبشواره و در حوزه امر اجتماعی است. حالا این گفتگو امکان بسط بیشتر ندارد که جنبشواره به چه معناست و چرا عمار جنبشواره است و مانند آن. در کتابهای تحلیلیای که درباره این جشنواره منتشر شده، هم از نظر مفهومی به این مسئله پرداخته شده و هم تلاش شده منظر اجتماعی و انسانی به مثابه یک نحوه از دیدن فیلم، تشریح شود؛ اما اجمالا این که اگر چه در جشنواره فیلم عمار، بر حسب کلمات متداول، پسوند واره پس از جشن میآید اما در واقع ما با یک جنبش- جشن مواجهیم.
جشنواره عمار در مسیر تلاش برای جنبشواره بودن که اغلب موفق شده و طبعا در مواردی هم موفق نشده، تلاش کرده تا میان هنر و محصول هنری و فرهنگی با اندیشه از یکسو و با امر اجتماعی از سوی دیگر ارتباط برقرار کند. این ارتباطی است که ممکن است در جوامع دیگر به نحوی به نسبت مستحکمتر برقرار باشد اما در جامعه و تجربه ما این رابطه کمرنگ و نوعی گسسته است. اثر هنری و رسانهای، از درام گرفته تا مستند، هیچگاه آنچنان که باید، مورد توجه اهالی اندیشه نیست. این وضعیت در یک متن وسیعتر میتواند به این بازگردد که بازاندیشی اجتماعی و انتقادی، این که ما درباره کنش اجتماعی خودمان، درباره روایت خودمان از جامعه بیاندیشیم، خیلی کمرنگ است و گاهی مشاهده میکنیم این کمرنگ بودن بازاندیشی پیرامون مسیر جامعه و کنشهای اجتماعی ما، آنگاه که به قطب علاقهمندان به انقلاب اسلامی نزدیک میشویم، نه فقط باقی میماند بلکه حتی رو به محو بودن میگذارد. شما کمتر متفکر مهمی را سراغ دارید که بخش مهمی از پروژه فکری خود را در حاشیه شرح و بررسی یا حتی بهرهگیری استعاری از یک محصول هنری و رسانهای به پیش ببرد. انبوهی از آثار فرهنگی هنری خوب یا خیلی خوب، در مستند، در درام و حتی در هنرهای تجسمی هست که حامل وجوهی روایی از جامعه، حامل وجوهی معرفتی از سنت و حامل بازسازیهای متکاملی از امر نو است اما آن چنان که باید و شاید مورد توجه اهالی اندیشه به ویژه اهالی تفکر اسلامی و پروژههای فکری معطوف به انقلاب اسلامی نیست.
همین گپ، با حدود و ثغور متفاوتی در حوزه امر اجتماعی وجود دارد. یعنی انبوهی از مسئلههای اجتماعی هست که در رسانه و هنر و در اندیشه بازتاب شایسته نمییابد. انبوهی از مسائل کارگری و محیط زیستی و غیره که قاعدتاً باید حجم قابل توجهی از رمان و درام و مستند را خلق کند، در جامعه ما تقریباً مسکوت گذاشته میشود. آنجایی هم که یک رسانهگر یا هنرمند خلاق و مبتکر اثری خلق میکند، این اثر از طرف اهالی اندیشه یا کنشگران اجتماعی تحویل گرفته نمیشود. مثلا فرض کنید ما انبوهی از مسائل کارگری داریم. این انبوه مسائل در رمان و درام و مستند و تئاتر، آنچنان که بازتاب نمییابد؛ هر چند در همین سالهای اخیر ما آثار خوب یا نسبتاً خوبی داشتیم که در سطح نخست یا قابل قبول فرهنگی و هنری در ایران بودهاند. پرسشی که بخش مهمی از مناسبات جشنواره عمار به نحو موفقیتآمیز یا ناکامگونهای بدان معطوف است این است که چقدر این آثار با کنشگران حقوق کارگری از یک سو و با اهالی اندیشه از سوی دیگر ارتباط گرفته است؟ همین الآن من میتوانم در سه چهار فرم و قالب رسانهای و هنری، یک یا چند اثر خوبی مثال بزنم که در زمینه کارگری و کاملاً هم معطوف به ایده انقلاب و آرمانهای انقلاب بودهاند. اما در زمانهای که به هر حال بیش از گذشته اندیشورانی در حال گفتن و نوشتن درباره عدالت هستند و سالی چند کتاب در این زمینه بیرون میآید، این تأملها درباره این روایتهای رسانهای و بازنمایی از مسائل نابرابری حرف نمیزند؟ حرف زدن بماند، چقدر پروژههای فکری درباره عدالت، ناظر به این آثار بوده و روح متفکران تولیدکننده آثار فکری از این محصولات فرهنگی مطلع بوده؟ جشنواره عمار، در سطح جنبشوارگی خود متوجه این شکافهاست.
کمی که پیشتر برویم میتوانیم بگوییم فاصله فضای اندیشه و علوم انسانی تنها با مستند و درام و هنر نیز بلکه با امر انضمامی است. یعنی با مسئلهها و تجربههای اجتماعی ماست. در واقع این فاصله با روایت واقعیت وجود دارد. این چیزی بود که ما در ضمن یک پروژه مبسوط دیگر با آن مواجه شدیم. حدود 12 سال قبل یک پروژهای در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی آغاز شد که هدف آن یک روایت فرهنگی اجتماعی از انقلاب اسلامی و یک نوع تاریخ شفاهیِ فرهنگی و اجتماعی بود. روششناسی این پروژه در نگرش و متافیزیک خود، ملهم بود از استدلالی از امام خمینی که در یک نامهای که درباره تدوین تاریخ انقلاب نوشته بودند نگارش تاریخ انقلاب باید توسط عاملیتهای مردمی انقلاب اتفاق بیافتد. انقلاب باید از «زبان توده های مردم رنجدیده» روایت شود و «باید پایه های تاریخ انقلاب اسلامی ما چون خود انقلاب بر دوش پابرهنگان» باشد. این استدلالها ما را رساند به مفهوم «تاریخ مردمی» که با مفهوم تاریخ اجتماعی، تاریخ فرهنگی و تاریخ از پایین نزدیکیهایی دارد. در چارچوب این پروژه دوستان ما شروع کردند به جستجوی مردمپایهی تاریخ فرهنگی اجتماعیِ سالهای منتهی به انقلاب اسلامی و سالهای پس از آن.
این یک جستجوی تاریخی اجتماعی گسترده بود که نوع نگاه ما به انقلاب، جنگ، سیاست، تاریخ، جامعه و فرهنگ، مردم و حتی نگاه ما به ایران و انسان و زندگی و مرگ را دگرگون میکرد. یک مثال بزنم. ما در این پژوهشها بر میخوردیم به زنان یک روستای کویری که برای پشتیبانی از جنگ نان پخته بودند. در روایت معمول از جنگ، روایت سردارها و آیتاللهها و نخبگان، روایت سیاستمداران و عملیاتها، روایتهای کلان هیچگاه این زنان روایت نمیشدند اما در روششناسیای که دوستان ما داشتند، این رویدادها به متن روایت میآمدند. خیلی عجیب است اما واقعیت دارد که این روایتها، قصه این آدمهای معمولی آنقدر جذابیت و کشش برای مخاطب عام داشت، که تدوین اولیه این روایت در قالب رسانهای، مثلا کتاب و مستند مخاطب خود را پیدا میکرد. یک نگاه دیگر به این کارها اما نگاهی از منظر دانش اجتماعی و انسانی بود. ما میگفتیم مسئله به همین سادگی نیست که زنان روستایی برای جنگ نان پختند. ما در این رویداد زنانی را میبینیم که توانستهاند یک سازماندهی اجتماعی و یک همکاری مدنی ایجاد کنند و خودشان را حاشیه تبعیضهای جنسیتی، از حاشیه تبعیضهای مرکز- پیرامون به متن مسائل سیاست وقت بکشانند. توانستهاند در متن سختترین و خشنترین رویه سیاست یعنی امر جنگ، برای امر زنانه جایگاهی بیابند و بسازند. این زنان، این نظم مدنیای که ایجاد کردهاند، این نگاهی که به تعاون و یاریگری دارند؛ این نگاهی که به زندگی، جامعه، سیاست، انقلاب و مرگ دارند، جملگی در خور تأمل است. چرا ما نباید در این باره تأمل کنیم؟
حالا این روایت را شما در حوزههای مختلف میتوانید ببینید. مثلا در هنر. دوستان ما میرفتند سراغ کسانی که در آن ایام آثار موسیقایی تولید میکردند؛ یا در کار سرود بودند. وقتی شما به طور اجمالی چند صفحه درباره موسیقی انقلاب مینویسی؛ به طور طبیعی یک متن ایدئولوژیک خواهی داشت اما وقتی در ده کتاب و چند هزار صفحه مینشینی پای انسانهای این حوزه؛ میبینی که با یک تجربه وجودی متفاوت مواجهی. میبینی این روایت تنها از لحاظ کمی، تفصیلِ آن اجمال نیست؛ بلکه در کیفیت هم تفاوت دارد. همین را در در هنرهای تجسمی میدیدیم. میدیدیم یک در اثر انقلاب یک انسان متفاوت خلق شده؛ انسانی که خود انقلاب هم محصول اوست. این انسان متفاوت طور دیگری این عالم را طلب و تجسم میکند. هنر تجسمی انقلاب، آن طرحها و گرافیکها و نقاشیهایی نیستند که صرفاً به معنای سیاسی به انقلاب دلبستگی دارند بلکه نتیجه طلبِ متفاوتِ این انسان متفاوتند. در تئاتر، در تجربه سازمانی، در تجربه تربیتی، در تجربه آموزشی و مانند آن؛ ما با این انسان متفاوت مواجه میشدیم. انسانی که روایت او باید مستند و کتاب و درام بشود؛ اما باید موضوع تأمل هم باشد و این امری بود که به شدت از آن غافل بودیم. بخشی از پژوهشگران این پروژه جمعی کسانی بودند که در حوزههای مختلف علوم اجتماعی تحصیل کرده بودند. آنها میگفتند که در طول دوره تحصیل، چه در فضای معمول و متداول تحصیل و چه در نشستها، همایشها و امکانهای پژوهشیِ مرتبط با انقلاب اسلامی، حرفی از دعوت به اندیشیدن به این انسان متفاوت و کنشها مطرح نبوده است. میگفتند اگر ترجمه میکردیم یا کلیاتی درباره تمدن اسلامی و بحثهای نظری میگفتیم، خیلی استقبال میشد اما پرداختن به تجربهها و کنشها و انسان متمایزی که در این جا میبینیم، با مقاومت مواجه میشد یا دستکم تشویق و کشش اولیهای به این سو نبود.
ما همواره به موازات پیشرفت این پروژه تلاش میکردیم یک صورتبندی نظری هم از روایتها و تجربهها داشته باشیم اما طبیعی بود که همواره حجم روایتها از تأملات نظری پیشتر بود. طی مدت این 12 سال بالغ بر 15 هزار ساعت مصاحبه انجام شده است؛ با آنکه تلاش این پروژه بر تاریخ شفاهی بوده، حدود یک میلیون سند، اغلب از مصاحبهشوندهها گردآوری شده و بیش از 17 هزار صفحه از این تجربهها در قالب بیش از شصت جلد کتاب منتشر شده و چیزی حدود 4 هزار صفحه گفتگوی منتشر نشده و 20 جلد کتاب در دست انتشار. این حجم نتایجی است که حدود 80 پژوهشگر این پروژه انجام دادهاند. روایتی فرهنگی، اجتماعی، انسانی، مردمی و تاریخ از پایین از 50 سال اخیر ایران.
آن 14 هزار ساعت روایت گرد هم آمده در جشنواره فیلم عمار و این 15 هزار ساعت مصاحبه انباشت شده در پروژه تاریخ مردمی، همواره ما را به تکاپو برای تأمل نظری دعوت میکرد. ما به وضوح میدیدیم مسیر دیگری برای رسیدن به علم اجتماعی و علم اجتماعی جایگزین در اختیار داریم. در کنار فلسفه، آیات و روایات یا غربشناسی و یا تلاش برای بومیسازی، میتوانیم از تلاشی حرف بزنیم که بر بازخوانی همین تجربهها تأکید دارد.
به طور طبیعی در این 12 سال تلاشهای فراوانی داشتیم برای توجه و تأمل بر این تجربههای اجتماعی و تداوم گفتگوی علوم اجتماعی و اندیشه با هنر. این تلاشها صورتهای مختلفی داشت. گاهی پژوهشگرانی پروژههایی را برای تمرکز بر بخشی از این تجربهها تعریف کردند و مقالاتی نوشته میشد. گاهی در حاشیه جشنواره عمار در نشستهایی گفتگوهایی میان اندیشه و هنر- رسانه شکل میگرفت. گاهی نشست با اساتید، گاهی پروندههایی مطبوعاتی و مانند آن؛ اما واقعیت این است که تأمل پیرامون حجم مشاهدات انباشت شده خیلی بیشتر از توان ما بود.
به علاوه ما در طول این مدت دریافتیم که با وجود غلبه بیتوجهیها، پژوهشگران بسیاری هستند که در برنامه پژوهشی خود تأمل بر تجربههای انسان انقلاب اسلامی را به شکل برجستهای دنبال میکنند. حتی برخی اساتید برجسته و صاحب کرسی در علوم اجتماعی عنوان میکردند که همین امروز باید بر اساس این مشاهدات درسهایی دائر شود. این بود که پس از افت و خیزهای فراوان، برای همشناسی میان پژوهشگران این حوزه، برای ارزیابی کارها، اعلام حمایتهای پژوهشی و مانند آن، به فکر ایجاد این جشنواره افتادیم. همان اول هم اعلام کردیم، این جشنواره، جنبش مشاهده است و مهم این است که مشاهده تجربه و مسئله انسان انقلاب اسلامی باشد؛ مهم نیست این مشاهده را چه کسی انجام داده است. مهم نیست مستند یا کتاب و روایت و تکنگاری و تجربهنگاری انجام شده حتما در چارچوب آثاری باشد که به جشنواره عمار آمده یا در پروژه تاریخ شفاهی ما دنبال شده است. هر مشاهدهای از تجربههای انسان انقلاب اسلامی و مسئلههای جامعه ما ارزشمند است. در واقع این جشنواره یک دعوت و فراخوان عام است از پژوهشگران علوم اجتماعی برای تأمل پیرامون تجربهها و مسئلههای انسان انقلاب اسلامی و به طور مشخص و خاص، این قریب به 29 هزار ساعت روایت را روی میز میگذارد، بیآنکه مشاهدههای موضوع خود را محدود به این روایتها کند.
میخواهید بگویید جشنواره علوم انسانی عمار محصول توجه به این شکافها و تلاش برای رفع آن است؟
تقریباً نه! جشنواره علوم انسانی عمار در واقع پاسخی است به پرسش و شاید هم نوعی مطالبه در اثر مواجهه با این شکافها در ذهن و زبان جمعی از اهالی اندیشه شکل گرفت است. این شکافها قابل رفع نیستند، قابل کم کردن هستند و جشنواره عمار، به مثابه یک جنبشواره میخواهد در حد توان، تلاشی برای کمکردن این فاصله باشد، همچنان که کارهایی هم در این زمینه انجام داده است.
دقیقاً چه کاری انجام داده است؟
به عنوان نمونه من سادهترین کار را مثال بزنم. جشنواره عمار تلاش کرده در موضوع و در موضع داوری درباره یک اثر رسانهای و هنری این فاصله را کم کند. هیئت داوران جشنواره عمار، در طول این ده دوره یک نوع پارلمان فرهنگی اجتماعی است که از سه ضلع تشکیل شده: تولیدکننده و یا منتقد هنری و سینمایی و رسانهای. فعالان اجتماعی و اهالی اندیشه. طی یازده دوره عمار، قریب به صد و پنجاه جلسه و هزار ساعت گفتگو شکل گرفته که یک طرف آن اهالی هنر و رسانهاند؛ یک سو اهالی کنشگری اجتماعی و سوی دیگر اهالی اندیشه. خود این گفتگوها یک بخش مهم و واجد موضوعیت در جشنواره عمار هستند و ما میتوانیم بگوییم جشنواره علوم انسانی عمار، محصول همین گفتگوهاست.
در طول ادوار جشنواره عمار در جلسات داوری و یا در حاشیه دیگر ارتباطات ما مشاهده میکردیم که برخی از اساتید علوم انسانی و اجتماعی، این رویداد را بیتعارف بگویم برای خیلی از ما و حتی دستاندرکاران جشنواره عمار نیز تعجب برانگیز بود حتی گاهی اندیشورانی به مشارکت در این رویداد دعوت میشدهاند که گاهی به عنوان یک مخاطب از دوستان برگزارکننده جشنواره، به نقد و اعتراض میپرسیدم چرا فلان شخص را به عنوان یک صاحبنظر در اندیشه و علوم انسانی به مشارکت در جشنواره دعوت شده؟ متوجه میشدم که خود برگزارکنندگان جشنواره هم نقدهای جدیای به فلان فرد یا بهمان پژوهشگر دارند و متقابلاً خود چهرههای تحلیلگر نقدهایی به جشنواره دارند؛ حتی گاهی خود این اساتید آن قدر با هم اختلاف نظر داشتند که حاضر به کنار هم نشستن نبودند! اما تقریباً همگان چه شرکت کنندگان و چه برگزارکنندگان جشنواره عمار این را پذیرفته بودند که جشنواره عمار میدانی است برای گفتگو و یکی از کانونهای اصلی بازتولید حوزه عمومیِ معطوف به انقلاب اسلامی است. بنابراین برای آن اهمیت قائل بودند.
عرض کردم که این اساتید و پژوهشگران و اندیشوران اهمیت زیادی برای این حوزه عمومیِ فرهنگی قائل بودند؛ حتی گاهی زیادتر از تصور ما. مثلاً گاهی میگفتند عمار در عداد مهمترین کنشهای فرهنگی معطوف به انقلاب اسلامی است. ما البته متوجه بودیم که این تعاریف، ربطی به جشنواره عمار ندارد؛ بلکه توصیفی است درباب اهمیت آثار رسیده و زمینهها جشنواره. آنانی که از ضلع اندیشه در جشنواره عمار با آثار مشاهداتی مواجه میشدند، اغلب تأکید میکردند این رویداد باید در حوزه علوم انسانی و اجتماعی هم بازتولید شود. اساتیدی با خاستگاههای فکری متکثر و با مواضع گاهی متضاد میگفتند این مشاهدههای عمار، در وضعیتی که صداوسیما در یک محافظهکاری ممتد نمیخواهند مسائل اجتماعی ایران را ببیند، در وضعیتی که اهمیت مسئله در علوم اجتماعی ایران مغفول است، باید به میدان علوم اجتماعی بیاید. مستحضرید که این یک تحلیل و نه «یک» تحلیل که یک استدلال تکرار شونده در زمینه جامعهشناسیِ جامعهشناسی ایران است که مسئله علوم اجتماعی و به طور مشخص جامعهشناسی ایرانی، عدم مواجهه با مسئله است. افرادی که علاوه بر خواندن علوم اجتماعی به وضع علوم اجتماعی هم فکر میکردند، خیلی بیشتر جشنواره عمار را تحویل میگرفتند که یک وجه آن این بود.
درست به خاطر دارم یکی از اساتید صاحبنام علوم اجتماعی دانشگاه تهران را در حاشیه یک جلسه داوری ملاقات کردم؛ ایده بازتولید جشنواره عمار در علوم انسانی را مطرح کرد و بنده هم که حداکثر داور یک بخش بودم حرفهای او را شنیدم. چند ماه بعد در حاشیه یک ضیافت افطار ملاقات کوتاهی دست داد؛ با لحنی حاکی از مطالبه و اظهار تأسف میگفت چرا جشنواره عمار علوم انسانی راه نمیافتد؟ باری دیگر در حاشیه یک نشست علمی، استاد فرهیخته دیگریکه بخشی از اختتامیه جشنواره را از تلویزیون دیده بود، به بنده که به واسطه داوری در یک بخش از جشنواره روی سن رفته بودم یا جملهای گفته بودم، درباره اهمیت آیینهای جشنواره عمار تذکر میداد و اهمیت تحلیل این آیینها و سازوکار در شکل دادن به حوزه عمومی را یادآور میشدند.
احتمال دارد برخی تصور کنند جشنواره علوم انسانی عمار بر اساس یک طرح از پیش تعیین شده شکل گرفته است. با اطلاع و اطمینان از فرایند شکلگیری این رویداد عرض میکنم تولد این جشنواره، اگر به خواست خداوند محقق شود، چیزی نیست جز پاسخ به یک نیاز. در واقع جشنواره علوم انسانی عمار شکل گرفته چون چارهای جز این کار نبوده است! همچنان که در مورد خود جشنواره هم تقریباً همین طور شکل گرفته است.
امر فرهنگی و علمی در جامعه ما انتزاعی است. یک سازمان فرهنگی یا پژوهشی بر اساس اعتبارات مصوب و تخصیص یافته خود، در جلسات کلان و متعدد خود تصمیم میگیرد یک همایش و یا جشنواره را برگزار کند؛ در مورد علوم انسانی عمار ابدا این طور نیست. این جشنواره پاسخی جمعی به یک نیاز است که جمعی از اندیشوران علوم انسانی طی قریب به یک دهه گفتگو به آن رسیدهاند.
جشنواره علوم انسانی عمار میخواهد مبدع یک علم انسانی و اجتماعی جدید و یک نظریه باشد؟ چیزی مانند علوم انسانی اسلامی و در عرض علوم انسانی متداول؟
بعید میدانم چنین چیزی به یک جشنواره ربطی داشته باشد؛ از منظری حکمی، علم موجودی مجرد است؛ بعید است با برپایی یک پژوهشکده، هر یک ساختمان چند طبقه و مجلل داشته باشد؛ با برپایی یک یا یک سلسله از همایشها و با برنامهریزی پیشینی، امری مجرد محقق شود. برنامهریزیها میتوانند زمینههای وجودی تولید علم را به وجود آورند. میتوانند آکادمی و میز و صندلی به وجود بیاورند اما آیا علم هم از جنس اموری است که با اراده پیشینی قابل تولید است؟ چنین نگاهی به علم بیش از آنکه به بسط و ساخت علم کمک کند، به بسط ساختارهای بروکراتیک علم کمک میکند و یک بار قبل از این انجام شده است.
از سوی دیگر جشنواره عمار علوم انسانی، یک جشنواره است نه یک پژوهشکده یا همایش علمی و پژوهشی. جشنواره یک دعوت، یک جشن و یک میهمانی است. دعوتی است برای تأمل بر تجربه اجتماعی اخیرمان و مسئلههای اجتماعی اکنونمان به طور عام و دعوت برای تمرکز بر یک سری مشاهدههای مشخص به طور خاص.
این دعوت در قالب یک جشنواره محقق میشود که همان طور که از عنوان آن پیداست یک جشن است. ما در سنت حوزوی یک فرم از مباحثه علمی را داریم که به آن «گعده علمی» میگویند. گعده بر خلاف مباحثههای معمول متنمحور، یک جور بحث تفننی و البته علمی است. از هر دری سخنی، اما سخنی علمی گفته میشود. محور مباحثه مسئله و متن است و محور گعده موضوع و دور هم بودن افراد. در مباحثه چیزی فهمیده میشود و در گعده، که یک مباحثه آزاد است، فهمها به اشتراک گذاشته میشود. در نگاه ما جشنواره یک نوع گعده است. موضوع آن تأملات و فهمها و تحلیلهایی است که در حاشیه مشاهدهها و روایتها داشتهایم.
جشنواره علوم انسانی عمار معتقد است علوم اجتماعی ایرانی به مسئله و نپرداخته بحران مشاهده دارد؛ آیا این همه مسئلهپردازی علوم انسانی و اجتماعی ایرانی را ندیده و نادیده میگیرد؟
طبعا نمیتوان این چنین کلی حکم داد. اساساً اگر مشاهده و مسئلهای مطرح نباشد، جشنواره معنا دارد؟ اگر بخواهیم در توضیح جشنواره از استعارهای کشاورزی استفاده کنیم، جشنواره یک جشن برداشت است. یعنی قبل از آن کاشت و داشت و برداشتی بوده و بعد در برداشت، یک جشن خرمن خواهیم داشت که میشود همین جشنواره.
در متن فراخوان که یک متن کاملا انتقادی است هم آمده که «تجربهها و مسئلههای این انسان و جامعهای که میسازد ارزش آن را دارد که بیش از وضع کنونی بدان پرداخته شود» این بدان معناست که در همین وضعیت هم این تجربه و مسئلههایش بخشی از دستور کار پژوهشگرانی هست و جشنواره برای دیده شدن نتایج این پژوهشها؛ و البته برای همافزایی، همرسانی و تقویت این برنامههای پژوهشی است.
به یاد دارم حدود ده سال قبل گفتگویی میخواندم با فریدالعطاس جامعهشناس مالزیایی. العطاس در آن گفتگو استدلال میکرد که در ایران به واسطه انقلاب امکان کنش اورجینال به وجود آمده است و این میتواند منشأ یک سلسله از دیدگاههای متمایز در جامعهشناسی شود. این یک استدلال قابل بسط است. همچنان که قبلتر اندیشمندان پستمدرن دیگری نیز در مطالعه انقلاب اسلامی، استدلالهای مشابهی درباره خلق یک نظم دانشی جدید داشتهاند. ما به واسطه انقلاب اسلامی این امکان را پیدا کردیم که از یک وضعیت واکنشی خارج شده و کنش اجتماعی داشته باشیم. ما نیاز داریم این کنشها، نیت و معنا و منطقشان را بفهمیم. تأمل و تحلیل و تعمیم این کنشها میتوانند محور تولید سطوح جدید از آگاهی و دانایی باشد.
انقلاب اسلامی تحقق بسیاری از نظریههای اسلامی و وعدههای قرآنی بود. ما سطوح متمایزی از آن مفاهیم اصیل مکتبی و الهی را در جریان انقلاب تجربه کردیم. ما با انسان متمایزی مواجه شدیم که نگاهی متفاوت به مرگ و زندگی داشت. تجسم و تخیل متفاوتی از حقیقت و آینده داشت. نگاه متفاوتی به دیگری داشت. از دل همین تخیل و تجسم متفاوت بود که یک نحوه متمایزی از هنر، هم در مضمون، هم در مصرف و به احتمال زیاد در موارد متمایز در فرم هنری خلق شد. به واسطه همین نگاه متفاوت به دیگری بود که یک سلسله از نهضت و نظمها و سازمانهای متفاوت خلق شد یا این انسان معطوف به تعاون و یاری دیگری، بتواند روی پای خود بایستد؛ آیا این انسان و تجربهها و مسئلههایش ارزش مشاهده و تأمل ندارد؟ اگر پاسخ مثبت باشد و این پاسخ مثبت به خلق یک مقاله پژوهشی یا حتی کمتر از مقاله، یک یادداشت، یک گفتار و یک ایده اولیه منتهی شود، در چارچوب موضوع جشنواره عمار قرار میگیرد. یعنی جشنواره عمار وظیفه خود میداند از این پژوهش حمایت کند تا معرفی شود؛ نقد شود؛ دیده شود. اگر ایده است و یک پژوهش بالفعل نشده، حمایت شود تا به یک پژوهش مدون تبدیل شود. حالا ممکن است در این میان عدهای به یک سلسله از بحثها از جنس فلسفه علم علاقه داشته باشند. به تفلسف درباره نسبت مشاهده و تجربه علاقه داشته باشند. بنده هم شخصا چنین علائقی دارم و باور دارم در کنار مفهوم العطاسیِ «ذهن اسیر»، ما در ایران با بحرانی مواجهیم که ذیل جریان «اسیر ذهن» پدید آمده است. جریانی که علوم اجتماعی را ممتنع میداند. تصور میکند علم از دل گفتگو درباره فسفه علم به وجود میآید. تصور میکند با نشستن و گفتگو کردن درباره مشاهده و نظریه، علم اجتماعی تولید میشود. من تصور میکنم این یکی از مسیرهای امتناع و انسداد در علوم اجتماعی است اما در یک جشنواره تصور اولیه و لابد خام امثال بنده، به اندازه استدلالهای دقیق و عمیقی که درباره مشاهده و نظریه انجام میشود، بیاهمیت است! جشنواره یک گعده علمی است برای دور هم نشستن و از ....
آیا شرکتکنندگان در جشنواره علوم انسانی عمار، که طبعا جوانترهای علوم اجتماعی خواهند بود، کسانی هستند که در زمینه انسان انقلاب اسلامی نظریهپردازی میکنند؟ مثلاً آیا نظریهپردازی درباره انسان انقلاب اسلامی، نیازمند طی مقدمات نظری بسیاری و دانستن درباره انسان مدرن، انسان اگزیستانسیالیسم و پست مدرن، انقلاب ماقبل مدرن و انسانشناسی اسلامی نیست؟
جشنواره لزوما محل گرد هم آمدن نظریهها یا صاحبان نظریه نیست، اگر چه نظریهها از طریق جشنوارهها، بیشتر و بهتر با علوم اجتماعی ارتباط میگیرند. اما بخش مهمی از کارکرد جشنوارهها یک نقش حمایتی است. ما در جشنواره علوم انسانی عمار به دنبال این هستیم به دیده شدن ایدههای انقلاب اسلامی که شامل مشاهده یا مشاهدهپذیر باشند کمک کنیم. با اتصال جوانترهای صاحب ایده به اساتید با سابقهتر؛ با گرد همآوردن جوانان همافق برای کار مشترک روی ایدهها و مسئلههای مشترک یا نزدیک به هم؛ با اتصال میان صاحبان ایدهها؛ و با پرداخت گرنتهای پژوهشی پژوهشهایی که انسان انقلاب و تجربهها و مسئلههایش را دیده، تقویت کند. مگر جشنواره دانشگاه و مدرسه و دانشجو است که طی مقدمات نظری در مورد آن معنا داشته باشد؟
آیا جشنواره علوم انسانی عمار، به دنبال تقدم مشاهده بر نظریه و تفکیک نظریه از مشاهده است؟ آیا موضع جشنواره علوم انسانی عمار درباره نسبت نظریه و مشاهده، به مشاهدهزدگی منتهی نمیشود؟
گفتگو درباره نظریه و مشاهده، یک گفتگوی فلسفی و از جنس فلسفه علم است. چنین موضوعی ارتباط مستقیم با جشنواره ندارد. جشنواره و ایده آن یک موجود اجتماعی است. یعنی بیش از این که بر بنیانهای نظری استوار باشد، بر وضعیت اجتماعی تأکید دارد. تأکید جشنواره بر مشاهده به این معنا نیست که در ایده جشنواره مشاهده فلان موقعیت فلسفی یا بهمان جایگاه را نسبت به نظریه دارد؛ بلکه مبتنی بر یک تحلیل از وضعیت است. طی هشت دهه اخیر، ایدهها و نظریهها و کتابهای بسیاری از علوم اجتماعی ترجمه شده است. در برابر یا در نقد این ترجمهها هم ایدههای بسیاری صورتبندی شده؛ به ویژه در دوره پس از انقلاب.
به طور مشخص چند کلان جریان قابل بازشناسی است: یک ایده حول مفهوم غربشناسی صورتبندی شده است. خود این ایده غربشناسی صورتها و سطحها و خاستگاههای مختلفی دارد. یک سطح و صورت آن نزدیک به گرایشهای پست مدرن و متأخر در علوم اجتماعی بازتولید شده و استدلال میکند که همه تاریخ علوم اجتماعی ما تجددشناسی است و ما باید به غربشناسی روی بیاوریم. صورت دیگر آن فلسفی است؛ از نخستین سالهای پس از انقلاب فعال شده و نسبت به صورت علوم اجتماعی آن متأخرتر و دامنهدارتر است و اخیرا بیشتر در پی پرسش از غرب است. از همان ابتدا در حاشیه این نگاه فلسفی و استفادههای اغلب استعاری که از عرفان و فلسفه اسلامی داشتهاند، یک جریان شناخت غرب در تعامل با حکمت اسلامی شکل گرفته و در دهههای بعد رشد داشته است. یک ایده دیگر که به بومیسازی نزدیک بوده، تلاش خود را بر بازتعریف مسئله بومی متمرکز کرده است. یک رهیافت دیگر در نسبت با فلسفه و عرفان اسلامی متمرکز شده و برخی دیگر نیز تعامل با و تمرکز بر ظرفیتهای علوم اجتماعی جهانی را مد نظر قرار دادهاند. در یک دهه اخیر و بیشتر در یک وجه بروکراتیک این ایده مطرح شد که همه علوم اجتماعی غیراسلامی است و ما باید اسلامیسازی کنیم و یا نسخه اسلامی این علوم را تولید کنیم. همه اینها رهیافتهای حاوی نظریهها و تأکید بر نظریه هستند. تأکید بر مشاهده و اهمیت آن، متأخر از چند دهه تلاش نظریهمحور فوق است.
غرض این که در نقطه آغاز نیستیم. ما یک تجربه فشرده و متکثر از نظریهها را داریم که اغلب بر نقد تجدد یا بازتولید سنت متمرکز شدهاند. مسئله این جاست که این ایدهها که اغلب بسط به نسبت زیادی هم یافتهاند، کمتر متوجه بازاندیشی پیرامون تجربهها و مسئلههای اجتماعی ما بودهاند. در حالی که علم اجتماعی با این بازاندیشی محقق میشود. آن تأملات میتواند منشأ خلق ایدههایی فلسفی و فلسفه علمی شود، ولی جای تأمل بر تجربههای اجتماعی را نمیگیرد.
یکی از محدودیتهایی که در جشنواره علوم انسانی عمار برای خودمان قائل هستیم این است که به عنوان یک دستاندرکار و کسانی که سطح پروژهای این جشنواره را پیش میبرند، تنها بازتابدهنده سطح پروسهای این رویداد باشیم. این رویداد یک اراده جمعی و امری جامع و مشترک در میان اندیشورانی متعدد و متکثر را نمایندگی میکند و ما خود را موظف میدانیم در آن سطح و حد و امری که آن را نمایندگی میکنیم، سیاستگذاری کنیم.
میتوانم با اطمینان بگویم رسیدن به اهمیت مشاهده و نیز نیاز نظریه به مشاهده، دستکم در این مقطع، امری است که محصول تجربه هزار ساعت گفتگوی پیشینی است. محصول انباشت هزاران ساعت مشاهده ماست. محصول جمعبندی بیش از ده سال گفتگوی مستمر میان اندیشه و هنر-رسانه ماست. این است که این نظریههای گوناگون، با وجود تعلق خاطر یا تعلق نظر و تعلقات بیشتر به انقلاب اسلامی، به اندازه نظریههای بیتفاوت و گاه مخالف اصل انقلاب، واقعیت انقلاب اسلامی، تجربه و مسئله انقلاب اسلامی و انسان انقلاب اسلامی را دیدهاند. مثلا کارگران یورت و خیرالنسا را ندیدهاند اما به شکل مبسوطی از تمدن اسلامی و مراحل و عناصر و شرایط آن سخن گفتهاند.
البته یک چیز را هم عرض کنم؛ برخی از دوستان با بنده حرفهایی در میان گذاشتند که سر جمعشان این بود که مشاهده امکان ندارد یا به عبارت بهتر و دقیقتر امکان ندارد مشاهده و تأکید بر آن، یک حرکت نظری مثبت باشد. آنها معتقدند تأکید بر مشاهده به آثاری شرقشناسانه منتهی میشود. اگر مشاهده مهم است که شرقهشناسان پیشروتر از علوم انسانی عمار هستند. یا استدلال میکردند که تا جامعه دینی به وجود نیاید، مشاهده واقعیت اجتماعی، منتهی به علم اجتماعی دینی نمیشود.
شما در جشنواره علوم انسانی عمار چه نگاهی را درباره نسبت مشاهده و نظریه دنبال میکنید؟
گفتگو درباره ارزش فلسفی و معرفتشناختی تجربه یک مباحثه بسیار مهم است و این مهم است که ما متکی به حکمت اسلامی این کار را انجام بدهیم. اگر چه این گفتگو جای چنین بحث مبسوطی نیست نیست؛ اما شاید بد نباشد اشاراتی در اینباره داشته باشیم.
در نگاه ما مشاهده چه جایگاهی دارد؟ برای توضیح این مطلب میخواهم از استدلالی در یکی از نخستین متون حکمت عملی در جهان اسلام استفاده کنم. فارابی فیلسوفِ مؤسس در کتابی با عنوان فصول منتزعه استدلال جالبی درباره عقل عملی دارد. در نگاه نخستین در فلسفه اسلامی و در نگاه فارابی، عقل عملی همان عقلی است که به ما در مورد انجام یا انجام ندادن فعلها و کنشها کمک میکند. در اینجا لازم است توضیح بدهم بنیادهای این عقل عملی در نگاه فارابی، هم از طریق عقل نظری به دست میآید و هم از طریق وحی. اما فارابی استدلال میکند که آن چه عقل نظری یا وحی به ما میدهد، تا زمانی که تجربه حاصل نشود، یک عقل عملی بالقوه است. چه هنگام این عقل عملی بالفعل میشود؟ هنگامی که نخست تجربه حاصل شود و دوم این که این تجربهها انباشت شود. به تعبیر فارابی «حفظ» بشود و از دست نرود. پس از این عقل عملی بالقوه، بالفعل میشود. بنابراین مبناست که فارابی در تعریف عقل عملی، آن را قوهای میداند که در اثر «کثرت تجربه» و «طول مشاهده اشیاء محسوس» به دست میآید.
بر اساس این استدلال فارابی، حکمت عملی یا علم اجتماعی باید حاوی مقادیر قابل توجه از پژوهشها و روشها و پروژههایی باشد که بر روی تجربههای اجتماعی و حفظ آنها متمرکز هستند اما چرا چنین اتفاقی رخ نمیدهد؟ بخشی از معلول تطوراتی است عقل عملی در فلسفه اسلامی طی کرده؛ در چند صد سال اخیر، عقل نظری محوریت تام فلسفه اسلامی را به دست گرفته و عقل عملی را در حاشیه و بیرونی حکمت اسلامی نشانده است. اکنون جایگاه عقل عملی آن قدر تنزل پیدا کرده که در حکمت معاصر بیشتر یک امر انگیزشی محسوب میشود. در چنین مستوی و جایگاهی، عقل عملی اصولاً اهمیت ادراکی ندارد که بتواند مسیر تجربه و مشاهده را تجویز کند. همبسته با این تنزل مقام معرفتی عقل عملی در حکمت اسلامی، از اهمیت و موقعیت حکمت عملی هم کاسته شده است. این کاسته شدن از توجه به حکمت عملی البته به تعبیری هم جنبه ثبوتی دارد و هم جنبه اثباتی. هم فیلسوفان مسلمان کمتر به سمت حکمت عملی رفتهاندو هم آثاری از حکمت عملی که در دل فلسفه اسلامی زاده میشد، مورد کم و توجهی قرار گرفته و در حاشیه جامعه علمی متروک میشده است.
کمتر شدنِ توجه حکمت اسلامی به حکمت عملی بیشتر معلول اهمیت روزافزون عقل نظری است اما کمتر شدن توجه به آثار تولید شده در حکمت اسلامی، بیشتر معلول وجود رقیبان معرفتی درونی و برونی است. بر خلاف فارابی که تجویزها و دستورالعملهای وحیانی که بعدها در چارچوب علم فقه منظم شد را بخشی از عقل عملی میدانست؛ شکافها میان اهالی فلسفه و فقه از یکسو و فاصله میان فقه و عقل در روش استنباط و دوگانه اصولی / اخباری از سوی دیگر، باعث شد تا فقه نه بخشی از عقل عملی که در طول زمانهای مختلفی، فقه رقیب و جایگزین عقل عملی در نظر گرفته شود و فاصله این دو بخش عقل عملی، یعنی چه باید کرد مستفاد از عقل و چه باید کرد مستفاد از وحی باعث شد عملا فقه خارج از چارچوب عقل عملی دیده شود و عقل عملی نیز تضعیف گردد. هم چنین در اثر این رقابت بود که فقه محصول فرایند استنباط احکام دانسته شد. در صورتی که در چارچوبی که فارابی مطرح میکرد محصول وحی عقل عملی بالقوه بود و با تجارب و انباشت تجارب، تبدیل به عقل عملی بالفعل میشد؛ بنابراین پایان استنباط، به دست آوردن عقل عملی بالقوه و آغاز تلاش برای تبدیل آن به عقل عملی بالفعل بود. بگذریم.
مهمتر از این رقابتهای درونی اما آن رقیب بیرونیای بود که عقل عملی در دو سه سده اخیر پیدا کرده بود و آن علم اجتماعی مدرن بود. علم اجتماعی مدرن، یک ویژگی بنیادین داشت: به لحاظ معرفتشناختی محصول نفی الهیات و فلسفه بود. مثلا آگوست کنت میگفت فهم الهیاتی و فلسفیِ جامعه مربوط به ادوار کودکی و نوجوانی درک بشر است؛ در دوره بلوغ میرسیم و از آن غیرعلمها عبور کرده و به علم اجتماعی میرسیم. علم اجتماعی چیست؟ درک مشاهده محور و حسمحور و تجربهمحور از جامعه. علم اجتماعی مدرن کنتی بر پایه یک فلسفه اثباتی استوار بود که با بنیادهای فلسفه اسلام بسیار در تضاد و تعارض بود و به محض ورود به جهان فکری ما مورد نقد قرار گرفت. بعدها که علم اجتماعی مدرن هم وارد ایران شد، با طعم چپ وارد شد. حساسیتها و شکافها میان ایدههای چپ و مباحث اعتقادی و بعدها شکافهای سیاسی و اجتماعی، یک تروما ایجاد کرد. هر سخنی از تجربه بیش و پیش از هر چیز این تروما را یادآوری میکرد. یک نوع فوبیا نسبت به تجربه و مشاهده؛ این طور تصور میکنند که چون در غرب با نفی الهیات و فلسفه به علم اجتماعی مدرن رسیدند، ما هم برای رسیدن به علم اجتماعی دینی باید تجربه را نفی کنیم.
بنابراین تصور میکنم بیتوجهی به مشاهده، یا مشاهدهگریزی و شایدم هم در موارد مشاهدهستیزی، یک پدیده و امر چند لایه است. تنزل جایگاه عقل عملی، مسائل مربوط به حکمت عملی و در نهایت نگرش ناشی از مواجهه با علم اجتماعی مدرن در سر جمع خود سبب شده گفتگو از نظریههای جایگزین در علم اجتماعی، با نوعی از امتناع مواجه شود و از مرزهای فلسفه علم و این بحثهای کلی که علوم انسانی و علوم اجتماعی اسلامی و دینی چه هست و نیست، فراتر نرود. حالا این تحلیل بنده است و در آن هزار ساعت گفتگو به طور مشخص در این باره صحبت نشده اما من تصور میکنم به طور مشخص علوم انسانی عمار میخواهد این کار را درباره تجربه انجام بدهد.
در وضعیت کنونی که با مسئلههای حل نشده و تجربههای روایت نشدهای مواجهیم، جامعه و انقلاب اسلامی به این چنین رویکردی نیاز دارند تا در دل تجربهها و داشتهها، مسئلهها و نداشتهها پاسخ داده شود. چرا به این سمت نمیرویم؟ آیا نشانههایی از درک این نیاز توسط جمهوری اسلامی وجود دارد؟
بله فکر میکنم این نیاز وجود دارد و از طرف افراد هوشمندی نیز ادراک شده است اما برخی زمینههای عینی و وجودی مانع پیش برد این مسیر است. چنین دغدغهای در مین استریم علوم اجتماعی برجسته نیست. در منتقدانی که در چارچوب علوم انسانی اسلامی هم فعالیت میکنند بیشتر دغدغه تکرار مباحثی درباره تمدن اسلامی و طبقهبندی علوم برجسته است. طبیعی است بخشی از این بیتوجهی هم به مسئلههای وجودی و عینی بیانجامد. به هر حال مشاهده دشواریهایی دارد. بسیاری از متون که درباره تمدن اسلامی و علوم انسانی اسلامی و مبانی معرفتی نظریه فلان و بهمان هستند، در اتاق محل کار پژوهشگر تولید شدهاند. همیچنین ترجمهها. حتی با امکانات امروزین و آنلاین، نیاز نبوده محقق به کتابخانه مراجعه کند! در اتاق محل کار مینشینیم و درباره مبانی معرفتشناختی اغلب نظریهها و امور تحقیق میکنیم! حالا اگر نخواهیم این کار را بکنیم و نخواهیم ترجمه کنیم، طبیعی است باید از اتاق خارج شویم و به دل جامعه و تاریخ برویم و طبیعی است که این کار دشواریهایی دارد.
یا فرض کنید مسئله کار جمعی. همه ما در طول دوره تحصیل یا بعد از آن مقاله جمعی یا دو نفره نوشتهایم. مجلات علمی پژوهشی پر است از مقالاتی که گروهی نوشته شده ولی چقدر این مقالات مشترک و گروهی، واقعاً مشترک است؟ به عنوان نمونه، اما همانطور که عرض شد در همسایگی جشنواره عمار و در پروژه تاریخ شفاهی ما یک فعالیت دسته جمعی حدود 80 نفره داریم. به هر حال اینها دشواریها و خلاف آمد عادتهای ما هستند.
اما در مورد بخش دوم سوال بله فکر میکنم این نیاز از طرف انقلاب اسلامی و متفکران انقلاب اسلامی و انسانهای انقلاب اسلامی به خوبی درک شده است. هر چند ساختارهای جمهوری اسلامی در حوزه علوم انسانی، اغلب در اختیار کسانی است که «نظریه» را بیشتر از «انقلاب» دوست دارند؛ به هر حال در فضای تجردزده و تجددزده موجود، انتساب به نظریه منزلت میآورد و بر عکس مشاهده، آن هم مشاهده تجربههای انقلاب اسلامی و انسان انقلاب اسلامی علمی دانسته نمیشود. به همین خاطر افراد بسیاری حاضر هستند سالها درباره تحول در علوم انسانی و اسلامیسازی علوم، متنهایی به ظاهر سیاستی اما به واقع در حد انشا و جملهسازی بنویسند ولی بیتفاوت از کنار تجربههای انقلاب اسلامی عبور کنند.
با این حال انسان انقلاب اسلامی، خود به خوبی نسبت به این مسئله آگاهی دارد که تأمل درباره انسان انقلاب اسلامی به محاق نظریه رفته است. حاج قاسم سلیمانی یک نمونه قابل توجه و بلکه قریب به ایدهآل تایپ از انسان انقلاب اسلامی است. چند سال قبل در یک سخنرانی گفته بودند: «ما بعضی اوقات در بحثهای علوم انسانی و اجتماعی تئوریهای نظریهپردازان غربی را خیلی پررنگ میکنیم. مثلا کسی صد سال، دویستسال قبل یک نظریهای پیرامون مدیریت داده و الآن تمام دانشگاههای ما به آن میپردازند. هیچ وقت به این موضوع فکر نمیکنیم که یک جوان بیست و چند سالهای مثل مهدی زینالدین آنقدر نفوذ معنوی پیدا میکند که در سختترین بحرانها و حساسترین مقطع، فرماندهی و رهبری چندین هزار نیروی جوان پر احساس را بر عهده میگیرد ... اینها قابل تأمل است». این نشانه همان توجهی است که عرض کردم در سطح انسان انقلاب اسلامی پدیدار شده است.
رهبر انقلاب اسلامی هم استدلالهای مهمی در این زمینه دارند. مثلا در جایی میفرمایند: «تجربههای متراکم انقلاب را، این تجربههای انبوه این ۳۷ سال را تدوین کنید؛ این یک کار علمی است، یک پژوهش علمی - تاریخی است. امروز ما احتیاج داریم به اینکه یک نگاهی به گذشته داشته باشیم؛ راههایی که آمدیم، کارهایی که کردیم، کارهایی که کردند، تجربههایی که از سَر گذراندیم، این نشیبوفرازهای عجیب و غریبی که در سر راه بوده است و انقلاب توانسته خود را از این پیچوواپیچ راههای گوناگون پیش ببرد به سمت اهداف و متوقّف نشود، این احتیاج به تدوین دارد؛ این احتیاج به کار علمی دارد ... البتّه این خطاب من ... به همهی دانشگاهها و به همهی مراکز علمی و به حوزههای علمیّه است.»
یا میگویند «امروز روایت این تجربیات در دانشگاهها معمول است و این روایت انجام میگیرد و بسیار هم خوب است، لکن کافی نیست؛ بایستی این تجربیّات تبدیل بشود به نظریات؛ تجربه تبدیل بشود به نظریه ... و تحقیق بشود و اطراف آنها پژوهش انجام بگیرد و این تجربیّات بهروز بشود و منطبق با نیازهای روز بشود و انشاءالله از آنها [استفاده بشود]؛ اینها سرمایه های بسیار با ارزشی است که باید از این سرمایهها استفاده کرد و بسط و تکمیل پیدا کند.»
فکر میکنم تحلیلی که مطرح شد؛ و احتمالا زمینههای دیگری هم بشود بر شمارد، باعث شده امکانها و زمینهها و ابزارهای لازم برای چنین پژوهشهایی در اختیار نداشته باشیم و به این نیاز مهم جامعه و انقلاب اسلامی بیتوجهی شود؛ هر چند انسان انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب اسلامی با استدلالهایی قابل توجهی بدان تذکر میدهند.
یک نقدی یا حتی شاید بشود گفت خط انتقادی که از همان آغاز مطرح شد این بود که تولد یک جشنواره جدید که چه بشود؟ این همه همایش و گردهمآیی؛ جشنواره علوم انسانی عمار هم یک رویداد مانند بقیه است؛ رویدادهایی که خیلی ضرورت ندارند و به درستی نمیدانند که میخواهند چه بکنند و چه هدفی دارند؟
این یک پرسش و نقد مهم است و من فکر میکنم جشنواره علوم انسانی عمار یکی از مستعدترین حرکتها برای پاسخ به پرسشهایی درباب هدف است، چون از اساس معطوف به هدف متولد شده؛ وقتی متولد شده که اهداف آن بدون تولد جشنواره قابل تحقق نبوده و نمیتوانسته متولد نشود.
هدف این جشنواره چیست؟ ایجاد یک فراخوان و جنبش تأمل پیرامون مشاهده. فرض کنید تأمل بر مشاهدهها و یا روایتهای همان پروژه تاریخ مردمی انقلاب یا بخش منتخب آن هزاران ساعت روایت انباشت شده در جشنواره عمار و مانند آن. البته تنها این به عنوان نمونه است و روایتهای اندیشیده نشده، محدود به اینها نیست. به عنوان نمونه در پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی قم که یکی از نهادهای همکار در برگزاری این جشنواره است سه سالی هست که یک پروژهای در حال انجام است تحت عنوان تاریخ اجتماعی ایران معاصر. هدف این پروژه به دست آوردن روایتی از تاریخ اجتماعی ایران از ابتدای سال 55 تا انتهای سال 1360 است. روایتی از وضعیت اجتماعی و فرهنگ عمومی و دگرگونیهای آن در حوزههای همچون مذهب، سینما، موسیقی، اوقات فراغت و زنان. تا کنون بالغ بر20 هزار سند، اغلب از نشریات عمومی آن سال گردآوری شده است. همانطور که میدانیم کوششهایی دیگری هم برای روایت تجربه و تاریخ اجتماعی فرهنگی ما انجام شده که در جای خود قابل توجه است. چه کسی باید پرسشهای بنیادین ما در زمینه جامعهسازی، پیشرفت، دینداری و غیره را با نظر به این تجربهها و راههای طی شده پاسخ بدهد؟
یک راه معمول این است که یک فراخوان پژوهشگر انجام بشود و آن 15 هزار ساعت مصاحبه و یک میلیون سند همراه آن در پروژه تاریخ مردمی، یا 14 هزار ساعت فیلم مستند در جشنواره عمار یا این 20 هزار صفحه سند در تاریخ اجتماعی ایران معاصر در اختیار این پژوهشگران قرار بگیرد و قرارداد بسته شود و تمام. واقعیت این است که فارغ از این که این کار، همچنان که در ذهن مجموعههای معظم و رسمی پژوهشی نیست؛ در وسع و توان مالی مجموعههای کوچکتر هم نیست. به علاوه دانش با قرارداد و پروژه و برنامهریزی متولد نمیشود. زمینهها مهم هستند اما در نهایت انگیزهها و خلاقیتها و ابتکارهای پژوهشگر است که دانش را ممکن و مدون میکند. نهایت این که این پژوهشگران و انگیزهها و خلاقیتهاشان باید حمایت شود. حمایت هم در درجه اول حمایت مادی نیست؛ بیشتر حمایت اجتماعی و هماندیشی فکری است و این کاری است که از عهده یک حرکت غیررسمی، آلترناتیو و آوانگارد بر میآید و ما درجشنواره علوم انسانی عمار تلاش میکنیم چنین حرکتی را شکل بدهیم.
ما فکر میکنیم اگر یک دهه بعد بتوانیم یک تعادلی میان مشاهدهها و تأملاتمان داشته باشیم میتوانیم بگوییم به هدف جشنواره رسیدهایم. فرض کنید تا کنون در تاریخ مردمی بیش از 20 هزار صفحه مصاحبه و قریب به یک میلیون سند درباره تاریخ فرهنگی اجتماعی ایران انباشت شده است و بالغ بر 80 درصد این گفتگوها و اسناد در قالب روایتهایی منتشر شده است. طبعا تعادل میان مشاهده و تأمل به این معنا نیست که ما انتظار داریم 20 هزار صفحه هم تأمل داشته باشیم. بلکه اگر در وضعیت کنونی کمتر از ده یا پنج درصد این مشاهدههای موضوع تأملات بوده؛ تعادل یعنی این دو به پای هم پیش بروند. یعنی مشاهدهای بازاندیشی ناشده رها نشود و طبعاً در دل این تعاطی و تعادل میان مشاهده و نظریه، مشاهدههای دیگر هم تشویق و تمهید میشوند. طبعاً این یک هدف میان مدت است. چه بسا رسیدن به این تعادل و تأمل دو برابر مدت زمان مشاهدهها زمان بطلبد اگر چه امیدواریم بتوانیم در نصف این زمان، یعنی در حدود یک دهه به چنین هدفی دست پیدا کنیم.
البته این پرسش آنگاه که از روی خِرد طرح شود و غرض دانستن باشد؛ وجوه انتقادی مهمی دارد. اگر چه فکر میکنم وجوه انتقادی این پرسش بیش از جشنواره علوم انسانی عمار به دیگران باز گردد. نوعی از فضای بروکراتیک در حوزه علوم انسانی رایج شده؛ که بیشتر نتیجه عملکرد فرزندان زن زیادی نفت است. چرا کسی از آنها نمیپرسد سالهاست درباره تحول در علوم انسانی حرف میزنید و همایش برگزار میکند. جز شماره کنگرههاتان چه حاصل میشود؟ اجازه بدهید یک پاسخ کوتاه بدهم و رد بشوم؛ من که عرض کردم برای اصل این پرسش اهمیت قائل هستم و پاسخ هم دادم ولی اگر طرح این پرسش از روی خرد باشد نه به جهت حفظ وضع موجود. این چنین پرسشی استفهام نیست و استهزا است؛ هیچ اشکالی هم ندارد. بالاخره سالها ترویج ایدئولوژی به جای دانش اجتماعی و انسانی، باید در یک جایی نتیجه خود را نشان بدهد.
یک نقد دیگر این بوده ترکیب اعضای هیئت علمی ناهماهنگ هستند؛ این بزرگواران اهالی نظریهاند نه مشاهده در حالی که ایده جشنواره جنبش مشاهده است. مسئله دیگر این است که جملگی صاحبنظران در عرصه جامعهشناسیاند و علوم انسانی فراتر از آن است.
خیلی صریح عرض کنم، جشنواره نیامده تا مشاهده را در تعارض با نظریه دنبال کند. ما در پی تعاطی و داد و ستد میان نظریه و مشاهده هستیم. امکان مشاهده و تفسیر مشاهدات نیازمند پایگاهی نظری است. این پایگاه نظری در تفکر معاصر و به طور مشخص طی 5-6 دهه اخیر در آثار جریانها، خرده جریانها و افراد متفکری به وجود آمده که اغلب در اقلیت و گاه در حاشیه حوزه و دانشگاه حرفهای مهم زدهاند. جنبش مشاهده در برابر این نظریهها نیست؛ در ادامه آنهاست.
شاید پرسش و مسئله زمانه آنها، مشاهده و انباشت تجربه نبوده؛ به زبان استدلال فارابی درباب عقل عملی، مسئله زمانه آنها سطح نخست عقل عملی یعنی عقل عملی بالقوه بوده است. بنابراین سعی کردهاند از طریق عقل و وحی به این پرسش پاسخ بدهد. مسئله اکنون اما عقل عملی بالفعل یا بالفعلکردن عقل عملی است. آیا دستیابی به سطح بالفعل عقل عملی، مستلزم نفی سطح بالقوه است؟ به علاوه بسیاری از این دستگاههای نظری ظرفیتهای بسیاری برای مشاهده دارند؛ هر چند این ظرفیتها توسط خود نظریهپرداز یا حلقه شاگردان آنها فعال نشده باشد.
بنابراین اگر فرض این پرسشگران و منتقدان را بپذیریم که برای جنبش مشاهده، هیئت علمیای از جنس نظریه داریم. هر چند این فرض در واقع دچار تزلزل است و هر کدام از این بزرگواران خود یافتهها و مشاهدات ارزشمندی از جامعه و تاریخ دارد. اما اثبات چنین فرضی نیز به معنای عدم تناسب هیئت علمی نیست. از قضا انتخاب این بزرگواران، با وجود محدودیتهایی که در عمل وجود دارد و خیلی هم مهم است؛ بر اساس یک جریانشناسی بوده است. یعنی هر بزرگوار یک سلسله از کوششهای نظری چند دهه اخیر را نمایندگی میکند. تقریبا همان چهار جریان اصلی که در پرسشهای قبل اشاره شد، یعنی جریانهایی که بر چهار ایده مرکزی غربشناسی، بومیسازی، ظرفیتهای علوم اجتماعی و امکانهای فلسفه اسلامی تأکید میکنند در این پارلمان کوچک و در موقعیت عقل منفصل این حرکت حضور دارند.
البته بزرگوان تنها در زمینه جامعهشناسی تحصیل و اثر ندارند ولی این تقریباً یک رویکرد آگاهانه بوده که در هر یک یا چند دوره از جشنواره، دستکم در سطح برنامهریزی تمرکز بر یک حوزه دانش باشد و ما کمکم بتوانیم ایده جشنواره را در رشتههای مختلف بازشناسی و بازیابی کنیم.
عالی .... ممنوپ