«تغییر بنیادینِ انقلابگریانه» یا «تغییر عقیمِ
محافظهکارانه»
انقلابیگری
در ذات خود تغییرگرایی را به همراه دارد. در مقابل و در ذهن و زبان محافظهکاران،
این تثبیت وضع موجود است که بر تغییر آن تفوق دارد. این تفوق البته به این معنی
نیست که محافظهکاران هیچ تغییری را برنمیتابد. سطحی از تغییر نه فقط قابل انکار
نیست که ضرورت زندگی اجتماعی است. موضع دقیق محافظهکاران «تفوق ثبات بر تغییر»
است. آنچه محافظهکاری با آن مخالف است تغییر «بنیادین» است، نه هرگونه تغییری. همچنین
این احتمال وجود دارد محافظهکاری به تغییری دل ببندد که در راستای کسب قدرت باشد:
محافظهکاران همواره همهچیز را در حال از دست رفتن تصور میکنند؛ این بدان معناست
که باید به قدرت و اقتدار کلان دست یابند تا مانع این امر شوند.
انقلابیگری
اما در پی نیل به وضع مطلوب است و به این واسطه و به نحوی ثانوی به عبور از وضع
موجود میاندیشد. عبور از وضع موجود هم فقط عبور از رییسجمهور نیست. قبیلهگرایان
سیاسی و قبایل اصولگرا و اصلاحطلبِ درون آن، بخشی از وضع موجود هستند نه
آلترناتیو آن. عبور از یک قبیله به سمت قبیلهای دیگر نه آنقدر مهم و شورانگیز
است که مطلوب باشد و نه حتی با اندک اطلاعی از وضع موجود ممکن خواهد بود. ما در پی
آنیم که از کلیت وضع موجود عبور کنیم؛ نه این که با گفتنِ «مردم از دستهبندیهای
رایج خسته شدهاند»، دستهبندیهای غیررایجی ایجاد کنیم که دستهبندیهای رایج را
نجات داده و بازتولید کند. سیطرهی محافظهکاران تجددمآب از یکسو و تصلب محافظهکاران
سنتمآب از سوی دیگر، امکان عملی تغییر در عرصهی سیاسی را عمیقاً تحدید ساخته است
اما شکستن این محدودیتها برای فرزندان انقلاب، به حول و قوه الاهی کار دشواری
نخواهد بود.