نقد طبقه سه/منتظران مرگ؛ نقدی بر چگونگی مواجهه با اصولگرایی
چندسالی است که اختلاف اصولگرایی و امت حزبالله هرچه بیشتر رو به واگرایی دارد. این اتفاق البته نه از طرف اصولگراها و نه از طرف حزباللهیها بیپاسخ نمانده و هرکدام راهی را برگزیده اند. برخی حزب اللهیها راه نجات را تنها در پیوستن به قواعد بازی اصولگرایان دیدند و برخی اصولگراها نیز البته سعی کردند جوانان حزباللهی را در ظاهر بازی شریک کنند.
یکی از دیگر روشهای پیشنهادی و شاید به ظاهر انقلابیترینشان، پس زدن کامل اصولگراها و ازآن طرف حضور اجتماعی حزباللهیهاست. این ایده، شکلگیری اصولگرایی را صرفا ترفند محافظهکاران راست برای بازسازیشان میداند. پس ازآن، کنش انقلابی انتخاباتی را به دو دسته انقلابمحور و قدرتمحور تقسیم کرده و حرکت ذیل اصولگرایی را کنش قدرتمحور میخوانند و معتقدند باید کنش انقلابمحور داشت؛ و برای نمونه شروع را از احساس گناه در رای دادن به لیستهای اصولگراها میداند.
مسئله از همینجا آغاز میشود، از تعریف کنش انتخاباتی انقلابی. علیرغم برخی حزباللهیها که راهحل را در پوست اندازی اصولگراها از طریق اصلاحات روشی و جایگزینی جوانان بجای پیرمردهای کارکشته میدانند، و قاعدتا کنش مقتضی را اختیار کرده و میکنند و بعضا به نتایج مثبتی نیز رسیدهاند؛ منتظران مرگ اصولگرایی دست روی دست گذاشته و ثانیه شماری میکنند. آدم یاد مارکسیستهایی می افتد که نجات بشریت را در براندازی بورژوازی جستجو میکنند ولی نشستهاند که ساختارهای دنیای سرمایهداری به پرولتاریا آگاهی طبقاتی بدهد و ناگهان انقلاب سوسیالیستی به وقوع بپیوندد.
ما هم از مرگ اصولگرایی خوشحال میشویم، ولی سوال مشخص ما این است که اصولگرایی را چگونه باید کُشت؟ اگر سال ۸۴ و یا ۹۰ دری به تخته خورد، این در و تخته در ۹۲ چِفت نشدند، ۹۴ هم که نه دری بود و نه تختهای. اگر ظهور احمدینژاد و پایداری و جلیلی را مصداق رهایی از بند اصولگرایان بدانیم؛ که البته طبق برداشت بنده از صحبتهایشان، ظاهراً [انتخابات سال 84 و پیروزی] احمدینژاد نمونه آرمانی یا ideal type این رهایی است، باید به چند سوال نیز پاسخ داد. این که چرا احمدی نژاد مسیر دیگری رفت؟، چرا پایداری افول کرد؟، چرا در ۹۲ به جلیلی اقبال نشد؟، چرا حزباللهیهای طرفدار جلیلی در ۹۲، در ۹۶ متفرق شده اند و چند مسیر جدا را انتخاب کردهاند؟ و سوالاتی از این دست.
چیزی که واضح است این است که هر مثال بالا همبستگی معناداری با هم ندارند. پایداری آنتی تز احمدینژاد بود و جلیلی هم اگرچه با پایداری شروع کرد ولی بعدا فاصله گرفت. اتفاقاتی که شاید در بدون صدا بودن این گروه از حزبالله در انتخابات ۹۴ و همچنین در ابهام ۹۶ شان بیتاثیر نبوده و نیست. خلاصه اینکه چندسالی است فقط آرزوی مرگ اصولگرایی به گوش میرسد و حرکتی را شاهد نیستیم
اگر ساختار جمهوری اسلامی را قبول داریم و علت اشتباه های در مسیر حرکت را افراد غیر حزباللهی داخل ساختار بدانیم، ناگذیریم برای اصلاح مسیر، افراد را جایگزین کنیم. امکان جایگزینی مقصرین اشتباه تا حد بسیار خوبی در انتخابات ممکن است. فلذا اگر میخواهیم تغییری حاصل شود باید کنش انتخاباتی نیز داشته باشیم؛ باید برای انتخابات برنامه داشته باشیم و اگر اشکال کار را در اصولگرایان میبینم و آنها را نماینده خود نمیدانیم، خودمان باید دست به کار شویم و اصولگرا و اصلاحطلب را پس بزنیم و با در اختیار گرفتن سکان هدایت، مسیر را تا جای ممکن تغییر دهیم. تناقض همینجا رخ میدهد، منتظران مرگ اصولگرایی که به قول خودشان تعارف ندارند و میخواهند سدشکنی کنند، توصیههایشان به احساس گناه از رای دادن به لیست اصولگراها خلاصه شده و در هفتههای اخیر نیز نه تنها نمایندهای در صحنه انتخابات ندارند، بلکه پیشنهاد جدیدی نیز برای فعالیت انتخاباتی ندارند و به همین دلیل است که جنب و جوش این حزب اللهیها در انتخابات گذشته را امسال شاهدش نیستیم
به نظرم اشکال نه در ایده مرگ اصولگرایی که در نحوه به خاکسپاری اصولگراهاست. انتظار این که هربار یکی پیدا شود تا شاید شبیه ما باشد و ما وارد سیستمش کنیم فعلا که جواب نداده. ایده های ساختیافتهتر نیز علیرغم تایید یا تقبیح ایشان، دیگر مقبولیت گذشته را ندارند. خوب است که برادر عزیز و بزرگوارمان صِرف خطابه را کنار بگذارند و وارد گود شوند. در دین نیز نظر و عمل جدای از هم نیستند و جز با هم رشد نخواهند کرد. میتوانند گروه حزباللهیهای خسته از اصولگرایی را در همین تهران تشکیل دهند. مطابق ایده خودشان از حزب، خدمترسانی را سرلوحه قرار داده و مستضعفین را کمک کنند؛ در کنارش ورود به ساختار را نیز در نظر داشته باشند. همین شورای محلات یا شورای شهر برای شروع بسیار عالی است. که اگر این چنین شد، میتوان به آینده حرفهایشان امیدوار بود. والا اگر به تغییر بدون کنشِ [ساختارمند] معتقدیم، چه بگویند دست تقدیر مسیر خود را پیش خواهد برد.