گفتاری دربارهی «طبقه مرفه جدید» و آیندهی انقلاب اسلامی+جزوه
*خلاصه:
*می گویند تا 84 یک جورهایی مسیر لیبرالیسم را میرفتیم. الآن باید مسیر سرمایهداری را برویم که به یک طبقه متوسط به ایجاد بشود؛ بعد این طبقه متوسط همه معادلاتی را که ما در حوزه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی میخواهیم را رقم میزند.
*این اتفاقی است که ما بچه حزباللهیها مخصوصاً در سطح فکری و گفتمانی برای آن باید فکر بکنیم چون برای چنین مواجههای آماده نشدهایم. ما برای این آماده نشدهایم که با سرمایهداری مواجه بشویم. برای این تربیت شدهایم که با بحثهای نظری سکولاریسم و لیبرالیسم و اینها مواجه بشویم در حالی که مواجههی کنونیمان یک تفاوتهایی دارد.
*وقتی امام خمینی بحثهای اسلام ناب و اسلام آمریکایی را مطرح میکردند، با امام قهر کردند. اعتقاد داشتند اینها یکسری حرفهای تبلیغاتی است. چه کسانی؟ همان محافظهکارانی که بعد ما پذیرفتیم آنها به عنوان ستونهای فکری ما باشند. واقعیت این است که ما با فضای محافظهکار و فضای سنتیای که این بحثها را التقاطی میدانسته و میدانند رودربایستی داریم. صورت سیاسی این رودربایستی همین چیزی است که به آن میگوییم اصولگرایی و این مانع تحرک ما در برابر این مسیر جدید است.
* این که ما این طبقه مرفه را نمیبینیم؛ اینکه نمیتوانیم این تغییر و این شیفت بزرگ از روشنفکری چپگرای دهه هفتاد و هشتاد به منورالفکری متأخر دهه نود را ببینیم و تحلیل بکنیم، اینکه نمیتوانیم متناسب با آن جواب تولید بکنیم؛ نمیتوانیم متناسب با آن واکنش بلکه کنش تولید بکنیم، همهی اینها به این ریشههای فکری ما برمیگردد. عرض کردم. بعضی از جریانهای سیاسی ظرفیت نیروهای انقلاب را مصادره کردهاند. باید برای این یک فکر اساسی بکنیم.
دانلود متن ویرایش شده این بحث در قالب یک جزوه دریافت
متن کامل در ادامه مطلب...
پینوشت:
* متن فوق تحریر گفتاری است که در یک نشست ارائه دادهام؛ منتشر شده در حق ؛ رجانیوز
*مطالب دیگری که طی سالهای اخیر درباره «طبقه مرفه جدید» داشتهام:
1.عملکرد و روش امام علی (ع) در مبارزه با طبقه ی مرفهین به وجود آمده از دل نظام صدر اسلام
(تیر 1389)
2.کارآمدی برای پیشرفت؛ کارآمدی برای عدالت (فروردین 1392)
3.تنگه احد مصاف با تکنوکراتها(اردیبهشت 1392)
4.مفهوم طبقه مرفه جدید و مخالفانش(مرداد 1392)
5.واقعیتهای فرامتنی قراردادهای IPC و سکوت علوم اجتماعی(آذرماه 1394)
6.الهیات سازش (آذرماه 1394)
7.درآمدی بر جامعهشناسی «طبقه مرفه جدید»: تصویر و تفسیر فتنه(دی 1394)
جایگزینی «طبقه متوسط» به جای «طبقه مرفه» یک اشتباه فاحش است: نه صحیح است و نه در متن گفتههای وجود دارد. فقط یک جا گفتهام که طبقه متوسطی که ذکریا میگوید همان طبقه مرفه جدید است و در کل تعمد داشتهام از همان ادبیات حضرت آقا تحت عنوان «طبقه مرفه جدید» استفاده کنم.
* بسط رانت نفتی نه فقط طیقه متوسط را فربه نمیکند، بلکه به تحدید و تضعیف آن میانجامد.
* انشاءالله در آینده دربارهی تفاوتهای «طبقه مرفه جدید» و «طبقه متوسط» خواهم نوشت.
طبقه مرفه جدید و آیندهی انقلاب اسلامی
قراردادهای جدید نفتی موسوم به IPC که مدتی است اخباری پیرامون انعقاد آن در دولت یازدهم شنیده می شود، اگرچه یک موضوع تخصصی در عرصه اقتصاد و انرژی است اما به جهت اهمیت و سطح اثرگذاری بر جامعه، موضوعی است که جامعه شناسان و صاحب نظران عرصه های مختلف علوم انسانی نیز پیرامون آن ملاحظاتی دارند.
در همین راستا اخیر حجه الاسلام مجتبی نامخواه طلبه حوزه علمیه و دانشجوی دکترای رشته دانش اجتماعی مسلمین در نشستی تخصصی به ارائه نقطه نظرات خود پیرامون اثرات «فرامتنی» و اجتماعی- سیاسی- امنیتی قراردادهای جدید نفتی و فربه تر شدن طبقه متوسط جدید در اثر اجرای این قراردادها پرداخت که متن کامل آن را از نظر می گذارنید:
بسم الله الرحمن الرحیم.
عنوان بحث بنده «طبقه مرفه جدید و آینده انقلاب اسلامی» هست و امیدوارم دربارهی اهمیت و چیستی، تاریخ و چشم انداز مناسبات این طبقه در فضای انقلاب اسلامی، بحث و گفتگوهایی داشته باشیم.
طبقه مرفه جدید و آیندهی انقلاب پیامبر(صلیالله علیه و آله و سلم)
به عنوان محور اول باید عرض بکنم همانطور که دوستان مستحضر هستند؛ به نوعی آینده انقلاب ما در چارچوب روابط رفت و برگشتی و دیالکتیکی که انقلاب با این طبقه مرفه جدید دارد شکل میگیرد. همان طور که سرنوشت انقلاب پیامبر(ص) در همین نسبت شکل گرفت؛ آینده انقلاب ما هم یک وضعیت اینچنینی خواهد داشت. به نظر من این خیلی بحث مهمی است. مهمترین نیروی اجتماعی برای زمین زدن یک انقلاب، برای یک انقلاب معکوس و یا به تعبیر قرآنی، برای یک انقلاب روبه عقب و ارتجاعی همین طبقهی مرفه جدید است. یعنی کسانی که بعد از انقلاب وضع اقتصادی و سپس موضع اجتماعی و در نهایت مبنای فکریشان تغییر می کند. در آیات قرآن هم مفصل داریم که چه زمانی یک انقلاب ارتجاعی میتواند شکل بگیرد؟ یکی از گرانیگاههایی که قرآن اشاره میکند درست بعد از آن دورهای است که رهبر انقلاب به یک نحوی از میان میرود. چون رهبر انقلاب در انقلابهای اجتماعی اسلامی جایگاه خاصی دارد. این جایگاه خاص باعث میشود وقتی که رهبر انقلاب از میان میرود، اصل کیان انقلاب به مخاطره بیفتد. میفرماید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ»(آلعمران، آیه 144). خطر این انقلاب ارتجاعی و رو به عقب دقیقاً در دورهای است که رهبر و بنیانگذار انقلاب به هر ترتیب از دنیا برود.
این اتفاقی است که در تاریخ انقلاب صدر اسلامی روی داد. یعنی بعد از پیامبر(ص) یک «طبقه مرفه جدید» شکل گرفت که آیندهی انقلاب با ارادهی آنها رقم خورد. آنها بودند که توانستند یک انقلاب ارتجاعی علیه انقلاب اسلامی شکل بدهند و جامعه را به ارزش ها و هنجارهای ماقبل اسلام بازگردانند. تعرب بعدالهجره محصول حرکتهای عمومی ردّه نبود؛ محصول کار این طبقه بود.
این طبقه در انقلاب صدر اسلام چگونه شکل گرفت؟ با نوعی ثروتهای بادآورده. با قرار گرفتن انقلابیون دیروز در موضع توزیع این ثروت. با رانت به معنای درآمد غیر تولیدی. البته رانت آن موقع همان درآمد حاصل از فتوحات بود.
به هر حال به نظرم این اولین بحث است و اولین محور که در موردش صحبت بکنیم. اینکه میبینیم امام و متفکرانی همچون شهید مطهری برای تحلیل انقلاب اسلامی ایران سراغ الگوی انقلاب پیامبر(ص) میروند برای این است که ما برای انقلاب خود نظیری جز انقلاب صدراسلام سراغ نداریم. این یک جملهی تمجیدی نیست، یک تئوری تحلیلی است و دلالتهای روشنی در تحلیل رویدادهای انقلاب اسلامی دارد. از جمله اینکه آینده انقلاب ما در یک ارتباط رفت و برگشتی و یک رابطه دیالکتیکی با طبقه مرفه جدیدی که بعد از انقلاب به وجود آمده، شکل می گیرد. همان طور که آینده انقلاب صدر اسلام این چنین شد. به نظر من این محور مهمی است که ما هر چه از الآن به بعد انقلاب و به طور مشخص از دوران پس از بنیانگذار به بعد بخواهیم تحلیل بکنیم، دقیقاً در این چارچوب هست. یعنی در چارچوب رابطهای است که ما با طبقه مرفه جدید داریم. این یک مسأله.
تعریف مفاهیم: انقلاب اسلامی
در محور بعدی بحث میخواهم خود مفردات عنوان «طبقه مرفه جدید و آیندهی انقلاب اسلامی» را یک مقدار بحث بکنیم و مفاهیمش را تعریف کنیم. اول «انقلاب» را بحث بکنیم که منظور ما از انقلاب اسلامی چیست؟ بعد به طبقه مرفه جدید برسیم.
منظور از «انقلاب اسلامی» -حسب آن تعریفی که ما از امام خمینی و متفکران انقلاب داریم- این است که در عرصه معرفت اجتماعی یک اتفاق روی میدهد: یک منظومهی فکری تحت عنوان «اسلام انقلابی» میآید عرضه میشود. این اسلام انقلابی یک تحولی را، یک تحول درونی و یک انقلاب انفسی را تحت عنوان «انقلاب انسانی» شکل میدهد. این انقلاب انسانی یک خروجی و یک نتیجهای دارد. آن نتیجه و خروجی «انسان انقلابی» است. این انسان انقلابی به عنوان یک مولود جدید و یک انسان متمایز، یکسری کنش جمعی متفاوتی انجام میدهد که خروجی آن «انقلاب اسلامی» است. پس حضرت امام انقلاب اسلامی را از لحاظ مفهومی تقریباً در این چهار مرحله صورتبندی میکند.
حالا این کنش چه ویژگیهایی دارد؟ این کنش جمعی متمایزی که به انقلاب اسلامی منتهی میشود به تحلیل و تعبیری که حضرت امام دارد و مرحوم مطهری مفصل در بحثهایش دارد، این کنش سه سویه و سه جهت عمده دارد. جهت عدالتخواهانه، جهت آزادیخواهانه و جهت معنویتخواهانه؛ که توأمان بودن این سه سویه هویت انسان انقلابی و کنش انقلابی را تشکیل میدهد؛ تمایز و غیریت این کنش هم باز بر اساس همین سه سویه است. مثلاً در مفهوم آزادی با بلوک غرب درگیر میشود. به خاطر این که عدالت و معنویت ندارد. روی مفهوم عدالت با بلوک شرق درگیر میشود. به خاطر این که آزادی و معنویت ندارد. روی عنصر معنویت با متحجرها درگیر میشود. به خاطر این که آنها آزادیخواهی و عدالتخواهی را ندارند. هویت و غیریت انقلاب دقیقاً در همین چارچوب مشخص میشود.
اتفاقاتی هم که بعد از انقلاب میافتد، نقش اصلی و کارگردان اصلیاش همین انسان انقلابی است. ما بعد از پیروزی اولیهی انقلاب، نهادهای انقلاب را داریم که یک بستر مهم برای استمرار کنش متمایز انسان انقلابی است. نهادهای انقلاب در واقع سازمانها و مجموعههایی هستند که میخواهند امکان تداوم کنش اجتماعی را برای انسان انقلابی فراهم بیاورند. انقلاب با پیروزی به یک وضعیت اصطلاحاً پارادوکسیکال برمیخورد و آن وقتی است که نهضت میخواهد به نظام تبدیل بشود. چه باید کرد که سویههای انقلابیاش گرفته نشود؟ این مطلب در بحثهای خود مرحوم شهید مطهری با این که چند هفته بعد از انقلاب به شهادت میرسند، هست. در بحثهای امام(ره) هم که مفصل هست. یعنی این حس رکون و رکود در همان هفتههای اول از جانب این بزرگان احساس میشود. کار مهمی که در نهادهای انقلاب انجام میشود این است که زمینهای فراهم میآورند که این «جهاد» به «نهاد» تبدیل بشود. در عین حال ویژگی جهادی آن حفظ بشود. این از تعریف انقلاب.
تعریف مفاهیم: طبقه مرفه جدید
اما تعریف «طبقه مرفه جدید»؛ این مفهوم دو جزء دارد. یکی «طبقه مرفه» است که منظور از طبقه مرفه عقبهی چپیاش نیست. این چیزهایی که توی قشربندیهای چپ گفته میشود، در نهایت نمیشود آن مرزبندی و خطکشی را در جامعه داشت. بلکه منظور از «طبقه» مرفه جماعتی هستند که کنار هم نشاندنشان، روابطشان، شناختشان از همدیگر بر اساس «منفعت مشترک» است. یعنی شما یکوقت در برابر انقلاب با یک حزب یا یکسری جریانات سیاسی مواجه هستید؛ یک وقت با با یک طبقه مواجهید. حزب سازمان مشخصی دارد و اگر خلاف قانون عمل کند راه مقابله با آن انحلال آن سازمان است مثل حزب توده. اما یک وقت نه با یک یک طبقه مواجهید؛ به این معنا که آن چیزی که اینها را به هم پیوند میدهد، منافع است. افراد این طبقه همدیگر را نمیشناسند. ارتباط ندارند و دور هم جمع نمیشوند و کنگره و بیانیه و میتینگ ندارند. سازماندهی حزبی ندارند. حتی سازماندهی جنبشی هم ندارند ولی یک چیزی اینها را به هم پیوند میدهد و آن «منفعت مشترک» است. مقابله با این طبقه و نابودی آن به سادگی هدف گرفتن سازمانِ یک حزب نیست.
نکتهی دیگر اما این است که قید «جدید» در طبقه مرفه جدید به چه چیز راجع است؟ عرض کردم یکی از سویههای کنش انسان انقلابی عدالتخواهی است. یعنی در روند انقلاب درگیر شدن با جاهایی که ثروت و امکانات و سرمایه در آن انباشت شده است. حالا بعد از انقلاب و در اثر کنشهای انقلابی این سرمایه آزاد میشود و تحت شرایطی میآید و دوباره در اختیار آن انقلابیون قرار میگیرد. نهادهای متعددی برای بازتوزیع این ثروت شکل میگیرد: بنیاد مستضعفین، هیئت هفت نفره زمین، بنیاد مسکن، جهادسازندگی و غیره. اگر این نهادها عملکرد مطلوب را نداشته باشند یعنی یا ثروتها به صورت انباشته شده باقی میمانند یا اگر هم آن ثروت انباشته شده توزیع میشود، مسیرهای انباشته شدن ثروت همچنان باز میماند و در اختیار انقلابیون دیروز قرار میگیرد. از این رو از دل مقابله با طبقه مرفه سابق یک طبقه مرفه جدید به وجود میآید.
جا دارد در اینجا به جملهای از حضرت آقا اشاره بکنم که به نوعی منبع و مبنا و چکیدهی این بحث است و مبنای تعریفهایی بود که در این قسمت بیان شد:
«کسانی هستند که تلاش میکنند و حقیقتا در صدد این هستند که طبقهی ممتازهی جدیدی در نظام جمهوری اسلامی به وجود آورند. به خاطر انتخابها و انتصابها و زرنگیها و دست و پاداریها و مشرف بودن بر مراکز ثروت، و از طریق نامشروعی که با زرنگی آن را یاد گرفتهاند، به اموال عمومی دست بیندازند و یک طبقهای جدید - طبقهی ممتازان و مرفهان بیدرد - درست کنند. نظام اسلامی، با مرفهان بیدرد و معارض و مخل، آنطور برخورد سختی کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامی، یک طبقهی مرفه بیدرد جدید طلوع کند! مگر این شدنی است؟! به فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحرافهای بزرگی به وجود آید.»
چگونگی شکلگیری طبقه مرفه جدید
محور بعدی بحث پاسخ به این پرسش است که اساساً طبقه مرفه جدید چگونه شکل میگیرد؟ یکی از مهمترین منفذها و مصدرهایی که به شکلگیری این طبقه مرفه کمک میکند، رانت است. ما یک تصویر محدود از رانت داریم؛ به دلیل اینکه یک ایدئولوژی محافظهکارانه تحت عنوان اصولگرایی بر ذهن و زبانمان سایه انداخته است. در تعریفی که ما در ذهن داریم رانت عبارت است از درآمد حاصل از فساد بیّن و آشکار. می گوییم طرف رانتخوار است، یعنی این که از یک جایی دارد اختلاس میکند. در واقع تفاوتی بین رانت و اختلاس قائل نیستیم. ولی اگر بخواهیم معنای دقیق رانت را در نظر داشته باشیم؛ رانت عبارت است از هر گونه درآمد غیر تولیدی. این در دورهی ما عمدتاً برای درآمدهای حاصل از منابع طبیعی استفاده میشود ولی حتی میشود آن را به دورههای تاریخی بسط داد. به جایی که اسلام با فتوحاتی مواجه میشود و یک درآمدهایی به وجود میآید که همه غیر تولیدی است.رانت نظام جامعه را به هم میریزد و یک طبقه مرفهی شکل میگیرد که مناسبات قهقرای خودش را شکل میدهد. بنابراین یکی از روندهایی که طبقه مرفه جدید را شکل میدهد رانت است.
روند دیگری که طبقه مرفه جدید را شکل میدهد فساد و دیگر مظاهر بیعدالتی است. به نظرم این یکی از آن دقایق فکری است که باید در موردش بیشتر فکر بکنیم. رهبری «عدالت» را به مبارزه با فقر و فساد و تبعیض تعریف میکردند اما اشتباهی که ما داشتیم این بود که در عمل جز مبارزه با فسادِ بیّن و آشکار، آن هم در رقیب سیاسیمان هیچ مظهری برای بیعدالتی نمیدیدیم. حالا تفاوت نمیکند رقیب درون جناحی یا برون جناحی. یعنی به یک معنا کارنامهای برای مبارزه با تبعیض نداریم و همچنین کارنامهمان در مبارزه با فقر، خیلی خیلی کمرنگتر از این دو است.
یکی دیگر از زمینههای شکلگیری طبقه مرفه جدید که مخصوصاً در انقلاب ما به نظرم خیلی پررنگ است؛ «ضد نهادهای انقلاب» هستند. منظور از ضد نهاد انقلاب جیست؟ یعنی نهادی شکلیافته است که جهاد انسان انقلابی و آن کنش جمعیاش را بیاورد و به یک سامانی برساند و تبدیل کند به یک حرکت اجتماعی که امکان تداومش وجود داشته باشد. وضعیت «ضد نهاد» یعنی وضعیتی که این نهاد درست بر خلاف غرض اصلی خود کار بکند. با یک مثال عرضم را توضیح بدهم:
فروردین سال 1359، پیام نوروزی حضرت امام دقیقاً جملهای به این مضمون دارند که «آیا راست است که بنیاد مستضعفین، بنیاد مستکبرینگردیده است؟»؛ اگر چنین است حتماً باید دوتا کار انجام بشود: یکی تصفیه و یکی گزارش دادن به مردم. ببینید حساسیت امام(ره) نسبت به نهادهای انقلاب چقدر است. در بعضی از مصاحبههایی که حضرت آقا در همان سالهای 61-62 در مورد نهادهای انقلاب داشتند، همین ایده را را مطرح کردهاند که یک نهاد انقلابی به صورت بیجهت و بیطرف وجود ندارد؛ نهادهای انقلاب معطوف به یک غرضی شکل گرفتهاند، اگر در آن راستا نباشند، ضد آن هستند.
تبدیل نهادهای انقلاب اسلامی به ضد خود
حالا بد نیست به تناسب اشارهای هم بکنیم که این چیزی که الآن از نهاد انقلاب داریم اصلاً مراد و موضوع بحث ما نیست. این نهادها نوعاً مضمحل شدهاند؛ حالا بعضیهایشان که رسماً منحل هم شدهاند و یا در مسیر انحلال هستند. نهاد انقلاب یک جورهایی مدل جامعه مدنی انقلاب اسلامی است. تصویری که ما از نهادهای انقلاب داریم، یک سازمان است؛ در حالی که اینطور نیست. میدانید که بعضی از نهادهای انقلاب تا سه چهار سال حتی اساسنامه نداشتند. دقیقاً یک جامعه مدنی معطوف به انقلاب است که نیروهای اجتماعی انقلاب را در سراسر کشور در یک فرایندی شکل داده و ساماندهی کرده است. نهادهای انقلاب موجود اما نوعاً به ضد خود تبدیل شدهاند، مسخ شدهاند و مضمحل شدهاند. شاید اگر ما امروز بعضی از نهادهایی یک مقدار روی عهدشان پایبند هستند را بخواهیم مثال بزنیم؛ باید بپرسیم فرض کنید میشود همین پنج شش سال اخیر را بدون بسیج تصور کرد؟ چه سرنوشتی برای انقلاب پیش میآمد اگر بسیج نبود؟ در دههی اول انقلاب، بدون باقی نهادها یک چنین حالتی داشتیم. ولی ما نوعاً الآن تصویر روشنی از وضعیت اولیهی جهاد سازندگی یا بنیاد مسکن نداریم.
گاهی با بعضی از کسانی که در روند انقلاب مصر بودند صحبت میکردم دقیقاً به این نتیجه میرسیدیم که اگر آنها بعضی از این نهادهای انقلاب را داشتند؛ مثلاً دادگاه انقلاب داشتند؛ هیئت هفت نفره زمین داشتند یا نهادهای پیشرفتهتری مثل جهاد سازندگی و امثال اینها داشتند، حتماً سرنوشت انقلابشان این نبود. همچنان که ما هم اگر خیلی از این نهادها را نداشتیم سرنوشتمان چیزی شبیه مصر بود. در بعضی از جاهایی که به تجربهی انقلاب ما نزدیکتر بودند؛ مثل یمن و عراق و جاهای دیگر نهادهایی شکل گرفت که اتفاقاً به پیشبرد آن انقلابها خیلی کمک کرد.
حالا در نظر بگیرید این نهاد انقلابی که مسؤولیتش این است؛ حد وسط ندارد. یعنی یا بنیاد مستضعفین است یا بنیاد مستکبرین. بنیاد وسط وجود ندارد. حالا اگر این به یک ضد خودش تبدیل بشود؛ با همان اثرگذاری مرتب دارد روابط منتهی به طبقات مرفه جدید را بازتولید میکند. یعنی مثلاً در هیئت هفت نفره زمین، در بنیاد مستضعفین یا جاهای دیگر، انقلاب اسلامی و انسان انقلابی میخواسته به توزیع ثروت برسد، اما روند به انباشت ثروت منتهی شده است. این عوامل روی هم رفته طبقات مرفه جدید را شکل میدهد.
تاریخ و تطور طبقه مرفه جدید در انقلاب اسلامی
محور بعدی این است که از تاریخ و تطور طبقه مرفه جدید در انقلاب اسلامی بپرسیم. در اینجا لازم است یک بررسی اجمالی از تاریخچه و گذشتهی این طبقه و بر اساس آن یک چشم اندازی از آیندهی آن را بحث کنیم. از اواسط جنگ آرامآرام در یک دورهای، وجه بروکراتیک این روابط شکل میگیرد. یعنی در سازمان ادارهی کشور، در اثر رانتهایی که بین فضای اقتصاد دولتی و اقتصاد خارج از آن وجود دارد؛ بعضی از مدیران از این فضا استفاده میکنند و برخوداریهایی پیدا میکنند اما این طبقه مرفه هنوز وجه بروکراتیک دارد. هنوز از خاستگاه خود منفک نشده است. هنوز بیرون از نظام بروکراسی و در فضای اجتماعی خودش را بازتولید نکرده است. اما از بعد از جنگ است که این طبقه می کوشد خود را بیرون از سازوکارهای حقوقی بازتولید کند. شاید به طور نمادین بتوانیم بگوییم از دوران روزنامه همشهری است که با یک رانت متراکم رسانهای این طبقه مرفه شروع میکند به بازتولید خودش در فضای اجتماعی.
البته این را هم بگوییم که در مرحلهی قبل هم این طبقه کارهای مهمی کرده است. توانسته مناسبات بدنه بورکراتیک جمهوری اسلامی را عوض کند. بعنی توانسته منطق کلان را (کاری به افراد نداریم) منطق کلان سازوکاری را که به هر حال قرار است جمهوری اسلامی جلو ببرد، توانسته تحلیل و جهتگیری این ساختار را عوض بکند. توانسته کاری بکند که حرفهای امام(ره) و به عنوان نمونه حرفهای مرحوم سیداحمدخمینی را در هیئت دولت جمهوری اسلامی «ضد توسعه» بخوانند. یعنی توانسته این را به جمهوری اسلامی بباوراند که توسعه چیزی است که حرفهای امام ضد آن است نه مبنای آن. همان بحثی که رهبری تحت عنوان خلط توسعه و مادیگرایی هشدار میدهند. این کار بزرگی است که این طبقه در مرحلهی اول به دست آورده و حالا در گام دوم میخواهند این را از طریق رسانه و غیره در فضای اجتماعی بازتولید بکنند. میخواهد کاری کند که نه در هیئت دولت که در تمام محافل اجتماعی و رسانهها به صورت مادامالعمر این حرفها زده شود. در عین حال هم می کوشند آن ثروتی را که به دست آوردهاند، تثبیت بکنند. این ثروت با دستیابی این جریان به بخشی از منابع عمومی در فاز خصوصیسازیهای آن موقع، تثبیت میشود. میشود ملک شخصی آنها.
با این همه شاید گام اصلی وقتی است که اینها به بازار پولی دست پیدا میکنند. از طریق یک ابهامهایی تحت عنوان «بانک خصوصی» و امثال اینها، کاری میکنند که در کشوری که بقالی زدن مجوز میخواهد؛ ما فلان قدر بانک بیمجوز داشته باشیم! الحمدالله حداقل در این هفت هشت سال اخیر شاید یک بصیرت و نگاهی نسبت به این پدیده شکل گرفته است. شما این جا بدون مجوز نمیتوانید هیچ واحد صنفی ای تأسیس کنید ولی میتوانید بدون مجوزهای لازم بانک بزنید و بعد وارد بازار ملک و غیره بشوید.
طبقه مرفه جدید و نقطه عطف نفت
همه عرض بنده این است که ما الآن در شرایطی قرار داریم که این طبقه در حال برداشتن یک گام اساسی دیگر است. این گام چیست؟ ببینید وجه بورکراتیک طبقه مرفه جدید همیشه با نفت در ارتباط بوده است اما این ارتباط در سازمانهای دولتی روی میداده است. اتفاقی که در این مدل جدید قراردادهای نفتی موسوم به IPC «میتواند»، تذکید میکنم می تواند بیفتد این است که اگر مراقبت نباشد، این طبقه خارج از چارچوب دولت به سرمایهی بیانتهایی به نام نفت دست پیدا میکند.
ما قبل از این آن مراقبت نداشتیم. باید این قضاوت سخت را در مورد خودمان داشته باشیم که بسیجیها و انقلابیهای دهه هفتاد و ابتدای دهه هشتاد این مراقبه را نداشتند. آن مخلصان انقلابی که در بیان رهبر انقلاب بود، آن «لشکر مخلص خدا»، آنطور که باید جلو شکلگیری و پیشروی این طبقه را نگرفت. این مخلصان انقلاب و لشکر مخلص و بسیج لشگر مخلص خدا در آنسالها مشغول چه کاری بودند؟ تبدیل شده بودند به ظرفیت بومی توسعه. لابد دوستان دیدید. در خاطرات آقای لاریجانی هست که آقای مرندی گزارشی از واکسن و قطرهچکان فلج اطفال داده است. ایشان هم کلی خوششان میآید و در خاطراتش مینویسد بسیج ظرفیت بومی توسعه است. منظورش ماها هستیم! هر جا را بخواهند توسعه بدهند بالاخره یک پستی و بلندیهایی دارد. یکجا ظرفیت دریا دارد؛ یک جا ظرفیت آبهای آزاد دارد؛ یک جا چیزی هم به نام بسیجی دارد! حالا این یک نمونه است و الا در بهترین حالت این نگاه غالب بوده و هست. به نظرم این یک حرف صحیحی است که ما مخلصان انقلاب اصلاً کارنامه درست و درمانی نداریم در مبارزه با این طبقه؛ و به همین خاطر طبیعی است که این طبقه تشکیل شده باشد.
ما خودمان هم مسألهمان چیزی دیگری بود. ما همه بودیم و یادمان هست که در آن سالها مسألهها چی بود. رگ گردنها برای چه چیزهایی متورم میشد. مسألههای دست چندم برای ما برجسته بود و به مسألههای اصلی هیچ وقعی نمیگذاشتیم. مسئلهمان واقعا این بود که الآن تجمع بشود که آقاجری اعدام بشود یا نشود. مسألهها نوعاً این تیپی بود. نوعاً همه مسائل فرعی و البته «واکنشی» و منفعل بود. شاید الآن وقتی برمیگردیم و نگاه میکنیم، یک مقداری، البته نه زیاد، سرزنش بکنیم کارکردهایی را که یک دههی قبل داشتهایم. ولی حتماً دو دهه بعد، وقتی که بنشینیم روند جمهوری اسلامی را نگاه بکنیم و ببینیم مثلاً از یک جایی به نام بانکهای خصوصی یک دفعه این اتفاق برای انقلاب افتاد؛ حتماً سرزنشهامان خیلی جدیتر خواهد بود. به خودمان، به بسیجیهای اوائل دههی هشتاد خواهیم گفت که شما چقدر ساده بودید. آن موقع باید به چه مسألههایی میپرداختید و خودتان را با چه چیزهایی سرگرم کرده بودید.
میخواهم بگویم الآن مسأله اصلی در «طبقه مرفه جدید و آیندهی انقلاب اسلامی» این است که اگر این طبقه مرفه برآمده از دل نظام بتواند خارج از ساختار بورکراتیک به نفت دست پیدا بکند و به تعبیری سرمایهداری نفتی شکل بگیرد؛ چاه نفت، چشمهی آب حیاتش میشود و به نوعی روئین تن میشود. نفت میشود یک منبع لایزال و یک پشتوانه جدی اش و ما حتماً یک دهه بعد غولی به مراتب بزرگتر از بانکهای خصوصی خواهیم داشت. همین غولِ بانک خصوصی که بانک مرکزی و دولت حریفش نمیشود، ده سال پیش وجود نداشت. من واقعاً فکر میکنم اگر ما برگردیم و قانون محاسبات عمومی کشور را بخوانیم تعجب میکنیم که از کجای این قانون میشود این نظام کج و معوج بانکی در بیاید؟ از متن آن نمیشود، این محصول فرامتن آن است. میشود. بحث بنده همین توجه به همین «فرامتن»ها است. من فکر میکنم با این وضعی که داریم میتواند ده سال بعد این اتفاق بیفتد. یعنی برمیگردیم و نگاه میکنیم و میبینیم ما دقیقاً در گردنه اُحد، در نقطهی عطف و در پیچ تُند شکلگیری سرمایهداری نفتی بودیم ولی سکوت کردیم.
الآن استفاده از منابع نفتی در چارچوب دولت است. یعنی طرف باید بیاید برود وزارت نفت را بگیرد تا بتواند دست پیدا بکند ولی خارج از این نمیتواند به آن منابع دست پیدا بکند. همان طوری که قبل از این اگر میخواست به بازار پولی دست پیدا کند، باید به بانک مرکزی و بانک صادرات و بانکهای دیگر دست پیدا میکرد اما الآن لازم نیست برای دستیابی به بازار پولی لزوماً این کار را بکند؛ خودش میتواند یک مسیر جدایی داشته باشد. همین اتفاق میتواند در مورد نفت هم بیافتد.
به همین خاطر به نظرم ما باید به جز لایه اقتصاد انرژی، به جز لایهی حقوق قراردادها و به طور کل به جز متن این قراردادها، باید فرامتنشان را هم ببینیم. یعنی باید یک اتفاقی برای متن این قراردادها بیفتد مثل اتفاقی که برای متن برجام افتاد که همه آن به مثابه یک آینهی سرنوشت، خط به خط بخوانند اما باز هم این متن نیست که خیلی مهم است، به نظرم این فرامتن است که مهم و تعیین کننده است. فرا متن یعنی آن روابطی که منتهی به شکلگیری این مدل پیشنهادی شده است. جالب است یکی از بحثهایی که پیشنهاددهندههای این قراردادها و وزیر نفت داشتند این بود که میگفتند آنهایی که یک روز مخالف بیع متقابل بودند، امروز میگویند این قراردادها نباشد و همان بیع متقابل باشد. حالا او وارونه جلوه میدهد چون IPC بسط نقاط ضعف بیع متقابل است ولی میخواهم بگویم ماجرا این نیست. مسأله این است که این مدل قراردادها شاید ده سال یا پانزده سال قبل امکانپذیر نبود؛ چون این این طبقه در وضعیتی نبود که میل و ارادهی معطوف به نفت داشته باشد.
من فقط به قراردادها یک اشارهای بکنم. در مورد قراردهای IPC یک نقدی آقای دکتر درخشان داشتند که به نظرم نقد خیلی جامعی بود. از این جهت که ایشان به لایههای فرهنگی و ایدئولوژیک این هم اشاره کرده بودند. به نظرم ما که نیروی فرهنگی و ایدئولوژیک هستیم باید بیاییم این را بسط بدهیم. یعنی مبانی فکریاش را. حالا ایشان بیشتر از اقتصاد انرژی صحبت کرده بودند ولی این لایههایش هم هست و کمک میکند که این بحث عمومی بشود.
به نظر من نقطه کلیدی در این قراردادها که ما را از متن قراردادها به آن فرا متن وصل میکند این است که در این مدل پیشنهادی یک کمپانی مشترک تشکیل میشود که طرفهای خارجی دارد. در واقع حتماً یک طرف خارجی دارد. یک طرفی دارد که در قراردادها مبهم است و معلوم نیست چه میتواند باشد. یک طرف ایرانی دارد. اینها یک کمپانی مشترک تشکیل میدهند و میآیند طرف شرکت ملی نفت ایران میشوند. اتفاقی که این جا میافتد این است که همه منافعی که دارد برای این ذکر میشود؛ منافعی مثل انتقال تکنولوژی و غیره؛ از چه طریقی دارد اتفاق میافتد؟ این انتقال تکنولوژی به آن شرکت خصوصی است که تازه میگویند در روند کار یاد بگیرد و هیچ متر و اندازهای هم ندارد.یعنی چه در روند کار یاد بگیرد. این انتقال تکنولوژی چه وقت افتاده یا چه وقت اتفاق نیفتاده؛ کسی نمیداند. جالب است همین را در رسانه ملی و دیگر جاها به عنوان مزیت این مدل تبلیغ میکنند. البته این هم مهم نیست. مسأله این است که این جا دارد از سرمایه عمومی هزینه میشود. یعنی شما دارید یک هزینهای را میدهید برای این که انتقال تکنولوژی به یک شرکت طرف مقابل شما اتفاق بیفتد. درست است که ایرانی است ولی شرکت طرف مقابل شما است. شرکتی که داخل یک کمپانی مشترک با طرفهای خارجی است. انتقال تکنولوژی به آن اتفاق بیفتد؛ در برابر این هزینه چه دستاوردی دارید؟ بعد هم مسئله مدیریت اینها بر مخازن و مدیریتشان بر منابع مطرح است. اینها همه حرفهایی است که برای بیعمتقابل هم زده میشد. مثلاً صیانتی باشد و اینها. ولی مدیریت آنها بر مخازن یک مدیریت تام است. یعنی در واقع شما یک جورهایی یک مناطق آزادی در حوزههای مختلف نفتی دارید. منطقه آزادی نفتی دارید، همان طور که مناطق آزاد اقتصادی دارید. یعنی یک جاهایی که شما صفر تا صد را در اختیار یک شرکت دادید. البته بیع متقابل هم از این جهات نقاط ضعفی داشت منتها به نظرم این مدل قراردادها یک جورهایی بسط آن نقاط ضعف بیع متقابل است. البته اشکالات قانونی این به جای خود. یعنی شما حتی هر قرائتی از قانون اساسی که هیچ، سیاستهای اصل چهل و چهار به صورت کلیاش هم داشته باشید نمیتوانید یک بخش خصوصی را در صنایع بالادستی نفت دخیل بدانید؛ ولی این اتفاقات دارد میافتد. به نظرم این همان ابهامی است که در حوزه بانکها بود.
حالا یک سری بحثهای دیگری هم که به نظرم بدیهی است و نباید اشاره کرد که اگر این قراردادها شکل بگیرد، همان طور که در صحبتهای مسئولین هم بود، برای این که کمپانیهای خارجی بخواهند وارد این فضا بشوند علاوه بر مدل قراردادی حتماً احتیاج به زمینهسازیهای عمومی هم هست. این زمینهسازی عمومی در یک پروژه دراز مدت میتواند از محل سرمایهداری نفتی و از محل همین منابع سرمایهداری نفتی شکل بگیرد و ایجاد بشود. یعنی به طور طبیعی شما شرکتهای خصوصی دارید که در اینها دلشان میخواهد بروند همکار یک کمپانی خارجی بشوند که قرار است یک کمپانی مشترکی بینشان شکل بگیرد. حتماً کاری که اینها انجام میدهند این است که زمینهسازی عمومی بکنند. از طریق عواید و درآمدهایی که داشتند هزینه بکنند، برای این که زمینه عمومی و فضا و فرهنگ عمومی شکل بگیرد. برای این که شرکتهای خارجی بیایند. بعد هم چرا شرکتهای کرهای و چینی و روس و فلان بیایند. حتماً به این سمت میروند که شرکتهای آمریکایی بیایند. همان طور که این در آن جلسه رونمایی کاملاً واضح بود. حتی وزیر هم به صراحت اشاره کرد. حتماً این اتفاق میافتد. به نظرم این اتفاق است که بعدها میتواند آینده و فرهنگ عمومی ما را شکل بدهد.
البته در نهایت به نظرم این مدل قراردادی بیشتر یک وجه تخیلی و آرزویی دارد. اجرای چنین قراردادهایی به دلایلی هیچ وجه امکانپذیر نیست. نه از طرف ایران و نه از طرف مقابل. در واقع انجامشدنی نخواهد بود ولی میخواهم بگویم این یک نشانه است از میل طبقه مرفه جدید برای نیل به نفت.
این طبقه است که ماجرای خیلی مهمی است و ما باید در موردش بیشتر فکر بکنیم؛ با این حال حزبالله و نیروهای معطوف به انقلاب کمتر امکان اندیشیدن به این قبیل مسائل را را دارند؛ چرا؟ چون ذهن و زبانشان ذیل دوگانههای سیاسی موجود کاملاً مصادره شده است. من نمیخواهم این بحث را باز بکنم. چون خیلی به موضوع مرتبط نیست ولی میخواهم این را اشاره بکنم که این اصولگرایی که عبارت است از یک ترجمه محافظهکارانه از گفتمان انقلاب؛ کاری که انجام میدهد این است که فیالمثل تحلیلهای ما را از سطح تحلیل اجتماعی به سمت تحلیل صرفاً اعتقادی میبرد؛ تحلیل صرفاً اعتقادی حتماً خروجی انفعالی دارد؛ نه خروجی فعال و انقلابی. در ادامه یه این بحث باز میگردیم و کمی بیشتر آن را باز میکنیم.
ما و مسیر جدید سکولاریزاسیون
در پایان میخواهم یک چارچوب کلانی برای این تأمل دربارهی این قبیل مسائل طرح بکنم و بحثم را جمعبندی بکنم. یک زمان نیروی مقابل انقلاب و آن فرایندی که می خواست انقلاب را عرفی بکند، این هدف را از مسیر لیبرالیزاسیون دنبال میکرد. در دهه هشتاد و قبلش، اواسط دهه هفتاد این مسیر بود، ولی امروز مسیر عرفیشدن عوض شده و یک اتفاق دیگری دارد میافتد.
برای توضیح این تغییر مسیر جدید میخواهم اشارهای داشته باشم به کتاب «آیندهی آزادی» نوشتهی فرید زکریا. ترجمه این کتاب در ایران برای ده سال پیش است. فرید زکریا هم آدم مهمی است. نه آدم چندان نظری است که حرفهای کلی بزند؛ نه یک روزنامهنگار صرف است. کسی است که تلاش دارد آن اطلاعات و دادههای میدانیاش را بر اساس یک مبانی نظری خیلی متقنی که اتفاقاً به آن مبانی خیلی وفادار است منتها بر اساس آن دادهها دارد تحلیل میکند. از این جهت به نظرم حرفهایش خیلی مهم است.
بحث کلی این کتاب این است که لیبرالیسم بر دمکراسی اولویت دارد. یعنی اگر یک جایی لیبرالیسم با دمکراسی در تضاد بود، ما آن جا دمکراسی نمیخواهیم ولی حکومت باید لیبرال باید باشد. حسنی مبارک مصر را مثال میزند. میگوید در مصر آلترناتیوهای حسنی مبارک که از طریق دمکراسی بالا میآیند حتماً کمتر از حسنی مبارک لیبرال هستند. باید دیکتاتوری مبارک باشد چون لیبرالتر است و این جا لیبرالیسم بر دمکراسی اولویت دارد. اما بحثی که می خواهم به اشاره کنم چیز دیگری است.
زکریا در این کتاب یک کشف و یک بحثی در مورد ایران دارد که به نظرم نقطه کلیدی بحث اوست. استدلالش این است که اگر اسلام و غرب، اسلام و مدرنیسم مشکل دارند؛ چرا این مشکل خودش را از 1979 نشان داده است؟ میدانیم که زکریا یک اصالت هندی دارد؛ میگوید من فضای هند را میدانم. اصلاً در هند مسلمانها با غرب مشکلی نداشتند. آن چیزی که با غرب مشکل دارد نه اسلام که بنیادگرایی است که با انقلاب 1979 ایران اوج گرفته و توانست در همه جا هم ریشه بدواند. بعد میگوید باید با این چه کار بکنیم؟ یکی یکی میآید و نظریههای مختلف سکولاریزاسیون را بررسی میکند. راههای مختلف را دنبال میکند که یکی از مهمترین آن اصلاحدینی یا پروتستانیسم است. یعنی همان بحث کلان پروژه اواسط دهه هفتاد و دهه هشتاد بود. بعد مفصل دلیل میآورد که این هم جواب نمیدهد و میرسد به پیشنهادی که کشف اصلی کتاب اوست. میگوید از نظر من راه حل پایدارتر، اصلاحات اقتصادی است. اصلاحات اقتصادی اساسی باید در اولویت قرار بگیرد اگر چه مشکل خاورمیانه فقط اقتصادی نیست اما شاید راه حل آنها در اقتصاد نهفته باشد. یعنی میگوید آن چیزی که از نظر ما مشکل خاورمیانه است، درست است مشکل سیاسی و فرهنگی و غیره است ولی ما باید این مشکلات را از طریق اقتصادی رفع بکنیم.
بعد در ادامه توضیح میدهد که چنانچه دیدهاید حرکت به سوی سرمایهداری مطمئنترین راه برای ایجاد یک دولت محدود پاسخگو و یک طبقه متوسط واقعی است. این طبقه متوسط واقعی چیزی است که در تحلیلهایش باز ادامه پیدا میکند و آن را به عنوان نهادهای واسطه دمکراسی در خاورمیانه یعنی نهادهایی که میتوانند دمکراسی خاورمیانه را هدایت بکنند که به نتیجهای به جز نتیجه لیبرالیسم ختم نشود را مطرح میکند. من میخواهم فقط در حد معرفی به بحث این کتاب اشاره داشته باشم. دوستان حتماً این را ببینند. سال هشتاد و چهار که این منتشر میشود، محافل نزدیک به کارگزاران میگفتند این انجیل آزادیخواهی ما در دوران جدید است. یعنی به نوعی کتاب مرجع آن هاست که نتایج مرجعیت این استراتژی را میتوان از مقایسهی 10-15 هزار صفحه مهرنامه و کیان به وضوح به دست آورد. آنها می گویند تا 84 یک جورهایی مسیر لیبرالیسم را میرفتیم. الآن باید مسیر سرمایهداری را برویم که به یک طبقه متوسط به ایجاد بشود؛ بعد این طبقه متوسط همه معادلاتی را که ما در حوزه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی میخواهیم را رقم میزند. البته به دلایلی که می دانیم و فرصت بحث نداریم این طبقه متوسط یک طبقه متوسط واقعی نیست. یک طبقه با برخورداری بیشتر از رانت نفت است و تقریباً همان طبقه مرفه جدیدی است که عرض کردم. درعرفیسازی از مسیر اصلاح دینی آن ها باید دین را اصلاح میکردند؛ یعنی در حوزه فرهنگی یک تغییراتی ایجاد میکردند و بعد بقیهاش حل میشد. اما به دلایل مفصلی که زکریا در این کتاب بحث میکند، میگوید ما باید از حوزه اقتصادی شروع بکنیم. یعنی یک تغییرات اقتصادی ایجاد میکنیم این در ادامه خودش را در حوزه فرهنگی و اجتماعی بازتولید میکند.
بحث زکریا یک مثال بود از انجیل این جریان و گرنه فکتهای واقعیاین روند الی ماشاءالله فراوان است. به نظرم این اتفاقی است که ما بچه حزباللهیها مخصوصاً در سطح فکری و گفتمانی برای آن باید فکر بکنیم چون برای چنین مواجههای آماده نشدهایم. ما برای این آماده نشدهایم که با سرمایهداری مواجه بشویم. برای این تربیت شدهایم که با بحثهای نظری سکولاریسم و لیبرالیسم و اینها مواجه بشویم در حالی که مواجههی کنونیمان یک تفاوتهایی دارد. سریع این تفاوتها را اشاره بکنم.
همان طوری که عرض شد راه حل کلان سکولاریزاسیونی که در دهه هفتاد و هشتاد داشتیم، اصلاح دینی بود. از طریق بحثهای فکری و اینها ولی این جا مسیر اقتصاد سرمایهداری است. آن جا اولویت دموکراسی بود و این جا اولویت توسعه منتهی به اقتصاد سرمایهداری و شکلگیری همین طبقه مرفه است. ماهیت کنشهای پیشبرندهی سکولاریزاسیون در آن جا کاملاً ذهنگرایانه بودند. این جا اتفاقاً خیلی عینگرا هستند. آن جا نقدها متهورانه و انقلاب در جهت اصلاح بود. یعنی میگفتند ما دنبال اصلاحات هستیم ولی واقعاً در پی انقلاب و براندازی بودند. این جا اصلاً این اتفاق نمیافتد. اتفاقاً دقیقاً بر خلاف آن یک محافظهکاری مطلق را ترویج میکنند. کاملاً این فضا را تقویت میکند که ما از مسیر چپ و مسیر تند بودن و انقلابی بودن به نتیجه نمیرسیم بیاییم از مسیر محافظهکاری راه را دنبال بکنیم.
به نظرم نقطه کلیدی همینجا است: در برابر آن مسیر یکسری حساسیت ها و واکنشهای دینی بازتولید میشود. مثلاً یک شبکه گستردهای به عنوان طرح ولایت و مانند اینها شکل می گیرد که میخواهد سامانه معرفتی ما را در مقابل اصلاح دینی طرف مقابل حفظ بکند. اتفاقاً نقطه درگیری ماجرای آغاجری اینها هم همین بود. جامعه مذهبی به شدت به این اصلاحدینی و پروتستانیزم حساس است؛ ولی در برابر این مسیر جدید، این حساسیت وجود ندارد. چون در این مسیر جدید بحث کلامی نمیشود، بلکه یک سکوت کلامی روی میدهد. اتفاقاً در مسیر سابق روشنفکرها میآمدند نقد فقه میکردند و بحثهای مفصلی داشتند. مثلاً بحثهای مجتهد شبستری و سروش و اینها که میآمد فقه را نقد میکرد و اینها حساسیت ایجاد میکرد. اینجا اما اصلاً قرار نیست این اتفاق بیفتد. اتفاقاً میخواهد در یک بازخوانی همدلانه از ظرفیتهای فقه برای پروژهاش استفاده بکنند. یعنی شما فقهی دارید که موضوعش فرد است. به مالکیت اهمیت میدهد و مانند این. این مسیر جدید در رویکردی محافظهکارانه کمترین تنش را با زمینه ایجاد می کند و از حداکثر ظرفیتهای محیطی استفاده میکند. میگوید اتفاقاً می توانیم از فقه استفاده بکنیم. میتوانیم این را فعال بکنیم در راستای هدف خودمان. اگر در آن دوره موتور محرکه روند عرفیسازی حلقه کیان بود، این جا حتماً آن موتور محرکه یک جایی حوالی اتاق بازرگانی شکل میگیرد و ما برای این فضا تربیت و آماده نشدهایم. برای فضای سابق حتماً آمادگیهایی داشتیم. کما این که مقابلههایی هم شکل گرفت ولی در برابر این مسیر خبری نیست و این به نظرم کمک میکند آن طبقه مرفه جدید خودش را از طریق این پروژه بازسازی و در سطح گستردهتری بازتولید بکند و آینده انقلاب را تغییر بدهد.
موانع تفکر؛ محافظهکاری و رودربایستی فکری
چرا ما در نظام فکریمان سامانهی این مقابله را نداریم. به نظرم ما در مبانی فکری و مبانی اعتقادیمان مسائل حل نشده داریم. ما هنوز تعارف داریم. هنوز از امام خمینی نپذیرفتیم که دفاع مقدس یک حلقه از «نهضت مقدس جنگ فقر و غنا» بود. هنوز نپذیرفتیم پس از جنگ هشتساله در یک جبههی نامحدود «جنگ فقر و غنا» قرار گرفتهایم. آن زمان هم حتی به ششخص امام(ره) هم خرده میگرفتند. حتی بعد از آن صحبتهای نیمه شعبان سالهای آخر که همان جمله معروف من یک موی این کوخنشینان را به کاخنشینان نمیدهم، خیلیها در خود حوزه و فضاهای دیگر مذهبی یک جورهایی با امام قهر کردند. حتی وقتی امام خمینی بحثهای اسلام ناب و اسلام آمریکایی را مطرح میکردند، با امام قهر کردند. اعتقاد داشتند اینها یکسری حرفهای تبلیغاتی است. چه کسانی؟ همان محافظهکارانی که بعد ما پذیرفتیم آنها به عنوان ستونهای فکری ما باشند. واقعیت این است که ما با فضای محافظهکار و فضای سنتیای که این بحثها را التقاطی میدانسته و میدانند رودربایستی داریم. صورت سیاسی این رودربایستی همین چیزی است که به آن میگوییم اصولگرایی و این مانع تحرک ما در برابر این مسیر جدید است.
البته ما جنگ فقر و غنا را فوق جنگ حق و باطل نمیدانیم ذیل آن مطرح میکنیم ولی این به نادیده گرفتن آن که نباید منتهی شود. اما به این دلیل که در ریشههای فکریمان این مشکل و رودربایستی را داشتیم، به نظرم این نادیده گرفتن اتفاق افتاده، ما این ایدهی امام خمینی را نپذیرفتیم و باقی تبعاتش هم ادامه دادهایم. این که ما این طبقه مرفه را نمیبینیم؛ اینکه نمیتوانیم این تغییر و این شیفت بزرگ از روشنفکری چپگرای دهه هفتاد و هشتاد به منورالفکری متأخر دهه نود را ببینیم و تحلیل بکنیم، اینکه نمیتوانیم متناسب با آن جواب تولید بکنیم؛ نمیتوانیم متناسب با آن واکنش بلکه کنش تولید بکنیم، همهی اینها به این ریشههای فکری ما برمیگردد. عرض کردم. بعضی از جریانهای سیاسی ظرفیت نیروهای انقلاب را مصادره کردهاند. باید برای این یک فکر اساسی بکنیم.
باید واقعاً اعتقاد داشته باشیم اگر اتفاقی بخواهد بیفتد؛ اگر ما بخواهیم گفتمانسازی بکنیم باید بحث از خاستگاه خودش در ادبیات دینی برخیزد. یک مثال بزنم از تجربهی انسان انقلاب اسلامی در دههی شصت. از شهید علمالهدی. البته ما از شهید علمالهدی یک تصویر نظامی و جنگی داریم ولی ایشان یک فعال اجتماعی به معنای تام است. ایشان قبل از عزیمت به جبهه در حال گسترش یک بستر معرفتی برای مفاهیم انقلاب اسلامی بودند و وقتی در سال 59 شهید میشوند حول و حوش هشتصد نفر شاگرد نهج البلاغه دارد. این تعداد منهای آن کسانی هستند که درسهایش را از رادیو میشنوند. هشتصد نفر هم یک جا جمع نمیشوند ها. حلقههای مختلف.
میخواهم بگویم اگر اتفاق نیفتد یعنی ما این پیوست را نبینیم. وقتی شما زیرساخت را نبینید ادبیات و تفکر انقلاب زمینگیر میشود. الآن در اهوازِ چهل سال بعد با کلی ادعای کار فرهنگی جمع هشتاد نفر هم پای بحثهای اجتماعی و عدالتخواهانهی نهجالبلاغه نیستند. در بقیه شهرها هم آسمان همین رنگ است. خیلی فرق نمیکند. وقتی این زیرساخت نباشد حتماً این اتفاق میافتد که ما دچار یک اسلام فردی عبادی میشویم که روابط اجتماعی و روابط اقتصادیش را نمیبینم.
جمعبندی بکنم این که بحث من کلاً روی طبقه مرفه جدید بود. من فقط میخواستم به یک نقطه عطف این طبقه در این شرایطی که ما هستیم اشاره بکنم. آن نقطه عطف عبارت بود از این که این طبقه میتواند از محل و منفذ و معبر این قراردادها با یک سرمایهی بیپایانی به نام نفت ارتباط پیدا بکند. این طبقه با این سرمایه نسبت به قبل بسیار پروارتر میشود و بر آیندهی انقلاب، که در یک روابط رفت و برگشت با این طبقه شکل میگیرد، اثر می گذارد.
فکر میکنم در این حد کفایت بکند. امیدوارم که توانسته باشم سؤالهایم را خدمت دوستان عرض کرده باشم؛ امیدوارم دوستانی که بیشتر در حوزه اقتصادی هستند به اجتماعی شدن بحث کمک بکنند و همچنین امیدوارم یک فضای گفتگوی میانرشتهای برای تحلیل و حل مسائل اجتماعیمان شکل بگیرد. یک صلوات بفرستیم.
دانلود متن ویرایش شده این بحث در قالب یک جزوه (اینجا)