کنکاشی در ریشههای فکری عقبماندگی در عدالت
در این ایام که درگاههای متعدد رسانههای جریان رسمی، یکبار دیگر بحث واقعا بیهودهی ولایت و عدالت را دامن میزدند، با پیامها و پرسشهای متعددی روبرو شدم که میخواستند در این باره موضعی- حرفی داشته باشم. با موضعگیری در این قبیل موضوعات پیش پا افتاده و فرعی مخالف بوده و هستم. حالا که زمان و رمضان گذشته و میبینم هنوز این پرسش برای دوستانی همچنان باقی است، این چند خط را نه به عنوان بازی در زمین سازندگان این دوگانه، بلکه از باب انجام وظیفه در پاسخ به پرسشها مینویسم:
اول.
اصل این که بپذیریم بحثهای عمیق فکری را با سی و یا حتی سیصد شب منبر یکطرفه پیش ببریم؛ یا گمان کنیم با موضعگیری در فلان سایتِ بهمان نهاد امنیتی، یا با جدلهای موسوم به مناظره و مانند آن اتفاق مهمی میافتد و استدلال فکریای تولید میشود عمیقا اشتباه است. ابزار اندیشه #گفتگو است؛ گفتگو برای درک متکامل و متقابل.
دوم.
تفوقِ ولایت، معرفت، شریعت، تربیت و دیگر موارد بر عدالت از ویژگیهای مقدسمآبیِ سنتی و سپس اشعریگری امنیتی است. این تفوقها که اکنون از رایجترین انگارههای زمانه ماست، یکشبه به این نقطه نرسیده است. طی قریب به سه دهه اخیر و با کم و کیفهای متکثر و متعدد از تریبونهای گوناگون ترویج شده و ناخودآگاه بر ذهن و زبان و رسانه و آموزش و سیاستگذاری و تشکیلات اغلب ما نیز توفق یافته است. بنابراین این مسئله ربطی به این ایام ندارد و یک مشکله بسیار عمیق و مستمر است.
سوم.
برخی اوقات در حاشیه نوشتهها یا گفتههایم با این پرسش مواجه میشوم که چرا معتقدم و مینویسم یا میگویم ارزشهای دیگر #همه #نسبی است و عدالت ارزش #مطلق است! عقل و عدل مضمون مهم نگرش اجتهادی، حکمی توحیدی از فارابی و خواجه نصیر تا همین دوره معاصر است. در تاریخ فکر اسلامی، این دو عنصر مقومات اقلیت عدلیه در برابر اکثریت اهل حدیث، اهل ظاهر و اشاعره است. در دوره معاصر هم اصولا اسلام انقلاب بر اساس بسط این بنیان فکری متولد شده و میشود (کافی است به کتابهای عدل الهی، بیست گفتار و ... از شهید مطهری نگاهی بیاندازیم). بازتولید اشعریگری در دل تفکر شیعی همواره یک دغدغهی متفکران انقلاب بوده است. در دوره اخیر اما نواشعریها بدطوری بر سنت و میراث فکری ما کهن و معاصر ما تفوق یافتهاند.
وقتی با پرسشهای آمیخته با شگفتی برخی مخاطبان سراسر حزباللهی و بزرگ شده در دورهها و پای منبرهای موسوم به «انقلابی» مواجه میشوم؛ وقتی این قبیل پرسشهای بنیادینشلان پی میگیرم، متوجه میشوم جریانهای نواشعری، تأکیدی که بر توقف در متن گفتارهای رهبر انقلاب دارند به بخشی از سخنان رهبری که میرسند آرام از کنار آن عبور میکنند. استدلالهای صریح رهبر مبنی بر مطلق بودن ارزش عدالت کم نیست اما از آنجا که مطلوب این قبیل جریانها نیست ضریب نمیگیرند یا به کلی بایکوت میشود.
چهارم.
نگرش مقدسمآبانه و سپس اشعریگرایانه، بسی بسیار بیش از آنکه در منبرها و نوشتهها بدان تصریح شده باشد مبنای مشی، خط مشگذاری، حکمرانی و اقدامهای مستمر و مؤثر جریانیِ غالب بوده است و مقابله با آن هم اصلا ساده و مقطعی نیست. مسئله آنجاست که در اثر تبدیل به ارزش شدن انقلابیگری، این تفکر مدتهاست در پوشش انقلابیگری بازتولید میشود و این واقعیت با عث میشود که مقابله با آن پیچیده و دشوار باشد.
پنجم.
این نگرش و مشی بر اساس آن، یکی از اساسیترین زمینههایی است که یک انقلاب با آن آرمانهای عدالتخواهانه را به آنچنان نقطهای در #عقبماندگی_عدالت کشانده که رهبر و تجسم آرمانهای انقلاب را به سر حد #اعتراف، #اقرار و #اعتذار میرساند.
«ما دههی چهارم انقلاب را دههی پیشرفت و عدالت نامگذاری کردیم و پیشرفت به معنای واقعی کلمه در کشور اتّفاق افتاده است؛ عدالت را نمیگویم؛ درمورد عدالت ما عقبمانده هستیم؛ در این تردیدی نیست؛ خودمان اعتراف میکنیم، اقرار میکنیم. در دههی پیشرفت و عدالت بایستی هم در پیشرفت موفّق میشدیم، هم در عدالت؛ در پیشرفت به معنای واقعی کلمه موفّق شدیم، واقعاً پیشرفت کردیم و در همهی زمینهها پیشرفت اتّفاق افتاده است؛ [امّا] در زمینهی عدالت، باید تلاش کنیم، باید کار کنیم، باید از خدای متعال و از مردم عزیز عذرخواهی کنیم. در مورد عدالت مشکل داریم و انشاءالله با همّت مردان و زنان کارآمد و مؤمن، در این ناحیه هم پیشرفت خواهیم کرد».(29/11/96)
ششم.
این نگرش مبنای اصلی فروغلطیدن نیروی اجتماعی انقلاب به ورطه #ناکنشگری و محافظهکاری است. نواشعریگری کنشگری اجتماعی را ناممکن کرده و یا به کارهای کاملاً غیر مؤثر تبدیل میکند. به عنوان نمونه اقدامها و اردوهای جهادی یکی از معدود کارهای درخشان نیروهای اجتماعی انقلاب در یکی دو دهه اخیر است. اشعریگری اما کنش جهادی را از سطح و سبکِ دگرگونسازی که در جهاد سازندگی تجربه شده به سطوحی در حاشیه فرو میکاهد. چنان که در وضعیت کنونی جریان سنتی- اشعریِ متحجر با تکنوکراتهای متجدد، اردوی جهادی به ساختن سرویس بهداشتی و مسجد در مناطق محروم و کار جهادی را به کنشهای #خیریهای تقلیل داده است.
هفتم.
انقلاب اسلامی محصول جایگرینی دو اسلام بود. انقلاب محصول تقابل دو تفکر اسلامی بود: تفکری که میگفت «هر کاری عادلانه است، خدا باید انجام بدهد» و تفکری که میگفت «هر کاری خدا انجام بدهد، عادلانه است». آن تفکر اسلامیای زیربنای انقلاب اسلامی بود که نه فقط اعتقاد داشت فهم عدل مستقل از خدا امکان دارد بلکه معتقد بود این که «هر کاری خدا انجام بدهد، عادلانه است» اقتضای مقدسی (مقدسمآبی) و اشعریگری است. (ن.ک به تحلیل شهید مطهری در اینباره)
حالا پس از چهار دهه در اثر یک انقلاب معرفتیِ معکوس و ارتجاعی، اسلامی سر برآورده که نه فعل خدا، که فعلِ ولی فقیه غیر معصوم را هم نه مبتنی بر عدالت که عین و معیار عدالت میداند!
دیروز حجتیه بر این باور بود برای نهضت و نظام عدالتِ رهبر کافی نیست و عصمت لازم است. امروز ما با بازتولید آن منطق مواجهیم. اندیشهای که اصلِ ضرورتِ عصمت رهبر را قبول دارد؛ با این تفاوت که بر خلاف حجتیه و به انبوهی از بیانهای تصریحی و تلویحی، عصمت و معیار عدالت بودن را برای ولیفقیه اثبات میکند.
هشتم.
ظاهر ماجرا این است که رسانههای رسمی، خوارج را عدالتخواه دانستهاند و باید از عدل دفاع کرد. واقع قضیه اما چیز دیگری است. خوارج که در تحلیلهای اسلامی متفکران انقلاب به مثابه جریانی ضد عقل تصویر میشدند. حالا ولی به جریانی عدالتخواه تأویل برده میشوند. ظاهر ماجرا این است که رسانههای رسمی، خوارج را عدالتخواه دانستهاند و باید از عدل دفاع کردغ واقع قضیه اما این است که پیش و بیش از عدل، باید از عقل دفاع کرد و زمینههایی که منتهی به تضعیف عقلانیت شده را بازشناخت. سه عامل مهم تضعیف عقلانیت در تفکر دینی کنونی ما عبارتند از «تفوق خطابه و گفتارهای منبری در فضای تفکر دینی»، «احیای اخباریگری کلاسیک» (با جمود بر اخبار ائمه) و سربرآرودن نوعی اخباریگری (با جمود بر بیانات امام و رهبری). کسانی که عقلانیتشان پای منبر این قبیل جریانها خُرد میشود، به گنگهایی تبدیل میشوند که توان انجام هیچ کاری را ندارند، چه رسد به خواستن عدالت؛ « وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لَا یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَهُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلَاهُ أَیْنَمَا یُوَجِّهْهُ لَا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَمَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(نحل:76)
نهم.
بر خلاف آنچه تصور میشود نامسئلههای ناشی از دوگانه عدالت/ ولایت، اصلاً مسئله نیستند. برسازندگانِ این دوگانه، حتی یک مورد را ارجاع نمیدهند که امری خلاف عدالت بوده ولی از نظر رهبری عدالت باشد یا بالعکس. اصولا این دوگانه فرضی و ذهنی، بیش از آنکه محصول ذهنهای کنجزده باشد، معلول تفسیر این ذهنیتها از دوگانه تغییر و ثبات است. در نگاه اسلامی که در جریان انقلاب اسلامی جایگزینِ اسلام پیشین شد، «افکار مربوط به ایجاد دگرگونی اجتماعی موج میزند» (ن.ک به خون دلی که لعل شد، ص 56) دین به مثابه یک «تغییر مستمر» (همان، ص 58) فهمیده میشد و در توحید و پیامبری هم «دگرگونی» برجسته است. (ن.ک به طرح کلی اندیشه اسلامی صص 229 و 326)
اسلام محافظهکارِ سنتی و اشعریگریِ امنیتی درست همین تغییرگرایی را بر نمیتابد. مقصود آنها از ولایت، نه به ولیفقیه ربطی دارد و نه حتی به اصل ولایت. مراد این جریان از ولایت، کل نظم، نظام و وضع موجود آن است. نواشعریها تلاش میکنند به قدر وسع و مطالعاتی که اغلب از منبرها و مداحها گرفتهاند، در راستای دفاع از وضع موجود، مفاهیمی مانند ولایت را مصادره و بازسازی کنند و یا کلماتی مانند خوارج را حواله دیگرانی کنند که به تغییر این وضعیت میاندیشند.
دهم.
نه مقدسمآبان پیش از انقلاب که شاه را شیعه و فره ایزدی میدانستند هدف اولیهشان دفاع از شاه بود و نه مقدسمآبان پس از انقلاب که ولی فقیه را شاه و سطان میپندارند مسئلهشان ولایت فقیه است. آن روز که در اثر تفوق و تحمیق ناشی از تحلیلهای اسلافشان در جناح راست، حزبالله مظلوم و مغبون در نمازجمعه شعار میداد «مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است»؛ آنروز هم مسئله مقدسمآبانِ سنتی دفاع از هاشمی رفسنجانی نبود. مسئله محافظهکاران همواره چسبندگی به وضع موجود، دلبستگی به نظم و رمیدن از تغییر و لوازم آن مانند نقد و مطالبه و پرسشگری و در نهایت غفلت و یا نفرت از عدالتخواهی است. مسئله اینجاست که محافظهکاران همیشه مذهب را هزینه این ثباتگرایی و محافظهکاری خود میکنند و از این برایشان خیلی راحت است به دیگریِ خود بگویند «دشمنِ پیغمبر» و یا «قاتل امام علی(ع)».
یازدهم.
اشعریگری عوامپسندانه است و ظرفیت بالایی برای پذیرش در میان عوام دارد. (ن.ک به بیست گفتار، ص 40) نواشعریها برای بسط دایره پسند خود، به عوامگرایی مذهبی دامن میزنند و در منبرها، اشعار آیینی و به طور کل در فرهنگ دینیای که میسازند، عقلگرایی را را در برابر ولایتپذیری دانسته و به شدت مذموم جلوه میدهند. در برابر چنین جریان باید با تمام توان از عقل دفاع کرد.
دوازدهم.
اشعریگری ربطی نیز به سوفسطائیگری دارد(همان، ص 41 ). این که خوارج و دیگر وقایع تاریخی و دینی را به اقتضای مسائل سیاسی عدالتخواه و مانند آن تفسیر کنیم؛ قبل از آنکه عدالتخواه بودن خوارج را اثبات کند این انگاره را جا میاندازد که تفسیر وقایع تاریخی و مضامین دینی کاملا به شرایط زمینهای و به تعبیر درستتر به نرخ روز بستگی دارد؛ یک روز خوراج ضد عقل و خشک مغزی هستند و روز دیگر که دیگر ضدیت با عقل و خشکمغزی وصفِ دیگریِ ما نیست و تا حدود خصیصه خود ما شده، خوارج را عدالتخواه میخوانیم. تفسیر تاریخ و مضامین دینی تابعی است از وضعیت ما. جا افتادن بسیار نگرانکننده است، نیست؟
سیزدهم
هر که هستیم، در هر موقعیت و هر سطح رسانهای این دعواهای بیهوده را متوقف کنیم. این درست است که این طرز فکرها مسئله امروز و هر روز ماست. این درست است که فکر کردن به عقبماندگی در عدالت منهای بازشناسی ریشههای فکری معرفتی این وضعیت ممکن نیست. اما مطمئن باشیم مسئله «اشعریگری»، «اخباریگری»، «مقدسمآبی» و «رکود فکر اجتماعی» با برجسته کردن برخی گافنوشتههای رسانهای و جدالهای پیرامون آن حل نخواهد شد. به حل مسئله فکر کنیم؛ اگر قصد نقد داریم جوهره استدلالهاشان را هدف بگیریم نه اشتباههای رسانهایشان را. باید با شیوع این منطق فکری درگیر شد و این کار با ضربه فنی کردن نوشتههای بیمایه و ضعیفکُش کردن هواداران آنها روی نخواهد داد.
چهاردهم.
نقد تحجر باعث نشود دیگر مخالفان نظری عدالت را فراموش کنیم. معتقدان به این که «تمدن جدید بکلی باید از بین برود» و پستمدرنهای هایدگری، کمتر از سنتی/ اشعریها، در ضدیت عام و خاص با عدالت تولید فکر نکردهاند. بماند که اغلب موارد پروژههای فکریِ ضد عدالت با همکاری مشترک و گاه آشکار این دو دسته به پیش رفته است. اضافه کنیم به صدر فهرست مخالفان عدالت اجتماعی، متجددان کاپیتالیست و مارکسیست را؛ تا دریابیم مبارزه فکری برای عدالت چه مسیر پُر پیچ و پُر از دشمنی دارد. نقد ناعدالتخواهان نظری هم البته نباید باعث شود مخالفان عملی عدالت و برابری را از نظر دور بداریم.
ما بر بستری از جریانهای متکثر فکری و واقعیتهای پرتکرار عینی، از عدالت عقبماندهایم. گام اول همت جوان مؤمن انقلابی برای مبارزه با عوامل عقبماندگی در عدالت، بازشناسی این جریانهای فکری و آن واقعیتهای عینی است.
در همین باره ن. ک به:
- مطلق بودن ارزش عدالت را درک نکردهایم
- عدالتخواهی در چالش با اشعریگری
- عقبماندگی درباره عدالت و احیای مجدد ایدهی عدالتخواهی
- جامعهشناسی عدالتخواهی: زمینههای فکری- اجتماعی عقبماندگی در عدالت