امام خمینی انسان ایرانی را به کنشگری فعال و تاریخساز تبدیل کرد
خلاصه مصاحبه:
در برخی مجادلات بیحاصلِ رسانهای، سخنان و حتی اشعار امام در مورد حجاب بودن فتوحات و فصوص و عرفان و دیگر جملات از این قبیل، نشانهای از اِعراض امام از فلسفه و عرفان دانسته شده است! شاید اطلاع درستی نداشته باشند، اما واقع امر آن است که این قبیل جملات امام خمینی، که به طور مشخص در نامهها و اشعاری که اشاره شد نظایر بسیار دیگری نیز دارد، نه فقط اِعراض از عرفان نیست، بلکه در چارچوب مهمترین مضامین عرفانی مطرح شده است.
امام خمینی دریچه جدیدی به نسبت نظر / عمل پیش روی ما میگشایند و به واسطه این منظر جدید است که گویی ما وارد جهانی جدید میشویم. از واکنشگرایی خارج میشویم و کنشگرایی میرسیم. به کنشگرانی فعال تبدیل میشویم که جامعه و تاریخ خودمان را میسازیم. در بنیاد این تغییرات اجتماعی و تاریخی، دیدگاه امام خمینی درباب مسئله عمل قرار دارد. نگرش امام خمینی درباره چیستی، چگونگی و جهتگیری عمل، به صورت فشردهای در مفهوم «قیام لله» مندرج است. قیاملله یکی از بیّنات و ابرمفهومها در اندیشه امام خمینی است که در عین ریشه داشتن در فلسفه، عرفان، اخلاق و به طور کل الهیات اسلامی، مفهومی است که از خاستگاههای مهم اندیشه امام در تفسیر و ایجاد تغییرِ جامعه و تاریخ ماست.
در اندیشه امام مسئله عمل و قیاملله محوریت مییابد. این محوریت وقتی به جامعه منتقل میشود، انسان ایرانی را به کنشگری فعال و تاریخساز تبدیل میکند.
امام خمینی کمال انسان را به عقل عملی میدانند، یا اینکه میگویند جمیع علوم مطلقاً عملی هستند و به تعبیری دوگانه علوم نظری / علوم عملی را نمیپذیرند.
محوریت و غایت بودگی عمل در اندیشه امام به این معنا نیست که معرفت مهم نیست؛ به این معناست که این معرفت هم در پرتو قیاملله امکان مییابد؛ به تعبیر امام خمینی قیام لله، معرفت الله میآورد، هنگامی که این تفکر مندرج در متون فلسفی، عرفانی و اخلاقی امام خمینی به پهنه اجتماعی میآید و به یک معرفت اجتماعی تبدیل میشود، تغییر در سرنوشت ممکن و سپس واقع میشود.
حجت الاسلام نامخواه گفت: در اندیشه امام مسئله عمل و قیاملله محوریت مییابد و این محوریت وقتی به جامعه منتقل میشود، انسان ایرانی را به کنشگری فعال و تاریخساز تبدیل میکند.
خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه_سیدعلی سیدان: یکی از کلیدهای فهم اندیشه امام خمینی (ره) درک نسبت اندیشه ایشان با فلسفه است. عدهای بر اساس برخی شواهد روشن، امام را یک فیلسوف صدرایی میدانند و لذا انقلاب اسلامی را هم بر اساس حکمت متعالیه تفسیر میکنند، اما بنا به برخی شواهد امام تصریح داشته است که فلسفه مبنای انقلاب اسلامی نبوده است. فهم این مسأله نیاز به بحث بنیادیتری درباره نسبت نظر و عمل در اندیشه امام دارد.
در گفتوگو با حجتالاسلام مجتبی نامخواه، پژوهشگر دانش اجتماعی مسلمین بنا داریم درباره مفهوم «قیام لله» در اندیشه امام تأمل کنیم و ببینیم آیا این مفهوم میتواند بحث نظر و عمل را در اندیشه امام صورتبندی کند و حل کند.
*اولین سوال ما این است که به طور مشخص اینکه امام میفرماید: «اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت نه از فتوحات فتحی حاصل و نه از فُصوص الحِکَم حکمتی دست داد» یعنی چه؟ این را در کنار برخی مواضع امام میبینیم که میفرماید این انقلاب اسلامی حاصل فلسفه و عرفان و اسلامشناسی و این قبیل چیزها نبود. اینها چه معنایی دارد؟ با توجه به اینکه امام خودش در عرفان و فلسفه استاد است.
جملهای که اشاره کردید بخشی از یکی از نامههای عرفانی امام خمینی است که به عروس خودشان نوشتهاند. همانطور که میدانیم خانم فاطمه طباطبایی، همسر حاج سید احمد خمینی، در آن زمان مطالعاتی در زمینه برخی آثار فلسفه و عرفان اسلامی داشتهاند و در فرصتهای مختلف از امام اشعار و نامههایی طلب میکردند و امام هم در تجاوب به درخواستهای و پرسشهای عرفانی ایشان، نامههایی مینوشتند و اشعاری میسرودند. بخشی از آخرین آرا عرفانی امام خمینی، مضامینی است که با زبانی ساده در همین نامهها و همچنین در نامههایی به حاج سید احمد خمینی نوشته شده است.
این جمله و به طور کل این نامه و نامهها، با زبانی ساده به یکی از مهمترین مضامین عرفانی ارجاع میدهد: مفهوم «حجاب». حجاب یکی از مفاهیم پُر دامنه در عرفان اسلامی است و عرفای بزرگی به این مفهوم توجه نشان دادهاند. ابنعربی که یکی از اندیشمندان تأثیرگذار بر انظار و آرا امام خمینی است و امام در جوانی شرح فصوص، مهمترین کتاب ابنعربی را نزد مرحوم شاهآبادی درس گرفته و شرح قیصری بر فصوص الحکم را تعلقه زده است. ابنعربی رسالهای دارد به نام کتاب الحجب و در آن به طور مفصل درباره مفهوم حجاب در عرفان اسلامی بحث کرده است. همچنین در جملات دیگر همین نامه، امام به مضمون یکی از رباعیهای مشهور ابوسعید ابوالخیر، عارف نامی سده چهارم ارجاع میدهند که در آن همین بحث «حجاب» مطرح شده است.
بحث حجاب در عرفان اسلامی اجمالاً به هر آن چیزی راجع است که مانع وصال سالک به الله است. در این میان ما با دو دسته حجاب مواجهیم. حجاب ظلمانی که در مراتب دانی سلوک خرق میشود و حجاب نورانی که در مراتب عالیتر سلوک مانعی است در برابر سالک. در تعریف عرفانیِ حجاب، علم، همه علوم، حتی علوم الهی، حتی خودِ عرفان نیز یک حجاب نورانی است.
جالب و اگر نگوییم مایه تأسف، دستکم مایه تعجب است که در برخی مجادلات بیحاصلِ رسانهای، سخنان و حتی اشعار امام در مورد حجاب بودن فتوحات و فصوص و عرفان و دیگر جملات از این قبیل، نشانهای از اِعراض امام از فلسفه و عرفان دانسته شده است! شاید اطلاع درستی نداشته باشند، اما واقع امر آن است که این قبیل جملات امام خمینی، که به طور مشخص در نامهها و اشعاری که اشاره شد نظایر بسیار دیگری نیز دارد، نه فقط اِعراض از عرفان نیست، بلکه در چارچوب مهمترین مضامین عرفانی مطرح شده است.
حالا میشود مفصلتر درباره مفهوم حجاب و کتاب الحجب ابنعربی صحبت کرد؛ البته این کار کسانی است که مطالعات عرفانی دارند. اما لازم است در مورد جملهای دیگری اشاره کردید، که انقلاب حاصل عرفان و فلسفه و اسلامشناسی نبود نیز توضیحی اضافه کنم. البته قبلتر به همین جمله و دیگر جملات مشابهی برخورد کردهام اما الآن اصل جمله را در خاطر ندارم اما آنچه میتوان گفت، دو نکته است: یکی تکرار بحث سابق است و احیاناً بحث درباره اعراض از فلسفه و عرفان که بیشتر در یکسری جدالهای غیر احسن و بیفایده مطرح شده است. بحث دیگر و مهمتر اما بررسی این سخن از منظری است که شاید کمتر موضوع و مد نظر پرسشتان بوده، اما اهمیت بسیاری دارد و آن بحث در این باره است از منظر تحلیلی که امام خمینی از انقلاب اسلامی دارند.
اجمالاً بر حسب تحلیل و تصریح امام خمینی، ایشان انقلاب اسلامی را از جنس خرق حجب میدانند. امام میگویند برای جامعه و انسان ایرانی یک بازگشت عمومی و اجتماعی از «فطرت ثانی» به «فطرت اولیه» رخ داده است. به تعبیر کتاب شرح جنود عقل و جهل، بازگشت از فطرت محجوب به فطرت مخمور.
تحلیل امام خمینی از انقلاب اسلامی دو سطح دارد: سطحی ظاهری و اجتماعی و سطح باطنی و عرفانی یا به تعبیر امام خمینی سطح «عالم طبیعت» و «سطح عالم معنا». در سطح اولِ تحلیل، «علوم انسانی و الهی و فلسفی» (که کم و بیش به سطوح سه گانه علم اشاره دارد)، محرک و در سلسله علل انقلاب است اما در سطح دوم، همین محرک، مانع است. امام خمینی در همین نامهای که جمله اول پرسشتان از آن انتخاب شده بود، تعبیر جالبی دارند «یک مُشت ورق پاره که به اسم علوم انسانی و معارف الهی و حقایق طالب را که به فطرتاللّه مفطور است از مقصد بازداشته و در حجاب اکبر فرو برده». در واقع از نظر امام خمینی و در تحلیلی که در مستوای عالم معنا از انقلاب اسلامی ارائه میدهند، انقلاب اسلامی مولود و مولد خرق حجب نورانی در مسیر سلوک عالی انسان ایرانی است.
*سوال این است که چگونه انقلابی که با عبور از «حجاب» اسفار اربعه ممکن شده است، ذیل اسفار اربعه توضیح داده میشود و میگویند انقلاب ما صدرایی است؟ آنچنان که بعضی جریانات فکری معتقدند.
به نظرم پاسخ پیشین گویا بود و با آن پاسخ، این پرسش هم پاسخ داده میشود؛ انقلاب اسلامی خرق حجاب و بازگشت به فطرت نخستین است. در فرایند این اختراق نه فقط اسفار بلکه تمامی علوم، علوم انسانی و حتی علوم الهی به مثابه یک حجاب دیده میشود و خرق میشود؛ آیا باید نتیجه بگیریم که نباید در تبیین انقلاب از هیچ علمی بهره گرفت؟! خیر، بحث همان بحثِ دو سطح جهان طبیعت و جهان معناست: چیزی که در جهان طبیعت تحرکبخش است و تولید کنش و سپس دانش میکند، از منظر جهان معنا، مانع و حجاب است. مانند این است که گفته میشود «حسنات الابرار سیئات المقربین»؛ امری که در سطحی حسنه است در سطح دیگر سیئه است. البته این را به عنوان یک بحث عام و کبروی عرض میکنم نه ناظر به تحلیلها و توضیحاتی که ذیل اسفار اربعه درباره انقلاب اسلامی انجام شده است. این قبیل تحلیلها، تا جایی که اطلاع دارم بیشتر تمثیلی و استعاری است یا دستکم مابه ازا چندانی در افزایش درک ما از انقلاب اسلامی یا در کنشگریهای معطوف به انقلاب اسلامی ندارد. هم فلسفه، هم عرفان، هم فقه و کلیهی علوم انسانی و الهی و فلسفی، ظرفیتهایی دارند که انقلاب را توضیح بدهند؛ اساساً تا این کار به نحو اتم روی ندهد، آن خرق حجاب هم محقق نخواهد شد. این طور بگویم که علم حجاب اکبر است اما خُرده علم یا علم ناقص، حجابی بزرگتر است؛ علم ناقص زمینه بیشتری برای حجاب شدن دارد.
*آیا زبان پس از خرق حجاب با زبان پیش از خرق که همان زبان رسمی و متداول پیش از انقلاب (خرق حجاب) است، متفاوت نیست؟ «زبان حال» انقلاب اسلامی چیست؟ آیا این خطر وجود ندارد که زبان حال انقلاب با رویکردهای نظری و فلسفی متداول به حجاب برود؟
مجدد تأکید میکنم ما با دو سطح مواجهیم: سطحی که در آن علم نور است و سطحی که در آن علم حجاب نورانی است. در سطح اول علوم انسانی و الهی و فلسفی، ابعادی از انقلاب را از محاق جهل خارج میکنند و در سطح دوم همین علوم حجاب است برای درک انقلاب و هر امری دیگر. رویکردهای نظری قرار نیست و نمیتواند انقلاب را در سطح جهان معنا توضیح دهد، آنجا یک درک حضوری و شهودی مطرح است که در آنجا مفهوم حجاب است. در سطح اول اما همان چیزی که در سطح دوم حجاب است، ابعادی از واقعیت را از محاق جهل خارج ساخته و در دسترس میکند. لذا مسئله دو سطح است نه یک سیر تک خطی که «پیش» و «پس» در آن معنا دهد.
*بگذارید طور دیگری این سوال را طرح کنم که به بیان شما نزدیکتر باشد. آیا بین این دو سطح که میفرمایید نسبتی برقرار نیست و نباید باشد؟ نمیتوانیم بگوییم ساحت و سطح معنا که با شهود و درک بیواسطه از رخداد انقلاب به دست میآید، میتواند در ساحت علم و مفهوم، زبانی بسازد که درک ما را از انقلاب ارتقا دهد؟
همان طور که میدانیم ساحت مفهوم و زبان، ساحت علم حصولی است. اگر درک بیواسطه یا درک در سطح جهان معنا، بخواهد به بینالاذهان انسانی بیاید، ناگزیر از کاربست مفهوم خواهد بود. بنابراین خود به خود به سطح جهان طبیعی وارد میشود. پیشتر گفتیم علومی که در سطح دوم وجود دارند، علوم انسانی و الهی و فلسفی، ظرفیتهایی برای درک بهتر ما از انقلاب اسلامی دارند؛ الآن میتوانیم این را اضافه کنیم که این تجربهی تاریخی اجتماعیای که ما در جریان انقلاب اسلامی در خرق حجب حتی حجب نورانی داشتیم، میتواند به ساحت مفهوم و علوم انسانی و الهی و فلسفی بیاید و چیزهایی بدانها بیافزاید. ما میتوانیم در پرتو روایت آن درک حضوری، مفاهیم جدیدی در سطوح مختلف علمی داشته باشیم؛ البته هنوز تا این مرحله راه داریم؛ ما هنوز از بازشناسی ظرفیتهای این علوم برای درک خود و تغییرات اجتماعی تاریخی خود غافلیم، چگونه میتوانیم به خلق مفاهیم تازه امید داشته باشیم؟
*این سوالی است که شما باید پاسخ بدهید! البته من سوال را اینطور طرح میکنم: «ما هنوز در بازگرداندن حقیقت انقلاب اسلامی به علومی که انقلاب آن را خرق کرده است، درماندهایم، چگونه میتوانیم به خلق مفاهیم تازه امید داشته باشیم؟» فرض سوال شما این است که ما برای خلق مفاهیم تازه متناسب با حقیقت انقلاب اسلامی، الزاماً باید سیر تا پیاز همه علوم شرق و غرب را فرابگیریم و سپس دست به خلق مفهوم بزنیم. این نگاه به آن نگاهی شباهت دارد که میگفت ما ابتدا باید علم دینی و اقتصاد اسلامی و ساختار جامعه اسلامی و تمدن اسلامی را تولید کنیم و سپس انقلاب کنیم! آنوقت این سوال پیش میآید که اولاً چند سال طول میکشد که ما بگوییم ظرفیت علوم را شناختیم و دیگر باید دست به تولید مفهوم بزنیم؟ و ثانیاً این قضیه با صورت اندیشه امام بر مبنای آیه «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا» در تضاد نیست؟
شاید یک سوءتفاهم رخ داده؛ وقتی میگویم "ما هنوز از ظرفیت مفاهیم فلسفی عرفانی برای درک خود و تغییرات اجتماعی تاریخی خود غافلیم، چگونه میتوانیم حرف از خلق مفهوم بزنیم"، اصلاً و ابداً مرادم "توقف" دومی (خلق مفهوم) بر اولی (فهم انقلاب با مفاهیم موجود) نیست؛ اینکه دیگر بدیهی است. آخر چه موقع میتوانیم بگوییم امروز آن روزی است که ما از ظرفیت علم استفاده کردیم و از فردا برویم سراغ خلق مفاهیم جدید! فکر میکنم بالاتر هم عرض کردم، یکبار دیگر مرور میکنیم: ما با دو سطح مواجهیم نه یک سیر تک خطی که پیش و پس داشته باشد.
در سطحی فهم انقلاب با مفاهیم علومِ به تعبیر امام خمینی «انسانی، الهی و فلسفی» مطرح است. در سطح دیگر این علوم، هر علمی و هر مفهومی حجاب است. ما، در یک تجربه اجتماعی بیبدیل در جریان انقلاب این حجب نورانی را دریدیم و چیزهای دیگری دیدیم؛ روایت این رؤیت کار دیگری است که باید انجام شود. طبیعی است این روایت محتاج مفهوم است و در سطح علم انسانی، الهی و فلسفی انجام میشود، اما حتماً میتواند افقهای جدیدی بگشاید.
عرض بنده این است وقتی ما کار اول که به مراتب سادهتر است را انجام ندادهایم، میرویم سراغ کار دوم؟ وقتی کار نخست که سهلتر است را انجام دادهایم، امید چندانی نیست سراغ کار دوم برویم؛ سو تفاهم نشود، بحث امکان نداشتن نیست، بحث امید نداشتن است. اما در مورد نسبت کار نظری و قیام لله اینطور باید گفت: امام خمینی دریچه جدیدی به نسبت نظر / عمل پیش روی ما میگشایند و به واسطهی این منظر جدید است که گویی ما وارد جهانی جدید میشویم. از واکنشگرایی خارج میشویم و کنشگرایی میرسیم. به کنشگرانی فعال تبدیل میشویم که جامعه و تاریخ خودمان را میسازیم. در بنیاد این تغییرات اجتماعی و تاریخی، دیدگاه امام خمینی درباب مسئله عمل قرار دارد. نگرش امام خمینی درباره چیستی، چگونگی و جهتگیری عمل، به صورت فشردهای در مفهوم «قیام لله» مندرج است. قیاملله یکی از بیّنات و ابرمفهومها در اندیشه امام خمینی است که در عین ریشه داشتن در فلسفه، عرفان، اخلاق و به طور کل الهیات اسلامی، مفهومی است که از خاستگاههای مهم اندیشه امام در تفسیر و ایجاد تغییرِ جامعه و تاریخ ماست.
از ریشههای فلسفی آن شروع کنیم؛ امام خمینی در دیدگاهی که به احتمال زیاد همه یا بخش معظم آن در سیر تفکر نظری اسلامی بدیع و خلافآمد عادت است، کمال انسان را به عقل عملی میدانند. یا اینکه میگویند جمیع علوم مطلقاً عملی هستند و به تعبیری دوگانه علوم نظری / علوم عملی را نمیپذیرند. میگویند صِرف علم و دانستن، هر چند علم به معالی اخلاقی مطلوب نیست. گزارههایی که گاه در حد تصریح مخالف برخی مشهورات تفکر نظری و فلسفی است. به هر روی این مضامین ما را به اهمیت و بلکه محوریت و غایتبودگی عمل در اندیشه امام خمینی میرساند. این محوریت به این معنا نیست که معرفت مهم نیست؛ به این معناست که این معرفت هم در پرتو قیاملله امکان مییابد. به تعبیر امام خمینی قیام لله، معرفت الله میآورد. هنگامی که این تفکر مندرج در متون فلسفی، عرفانی و اخلاقی امام خمینی به پهنه اجتماعی میآید و به یک معرفت اجتماعی تبدیل میشود، تغییر در سرنوشت ممکن و سپس واقع میشود.
در همان متن مشهوری که امام در ابتدای دهه بیست شمسی در دفتر یادبود کتابخانه وزیری نوشتهاند، تحلیل کلان امام خمینی از وضعیت تاریخی اجتماعی ما منعکس است: همه مسئله ما باز میگردد به مسئله فقدان قیاملله. هنگامی که طی سه و نیم دهه پس از آن نوشته و به طور مشخص در یک و نیم دهه منتهی به انقلاب، امام خمینی میتواند قیام لله را به عنوان یک آگاهی جدید به ایده عمومی جامعه ایران تبدیل کند، جامعه ما یک تحول باطنی و انفسی دگرگونساز را تجربه میکند. یک انسان معطوف به قیاملله در جامعه آشکار و پدیدار میشود؛ انسانی که تا مبارزه هست، او نیز هست و مبارزه و قیام لله در حد ذات او اخذ شده است. این انسان نه فقط از نقطه نظر اجتماعی، کنشگر و مؤثر است، جامعهساز و تاریخساز است، بلکه از نظر عرفانی و اوج معنوی نیز مثال زدنی است. آنچنان که امام خمینی با تعبیر حاکی از تحدی و شاید هم کنایه، میگویند ۵۰ سال عبادت کردید، خدا قبول کند؛ حالا بیایید وصیتنامههای جوانانی را بخوانید که گاه کمتر از نصف زمان عبادت شما، عمر کردند، اما به واسطه قیاملله به دستاوردهای سلوکی شگفتآوری رسیدهاند.
از سوی دیگر همانطور که میدانیم برداشتهای متداول از کتاب و سنت تا زمان امام خمینی، سیره بزرگان و سنت فکری ما چنین چیزی را نمیگوید. این برداشتها انسانِ معطوف به قیاملله و انسان مبارز تربیت نمیکند، لذا امام خمینی به طور مرتب و به تلویح و گاه تصریح میگویند امروز روزی نیست که به سیره سلف صالح عمل کنیم. سیره آنها با وجود حسن فاعلی، امروز نمیتواند به ما فاعلیت بدهد؛ میگویند مادامی که فقه در کتابها مستور بماند، ضرری متوجه جهانخواران نیست؛ میگویند رسالهها را با قرآن و کتب حدیث مقایسه کنید که نسبت عبادات و اجتماعیات در قرآن یک به ده است، ولی در رسالهها این طور نیست و اسلام حوزهها و رسالهها، ناقص، فردی و عبادی است. میگویند مشکل عرفان این است که آن جهانی است و همه چیز را بر میگردانند به «آن طرف». این فروبستگی همان طور که نمیتواند با آغاز قیام لله همراهی کند، با انجام آن نیز همراه نیست.
جمعبندی اینکه در اندیشه امام مسئله عمل و قیاملله محوریت مییابد. این محوریت وقتی به جامعه منتقل میشود، انسان ایرانی را به کنشگری فعال و تاریخساز تبدیل میکند. با این حال اندیشه متداول اسلامی در تمامی سطوح آن از فقه تا عرفان، آنچنان که باید این قیام لله انسانِ ایرانی معاصر را پشتیبانی نمیکند. بینشها و تجویزهای مورد نیاز او برای کنشگری اش را در اختیارش قرار نمیدهد و حالا هم که نیم قرن است به واسطه امام خمینی و با اتکا به بخشهای از ذخایر معرفت اسلامی توانسته کنشگر باشد و تاریخ خودش را بنا کند، این عمل و قیامش مورد توجه و تفسیر این علوم قرار نمیگیرد. در حالی که اگر همین قیام لله را جدی بگیریم، دریایی از معرفت، حتی معرفتالله را میتوانیم به دست بیاوریم.
*اصلاً کار نظری (حتی کار نظری معطوف به حقیقت قیام لله) به چه درد میخورد؟ به نظر میرسد تولید مفهوم به جای اینکه ما را به قیام و حرکت وادار کند ما را به سکون میرساند. الان معضلی که بسیاری از کارهای نظری درباره امام و انقلاب دارند این است که یک معرفت منجمد به ما میدهد که راهی برای انقلاب باز نمیکند. با این موضوع موافق هستید؟
پاسخ به این پرسش مستلزم بیان یک مقدمه است. طرح یک گزارش مقدماتی از مهمترین نزاع فکری ما در دوران معاصر است. پنج دهه پیش که مبارزات انقلاب اسلامی آغاز شد یا اوج گرفت، این آغاز و اوج بر یک بنیاد فکری استوار بود. مبارزه و مقاومت همان روشنگری و اندیشوری نیست، اما توأمان با آن است که امکان مییابد. در آن دوره یکی از دغدغههای مستمر امام خمینی (ره) و به طور کل متفکران انقلاب این بود که وضعیت موجود اندیشه اسلامی نمیتواند ناظر به امر سیاسی، ناظر به امر اجتماعی، جامعهسازی و عدالت اجتماعی حرف بزند و حرفهای تحرکبخش تولید کند. امام خمینی میگفتند تبلیغات استعماری تصور نادرستی از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده؛ از طرف دیگری شکل ناقصی از اسلام در حوزههای علمیه عرضه میشود و در اثر این دو عامل خاصیت انقلابی و دگرگونساز و ویژگی حیاتی و زندگیساز از اسلام گرفته شده است. این بحث سرآغاز یک سلسله استدلال مفصل و انتقادی در تحلیل وضعیت تفکر معاصر اسلامی است که امام خمینی در ابتدای درسگفتارهای ولایت فقیهشان مطرح میکنند و اساساً ولایت فقیه را در غیرت و تقابل با این وضعیت مطرح میکنند.
عرض کردم این گزارش انتقادی از وضعیت تفکر اسلامی مختص امام نیست و در آثار تمامی متفکران انقلاب با استدلالها و مضامین منعکس است. به عنوان نمونه مرحوم شهید مطهری از فقدان طرح عدالت اجتماعی به مثابه یک اصل عام و شامل در فقه اسلامی سخن میگوید و از اینکه این عدم اندیشهورزی ذیل عدالت موجب رکود تفکر اجتماعی فقها شده است. سخنان و درسگفتارهای آیتالله خامنهای هم مملو است از این انتقادات. اساساً رهبر انقلاب یکی از انتقادیترین تحلیلها و تصویرها از وضعیت تفکر اسلامی و نه فقط تفکر اسلامی معاصر را مطرح میکنند. از جمله اینکه ایشان میگویند تفکر اسلامی معاصر، انتزاعی و ذهنی است؛ ناظر به زندگی جمعی انسانها نیست؛ درباره قواره اجتماعی و نابرابریها اجتماعی حرف نمیزند؛ منسجم نیست؛ صدها سال درباره توحید بحثهای فلسفی و کلامی کرده اما آن مباحث در جامعهسازی و ایجاد جامعه توحیدی به «هیچ» دردی نمیخورد و مانند آن.
امام خمینی پیش و بیش از آن انقلاب اجتماعی، رهبر یک انقلاب فکری و معرفتی است و همراهان امام خمینی در انقلاب اسلامی نیز پیشروان این انقلاب فکری هستند. اساساً تفسیر و تصویر امام خمینی از انقلاب اسلامی عبارت است از جایگزینی دو اسلام؛ یعنی یک انقلاب معرفتی. البته اینکه میگوئیم پیش و بیش از انقلاب اجتماعی، انقلاب معرفتی مطرح است؛ مراد تقدم زمانی نیست؛ تقدم رتبی است. این انقلاب فکری هم شورش فکری دارد و هم جنبش. در سطح شورش، بر تفکر اسلامیِ به تعبیر شما منجمد میشورد و در سطح جنبش بازتولید یک تفکر انقلابی و دگرگونساز و جامعهساز اسلامی را پی میگیرد.
حال برگردیم به پرسشی که مطرح کردید: آیا کار نظری موجب سکون نمیشود؟ این پرسش را اگر ناظر به وضع موجود بپرسیم، پاسخ مثبت است. اغلب تحلیلهای نظری درباره انقلاب، به لحاظ روششناختی همان انتزاع و ذهنزدگی، همان بیاثری در جامعهسازی، همان فقدان ویژگی دگرگونسازی، همان مشکلات، همان رکود تفکر اجتماعی و غفلت از اندیشهورزی ذیل عدالت اجتماعی به عنوان یک اصل عام و شامل را دارد؛ البته موضوع این قبیل اندیشهها یا کلمات و مفاهیمشان عوض شده و گاهی یا اغلب موارد در مورد مراحل انقلاب اسلامی و تمدنسازی و مانند اینها حرفهایی میزنند. بله این یک واقعیت است که بخش معظمی از همان تفکر جامعهگریز و محافظهکار پیش از انقلاب، پس از آن تحت عنوان تحلیل انقلاب، غربشناسی، تمدن اسلامی و علوم انسانیِ اسلامی بازتولید شده و ما امروز با انبوهی از متون و نظریهها و به عبارت بهتر انشاهای کلیگویانهای مواجهیم که به به کلی نسبت به مسائل اجتماعی ما بیاثر و بینظر است؛ با بودجه عمومی و پول نفت نوشته شده و البته به غایت مدعی است.
مسائل جامعه انقلاب برای مطهریها مسئله بود. به عنوان نمونه تأخر و عقبماندگی مسلمین یک پروژه فکری سی ساله برای مطهری است و ایشان در مقدمه انسان و سرنوشت گزارشی از این پروژه فکری ارائه میدهند؛ حالا اما جامعه ما که با مسئله عقبماندگی در عدالت مواجه است؛ با مشکلات متعدد و با تصریح و تأکید مکرر رهبر انقلاب بر این عقبماندگی مواجه است ما تحرکی فکری مؤثری نمیبینیم. شما میبینید؟ شاهدیم متفکران معدود آن سالها، مطهریِ تنهای آن زمانه تبدیل به دهها پروژه و مؤسسه و ساختمانهای مجلل و برجهای و باروهای پژوهشی شده؛ همگی هم مدعی هستند در حال غربشناسی هستند و علوم انسانی اسلامی و اقتصاد اسلامی و تمدن اسلامی، الگوی پیشرفت اسلامی و چیزهای دیگر اسلامی تولید میکنند، اما سی سال که جای خود دارد، سه ساعت هم درباره مسئلههای امروز ما و درباره عقبماندگی در عدالت فکر نکردهاند. حتی یکی از مسئلههای موجد و مولّد نابرابری را حل نکرده و حتی به آن فکر هم نکردهاند با این حال همگی مدعی هستند که ادامههای مطهری و تفکر اسلامی معاصر هستند! در حالی که دهها کارگر و اعتراض کارگری و خصوصیسازی ظالمانه، دهها فرایند تشدید کننده نابرابری در آموزش، زمین و مسکن، سلامت و غیره کوچکترین بازتابی در کارهای نظری اینان نداشته است. ما با چارچوبهای شبهنظریِ کلیگویانهای مواجهیم که از درک که جای خود دارد، از توجه و حتی از دیدن بدیهیترین مسائلِ پُررنگ اجتماعی جاری در پیش پای خود عاجزند بعد مدعی تحلیل و حتی ایجاد تمدن اسلامی هستند! حالا این فقط ابرمسئله عدالت است که به قول شهید مطهری معیار رکود تفکر اجتماعی اسلامی ماست و باقی مسائل جای خود دارد.
این قبیل کارهای نظری البته موجب سکون میشود؛ کما اینکه شده و یک بخش مهمی از نیروی اجتماعی انقلاب را منجمد و فریز و بیتحرک کرده است. این وضعیت اما نباید ما را از کار نظری دور کند و به ورطه سطحیشدگی بیاندازند که آن هم یکی از مسیرهای ناانقلابیگری است. در برابر وضعیتی که اشاره شد یک سنخ دیگر کار نظری قرار دارد که در تداوم مسیر و در مسیر تولید و بازتولید امام خمینی و متفکران انقلاب، خاصیت انقلابی و ویژگی دگرگونسازیِ اسلام و تفکر اسلامی را بسط داده و مفهومسازی میکند. این مسیر فکری شاید در اقلیت بوده و حتی شاید ذاتاً قابل جمع با ساختارهای پژوهشی موجود نباشد، اما مهمترین سرمایه نظری ما در تقابل با محافظهکاری و ناعدالتاندیشی است. زرادخانه فکری ما در برابر اشرافیت و نامردمگرایی فکری است. این سطح و سبک اندیشهورزی یکی از مهمترین داشتههای ما در برابر ذهنزدگی و نامسئلهگرایی است؛ هر چند اندک و در اقلیت باشد.