نقد طبقه سه/ دگرگونی عمیق اجتماعی، بدون در نظر داشتن طرح نظری به آنارشیسم میانجامد
متن زیر نقدی است که پژوهشگر ارجمند، آقای مرتضی نقرهای پیرامون مباحث میزگرد نقد نهاد نمازجمعه طی چند فرسته در صفحه اینستاگرام ایشان منتشر کردهاند و جهت اطلاع مخاطبان تقدیم میگردد.
اخیراً گفتگویی چالشی در باب اینکه چرا «ائمه جمعه در برابر سرمایهداری پیشرونده در شهر موضعی ندارد؟» را در بخش اندیشه روزنامه فرهیختگان مطالعه کردم. به نظرم این گفتگو را فارغ از جزئیات آن، میتوان دعوایی دانست که آینده انقلاب اسلامی از دل آن بیرون خواهد آمد. یک سر این دعوا (ادعای جناب نامخواه) این است که رشد سرمایهداری به خاطر عدم مطالبه گفتمان عدل-ظلم بوده و این گفتمان به دوگانه سنت-تجدد فروکاست کرده و دعوا را از ساحتی اجتماعی به ساحتی انتزاعی و تمدنی برده است که خود، به بازتولید وضعیت موجود کمک میکند؛ زیرا محافظهکارانه میخواهد با شعار اسلامی کردن همهچیز، مبارزه با ظلم و بیعدالتی را که اس و اساس انقلاب است، به تأخیر بیندازد.
اما سردیگر دعوا (ادعای جناب مهدی زاده)، این مسئله را مطرح میکند که اتفاقاً این دو از هم جدا نیستند و فهم درست از چگونگی تحقق و مطالبه عدالت مستلزم فهم شئونات مدرنیته و نسبت انقلاب اسلامی و جامعه برآمده از آن با این شئونات است و فقدان فهم تئوریک از مناسبات اجتماعی بوده که موجب شده نهادهای انقلابی در مناسبات مدرنیته و سرمایهداری هضم شوند، نه فراموشی جبهه عدل-ظلم. بهتبع، یکطرف عدالتخواهی را ناظر به احیای دعوای عدل-ظلم، چاره کار میداند و دیگری، نظریهپردازی در عرصه علوم اجتماعی و مقوله عدالت و تئوریزه کردن آن برمبنای مواجهه مقتضی زمان سنت با عالم مدرن.
اما شاید بتوان صورتبندی دیگری نیز از این دعوا ارائه داد:
- دگرگونی عمیق اجتماعی در سطح عمل بدون در نظر داشتن طرحی نظری، یا به عبارتی درگیری با مسئله عدل-ظلم بدون درگیر شدن نظری با این مسئله، ممکن است ما را بهسوی نوعی آنارشیسم سوق دهد. شهید مطهری در کتاب انقلاب اسلامی از دیدگاه فلسفه تاریخ (1397، ص53)، حرکتهای اعتراضیای که آرمانی مطلوب ندارند را «هرجومرج» و وجه تمایز انقلاب با آنها را داشتن آرمان مطلوب میداند. پس نمیتوان گفت متفکر انقلاب اسلامی بدون در نظر داشتن آرمان، علیه وضعیت موجود بشورد و البته نمیتوان این آرمان را در لفظ و رتوریک تقلیل داد؛ لذا همانگونه که حرکت انقلاب اسلامی در ابتدا برای براندازی عمقی نظری و فکری داشته، اکنون برای مواجهه ایجابی و نهتنها سلبی، نیازمند بینشی نظری است. لذا باید این آرمان برای جامعه تبیین و ترسیم شود. رتوریک امام و سایر متفکران در اوایل جواب میداد چون درک آنها از پدیدههای رایج اجتماعی متناسب با رتوریکشان بود اما امروز دو مشکل داریم: اول اینکه این نگاه بهتناسب زمان رشد نیافته و لذا دچار فقر نظری در فهم زمانه و پدیدارهای اجتماعی هستیم و بهتبع این مشکل، رتوریکی نیاز داریم که نه از حیث ماهیت، بلکه از حیث ادبیات، متفاوت باشد. زیرا اتمسفر زندگی اجتماعی حال حاضر با آن کلمات و ساختار زبانی قابل تبیین نیست. اگر آن زمان امثال شهید طالقانی با تفسیر اجتماعی از قرآن، آرمان را با واقعیتهای روزمره انضمامی میکردند، اما امروزه کالبد شهرها و مناسبات بوروکراتیک، فرهنگ مصرفی و نمادهای آن آنقدر رشد کرده که حتی آدمها و فرایندهای نهادهای انقلابی مانند حوزه علمیه را در خود هضم کرده است و تحلیل این وضعیت نیازمند طرحی نو است. این نه به معنای کنار گذاشتن عدالتخواهی و ادبیات عدالتخواهانه، بلکه به معنای لزوم تعمیق و تدقیق نظری آن است.
- متأسفانه آنچه از قسمت اول این گفتگو برمیآید، این تحلیل فرامتنی است که عدم آشنایی با سنت نظریه پردازی در غرب و پیچیدگی های آن می تواند برای نگاه عدالتخواهانه آسیب زیادی داشته باشد. البته این مشکل از نهاد حوزه و دانشگاه ما و به ویژه حوزه است که به شدت در مواجهه انتقادی با سنت نظریه پردازی غربی، راه پذیرش منفعلانه، طرد و یا نقد سطحی را پیش گرفته که الان بحثی از آن نیست، اما این باعث شده تا شخصی همچون جناب نامخواه در بحث عدالت، پرداختن نظری به مقوله امر اجتماعی را مساوی با پرداختن به انتزاعیات بی حاصل بدانند. درحالی که مادامی که نتوانیم مبنای نظری برای کنش عدالتخواهانه خود صورت بندی کنیم، نخواهیم توانست در عرصه عمل نیز درست کنش کنیم. مثلا اگر امام جمعه در مورد دوچرخه سواری خانم ها انتقاد می کند و در مورد ساختار طبقاتی ناعادلانه حرفی نمی زند، صرفا به خاطر تضعیف محور عدل- ظلم نیست (اگرچه این هم هست)؛ بلکه فقدان بصیرت نظری در مواجهه با ساختارهای موجود است که موجب چنین مواجهه کج و معوجی شده است. نشانه آن هم این است که نه تنها علیه فرهنگ طبقاتی چیزی نمی گوید، بلکه در مورد دوچرخه سواری هم تحلیل او فارغ از هرگونه تعمیق در سیر تدریجی نفوذ توسعه و تولد طبقه متوسط جدید، همه چیز را به نحوی غیرتاریخیو منقطع از زمان، به اموری سطحی تقلیل می دهد. لذا تضعیف محور مبارزه عدل و ظلم قسمی رتوریک است اما قسم اعظم آن که خود رتوریک را احیا می کند، بصیرت نظری ای است که بتواند آن رتوریک را مقتضی زمان، روزآمد کند و از زوال ادبیات عدالتخواهی جلوگیری کند. کاری که در این دهه ها نشده است.
- البته به همین خاطر هم هست که وضعیت موجود را نباید فقط مساوی با فقدان نظریه دانست. زیرا فقدان نظریه بخشی از وضعیت موجود است و فقدان کنشهای اعتراضی و عدالتخواهانه بخشی دیگر که ناشی از همان سرکوب گفتمان اسلام ناب است که البته شاید بتوان گفت بخش اعظمی از سرکوبش ریشه در ضعف نظری آن دارد. بهعبارتدیگر، جمع این دو را نیاز داریم و پرداختن به عمل به معنای قطعنظر از نظریه نباید باشد. بلکه التفات به فقدان نظری و تلاش برای جبران آن است که میتواند موجبات قسمی از پیوند نظریه و عمل را فراهم سازد. اینجاست که در سطح عمل ممکن است قسمی از شفافیت اتفاقاً مناسب و لازم باشد و قسمی غلط. لذا تحلیل زودهنگام مبنی بر طرد هرگونه شفافیت (از سوی جناب مهدی زاده)نیز میتواند خود ناشی از عدم تدقیق نظری نسبت به موضوعات و مقولات حوزه علوم اجتماعی و نظریه مبنایی انقلاب اسلامی باشد.
سلام.
با تشکر از شما.
خواندم و استفاده کردم.