واقعیات فرامتنی قراردادهای «IPC» و سکوت علوم اجتماعی*
در جامعهای زندگی میکنیم که نفت یکی از مهمترین و مؤثرترین متغیرهایی است که شئون مختلف حیات اجتماعیمان را شکل میدهد. روابط قدرت، قشربندی و هنجارهای اجتماعیِ بسیاری مستقیماً یا با واسطهی اندکی، تحت تأثیر نفت شکل میگیرد. با این حال چرا از اثر واقعیتهای حوزهی نفت و انرژی بر روابط اجتماعی و بالعکس، کمتر سخنی به میان میآید؟ چرا از جامعهشناسی نفت و انرژی کمتر حرف زده میشود و محیطهای علمی و حتی فضای عمومی از بحث و گفتگو پیرامون آن بر کنار مانده است؟
* یادداشت منتشر شده در خبرگزاری فارس (اینجا)
در جامعهای زندگی میکنیم که نفت یکی از مهمترین و مؤثرترین متغیرهایی است که شئون مختلف حیات اجتماعیمان را شکل میدهد. روابط قدرت، قشربندی و هنجارهای اجتماعیِ بسیاری مستقیماً یا با واسطهی اندکی، تحت تأثیر نفت شکل میگیرد. با این حال چرا از اثر واقعیتهای حوزهی نفت و انرژی بر روابط اجتماعی و بالعکس، کمتر سخنی به میان میآید؟ چرا از جامعهشناسی نفت و انرژی کمتر حرف زده میشود و محیطهای علمی و حتی فضای عمومی از بحث و گفتگو پیرامون آن بر کنار مانده است؟[1]
ما با نفت خوکردهایم. همه چیزمان، کم و بیش بوی نفت میدهد و در «نسبت» با آن سامان و معنا مییابد. بخش قابل توجهی از ساخت امر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما کم و بیش عبارت است از نفت به مثابه ماده؛ به علاوهی سیاست و جامعه و فرهنگ به مثابه صورت. در این حرفی نیست؛ مسئله اینجاست که این «نسبت» در حال تغییر است. یک تغییر فراگیر و در فرایندی بلند مدت که چندی است آغاز شده و قراردادهای موسوم به IPC فقط یک نشانه از آن است. فردای رونمایی از مدل جدید قراردادهای نفتی، یک روزنامه گزارشی در تبلیغ این قراردادها تنظیم کرده و با این تیتر منتشر کرد: «تاریخ نفت ورق خورد». در متن تحولات تاریخ اخیر ما، به خصوص در هنگامههای ورق خوردن آن، از ملی شدن صنعت نفت تا انقلاب اسلامی و تحولات بعد از آن، نفت در متن بوده و اکنون تاریخ این عنصر در متن، در حال ورق خوردن است. این صفحهی جدید از تاریخ نفت از چه زمینههایی برخاسته و چه پیامدهایی به دنبال خواهد داشت؟ «متن» قرارداد های IPC از جهات گوناگونی در خور توجه است اما «فرامتن» آن اهمیتی به مراتب بیشتر دارد. فرامتن این قراردادها به چه زمینهای بازگشت می کند و به چه آیندهی متنهی میشود؟
متن این قراردادها دست کم در یک جا ارجاع روشنی دارد به فرامتن آن: در نقشی که برای شرکتهای بخش خصوصی ایرانی قائل شده است. مطابق این مدل، قرار دادهای نفتی میان شرکت ملی نفت ایران و شرکتی با عنوان Joint Operating Company (JOC) بسته میشود. این کمپانی از یک شرکت بخش خصوصی ایرانی و یک شرکت خارجی تشکیل شده است. این تقریباً مهم ترین نقطهای است که دستاندرکاران طراحی این قراردادها آن را به عنوان مزیت نسبی این قراردادها مطرح کردهاند. آنها تلویحاً پذیرفتهاند که در فرایندی موسوم به برد- برد امتیازاتی به طرف مقابل بدهند ولی در ازاء آن امتیازاتی که از جمله مهمترین آنها مشارکت طرف ایرانی است را دریافت کنند. پرسش سادهای مطرح است و آن این است که مطابق قراردادها، این امتیازات به شرکت ملی نفت ایران نمیرسد؛ بلکه به شرکتهای بخش خصوصی میرسد، آنهم شرکتهایی که با طرفهای خارجی یک کمپانی مشترک تشکیل دادهاند. به عبارت دیگر هزینهی نقد این قراردادها را شرکت ملی نفت ایران از منابع عمومی میدهد و فایدهی نسیه و ادعایی آن، در صورت تحقق به شرکت های بخش خصوصی میرسد. شرکتهای خصوصی ایرانی در ازاء مشارکت در فرایند تولید دستمزد لازم را کسب میکنند؛ اما در ازاء دیگر بهرهها مانند امکان مشارکت در یک پروژه بزرگ، دریافت تکنولوژی و غیره چه هزینهی پرداخت می کنند؟
برخی کارشناسان اقتصاد انرژی در نقدهاشان به این مدل از قراردادها پرسیدهاند مشارکت شرکتهای بخش خصوصی درJOP به فرض تحقق واقعی ، چه سودی برای شرکت نفت ملی ایران و منایع عمومی دارد؟ این پرسشی است که هیچ کدام از متولیان پاسخی روشنی به آن ندادهاند. پاسخ به این پرسش در متن این قرارداد قرار ندارد؛ در فرامتن آن است.
یکی از مهم ترین چارچوبهای نظری که می تواند در تبیین زمینههای این قراردادها به ما کمک کند مفهوم دولت رانتیر (Rentier state) است. نفت و درآمد حاصل از آن یک رانت است. ما امروز از رانت معنایی مترادف با فساد را میفهمیم اما رانت به معنای درآمدی غیرتولیدی است. امروزه استخراج نفت برای خامفروشی را غالبا «تولید» میخوانند؛ تولید خواندنِ غیرتولیدیترین فرایند و درک معنایی محدود از مفهوم رانت خود استعارهای است از وضعیتی که در آن قرا ر داریم. رانت نفت یک طبقهی توزیع کننده میخواهد. طبقه که برای حفظ و بسط قدرت خود دست به کوششهایی میزند.
انقلاب اسلامی ماهیتی ضد رانتی داشت به گونهای که برخی محققان را بر آن داشت تا اساساً آنرا به چارچوب نظریه دولت رانتیر تقلیل دهند. با این حال کوششهایی گستردهای در جریان بوده و هست تا ساختاری رانتیر را پس از انقلاب بازتولید نموده و طبقهی توزیعکنندهی رانت مجدداً بازسازی کنند.
رهبر انقلاب اسلامی دربارهی مفهوم طبقه مرفه جدید به طور عام استدلالی دارند که می تواند وجوه مختلف این کوشش را تبیین کند. ایشان اینچنین استدلال میکنند که این کوشش کاملاً دامنهدار بوده و اساساً در پی به وجود آوردنیک طبقهی مرفه و ممتازجدید است. حدود دو دههی پیش رهبر انقلاب در بیانات قابل تأملی ارادهی معطوف به شکلگیری این طبقه را چنین تشریح میکنند: «کسانی هستند که تلاش میکنند و حقیقتا در صدد این هستند که طبقهی ممتازهی جدیدی در نظام جمهوری اسلامی به وجود آورند. به خاطر انتخابها و انتصابها و زرنگیها و دست و پاداریها و مشرف بودن بر مراکز ثروت، و از طریق نامشروعی که با زرنگی آن را یاد گرفتهاند، به اموال عمومی دست بیندازند و یک طبقهای جدید - طبقهی ممتازان و مرفهان بیدرد - درست کنند.» ایشان تضاد تاریخی اجتماعی انقلاب اسلامی با طبقه مرفه جدید را این چنین تشریح میکنند: «نظام اسلامی، با مرفهان بیدرد و معارض و مخل، آنطور برخورد سختی کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامی، یک طبقهی مرفه بیدرد جدید طلوع کند! مگر این شدنی است؟!» و دربارهی نیروی اجتماعی مقابله با ارادهی معطوف به تشکیل این طبقه، در بیانی که جملهی معروف «بسیج لشکر مخلص خداست» را به یاد میآورد، میفرمایند: «به فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحرافهای بزرگی به وجود آید.»
این تنها یک فراز از سخنان رهبر انقلاب نیست. منطق کلی نگرشی است که به بازتولید مداوم گفتمان عدالتخواهی و مفاهیمی مانند مبارزه با فقر و فساد و تبعیض، مبارزه با اشرافیت در ادبیات ایشان منتهی میشود. در همین فراز اما پرسش های مهمی وجود دارد که مرور مجدد آنها به روش شدن بحث کمک میکند؟
این که رهبر انقلاب میفرمایند «کسانى هستند که تلاش مىکنند و حقیقتاً در صدد این هستند که طبقهى ممتازهى جدیدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند» چه کسانی هستند؟
چه تلاشی میکنند؟ تلاش هاشان شامل چه سلسله اقداماتی است؟
نمودهای تلاششان در «انتخاب ها و انتصاب ها» در «زرنگىها و دستوپادارىها» چیست؟
چگونه بر مراکز «ثروت» اشرف دارند؟ اساسا این مراکز ثروت در نظام جمهوری اسلامی چه مراکزی هستند؟
کانون های آموزش بودن این «طریق نامشروع» که کجاهاست که این ها «با زرنگى» خود در آن مراکز آموزشی شاگرد اول شده اند؟
چقدر در این دست اندازی به به اموال عمومى موفق شده اند؟
وظیفه «مخلصان انقلاب» در این باره چیست؟ این مفهوم ما را به یاد جملهی معروف «بسیج لشکر خداست» میاندازد. این نیروی مخلصِ معطوف به انقلاب اسلامی چه درکی از مختصات این انحراف بزرگ دارد؟ در مقابله با آن چه کارنامهای از خود به جای گذاشته است؟
مروری برکارنامهی نهادهای رسمی و نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی در مقابله با «طبقه مرفه جدید»، مبین شکلگیری این طبقه است. این طبقه دیروز تشکیل شده و امروز در پی کسب منافع بیشتری از منابع عمومی است. پیشنهاد این مدل قراردادی دو دهه پیش امکان نداشت چرا که طبقه مرفه جدید در حال شکلگیری میبود. باید بیست سال میگذشت تا این طبقه بتواند بر خلاف منع نص صریح قانون اساسی و سیاستهای کلی اصل 44 در پی حضور زیادهخواهانه در صنایع بالادستی نفت باشد. این مدل پیشنهادی بیش از آنکه حاصل کار یک تیم در وزارت نفت باشد، محصول تکامل و بالندگی طبقهی مرفه جدید است. معلول میل فزایندهای است که طبقهی رانتیر به خامفروشی بیشتر دارد. نتیجهی خواست فزایندهی بخش خصوصصی است برای فرا رفتن از مرزهای اصل 44 به سود مرزهای اقتصاد سرمایهداری. و همین میل است که ورق اخیر در تاریخ نفت را رقم میزند.
این قرارداد در منظری که این یادداشت از موضع آن پرسشهایی را مطرح میکند صرفاً یک متن نیست. بنابراین نمیتوان لزوماً اشخاص متصدی تدوین آن را متهم نمود که به نمایندگی از طبقه مرفه جدید و شرکتهای خصوصی نفتی عمل میکنند. این یادداشت در پی زمینههای اجتماعی این مدل قراردادی است. در پی طرح پرسش از فرامتنی است که منتهی به این متن شده است. در یک بررسی و تحلیل اجتماعی نقش افراد حقیقی متصدی نادیده گرفته میشود هر چند منتفی نمیشود.
برخی صاحبنظران اقتصاد انرژی در بررسی این قراردادها به بنیانهای ایدئولوژیک و نگرش فرهنگی دستاندرکاران اشاره کردهاند. بررسی مبانی ایدئولوژیک و معرفتی این مدل قراردادها میتواند با تفصبل بیشتری انجام شود؛ اما آیا کنشگران حوزهی فرهنگ و ایدئولوژی میدادند در قبال سکوت منتهی به تأیید کنونی خود، چه آیندهای را برای فرهنگ و ایدئولوژی میسازند؟ آیا همچنان مایلند پرداختن به مسائل جزئی و فردی و عبادی و موردی را ادامه دهند تا سرمایهداری نفتی در کنار سرمایهداری بانکی، با هزینههای عمومی سربرآورد و به سرمایهسالارانه(تر) کردن مناسبات اجتماعی و فرهنگی دامن زند؟
ایجاد وگسترش شرکت های خصوصی نفت با هزینهی عمومی چه پیامدهایی فرهنگی و اجتماعیای خواهد داشت؟ آیا منابع عمومی باید هزینهی همپیمانی و ایجاد شرکت مشترک میان بخش خصوصی با کمپانیهای غربی را بدهد؟ دست آخر اینکه ایجاد این کمپانیها در آینده چه تأثیراتی بر فرهنگ و اجتماعی و سیاست این مرز و بوم خواهد داشت؟
در نشست رونمایی از مدل جدید قراردادها، شرکتهای آمریکایی نیامده بوند اما با حدس و گمانههایی نه چندان دشوار میشد منظور نهایی از پیشنهاد این قرادادها را فهمید. در نشست رونمایی اگرچه شرکتهای آمریکایی به این کنفرانس نیامدهاند اما وزیر نفت در حاشیهی همایشی که در آن شرکتهایی از انگلیس، کرهجنوبی، روسیه، فرانسه و کرهجنوبی شرکت داشتند به سطح جدیتری اهداف این قراردادها اشاره کرده وگفت: «فضا برای حضورآمریکاییها در صنعت نفت آماده است». وجه مهمتر سخنان وزیر اما آنجا بود که دستمایههای مناسبی برای تحلیل پیامدهای اجتماعی این مدل قراردادها به دست میداد: «باید شرایط را برای ورود آنها آماده کرد.» از نظر وزیر این شرایط دو سطح دارد. یک سطح از آن « بهبود شرایط ابزارهای قراردادی» است و سطح دیگر «فضای عمومی کشور» است.
پی نوشت:
[1] پاسخ به پرسش از سکوت نسبی علوم اجتماعی پیرامون نفت، اگر چه مهم و برای گفتگو دربارهی زمینهها و پیامدهای اجتماعی نفت و انرژی ضروری است؛ اما تا حدودی خارج از موضوع این یادداشت خواهد بود اما از آنجا که مطمئن نیستم این«خارج» نوشتهی مستقل دیگری باشد؛ حاشیه همین یادداشت را فرصتی مناسب به حساب میآورم برای اشارهای.
علل غیبت گفتگوهای جدی دربارهی زمینهها و تأثیرات اجتماعیِ وضعیت انرژی را احتمالاً در چند زمینه میتوان دنبال کرد. یک زمینه که به طور عام در مورد نسبت نهاد علوم اجتماعی در ایران با اغلب واقعیتهای اجتماعی است. پهنهی علوم اجتماعی ایران و به طور مشخص جامعهشناسی ما عرصهی نزاع نظریهها است. عرصه تقابل گلادیاتوروار حامیان نظریهها و منتقدان آنهاست. این تقابل اگرچه ظاهراً زبانی جامعهشناختی دارد؛ در باطن اما انتزاعیاتی است که ارتباط چندانی به «واقعیت جاری اجتماعی» ندارد.
به علاوه جامعهشناسی ما هم شأنی از ما و زندگی اجتماعی ماست و بوی نفت میدهد. در هنگامهای کار سران فراگیرترین انجمن و نهاد مدنی جامعهشناسی این است که در کنار تنی چند از نیروهای سیاسی، حزبی و امنیتی کنفرانس ملی تشکیل دهد و برای شعارهای انتخاباتی جناح حاکم عقبه فکری و جامعهشناختی دست و پا کنند؛ آروزی بعیدی است از آنها بخواهیم از نفت (و دیگر واقعیت های مهم زندگی ما) بگویند. جامعهشناسی در ایران اگر چه سیاستزده زاده شده است؛ اما اندکی پس از تولد بند ناف خود را به نفت گره زده است؛ غیر از این است؟ نفت خاستگاه بخش قابل توجهی از جامعهشناسی امروز ماست، بنابراین نمیتواند موضوع آن باشد.
انتهای متن/