جامعهشناسی عدالتخواهی: زمینههای فکری- اجتماعی عقبماندگی در عدالت
در مورد عقبماندگی در عدالت و اینکه این عقبماندگی قابل حل و رفع است یا نه، یک مسئله وجود دارد و آن نوع مواجههی ما با این مقوله است. یکی از زمینههایی که تا حدودی این عقبماندگی را تمهید کرده و اگر فکری برای آن نشود حتما تمدید و تشدید خواهد کرد، نوع مواجههای است که ما به لحاظ فکری با این مقوله خواهیم داشت. عقبماندگی در عدالت، محصول عقبماندگی در چگونگی تفکر ما درباره عدالت است. ما در عین آنکه باید برای عقبماندگی در زمینه عدالت کاری کنیم، برای این عقبماندگی فکری درباره عدالت هم باید فکری کنیم.
برای تقریر بهتر، بحث را با یک مثال به پیش میبریم: از حدود یک سده پیش اندیشه معاصر ما با مسئلهای مواجه شد که آن را با مفاهیمی مانند عقبماندگی، انحطاط و یا تعابیری مانند آن بیان میکرد. صورت آن مسئله، حول عقبماندگی در زمینه پیشرفت شکل گرفته بود. تقریباً اغلب قریب به اتفاق متفکرین معاصر مسلمان در این زمینه حرفهایی دارند. یکی از این متفکرین استاد مطهری است. در مقدمه انسان و سرنوشت به مناسبتی شهید مطهری یک گزارشگونهای دارند از برنامه فکریشان در این زمینه. از جمله اینکه میگویند دستکم بیستسال است که در حال فکر کردن کردهاند. همانطور میدانیم کتاب انسان و سرنوشت مربوط به سال 1345 است؛ یعنی شهید مطهری از اواسط دهه بیست شروع کردهاند به فکر کردن در اینباره و اینکار را هم تا بیش از یک دهه بعد از این تاریخ که در قید حیات هستند ادامه میدهند. استاد مطهری سه دهه اندیشهورزی دربارهی مسئله عقبماندگی داشتهاند و به جز انسان و سرنوشت، چندین کتاب دیگرشان حول محور این مسئله سامان یافته است. در همین متن مقدمه کتاب انسان و سرنوشت ایشان فهرستی به دست میهند از مهمترین موضوعات و مقولاتی که در این باره باید به آنها فکر کرد. همچنان که خودِ استاد مطهری در طول این سه دهه اغلب مفاهیم متعدد کلامی و اخلاقی را از زاویه مسئله عقبماندگی مورد واکاوی قرار داده و تلاش میکنند زمینههای این عقبماندگی را در فکر و فرهنگ جستجو کرده و مورد نقد و ارزیابی قرار دهند.
برای اینکه با زمینههای فکری عقبماندگی امروزمان درباره عدالت آشنا شویم، کافی است نوع مواجههمان با مسئله عقبماندگی در عدالت را مقایسه کنیم با نوع مواجهه شهید مطهری و مانند ایشان با مقوله عقبماندگی و انحطاط مسلمین. این مقایسه به ما خواهد گفت چرا در زمینه عدالت عقبمانده هستیم و در صورت عدم تغییر وضع موجود عقبمانده خواهیم ماند.
برای روشن شدن بحث، در قالب مثال، دو تیپ مواجهه ما با مقوله عقبماندگی در عدالت را بررسی توضیح میدهم. فرض کنیم امروز 28 بهمن 1396 است؛ یکماه پس از وقایع دیماه و یک روز قبل سخنرانی 29 بهمن 96، که رهبر انقلاب در آن بحث مهم عقبماندگی در عدالت را به صراحت مطرح کردند. فرض کنیم شما با یکی از برادران انقلابیتان در حال صحبت هستید. شما به او میگویید به نظرم جامعه ما از لحاظ عدالت مشکل دارد و وضع عدالت اجتماعی مطلقاً مطلوب نیست. با چه واکنشی از سوی او مواجهه میشوید؟ دوستتان احتمالاً به شما توضیح میدهد که ببنید دوست من! این طرز فکر شما درست نیست. بعد به نوشتههای چند استراتیجیست اصولگرا اشاره میکند که در همان ایام نوشته شده و نشان میدهد که طبقه متوسط رشد کرده پس وضع عدالت خیلی هم خوب است؛ انقلاب از اساس خودش پدیدهی ضد فساد بوده و فساد کاگزاران طاغوتی را جمع کرده پس چقدر وضع خوب است! این احتمال هم هست به نوشتهای اشاره کند که مسئله را زیادهخواهی مستضعفین میداند و بخشی از متنی را بخواند که راه حل را طرح این مسئله میداند «جمهوری اسلامی از آن مستضعفان و یا طبقه متوسط به تنهایی نیست«! حالا فرض کنید شما کمی بحث را ادامه میدهید، بر موضعتان پافشاری میکنید و میگویید به نظر من نه فقط وضعیت عدالت خوب نیست، بلکه اصلاً ما در این زمینه عقبمانده هستیم؛ بعد به چهره دوستتان که به کلی از شما ناامید شده است نگاه میکنید و تیر آخر را شلیک میکنید: ما آنقدرها در زمینه عدالت عقبماندهایم که به نظر من همه مسئولین، از عالیترین مقام تا بقیه باید به خاطر این عقبماندگی از خدا طلب بخشش کنند! به احتمال زیاد دوستتان کاملاً از شما با این سطح تحلیل ناامید شده است، به همین خاطر شما حرف آخرتان را هم میزنید: نه فقط از خدا، از مردم هم به خاطر این وضعیت عدالت باید عذرخواهی کرد!
واقعاً لازم است تا فاصله نگرفتیم، آن روزها را تصور کنید. این تحلیل با انواع و اقسامی از مفهوم/برچسبها طرد نمیشد؟ از «تقدم ولایت بر عدالت» گرفته تا «فتنه عدالتخواهان» که نسخههای جدیدتری از دو مقوله کلاسیک محافظهکاران مبنی بر «نادیده گرفتن مصلحت» و «تضعیف نظام» است. اینها اگر ابزارهایی شبهمفهومی و شبهتحلیلی برای طرد این قبیل تحلیلها نیست، پس چیست و از کدام بنیاد فکریای برآمده؟ اگر امثال مطهریها اصل مسئله عقبماندگی را انکار میکردند و مانند متحجران و اشعریگرایان آن روزگار میگفتند: «اتفاقاً مسلمین نیستند که عقبمانده هستند، کمی هم خبرهای خوب عالم اسلام را ببینید، این وضع مسلمین نیست که منحط است؛ هر چه انحطاط هست در غرب و سکولاریسم هست». آیا با چنین انکارهای جایی برای اندیشهورزی باقی میماند؟ این یک زمینه مهم عقبماندگی ماست.
زمینه دیگر، جماعتی است که وقتی با مقوله عقبماندگی مواجه میشود، پاسخی که به این مسئله میدهد این است: فلانی یا فلانیها مقصر هستند، آنها را عزل و عوض کنید. این دسته همه مسئله را در هرم قدرت و رئوس آن جستجو میکند. مثلا فرض کنیم در دهه بیست از شهید مطهری میپرسیدیم چرا عقبماندهایم؟ میگفت چون رضا پهلوی و حالا هم محمد رضا پهلوی، والسلام! دیگر این قدر فکر کردن نمیخواست. دیگر نیاز نبود سیسال، طی یک برنامه فکری منسجم و مستمر به ابعاد مختلف مسئله بپردازد. جواب یک کلمه است. آن هم یک اسم: فلانی، خلاص!
اگر محافظهکاران را اهالی وضع موجود و کسانی بدانیم که فاقد کنش معطوف به تغییر هستند، دسته اول نیمه پر لیوان وضع موجودند و دسته دوم نیمه خالی آن. آنها منتفع وضع موجودند و اینها مخالف آن. در هر حال هر دو بخشی از وضع موجود هستند. تغییرخواهی با تأیید وضع موجود درگیر است اما بیشک چیزی است ورای مخالفت با وضع موجود. انقلابیبودن همان سیاستزدگی حاد نیست. معنای انقلابی بودن این نیست که همهی سطوح تغییر را در «سیاست» و سیاست را در «قدرت» و قدرت را در «آمد و شد ریاست و ارباب قدرت» دنبال کنیم. در این باره نیاز است بعدها بیشتر گفتگو کنیم و مرزهای ضد خاص و ضد عام انقلاب بودن، ناانقلابیگری، انقلابیگری و انقلابینمایی را بیشتر روشن کنیم اما اجمالاً این طور نیست که هر چه تندتر و خشمگیانهتر حرف بزنیم، انقلابیتر باشیم. شاید قهرمانتر باشیم و مخالفتمان را با صدای بلندتری به ثبت برسانیم اما تغییرگراتر نیستم بلکه تنها بخشِ ناراضی وضع موجودیم. اگر شهید مطهری در پاسخ به عقبماندگی، یک کلمه میگفت محمد رضا پهلوی، به ظاهر انقلابیتر بود تا این که سیسال اندیشهورزی کند.انقلابیبودن اما به میزان تغییری است که ایجاد خواهیم کرد نه به میزان مخالفتی که ابراز میشود.
سطح دیگر مسئله این جاست که درست در شرایطی که این گرههای فکری دست و پای نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب را برای قیام بالقسط بسته است؛ در طرف مقابل، یک تحول مهم در مسیر سکولاریزاسیون انقلاب پیش آمده است. امروز ما با پروژه-پروسهی کاپیتالیزاسیونِ منورالفکرها مواجهیم، فرایندی که به مراتب موفقتر از مسیر لیبرالیزاسیونی است که به اصطلاح روشنفکرهای دینی آن را دنبال میکردند. امروز اگر چه هنوز هم پیشفرضهای ذهنی و کلامی ما، بر روی جان هیک و برای مقابله با او تنظیم شده است، اما ما در واقعیت با فون هایک مواجهیم. با اندیشهای مواجهیم که به صراحت عدالت اجتماعی را سراب و مزخرف میداند. با پروژهای مواجهیم که به دلایلی هیچ مقاومت فکریای در برابر آن نیست. فرض کنید اگر کسی چهار دهه قبل میگفت پیامبر اسلام(ص) مارکسیست است! چقدر مضحک بود. چقدر در حوزههای علمیه واکنش بر میانگیخت؟! شما نمونه حساسیت شهید مطهری را در مقدمه علل گرایش به مادیگری میبینید که میگوید چرا گفتید حلاج و حافظ کمونیست هستند. حالا اما میگویند پیامبر اسلام(ص) یک کاپیتالیست رادیکال بود اما هیچ واکنشی را بر نمیانگیزاند. چون به جای درگیری با فقه دارند روی ظرفیتهایی حساب میکنند که جواب میدهد. شما باور میکنید در سالی که مردم و برخی علما صدها اعتراض علیه نظام بانکی و بانکها بیان داشتهاند، صدایی از همین شهر قم بلند شود که بانکها مظلوم هستند! اینهاست ظرفیتهایی که در راستای کاپیتالیزاسیون مناسبات اجتماعی فعال شده است.
متجددان و متحجران در جبههای فراگیر بر ضدعدالت همکاریهای نانوشتهای را سامان دادهاند. محافظهکاریهای جبهه انقلاب، با ریشههای معرفتی فوق باشد یا با زمینههای منفعتی؛ در نهایت به این جبهه فراگیر سرویس میدهد. باید هر چه سریعتر برای بازسازی اندیشه عدالتخواهانهی انقلاب اسلامی فکری کرد. این یک مسئولیت مهم و اهم رسالتهای فکری امروز ماست.
* تحریر و تکیمل گفتاری در اردوی دانشجویی بسیج دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، قم، 11 اسفند 1396.