در تحلیل اجتماعی فقر و نابرابری، دو پرسش مهم وجود دارد. یک پرسش علت فقر است. چرا کسی در جامعه فقیر میشود؟ در انگارههایی که به طور مشخص توسط نئولیبرالهای ایرانی، طبقه مرفه جدید و تمام کسانی که از مسیرهای مختلف دانسته یا نادانسته مدافع نابرابریهای وضع موجود هستند ترویج میشود، علت فقر تنپروری، بیسوادی و یا بیغیرتی فقیران است. البته امروزه کمتر کسی هست که مسائل اجتماعی، از جمله مسائلی پیچیده و چندلایهای مانند فقر و نابرابری را تک عاملی تحلیل کند. مسئله اما اینجاست که در پیدایی و پایایی فقر، علت اصلی یا مهمتر کدام است؟ پاسخهای متعددی در برابر این پرسش بنیادین، در تحلیل علت ویژگیها یا عملکرد فقیران را محور قرار میدهند.
پرسش بنیادین دیگر این است که آیا فقر عارضه جوامع است یا جوهره آن؟ همانطور که میدانیم فقر و نیازمندی عدهای همواره همراه جوامع انسانی بوده است. مسئله این جاست که آیا همراهی همیشگی است یا عارضی؟
*
سه کلمه از روایتی منقول از «عبد صالح» و شهید امروز هست که به این دو پرسش پاسخ میدهد: «لو عدل فی الناس لاستغنوا»؛ این یعنی علت نیازمندی بیعدالتی است و جامعهای که در عدالت اجتماعی (فیالناس) و بالتبع بینیازی عمومی محقق شده باشد، «ممکن» است.