ما و طبقات اجتماعی: طبقه متوسط و طبقه مرفه جدید
بیان مسأله
موضوع این بحث دربارهی مناسبات «طبقه مرفه جدید» با دیگر طبقات اجتماعی است. هدف، گفتگو از نسبت مطلوبی است که بایسته است نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی در کنشهای خود با طبقات مختلف اجتماعی برقرار کند. پیش از این بحثی تحت عنوان «طبقه مرفه جدید و آینده انقلاب اسلامی» ارائه شده که بیشتر دربارهی چیستی طبقه مرفه جدید به بحث میپرداخته است.[2] پرسش اصلی آن بحث کمابیش این بود که «طبقه مرفه جدید» چیست؟ و در تاریخ پس از انقلاب چگونه شکل گرفته و بسط پیدا کرده است؟ اما موضوعی که امروز در صدد ارائهی طرحوارهای از آن، و نه لزوماً بحث مستوفی دربارهی همهی ابعاد آن هستیم؛ بُعد سلبی پرسش از چیستی طبقه مرفه جدید است: طبقه مرفه جدید چه نیست؟ یا در جامعهی امروز ما، به جز طبقه مرفه جدید، چه طبقاتی در جامعه وجود دارد؟ و مناسبات طبقه مرفه جدید با آنها چیست؟ و دست آخر بحث از: «چگونگی مناسبات نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی (حزبالله) با طبقات اجتماعی».
مفاهیم کلی: طبقه در ادبیات جامعهشناسی
ابتدا لازم است مفاهیم بنیادینی که میخواهیم با آنها کار کنیم را یک تعریف مختصری داشته باشیم. یکی مفهوم «طبقه» است. نابرابریهای اجتماعی یکی از مهمترین موضوعاتی است که توجه نظریههای جامعهشناسی را به خود جلب کرده و نظریههای قشربندی اجتماعی را شکل داده است. «طبقه» یکی از مفاهیم کلاسیک در قشربندی اجتماعی است و عمدهی قشربندیهای اجتماعی بر اساس این مفهوم آغاز شده است. این مفهوم ریشهای چپ دارد و ابتدا در کار مارکس مطرح شده است.
علیرغم اهمیت و نقش محوری مفهوم طبقه در کار کارل مارکس، وی هیچگاه این مفهوم را به نحوی مدون تعریف نکرده است. البته به نظر میرسد طبقه در مارکسیسم بیشتر از مارکس مهم است. یعنی بیش از نقش بنیادین و نظری در نظریهی مارکس، کارآمدی عملی در ایدئولوژی مارکسیستی دارد. به هر حال از جمعبندی مجموعه آثار مارکس میشود چند نکته را فهمید: یکی اینکه مارکس مفهوم طبقه را تکساحتی و صرفا «اقتصادی» میفهمد. در میان تمام مناسبات اقتصادی هم بحث «مالکیت» را پر رنگ میدید و در روابط مالکیت هم «مالکیت ابزار تولید» را مهم میدانست. نکتهی دیگر این است که بر اساس انگارهی مارکسیستی دربارهی طبقه، ما با دو طبقه مواجهیم: طبقهی صاحب ابزار تولید در تمام شیوههای تولید و طبقهی فاقد آن که میشود طبقه حاکم و محکوم. ویژگی دیگر بحث مارکس یک نوع دترمینیسم و جبر اقتصادی و یا دستکم خط کشی معین است میان طبقات.
رهیافت دیگری را بعد از مارکس، ماکس وبر در مورد طبقه پرورانده است. در کار وبر «طبقه» نه فقط در ارتباط با مالکیت و ابزار تولید دیده نمیشود بلکه فقط اقتصادی هم نیست. وبر دو عنصر منزلت و قدرت را هم اضافه میکند و منظورش از طبقه را حول «درآمد» و «مصرف» سامان میدهد. به طور طبیعی در مفهوم طبقه از منظر ماکس وبر فقط دو طبقه وجود ندارد؛ ما چند طبقه داریم. به علاوه از آن جبر طبقاتی هم خبری نیست و نوعی سیالیت جایگزین آن شده است.
بعدها هم طبقه در سنت نومارکسیستی فرهنگیتر تعریف شده و بعد هم هر چه بیشتر جلوتر رفتیم کمتر نابرابریها، اجتماعی دیده میشد. بیشتر از نابرابریهای اجتماعی، تعبیر فرهنگی میشد. در سنتهای دست راستی جامعهشناختی هم که اساساً مفهوم سبک زندگی طرح شد و پرورش یافت که در آن بیشتر هویت بیشتر از آن که از طبقه طبقهی اجتماعی متأثر باشد، از طریق هنجارهای فرهنگی مؤثر در چگونگی مصرف افراد شکل میگیرد.[3]
طبقه در ادبیات انقلاب اسلامی
منظور ما از «طبقه» در اینجا چیست؟ وقتی مفهوم «طبقه» در اندیشهی متفکرین انقلاب اسلامی به کار میرود منظورشان چیست؟ در ادبیات امام خمینی[4]، رهبر انقلاب[5] و مرحوم استاد مطهری[6] و امثالهم. طبعا آن مفهوم چپ و طبقاتی مراد نیست چرا که بخش عمدهی اندیشه اجتماعی این متفکرین اساساً در غیریت با اندیشههای مارکسیستی و البته کاپیتالیستی شکل گرفته است. ما از موضع تفکر انقلاب به دنبال تحلیل طبقاتیِ مارکسیستی نیستیم اما این چنین نیست که «نابرابری»های اجتماعی را نبینیم و در موضعی کاپیتالیستی به «تفاوت» فرو بکاهیم. متأسفانه این از جمله بحثهایی است که کمتر انجام شده است و جای بحث بسیار دارد. فعلا ما با بُعد نظری آن را کار نداریم و وجه پراتیک مسئله برای ما مد نظر است. ما نمیخواهیم اینجا در مورد نظریه قشربندی و دیدگاه اندیشه اجتماعی انقلاب در اینباره، حرفهای تئوریک بزنیم. بحث ما این است که در ارتباط با کنش اجتماعیمان، با نابرابریهای اجتماعی و با واقعیتی به نام طبقه متوسط چگونه ارتباط برقرار کنیم؟ این تدقیقهایی هم که در این جا داشتیم و در ادامه هم لازم است در مورد مفهوم «طبقه» در ادبیات انقلاب اسلامی حرف بزنیم، در همان حدی است که ما برای آن عمل اجتماعی به آن نیاز داریم.
در جامعه اسلامی ما یک اصل داریم به نام مساوات یا برابری نسبی. مساوات به معنای این نیست که به هر کس سهمی مساوی برسد، همچنان که کمونیستها میگفتند؛ بلکه یعنی هر کس به حق خود برسد. حقوق کلی انسانها مساوی نیست ولی البته فاصلهی زیادی هم با هم ندارد؛ آنچنان که کاپیتالیستها میگویند. در مورد بهرهمندی از بیتالمال و اموال عمومی البته مسئله مساوات در مورد حقوق کلی مطرح است. حالا باز توضیح این موارد کمی نیازمند بحث فقهی و خروج از بحث است اما به طور اجمالی ما یک پرداخت از بیتالمال در ازاء کار معین داریم. که در این جا مساوات میان انجام دهندگان این کار و غیر آنان معنا ندارد؛ یک بهرهمندی عمومی از بیت المال داریم که این جا مساوات مطرح است و در این باره تصریحاتی در سیره، اعم از فعل و قول معصوم علیه السلام وجود دارد[7] و در فرازهای مهمی از شرح متفکران انقلاب اسلامی بر ایده انقلاب اسلامی نیز این بحث هم آمده است.[8]
به هر روی اگر مساوات باشد جامعه یکپارچه است و شکاف طبقاتی رخ نمیدهد. بنابراین «مساوات» شرط رسیدن به «برادری» است. جامعهای که در ان عدالت نباشد همبستگی انسانی وجود ندارد. به تعبیر حضرت زهرا(س) «جعل الله ... العدل تنسیقاً للقلوب»[9]. این طور نیست که ما یک جامعهی محشون از نابرابریهای اجتماعی داشته باشیم که در آن بانکها به هر کس که دلششان بخواهد وام بدهند؛ از قسط وامهای یک میلیونی، دیرکرد بگیرند ولی وامهای کلان را استمهال و بخشودگیهای متعدد بدهند؛ برخی ثروتهای میلیاردی و حقوق چند ده میلیونی داشته باشند؛ یک عده کارگر بدبخت حقوقشان ماهها عقب بیافتد، اگر اعتراض کنند شلاق بخورند و اگر اعتراض نکنند هم چیزی نداشته باشند که بخورند. بعد بگوییم بیایید همه با هم خوب باشید، اخلاق خوب است، پس اخلاق را رعایت کنیم. جامعهای محشون از نابرابریها و نارسیدگیها داشته باشیم و بگوییم نباید قبل از نهایی شدن فرایند دادرسی اسم متهم در رسانههای عمومی برده شود؛ نباید در گفتارها پرخاش باشد؛ در کردارها خشونت باشد، همه با هم مهربان باشند. اینها همه خوب است اما در جامعهای که برابری نباشد، مهربانی به دیوار کوبیده میشود، و میشود دیوار مهربانی! غرض اینکه اگر مساوات بود جامعه یک دست میشود؛ اگر مساوات و برابری نبود، نابرابری بود، طبقات اجتماعی به وجود میآید.
مساوات و مواسات
حال جای این سؤال هست که راه رسیدن به «مساوات» چیست؟ نزاع طبقاتی؟ جنگ چریکی؟ نه؛ در این جا یک اصلی داریم به نام «مواسات». همین مفهومی که این روزها در این «مانیفست صلواتی» ماه شعبان میخوانیم: «ارْزُقْنِی مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیْهِ مِنْ رِزْقِکَ، بِمَا وَسَّعْتَ عَلَیَّ مِنْ فَضْلِکَ وَ نَشَرْتَ عَلَیَّ مِنْ عَدْلِکَ وَ أَحْیَیْتَنِی تَحْتَ ظِلِّکَ»[10]. مواسات یک راهبرد است برای خواستن عدالت در سطح کلان با راهکارهای خُرد و حداقلی. مواسات یکی از راههای رسیدن به مساوات است؛ چرا؟ چون در نگاه قرآنی «لیقوم الناسُ بالقسط» مطرح است. عدالت توحیدی یک عدالت انسانی است. عدالت مهم است اما برای انسان و به وسیلهی انسان؛ نه با حذف انسان. در واقع برای قرآن اقامهی قسط مطرح نیست؛ قیام مردم به قسط مطرح است. اولاً این جا الناس فاعل است و ثانیاً الف و لام آمده روی الناس یعنی جمهور مردم. تا عموم مردم کنشگر عرصهی اقامهی قسط نباشند، قسط اقامه نمیشود.
با مقدمهای که دربارهی مساوات و مواسات به مثابه خطوط کلی سیمای جامعه اسلامی گفته شد، بحث تعریف مفهوم «طبقه» در ادبیات انقلاب اسلامی را پی بگیریم. اجازه بدهید یک بخشی از نوشتهای از مرحوم مطهری را بخوانیم. شهید مطهری که خود آموزگار نقد و طرد تفکر التقاطی و درگیری با چپزدگی است. این بخشی از متنی است که ایشان برای خیرمقدم امام خمینی در 12 فروردین نوشتهاند و در وجهی استعاری برایند درکی است که امت از انقلاب اسلامی دارد و امام هم آن را تقریر و تأیید میکنند:
«ملت ایران ، جان بر کف در انتظار فرمان رهبر عظیم الشأن خویش است و تا برقراری جامعه توحیدی ، جامعه ای که در آن ، انسان از قید بندگی انسان آزاد باشد و بهره کشی انسان از انسان ، ملغی گردد و از ناهمواریها و نابرابریهای مصنوعی اثری نماند و بتهای سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی یکسره سرنگون گردند و مساوات ، برابری و برادری به معنی واقعی کلمه برقرار شود و آثار استبداد 2500 ساله و استعمار 400 ساله محو گردد و در یک کلمه ، بندگی از آن خدا و حکومت ، حکومت الهی باشد ، از پای نخواهد نشست.»[11]
در ادبیات امام، در سخنان متفکرین انقلاب، در ادبیات رهبر انقلاب هم این بحث مفصل هست. چکیده و لب استدلالی که در مورد مفهوم طبقه در ادبیات انقلاب هست این است که روابط انسانها یعنی دهشهای انسانی، داده و ستاندههای عامی که در روابط انسانی رد و بدل میشود؛ یا بر اساس عدالت است؛ یعنی فرد الف به فرد ب حقش را میدهد و از او حق خود را می گیرد و یا این چنین نیست. اگر باشد که مسئله حل و همه چیز سر جای خود است اما اگر نباشد؛ یعنی فرد الف کمتر از حق ب به او بدهد؛ در واقع دارد به او ظلم میکند و گویی فرد الف، فرد ب را در همین یک دهش عبد خود کرده است. این جا مفهوم عبودیت پیش میآید. اگر فرد ب این ظلم را بپذیرد و تن به انظلام بدهد؛ که گویی در همین یک دهش طوق عبودیت فرد الف را پذیرفته و او را عبودیت کرده و اگر نپذیرد و علیه این یک دهش در حد توان قیام کند، ظلم باقی است اما انظلام و عبودیتی نیست چون کسی که بنا بوده عبد باشد طغیان کرده است. (جا دارد در حاشیه اشاره کنیم که به خوبی میبینیم: مفهوم معنویت(توحید)، آزادی و عدالت؛ در چه سطح از همبستگی و توأمانبودگی هستند؟)
حال اگر این دهشهای انسانی عادلانه نباشند نابرابریهایی رخ میدهد که در آن افرادی بیشتر برخوردار میشوند. سنخ این نابرابریها متفاوت است و میتواند سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد. این نابرابریها مصنوعی و ساختگی است و در اثر اینها طبقات اجتماعی تشکیل میشود.
تا اینجا بحث نظری و مفهومی و موضع توحیدی و نهشرق نه غربیِ انقلاب اسلامی در این باره؛ که نه موضع دست چپی دارد که همهی نابرابریها را صرفاً به «تضاد طبقاتی» تحویل بدهد و نه یک موضع دست راستی دارد که نابرابریها را به «تفاوت فرهنگی» تقلیل بدهد.
طبقه متوسط در ایران
این مقدار تعریف مفاهیم کفایت میکند برای اینکه به بحث از طبقههای اجتماعی در ایران بپردازیم. اگر بخواهیم این بحث طبقات اجتماعی در ایران و نسبتشان با انقلاب را بحث کنیم و درنهایت برسیم به این بحث که «طبقه مرفه جدید» چه نیست؛ باید یک مقدار به بحثمان جنبهی تاریخی هم بدهیم. طبعا روشن است که وقتی از طبقه متوسط حرف میزنیم یک تصویر کلان سه طبقهای از نابرابریهای اجتماعی در ذهن داریم. طبقهی اول شهروندان درجه یک هستند که از نظر درآمد و مصرف مرفهاند. طبقهی پایین یا طبقه سه هم فقرا و محرومین هستند. و یک گروه هم وسط این دو هستند طبقه متوسطاند.
طبقه متوسط هم تکثر و طیفهایی دارد. یکسری کسانی هستند که به لحاظ سنتی و به واسطهی کسب و کارشان وضع متوسطی دارند. به لحاظ سنتی، یعنی در جهان سنتی هم بودهاند و در همان جهان سنت هم به واسطهی درآمدشان وضع متوسطی داشتهاند. منظور از «سنت» در این جا یعنی قبل از مواجهی ما با جهان مدرن. دستهی دیگر اما طبقهای هستند که در اثر مواجهی ما با امر مدرن به وجود آمدهاند. صورتهای نخستین مواجههی ایرانی با امر مدرن کاملا سلبی بوده و با رویهی سخت نظامی آن در جنگ با روس ها انجام گرفته است. در این دوره به دلیل وجه سلبی و بهت ناشی از آن، امر مدرن در جامعهی ایرانی بازتولید نمیشود و تنها شوک و شوقهایی در حاشیه به دنبال دارد. اما بعد از آن ماجرا فرق میکند: رابطه ایجابیتر میشود و امر مدرن به ایران و جهان ایرانی وارد میشود. اولین حضور و بروز امر مدرن در ساحت معرفتی و علمی است. البته این اولین ها و تاریخها کاملا نمادین و تقریبی است. به طور کل برای تغییرات اجتماعی، تاریخ قطعی مطرح نیست، تقریبی است. نهاد علم مدرن به ایران میآید. البته ابتدا انسان ایرانی به نهاد علم مدرن اعزام میشود و بعد نهاد علم مدرن، دالفنون و یا دانشگاه به ایران میآید. از دل این سطح از مواجهه نسل اول آکادمی به وجود میآید ویک جماعتی به وجود میآیند که محل درآمدشان از طبقه متوسط سنتی متفاوت است و شاخصهی تمایزشان هم خاستگاه فرهنگیشان است. البته بخش قابل توجهی از آموزشهای مدرن برای پیشرفت ایران، امکانهای فنی به دست میدهد و به همین دلیل توجه امثال امیرکبیر را جلب میکند. کمی بعد هم اولین سطح بازتولید امر مدرن در جامعهی ایرانی، به پیشتازی دربار شیفته غرب و در سطح مناسبات سنتی ادارهی کشور، خود را نشان میدهد و یک دیوانسالاری مدرن شکل میگیرد.
پس حالا ما یک طبقه متوسط جدید داریم که شامل دو دستهی کلان میشود: یک دستهی خاستگاه و جایگاه فرهنگی شان که از آکادمی و دانشگاه سر چشمه میگیرد و دستهی دیگر شامل بروکراتها میشود که به واسطهی جایگاه و خاستگاه اجتماعیشان در نظام تقسیم کار مدرن، در طبقه متوسط قرار میگیرند. البته این دو طیف اجتماعی و فرهنگی طبقهی متوسط جدید تقریبا همزمان هستند اما میتوان دارالفنون و مشروطه را نماد سمبلیک این دو بخش طبقهای دانست که اگر چه جایگاه متوسطی دارد اما متوسط جدید است به معنایی که گفتیم.
همزمان با شکلگیری این دو دسته، یک اتفاق دیگر هم در حال روی دادن است که بعدها یک دسته دیگر به طبقه متوسط جدید اضافه میکند: نفت. «چاه شماره یک» در سال 1287 در مسجد سلیمان به نفت میرسد. درست یک سال پس از جشن مشروطیت در بهارستان. مسیر تحولات بعدها به سمتی پیش رفت که چاه مسجدسلیمان به اندازه و بلکه بیشتر از جشن بهارستان در تحولات اجتماعی مؤثر واقع شد. در این تاریخ نفت در جهان طبیعی کشف شده، اما هنوز وارد جهان اجتماعی ما نشده است. رابطهی اولیهی ما با نفت بیرونی است (مثل امر مدرن). در وهلهی اول این رابطه بیرونی است ولی بعدها خواست و درخواستِ آن، در روند ملی شدن صنعت نفت پیش میآید. در مرحلهی اول نفت امکان تصرف در جهان اجتماعی ما را ندارد؛ پس طبقه نمیسازد؛ مثل وقتی که نسبتمان با امر مدرن سلبی بود. در ادامه و حدود چهار دهه بعد اما نهضت ملیشدن صنعت نفت پای انگلیسیها را از صنعت نفت میبرد و پای نفت را به مناسبات و جهان اجتماعی ما باز میکند. نفت خام تا وقتی خام است، همان رانت یا درآمد غیرتولیدی است. وفور این رانت کمکم توزیع کننده و سپس برخوردار از این رانت را میسازند و از همین جا دستهای دیگر به طبقه متوسط جدید اضافه میشود که نه فرهنگی و اجتماعی، که اقتصادی است. البته در تمام این موارد بُعد سیاسی هم هست، نقش دربار و قدرت هم مطرح است. در واقع این دو دسته سیاسی-فرهنگی، سیاسی- اجتماعی و سیاسی-اقتصادی است. البته بُعد سیاسی این دستهها و ماجرا از موضوع تحلیل جامعهشناختی ما خارج است.
پس تا اینجای کار، ساخت طبقه متوسط از دو بخش سنتی و جدید تشکیل شده است که طبقه متوسط جدید خود سه خاستگاه دارد: آکادمی، بروکراسی و نفت. البته تقسیمبندی طبقه متوسط سنتی هم قابل بحث است که فعلا مجال آن نیست اما خاستگاه آن اجمالاً نهاد کلاسیک بازار است. و البته در جامعه یک طبقه محروم و بل فقیر و زاغه نشین و گودنشین هم هست که آنهم تقسیمبندیهایی دارد و یک طبقهی مرفه؛ که انهم هم ایضاً با تقسیمات و توضیحاتی دارد که تفصیل آن از مجال و تا حدودی موضوع بحث ما خارج است. این ترکیب طبقاتی کم و بیش تا انقلاب اسلامی ثابت میماند.
طبقات اجتماعی و انقلاب اسلامی
این که «در انقلاب به لحاظ طبقاتی چه اتفاقی میافتد؟»؛ «چه طبقاتی مشارکت دارند؟» و این قبیل سؤالها را جزئی همان طرحواره کلی بدانیم که قرار است طرح بشود ولی بحث نشود؛ چرا که مجال نیست. فقط اجمالی عرض بکنم که تقریرهای چپ که به وضوح ناکارآمد بودند، همان نظریه مارکسی را حتی بدون تطبیق تکرار میکردند. یک تحلیل شایع هم این است که انقلاب حاصل اجماع طبقه متوسط سنتی و جدید بود که بحثش بماند. در تعریف امام خمینی اما انقلاب اسلامی اساساً یک پدیدهی قابل تقلیل به تحولات اجتماعی نیست. حاصل یک انقلاب انسانی است. انقلاب اسلامی از دیدگاه امام خمینی شامل چهار مرحله میشود: اسلام انقلابی، انقلاب انسانی، انسان انقلابی و انقلاب اسلامی.(ن.ک به مقاله نظریه انقلاب امام خمینی)[12]
در این انقلاب انسانی انسان پیشاانقلاب به وضعیتی مقابل خود تغییر پیدا میکند. طبیعی است محرومین و طبقه سه که در وضع ما قبل از انقلاب چیزی برای از دست دادن ندارند میل بیشتری دارند برای این که به وضع مقابل وضع خود انتقال پیدا کنند. با این حال انقلاب اسلامی حاصل یک انقلاب انسانی و یک امر انسانی است و یک فراگیری بیبدیل جغرافیایی و اجتماعی در آن هست که مثلا در انقلاب اکتبر 1917 نیست. مثلاً بعد از پیروزی انقلاب شوروی حتی مردم ساکن در اطراف مسکو نمیدانستند انقلاب شده؛ یا حتی گسترهی اجتماعی انقلاب 1789 فرانسه هم به اندازهی انقلاب اسلامی در ایران نیست. به همین دلیل است. که عمومیت و وحدت کلمه میان «پزشک تهرانی و ملای شهرستانی، کارگر نفت و کارمند پست و دانشجوی چادری» برای میشل فوکوی فرانسوی شگفتانگیز مینماید.[13]
طبقه مرفه جدیدِ پس از انقلاب اسلامی
از این بحث بگذریم تا برسیم به بحث طبقه مرفه جدید.
هدف انقلاب اسلامی به مثابه یک انقلاب اجتماعی- اسلامی چیست؟ آن متن را از مرحوم شهید مطهری خواندم. انقلاب برای رسیدن به این جامعه توحیدی، برای نابودی نابرابریهای نهادینهی شده در دهشهای سابق و برای بازتولید دهشهای عادلانه «اقدام» می کند. در سطح کلان نظام جمهوری اسلامی را به وجود میآورد، در سطح میانه نهادهای انقلاب هستند و در سطح خُرد هم انسان انقلابی و بسیجی هست که «ملتى که در خط اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله- و مخالف با استکبار و پول پرستى و تحجرگرایى و مقدس نمایى است، باید همه افرادش بسیجى باشند».[14]
مواجههی انقلاب فقط هم مواجهه با طبقات حاصل از نابرابری نیست. انقلاب میکوشد در خاستگاهها و فرایندهای طبقهساز هم تصرف کند. انقلاب در سه کانون شکل دهندهی نابرابری های منتهی به ایجاد طبقه متوسط جدید، یعنی اکادمی، بروکراسی و نفت حضور مییابد. با انقلاب فرهنگی در دانشگاه، با ایجاد نهادهای انقلاب و انقلاب در نظام ادارهی کشور و با کاهش فروش نفت خام و مانند آن. میزان تولید نفت به جمعیت را ملاحظه کنید که با دو برابر شدن جمعیت، تقریبا یک چهارم شده یعنی یک هشتم؛ نمیخواهم زمینههای دیگر در این کاهش را نفی کنم بلکه میخواهم بگویم این کاهش تولید نفت، دلالت اجتماعی دارد. پس ما در اینجا در جامعه با یک طبقه متوسط سالم هم مواجه میشویم. اگر نگوییم این ترکیب طبقه و سالم یک تناقض است. در واقع یک ناطبقه است. پس از انقلاب کسانی که در دانشگاه تحصیل میکنند لزوماً در پی بازتولید امر مدرن نیستند. خیلیها انگیزههای ملی و اسلامی دارند. خیلی که قاطبهی جریان دانشگاهی هستند. کسانی هم که به نحوی انقلابی در جریان اداری کشور و در نهادهای انقلاب فعالند، هم طبقه متوسط هستند و هم نیستند. در واقع محصول کوششهای انقلاب برای نابودی نظام طبقاتی سابق هستند.
این کوششهای انقلاب در مواردی قرین به موفقیت است. در هر سه سطح کلان، میانه و خرد،کوشش های انقلاب برای نیل به جامعهی توحیدی در مواردی، در رفتارهایی، درسطوحی نتیجه میدهد و در سطوحی نه. در سطح کلان چه بسا مواردی که صورت جمهوری اسلامی رعایت شد اما پایبندی به سیرت آن نبوده است؛ به تعبیر امام اسم جمهوری اسلامی بود ولی مسمی نبود. در سطح میانه چه بسا نهادهای انقلابی که به ضد خود تبدیل شدند: به قول امام خمینی آیا راست است که بنیاد مسضعفین بنیاد مستکبرین شده؟ و در سطح خرد هم چه بسا انقلابیونی که تکنوکرات شدند. این کتاب «مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند؟» را ببینید. این بحث ایمان تعمیق نشده که حضرت آقا در سخنرانی چندی پیش در تاریخ 3/3/94 مجددا تذکر و راهکار دادند، را ببینید.
بنابراین انقلاب اسلامی با محصولات نظام طبقاتی سابق تا حد زیادی برخورد میکند؛ با فرایندهای طبقهساز هم برخورد میکند؛ اما تا حدودی. در اثر این برخورد تا حدودی هم عدالت برقرار میشود و نابرابریهای طبقاتی از میان میرود. اما آیا کاملاً این طور است؟ اگر بخواهیم در یک جمله یک ارزیابی منطقی، غیرهیجانی، آگاهانه و البته انقلابی از وضعیت کنونی عدالت داشته باشیم و رد شویم آن جمله این است:
«در بخش اجرای عدالت، انصافاً کارهای زیادی هم انجام گرفته؛ لیکن راضی کننده نیست. بعضی از دوستان در توصیف آنچه که انجام گرفته، اطلاعات و آمارهای خوبی دادند؛ در زمینهی کارهائی که انجام گرفته، شاید اطلاعات من بیشتر باشد؛ میدانم کارهای وسیعی از اول انقلاب انجام گرفته؛ لیکن مطلقاً راضی کننده نیست. آن چیزی که ما نیاز داریم، آن چیزی که ما دنبالش هستیم، عدالت حداکثری است؛ نه صرفاً در یک حد قابل قبول؛ نه، ما دنبال عدالت حداکثری هستیم؛ ما میخواهیم ظلم در جامعه نباشد. تا این مرحله خیلی فاصله داریم»[15]
لازم است خیلی زیاد این جمله را تکرار کنیم که وضعیت عدالت «مطلقاً راضی کننده نیست».
چرا چپ و راست، فقط در رقابت فهرستها انتخاباتی و رقابت کرسیهای ریاست خواستههای «تکرار» کنند؟ جامعه پر است از این تکرارهای سیاسی. همه خستهایم از این گویههای سیاسی کلیشهای و تکراری. یک کمی هم امر اجتماعی را، درد محرومین را تکرار کنیم؛ چه حاصل که اگر یک وقتی هم دردهای تازیانهی خوردگان جامعه و تاریخ را تکرار کنند؛ اغلب به وضوح قصدشان همان قدرت است نه بیشتر.
در شرایطی که وضعیت عدالت مطلقا راضی کننده نیست؛ به واسطهی ظلمها در جایی که عدالت نیست، چه روی میدهد؟ حاصل جز ایجاد نابرابری و شکاف طبقاتی است؟ اینجا همان نکته اصلی است که باید دقت داشته باشیم. طبقهای که از دل این مناسبات بر میخیزد غیر از آن طبقه متوسطِ جدیدِ پیش از انقلاب است. «طبقه مرفه جدید» اگر چه جایگاه و قرارش طبقه متوسط است اما بیقرار این است که حرکتی را از خاستگاه طبقه متوسط قبل از انقلاب آغاز و به طبقه مرفه ختم کند؛ رانت، فساد و مواردی که در بحث «طبقه مرفه جدید و آینده انقلاب اسلامی» اشاره شد. البته یک مجرای و منبع مهم که در دههی اخیر به منابع طبقه مرفه جدید افزوده شده بانک است. به این آمار رسمی توجه کنیم: 52 درصد خانوادههای ایرانی هیچ تسهیلات وامی دریافت نکردهاند اما 95 درصد تسهیلات در اختیار 5 درصد مردم قرار گرفته است. و از سوی دیگر 30 درصد منابع قرض الحسنهی عمومی بانکها به کارمندان و مدیران بانکها تسهیلات داده شده است! میبینیم که نهاد بانک آگاهانه در صدد طبقهسازی و دستکاری اجتماعی است؛ البته این طور نیست که هر کس کارمند بانک باشد لزوما در این چرخه باشد. بحث ساختار بانک است و نه لزوماً کنشگران آن. چه بسیار کارمندان بانکی که جزو ناطبقه متوسط پساانقلاب هستند.
حالا برویم سراغ جامعه. به واسطهی انقلاب بخش عمدهای از جامعه طبقه متوسطِ پس از انقلاب یا ناطبقهی متوسط شدهاند اما یک طبقه مرفه جدیدی هم شکل گرفته است؛ که این جدید یعنی پس از انقلاب. اینجا چه اتفاقی میافتد؟ گفتیم این طبقه مرفه جدید برای تبدیل به یک طبقه مرفه در حال حرکت است. این حرکت یک تکاپوی و پر سوخت و سوز است. امروز شاید پر تحرکترین طبقه اجتماعی ما پس از انقلاب و به خصوص پس از جنگ همین طبقه مرفه جدید باشد. سؤال اینجاست: انرژی این حرکت از کجا تأمین میشود؟ از پیوند با باقیماندهی طبقه متوسط جدید پیشاانقلاب و مهمتر از آن، از بلعیدن ناطبقهی متوسط پساانقلاب. طبقه مرفه جدید برای تولد از همه طبقات اجتماعی کسب منفعت میکند ولی از طبقه محروم بیشتر؛ برای تحرک هم نیروی همه طبقات میمکد ولی از طبقهی متوسط پساانقلاب بیشتر. در واقع یکی از مستضعفینی که توسط طبقه مرفه جدید به بند کشیده شده همین طبقه متوسط پساانقلاب است. چگونه؟
طبقه مرفه جدید میکوشد نمایندهی انحصاری طبقه متوسط با تمام تکثرهایش باشد. در این کوشش طبقه متوسط جدید پیشاانقلاب همدستِ فرودست اوست. موضع فرادستی طبقه مرفه جدید به دلیل همراهی ظاهریای است که با صورت حقوقی نظام دارد؛ و به خاطر مناسبات شخصیای است که با نقاط حساس و خاستگاههای خود در نظام بروکراتیک دارد. طبقه متوسط سنتی در مواردی همراه با آن است ولی اغلب مغلوب و متضرر است و البته به طور طبیعی بیموضع و تحرک است. شرایط اجتماعی هم به سمتی رفته که از اهمیت و هویت بازار به مثابه خاستگاه اصلی طبقه متوسط سنتی کاسته شود.
چگونه طبقه مرفه جدید میکوشد نمایندهی انحصاری طبقه متوسط با تمام تکثرهایش باشد؟ چگونه طبقه مرفه جدید میکوشد طبقه متوسط پساانقلابی و طبقه محروم را حذف کند؟ یکی مهم ترین ابزارها آن چیزی است که میتوانیم آن را «تکثیر مثالی» بنامیم؛ تکثیری که از طریق رسانه و تصویر روی میدهد. تلویزیون، شبکههای اجتماعی و سینما هم از مهمترین ابزارهای آن است. طبقه مرفه جدید در تصرف شبکههای مجازی از همپیمانان خود در طبقه متوسط جدید پیشا انقلاب بهره میجوید. سینما و صدا و سیما و اساساً مدیریت فرهنگی هم که یکی از پیشاانقلابیترین ساختارها را تجربه میکند، از مهمترین پایگاههای طبقه مرفه جدید است. طبقه مرفه جدید در چارچوب مدیریت فرهنگی به سینما پول نفت تزرق میکند. دلار نفتی میدهد و در ازاء آن رسانه و به ویژه سینما در قرادادی نانوشته ولی غیر قابل تخلف متعهد میشود ارزشها و هنجارهای مورد نظر سرمایهگذار اقتصادی را بازتولید کند. این معقول است که سینما و فرهنگ از اقتصاد پول قرض کند اما به شرط آنکه پول پس بدهد؛ سکانس فروشی نکند و زیر بار دیکتاتوری پول نرود. عادت سینما به پول و دلار نفتی را البته فعلاً ساختار مدیریت فرهنگی جمهوری اسلامی پاسخ میدهد اما اگر روزی سینماگر سینمای رانتی این پاسخ را به شکلی مناسب پاسخ از دلارهای نفتی جمهوری اسلامی دریافت نکند؛ هیچ بعید نیست همانگونه که دیدیم به سمت دلارهایی نفتی از دوحهی قطر یا جنادریهی عربستان برود. البته گویا بیش از آنکه سینما به دریافت رانت نفتی عادت داشته باشد، این مدیریت فرهنگی است که به پرداخت و توزیع آن عادت دارد. به هر حال با این روند است که طبقه متوسط واقعی که همان طبقه متوسط پساانقلابی است و طبقهی مستضعف و محروم، دو طبقهی اجتماعی هستند که در روایتهای سینمایی انکار میشود. طبقه مرفه جدید میکوشد با کمک همپیمانش، طبقات اجتماعی اصیل (ناطبقهی متوسط و طبقه مستضعف) را بخورد و این یک واقعیت است.
یک جمعبندی اولیه: ما و طبقات اجتماعی در جامعهی کنونی ما
یک جمعبندی داشته باشیم از بحث: ما در این جا به دنبال درکی از سلبی از طبقه مرفه جدید بودیم. یعنی میخواستیم بدانیم طبقه مرفه جدید چه نیست؟ چه طبقاتی نیست و با آن چه نیست(دیگر طبقات اجتماعی)، چه مناسباتی دارد؟ در مسیر پاسخ به این پرسش کوشیدیم ابتدا ادبیات موجود دربارهی طبقه اجتماعی و سیر تطور آن را تحلیل کنیم؛ بعد به سراغ این رفتیم که با استفاده از ادبیات انقلاب اسلامی تعریف مختارمان از «طبقه» را به بحث بگذاریم بعد وارد شدیم به بحثمان دربارهی «غیر»های طبقه مرفه جدید و که شامل بحث از تحلیل طبقات اجتماعی جامعه امروز میشد و به ریشههای تاریخی آن نظر داشت. در واقع با این رجوع تاریخی به دنبال حل یک مشکل بودیم. دنبال این بودیم که تکثر «طبقه متوسط» را توضیح بدهیم. امری که در بهترین حالت، در اغلب تحلیلها «مغفول» است اگر نگوییم کتمان شده است؛ لذا بین بخش های مختلف طبقه متوسط تفاوت قائل نمیشویم و از تحلیل کنشهای متفاوت این طبقه باز میمانیم. از این رو به سراغ تحلیل اجتماعی- تاریخی رفتیم و به شکلی انضمامی تکوین طبقه متوسط جدید را بحث کردیم. بعد هم اشارهای به نسبت انقلاب اسلامی و طبقات اجتماعی و جهت گیریهای طبقاتی آن داشتیم و توضیح دادیم طبقهی مرفه جدید چگونه به وجود آمده و در نسبت با دیگر طبقات چگونه رفتار می کند. خلاصه این که ما در ایران امروز با در مورد طبقه متوسط با یک تکثر تاریخی مواجهیم که در طول بیش از یک سده اخیر به وجود آمده است (نگاره شماره یک). در اثر این میراث تاریخی ما در جامعهی ایرانی امروزمان در واقع با چند طبقه متوسط مواجهیم (نگاره شماره دو). درک این تکثر تاریخی، یک مقدمهی ضروری برای کنشگری اجتماعی امروز ماست.
نگاره شماره یک: روند پیدایش لایههای متکثرِ طبقه متوسط در ایران امروز
نگاره شماره دو: لایههای متکثرِ طبقه متوسط در ایران امروز
حال ممکن است یک پاسخی داشته باشیم به پرسش همهی که از همان ابتدا، دوستان برگزار کننده داشتند و همهی این بحثها برای پاسخ به آن بود. پرسششان این بود: «ما به عنوان بخشی از کنشگران اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی در جنبش دانشجویی، نسبت به طبقات اجتماعی چه موضعی داشته باشیم؟»
پاسخ به نظرم تا حدودی روش است: شما به لحاظ اقتصادی ممکن است از خانواده های متوسط یا فقیر باشید. امروز در میان فقیرترین طبقات اجتماعی تحت پوشش نهادهای حمایتی هم تحصیلات عالی و حتی تحصیلات تکمیلی، فراوانی بسیاری دارد. اما به لحاظ فرهنگی حتماً ناطبقه متوسط پسا انقلاب هستید. با این توضیح مسئولیت و کنش اجتماعی خود را در تناسب طبقات اجتماعی چگونه باید صورتبندی کنیم؟
یک بخش کارِ ایجابی است. بازنمایی اجتماعی حرفها و مسئلههای دیگر طبقات اجتماعی. بازنمایی خودِ اجتماعیتان که با «بسط معنایی انقلاب اسلامی» و «بازگشت به امر اجتماعی» ممکن میگردد. (و این خود موضوع یک بحث مستقل به همین تفصیل است).
بخش سلبی هم مقابله با نابرابریهای طبقاتی و طبقات اجتماعی حاصل از آن است. طبعاً یکی از اهداف این مقابله، مقابله با طبقه متوسط جدید ماقبل انقلاب است اما این طبقه به دلیل تعارض کلی با نظام حاکم و به دلیل کوشش نسبتاً مستمرِ انقلاب برای تصاحب خاستگاههای اصلیاش، امکان تحرک چندانی ندارد. در واقع بیشتر از آن که عاملیت اجتماعی داشته باشد معمول و معلول طبقه مرفه جدید است. البته مقابله با آن مهم است ولی مهمترین راهبرد برای مقابله با آن؛ تصاحب خاستگاههایش است. تصاحب خاستگاههایش یعنی:
- بازتولید ساختار دانشگاه اسلامی به معنای صحیح و اجتماعی آن و نه معنای کلیشهای و اعتقادی موجود.
- محدودکردن بروکراسی و بازتولید الگوی نهادهای انقلاب اسلامی و انقلاب اداری.
- کاهش وابستگی به نفت و رفتن به سمت آیندهای که خامفروشی را تحدید کند، نه گسترش دهد.
ولی مهمتر از طبقه متوسط جدید پیشا انقلابی، طبقه مرفه جدید پساانقلابی است که به دلیل هماهنگی ظاهری و قشری با نظم سیاسی موجود، قدرت تحرک و کنشگری بالایی دارد و به یک معنا طبقه مرفه جدید فعالترین طبقه اجتماعی امروز جامعهی ایرانی است. فعالیت و تکاپوی طبقه مرفه بعد از انقلاب، با بسط یدهایی که یافته از اصلیترین واقعیت امروز جامعه ماست.
طبقه محروم و مستضعف هم که باید روح کلی و جهتگیری نهایی فعالیتهای اجتماعیمان باشد. رها کنیم اشراف حزباللهی را که زندگی راحتی دارند و به هزار زبان سعی میکنند میان حزباللهیها و مردم عادی و محروم تفکیک قائل شوند. بخوانیم امام به چه کسی می گفت حزبالله؛ امام میگفت حزبالله همه مردم ایران هستند. میگفت همان حزب مستضعفین است. ولی بعضی خیال میکنند حزبالله یعنی یک مشت انسان ریشو و چادری. نه؛ اولاً حزبالله یک مشت و یک بخش از مردم نیست و عموم و متن مردم است. ثانیاً ریش و امثالهم نشانهی مذهبی بودن است و نه لزوما حزباللهی بودن. از این ریشوهای مقدسمآب قبل از انقلاب هم بوده و خیلی هم بوده. مقابل انقلاب هم بودند برخیشان. مهم این است که این مذهب ما را برساند به انقلاب اسلامی و به قرائت انقلاب اسلامی، مذهبی باشیم.
حزباللهی واقعی کنش اجتماعیاش را به نمایندگی و نیابت از طبقهی مستضعف و به نمایندگی از مردم عادی غیرسیاسی انجام میدهد. مردمی که نه تنها مثل برخی از این ریشوهای مذهبی و مدعی انقلابیگری زندگی راحت ندارند، حقوق مکفی و ماشینهای گران قیمت ندارند؛ بلکه در کرایه خانه و تاکسیشان هم لنگ میزنند. حزباللهی واقعی مظهر ارادهی اللهی است که فرمود: «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین»[16]. کنش حزباللهی از این جنس است.
شادی روح امام و شهدای انقلاب اسلامی، به ویژه شهدای روز انتظار فرج، روز نیمهی خرداد؛ صلوات بر محمد آل محمد.
[1]متن زیر ویراستهی گفتاری است که در 12 خردادماه 95 در دفتر مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی ارائه شده است.
[2] . این بحث در جزوه با عنوان «طبقه مرفه جدید و آینده انقلاب اسلامی» در اینترنت قابل دسترسی است.
[3] برای تفصیل بیشتر نیاز به مطالعه منابع اصلی این اندیشمندان و آثار مرتبط ضروری است ولی به عنوان یک منبع عمومی کتاب جامعهشناسی نوشتهی آنتونی گیدنز در فصل طبقه، قشربندی و نابرابری تصویر خلاصه و روشنی از مفهوم طبقه و تطور و مسائل آن به دست داده است.
[4] در ادبیات امام خمینی به وارد متعددی بر میخوریم که از لفظ و مضمون طبقه استفاده شده است که بررسی معنا و مبنای آن بحث جداگانهای میطلبد اما فقط به عنوان یک نمونه:
«شما اگر گردش کنید در بین کاخنشینان، گمان ندارم که پیدا کنید یک کاخنشین موفق شده است به یک اختراع. کوخنشینان بودند که موفق شدهاند به این اختراعات. طبع قضیه کاخنشینى، توجه به عیش و عشرت و توجه به دنیا و توجه به مال و منال است و نمىتواند شهوت و شکم، این طبقه را مهلت بدهد که در یک امر تفکرى وارد بشوند و فکر بکنند. آنهایى که اختراع کردهاند، آنهایى که زحمت کشیدهاند و کتابهاى ارزنده تحویل جامعه دادهاند در هر رشتهاى، این کوخنشینان بودهاند. طبع کاخنشینى منافات دارد با تربیت صحیح، منافات دارد با اختراع و تصنیف و تألیف و زحمت. اگر در سرتاسر دنیا هم بخواهید گردش کنید و پیدا کنید، اگر موفق بشوید، یکى دو تا و چند تاست. تمام مصنفین از این کوخنشینان بودند تقریباً، و تمام مخترعین از همین کوخنشینان بودند تقریباً. ما وقتى که در مذهب خودمان ملاحظه مىکنیم که فقه ما آن طور غنى است و فلسفه ما آن طور غنى است، آن اشخاصى که این فقه را به این غنا رساندند و آن اشخاصى که این فلسفه را به این غنا رساندند کاخنشینان نبودند، کوخنشینان بودند» (صحیفه امام،ج17، ص 373).
[5] به عنوان نمونه:
«کسانی هستند که تلاش میکنند و حقیقتا در صدد این هستند که طبقهی ممتازهی جدیدی در نظام جمهوری اسلامی به وجود آورند. به خاطر انتخابها و انتصابها و زرنگیها و دست و پاداریها و مشرف بودن بر مراکز ثروت، و از طریق نامشروعی که با زرنگی آن را یاد گرفتهاند، به اموال عمومی دست بیندازند و یک طبقهای جدید – طبقهی ممتازان و مرفهان بیدرد – درست کنند. نظام اسلامی، با مرفهان بیدرد و معارض و مخل، آنطور برخورد سختی کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامی، یک طبقهی مرفه بیدرد جدید طلوع کند! مگر این شدنی است؟! به فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحرافهای بزرگی به وجود آید.» بیانات رهبر انقلاب مورخ 25/ 4/ 1376.
[6] به عنوان نمونه شهید مطهری در جلد 25 مجموعه آثارشان منظور از مساوات حقیقی، جامعه بیطبقه اسلامی و موضع اسلامی در برابر ناهمواریهای اسلامی را توضیح دادهاند. صص 256-260
[7] به عنوان نمونه امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه به مالک اشتر و در هشدار نسبت به ویژهخواری حاکمان از اموری مینویسند که مردم در آن مساوی هستند: «اِیاک وَ الاْسْتِئْثارَ بِمَا النّاسُ فیهِ اُسْوَةٌ»: بپرهیز از اینکه آنچه مردم در آن مساوی هستند را برای خود اختصاص بدهی.
[8] برای نمونه رهبر انقلاب ضمن نقد و نفی تعریف عدالت به برابری و یکسان بودن در همه برخوداریها، آن را یکسان بودن در «فرصتها» و «حقوق» میدانند:
«عدالت، همه جا به معناى «برابرى» نیست. اشتباه نشود. عدالت یعنى هر چیزى را در جاى خود قرار دادن. این معناى عدل است. عدالت آن معنایى نیست که در ذهن بعضى از سادهاندیشان و آدمهاى کم عمق وجود دارد. شاید حالا هم خیال کنند که همهى جامعه باید برداشتیکسان داشته باشند. خیر! یکى کار بیشترى مىکند، یکى استعداد بیشترى دارد، یکى ارزش بیشترى براى پیشرفت کشور دارد. عدالت یعنى برطبق حق عمل کردن، و حقِ هر چیز و هر کسى را به او دادن. این معناى عدالت است و براى جامعه لازم است» (17/10/1371)
«عدالت به معنای یکسان بودن همهی برخورداریها نیست؛ به معنای یکسان بودن فرصتهاست؛ یکسان بودن حقوق است. همه باید بتوانند از فرصتهای حرکت و پیشرفت بهرهمند شوند. باید سرپنجهی عدالت گریبان ستمگران و متجاوزان از حدود را بگیرد و مردم به این، اطمینان پیدا کنند. (20/8/1385)
[9] خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد مدینه.
[10] صلوات شعبانیه، مفاتیح الجنان.
[11] درباره جمهوری اسلامی؛ صص 16-17. البته الآن کتاب «پیرامون جمهوری اسلامی» به همراه کتابی دیگری با عنوان «پیرامون انقلاب اسلامی» منتشر شده است با با عنوان «آیندهی انقلاب اسلامی».
[12] ن.ک به: نامخواه, مجتبی. (1394). نظریه انقلاب امام خمینی(ره). اندیشه سیاسی در اسلام, 2(5), 147-176.
[13] درباره تحلیل میشل فوکو از انقلاب اسلامی ن. که به: فوکو، میشل. 1386. ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟. ترجمه: حسین معصومی همدانی. تهران: هرمس.
[14] صحیفه امام، ج 21، ص 195.
[15] بیانات رهبر انقلاب در دومین نشست اندیشههای راهبردی مورخ 27/2/1390.
[16] سو ره قصص، آیه 5.