درآمدی بر جامعهشناسی«طبقه مرفه جدید»: تصویر و تفسیر فتنه *
1. فتنه صرفاً شبههی اعتقادی نیست تا راه مقابله با آن برگزاری حلقههای معرفتی باشد؛ همچنان که صرفاً یک امر سیاسی یا یک پروژهی امنیتی هم نیست. فتنه یک امر اجتماعی است که گرچه ابعاد یا زمینه های معرفتی، سیاسی و امنیتی هم خواهد داشت، اما واکنش اصلی در برابر آن صرفا کنش اجتماعی است. به علاوه کنشهای سیاسی و امنیتی اهالی خاص خود را دارد و بسط آن به عرصه عمومی به شدت عرصهی امر اجتماعی را تنگ خواهد کرد.
.
درآمدی بر جامعهشناسی«طبقه مرفه جدید»:
تصویر و تفسیر فتنه *
شش سال است «مسئله»ی حوادث فتنهگون سال 88 تمام شده و آنچه باقیمانده است «روایت فتنه» است؛ «روایت هر رخداد فراتر از شرحی جدید از آن رخداد، افزودن چیزی بر آن رخداد است. در هر روایت از یک رخداد، رخداد دوباره برساخته میشود و رخداد چیزی جز روایت نیست». این ایدهی اصلی مفهوم لیوتاری «فراروایت» و روش «تحلیل روایت» است. ایدهای که اگر چه به دلیل نسبیتگرایی مطلق و پستمدرن، فاقد ارزش معرفتشناختی است اما اغراق استعاری قابل توجهی برای اهمیت روایت یک رخداد دست میدهد. اهمیت روایت و تفسیر یک واقعه آنقدرها مهم است که گاهی گویی جزئی از واقعه محسوب شود. امروز متن فتنهای که در سال 88 دامنگیر جامعه ایرانی شد پایان پذیرفته است؛ آنچه هست تصویر و تفسیری است که از آن رائه میشود. این تصویر و تفسیر چه وضعیتی دارد؟ این یادداشت میکوشد برای فهم نه دی و بازتولید آن، مقدمه و چارچوبی نظری به دست بدهد.
2. از ایام فتنه هشتاد و هشت یک شکافهای اصلی دوگانهی فتنه/نفی فتنه بوده است. درآغازین روزها نفی فتنه و فروکاست آن به اعتراضهای انتخاباتی تا ماهها از چهرههای مختلف منتسب به نظام جمهوری اسلامی شنیده میشد. سکوت ناشی از تنزه طلبیها و یا درکهای نادرست کار را بدان جا رساند که رهبر انقلاب از نخبگان بخواهند صرفا سکوت را شکسته و هر تحلیل و موضعی که دربارهی فتنه دارند، موافق یا مخالف، بیان کنند. در این فضا فرصت چندانی برای گفتگو پیرامون چگونگی تفسیر فتنه نبود. اینکه در میان معتقدان به فتهبودگی وقایع 88 ، چندگونه درک و تفسیر متفاوت قابل تمییز است؟ حالا اما از سال هشتاد و هشت و التهابهای آن فاصله گرفتهایم؛ فتنه تمام شده و آنچه در قامت یک «مسئله» باقی مانده است، تفسیر فتنه است.
3. سه زمینهی عینی مهم در وقایع فتنه 88 ، سه گونه از فهم فتنه را شکل داده است:
اولین و طبیعیترین درک از فتنه در چارچوبی احساسی شکل گرفت. بانیان پروژهی تقلب هیچ دلیل روشنی نداشتند. آنها می خواستند میز بازی را به هم بزنند و کنش احساسی طبیعیترین واکنش به این مسئله بود. درک و تصویر دیگر فتنه در فضای سیاسی سامان مییافت. فتنه ریشهها، زمینهها و بازیگران متنوعی داشت. اما انتخابات، عرصهی سیاسی و کنشگران سیاسی، صحنهی اصلی و بازیگران نقش اول به نظر میرسیدند. زمینهی دیگر بعد ضد امنیتی فتنه بود. مسائل اندکی که پیش رفت به سرعت جنبههای ضد امنیتی فتنه در جامعه خود رانشان داد.
4. در ادامه این سه ریشه تبدیل به سه درک و تفسیر متمایز از فتنه شد. سه روایتی که در میان نزاع با فتنهگران هیچگاه مورد نقد و بررسی درونگفتمانی قرار نگرفتند و در نتیجه با آسیبها و کاستیهایی مواجهاند. آسیبهایی که به نظر میرسد باید ترمیم و به روایتی جامع از فتنه تبدیل شوند. چرا که روایت آسیبزدهی کنونی از فتنه، نه تنها خاصیت ضد فتنهی خود را ندارد بلکه در مواردی به عکس عمل می کند. نه دی سال 1392 به بعد وقتی برخی مسئولان بلندپایه بر خلاف ظواهر رفتاریشان از «فتنه» سخن گفتند، بسیاری از این مواضع استقبال کردند. اما آیا این سخنان نشاندهندهی این بود و هست که پس از چند سال از گذشت وقایع 88 برخی مسئولان بلندپایه تغییر موضع داده و «ضد فتنه» شدهاند؟ پس به جز این چند جمله، باقی رفتارهای آنان چگونه تفسیر میشود؟ این فقط یک مثال است. وگرنه هستند انبوهی از مسئولانی و خواصی که در ماهها پس از فتنه، در هیچ یک از مصاحبهها، خطبههای نماز جمعه و یا نطقها و سخنرانیهای پرشمار خود حرفی از فتنه به میان نمیآوردند، اما کمکمک یا به یک باره ضد فتنه شدهاند. کم مانده استوانهی فتنه نیز در بارهی فتنه خاطرهای بگوید و بصیرتافزایی کند! شاید این نه نشانهی تغییر موضع خواص (کدام تغییر موضع؟) که نشانی از نقصان تصویر و روایتی باشد که از فتنه به جامعه مخابره شده است؟ اگر فتنه این است که امروز روایت میشود، چرا کسی با آن مخالف باشد؟ گیریم که دیروز دستاندرکار آن هم بوده باشد. با این روایت از فتنه، بانیان آن هم احساس نمیکنند اگر ضد آن موضعی بگیرند، جامعه از حرفهای آن ها تناقض بفهمد.
5. پس موضع ضد فتنهی برخی همراهان دیروز و امروز فتنهگران، اغلب رسانههای حزباللهی این تحلیل را پیش کشیدند که گفتمان ضد فتنه آنقدرها فراگیر شده که همراهان دیروز، امروز بر علیه فتنه سخن میگویند؛ اما در این میان احتمال دیگری هم هست: فتنه آنقدرها مخدوش روایت شده که چیزی نمانده اصلیترین دستاندرکاران هم مدعی شوند.
شاید بهتر باشد باز هم تأکید شود در این جا میخواهیم مسئله تفسیرهای فتنه در درون جبههی انقلاب اسلامی و مخالفان فتنه دنبال کنیم. چرا که بیشک کسانی که در فتنه عاملیت یا موافقت و سکوت داشتهاند نیز روایتی از وقایع سال 88 دارند؛ بررسی و نقد این روایت موضوع این یادداشت نیست.
6. پیش از این از سه درک اولیه از فتنه سخن گفته شد. سه درکی که در ادامه سه تفسیر اصلی از فتنه را شکل داد. البته این سه تفسیر به صورت سه تیپایدهآل[1] قابل تمییز است و بر اساس آن در خارج طیفی از تحلیلها شکلگرفته است.
درک احساسی از فتنه در ادامه هنگامی که به یک تفسیر از فتنه تبدیل شد، رگههایی از تکفیر را در خود جای داد و به تکراری ملالآور و در نهایت طرد به بهانهی مشارکت در فتنه منتهی شد. رهبر انقلاب اسلامی نیز برخی هشدارها برای جلوگیری از بسط این نگرش مطرح کردند.
به عنوان نمونه، در یکی از مواردی که بی ارتباط با فتنه نبود، جامعه مدرسین حوزهی علمیهی قم در یک اظهار نظری تخصصی در مورد فردی اعلام نمود که وی «فاقد ملاکهای لازم برای تصدّی مرجعیت میباشد». اما برخی کنشگران اصلی این تفسیر از فتنه، صراحتا فرد مورد نظر را «مرتد»[2] خوانده و حکم به تکفیر وی دادند. در حالی که بدیهی است میان «عدم صلاحیت مرجعیت» و «ارتداد» فاصلهی زیادی است. این تنها یک نمونه و نشانه بود و تشخیص منظومهی فکری و چهرههای اصلی این جریان و نیز تفسیر آنها از فتنه دشوار نیست.
تفسیر دیگر از فتنه از بسط درک سیاسی از فتنه ایجاد شد. فتنه زمینههای سیاسی داشت و در جریان یک انتخابات متولد شد. اما سیاست، نه زیستگاه که تنها زایشگاه فتنه بود. تفسیر سیاسی از فتنه تلاش میکند فتنه را در چارچوب اساسا غلط اصولگرا/ اصلاحطلب و حتی راست/چپ بازسازی کند. در صورتی که جبههی کنشگران فتنه و یا دستکم موافقان تلویحی و فاقد واکنش در برابر فتنه، در دو سوی این دوگانهها امتداد داشت. تمام رؤسای سابق دولت، تمام رؤسای سابق مجلس (به استثناء یک مورد)، تعداد قابل توجهی از نمایندگان ادوار، تعداد چشمگیری از مسئولان کلان و مدیران کل سابق با گرایش های سیاسی متفاوت و گاه متضاد، فعالان عرصهی فتنه بودند و یا همراهی ضمنی با آن داشتند.
شخصیتهای مهم سیاسی و حزبی که در اوج رقابت دو جناح اصولگرا/اصلاحطلب، به عنوان نمونه در خرداد76، جریان خود را نمایندگی میکردند، صراحتاً یا تلویحاً از فتنه هواداری میکردند؛ و این یعنی فتنه فراتر از دوگانههای سیاسی مطرح است. اما تفسیر سیاسی از فتنه که چهره های اصلی پیشبرندهی آن عمدتا نیروهای احزاب سیاسی مخالف فتنه بوده و هستند، رخداد سال 88 را به مثابه یک دوعوای جناحی به تصویر میکشند، از همین روی هیچ ابایی ندارند که صراحتا بگوید: «9 دی یک جنگ داخلی و دعوای بعضی جناح ها بود»[3]. مسئله اینجاست که این تفسیر از فتنه آن را از «مسئلهی انقلاب» به «مسائل جناحی» فروکاست میدهد.
تداوم این تفسیر و کنش بر طبق آن فتنه را از یک امر عمیقاً مهم، به یک برچسب در دعواهای جناحی تبدیل کرده و از آن یک «شیپور» در دعواهای جناحی میسازد. عجیب است که یکی از چهرههای ارائه دهندهی این تفسیر، دقیقا از همین تعبیر را برای اشاره به مقولهی فتنه استفاده کرده و گفته «ما باید دائم در بوق فتنه بدمیم»[4]. نتیجهی این تفسیر از فتنه بیکارکردی آن است. نشانهی بارز این بیکارکردی را در حاشیههای روند رأی اعتماد به وزرای کابینهی دولت یازدهم میتوان مشاهده کرد. بسامد واژه فتنه در روزهای رأی اعتماد و در نطقها و مصاحبهها بالا بود، اما در عمل خلاف آن اتفاق میافتاد، چرا که در واقع صرفا در «بوق فتنه» دمیده میشد. با تبدیل فتنه به گزارهی سیاسی و یک امر مجرد، با گفتن یک جمله نیز میشد از آن عبور کرد؛ چنانکه یکی از وزرای پیشنهادی دولت یازدهم می گوید: «خیلی از دوستان به من توصیه میکردند که شما خیلی تند صحبت نکنید و یک جمله برائتی، چیزی [درباره فتنه] بگویید و از این سد عبور کنید.»[5] درک سیاسی از فتنه در ادامه آنگاه که به تفسیری جناحی از فتنه میانجامد تبدیل به یک «بوق» میشود که بایک جمله میتوان از آن عبور کرد. تفسیر صرفا سیاسی از فتنه آن را از درون پوچ میسازد به گونهای که هیچ مابه ازاء عینی نداشته باشد و با یک جمله به راحتی بتوان از آن عبور کرد.
تفسیر دیگر فتنه بر اساس پروراندن بعد ضد امنیتی آن شکل گرفته است. در این تفسیر از فتنه نقش بیگانگان، سفارتخانهها و سرویسهای جاسوسیشان و همچنین گروهکهای ضد انقلاب اهمیت محوری دارد. ایدهای که به عنوان نشانهای از این تفسیر قابل طرح است این تحلیل است که میگوید: «بزرگترین باعث فتنه انگلیس بود و اگر دانشجویان قبل از فتنه 88 سفارت انگلیس را تسخیر میکردند قطعاً این فتنه رخ نمیداد.»[6] یا تصویری که در فیلم «قلادههای طلا» و چند فیلم دیگر پرورانده میشود که در آن کنشگر اصلی فتنه سازمانهای جاسوسی یا سازمان مجاهدین خلق(منافقین) هستند. اگر چنین روایتی از فتنه مرکزیت یابد چرا فلان امامجمعهای که در تمام ایام فتنه سکوت اختیار کرده بود، در نقد فتنه و فتنهگران سخن نگشاید؟ اینکه برخی چهرهها از چند ماه تا چند سال پس از مرگ سهراب به یاد نوشدارو میافتند، میتواند نشانهای از بیدار شدن آنها و از عمومی شدن مطالبهی نوشدارو باشد؛ اما این تحلیل کمی خوشبینانه و غیر واقعی است. یک احتمال دیگر این است که جای سهراب و اسفندیار عوض شده باشد.
7. تفسیر اول بیشتر در منبرها و تریبون های مختلف «زمان» فتنه، مانند شبکه های اجتماعی حضور پررنگی داشت. وبلاگ، وبسایت و آنگاه کتاب «قطعه 26» نمونهای از این تفسیر است. تفسیر دوم بیشتر در گفتار کنشگران حزبی و در روزنامهها و وبسایتهای فعال در این فضا منتشر میشود. ظرفیت درام و کششهای تعلیقی در این تفسیر از فتنه کمرنگ است و برای روایت هنری آن محدودیتهای بسیاری وجود دارد با این حال اخراجیهای 3 و چند مستند به در این فضا تولید شدهاند. اما روایت سوم از فتنه، ظرفیت بیشتری حضور در فضای سینمایی دارد. ژانرهای حادثهای و ماجراجویانه کاملا پذیرای روایت اطلاعاتی از فتنه هستند. فیلمسینمایی «قلادههای طلا» و پس از آن تله فیلمهای «سایبان» و «ذهن خاموش» بروندادهای هنریای هستند که در چاچوب تحلیل سوم جای میگیرند.
8. مسئله این نیست که کنش فتنهگرانه و واکنش ضد فتنهگرایانه بعد احساسی، سیاسی و امنیتی ندارد. مسئله اینجاست که تک عاملی دیدن فتنه و ضریب بیش از حد دادن به عوامل پیشگفته، زمینهی ناکارآمد ساختن یک روایت از فتنه را فراهم میآورد. چنانکه درک احساسی به تفسیر تکفیری، درک سیاسی به تفسیر جناحی و درک ابعاد ضد امنیتی به تفسیری اطلاعاتی از فتنه منتهی میشود و هر یک به نوبهی خود فتنه را به یک صرفا «بوق» میکند. این خطا در تفسیر فتنه وقتی روی میدهد که بر ابعادی از فتنه چنان تأکید شود که ابعاد دیگر واقعه و فاجعهی عظیم فتنه نادیده گرفته شود. فتنه کارکرد مرزبندی اجتماعی خود را از دست میدهد و بارزترین اهالی فتنه میتوانند با گفتن تنها یک جمله از تمامی تبعات کنشهای فتنه گرایانهی خود شانه خالی کنند.
9. تا کنون به برخی از نقدهای وارد بر تفسیرهای سهگانه از فتنه اشاره شد. یکی اینکه این تفاسیر در بازنمایی چندعاملی فتنه ناتوانند. و دیگر اینکه گرچه در شکلدهی منفعتهای سیاسی یا سناریوهای امنیتی کاربرد دارند اما فاقد مابه ازاء عینی و اجتماعی هستند. فتنه صرفا بوقی است که فعالان حزبی در آن میدمند و یا سرنخی است که دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی در پی آن هستند. اما این بوق و سرنخ چه مابهازاء عینی در زندگی اجتماعی مردم دارد؟ تقریبا هیچ؛ از همین روی می توان با گفتن «جملهای» از آن عبور کرد. اما ناکارآمدی این تفاسیر هنگامی آشکارتر میشود که کار به بازتولید کنش اجتماعی میانجامد. هر واکنش جبههی انقلاب در برابر فتنه بر اساس یک بینش و تفسیر از فتنه شکل میگیرد. بر اساس تفسیر اطلاعاتی از فتنه، مهندس کامران (کاراکتر امین حیایی در قلادههای طلا) نقش محوری در اقدامات ضد فتنه را داراست. بر اساس تفسیر سیاسی بازیگران نقش اصلی در برابر فتنه نیروهای حزبی هستند و در درک احساسی و سپس تفسیر تکفیری از فتنه کنشگر نقش اول کسی است که بیشترین حجم نفی را نسبت به طرف مقابل ابراز کند. «عدم صلاحیت برای مرجعیت تقلید» را با «ارتداد» و حتی بالاتر از آن برابر بداند: هر کس که بیشتر به فتنه فحش بدهد انقلابیتر است.
هر سهی این نگرشها تا حدود زیادی تأثیر خود را بر جبههی انقلاب و حزبالله گذاشته است. به چهرههای سیاسی و تحلیلهای اطلاعاتی و امنیتی محوریت داده است. حجم اخبار درگوشی و تحلیلهای «کد محور» را گسترش داده است. حجم زیادی از پرخاشها و دادهای بیدلیل یا به دلیل مسائل فرعی را گسترش داده و بسیاری از فعالان دیگر حوزهها را به عرصهی سیاستزدگی کشانده و آنها را به انجام کنشهایی واداشته که در نهایت به مرجعیت چهرههای حزبی کمک میکند که جایگاه محوری سابق خود را دوباره بازیابند.
همهی اینها یعنی محدود کردن دامنه ی کنش حزبالله. تودههای مردمی و خالقان اصلی نه دی در تفسرهای پیش گفته نقش اصلی را ندارند. آنها نه نیروی امنیتی هستند و نه حزبی؛ در حالی که تفسیر کارآمد از فتنه باید زمینهی کنش اجتماعی و عمومی در برابر فتنه را افزایش دهد.
10. در میان میتوان از درک و تفسیر اجتماعی از فتنه به عنوان یک ضرورت وتفسیر کارآمدتر نیز سخن گفت. تفسیری که به ریشههای اجتماعی فتنه اشاره دارد و در برابر فتنه نیز کنشهای اجتماعی را توسعه بخشیده و تودههای مردم را به عنوان بازیگران نقش اصلی فعال میکند. اما درک اجتماعی از فتنه به چه معناست؟
واقعیت غیر قابل انکار این است که امروز و پس از سه و نیم دهه از انقلاب اسلامی، با وجود «کارهای وسیعی که از اول انقلاب انجام گرفته» است وضعیت عدالت «مطلقا راضی کننده نیست». این نه یک تحلیل مغرضانه و ناشی از بی اطلاعی و یا با پیش فرضهای ضد انقلاب، که تحلیل منصفترین و مشرفترین و انقلابیترین تحلیلگر، یعنی شخص رهبر فرزانهی انقلاب اسلامی است.[7] تداوم این وضعیت در دوران چند دهسالهی پس از انقلاب «یک طبقه مرفه جدید» به وجود آورده است. رهبر انقلاب پیش از این نسبت به ارادهی معطوف به شکلدهی طبقه مرفه جدید در دل نظام جمهوری اسلامی سخن هشدار دادهاند: «کسانى هستند که تلاش مىکنند و حقیقتاً در صدد این هستند که طبقهى ممتازهى جدیدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند.» از نظر رهبر انقلاب این یک «انحراف بزرگ» است؛ باید نیروی اجتماعی مقابله با این «تلاش حقیقتاً» در جریان را شکل داد: «نظام اسلامى، با مرفّهان بىدرد و معارض و مخل، آنطور برخورد سختى کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامى، یک طبقهى مرفّه بىدرد جدید طلوع کند! مگر این شدنى است؟! به فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحرافهاى بزرگى به وجود آید.»[8] «مخلصان انقلاب» نیرویی است که رهبری آنان را به مقابله با این اراده فرا میخوانند.[9] مأموریتی امام خمینی در واپسین روزهای حیاتشان برای «بسیج، لشکرمخلص خدا» تشریح کرده و «مقابله با پولپرستی»[10] را خواستار شده بودند.
پرسش کلیدی اینجاست: نیروی مخلص انقلاب در میانهی این نبرد جدی کجاست؟ یک بررسی تاریخی به خوبی نشان میدهد که یک نگرش محافظه کارانه بسیج و مخلصان انقلاب را به سوی کویر زدایی، درختکاری و قطرهچکانی فلج اطفال و مانند این سوق میداد[11]؛ این نگرش بسیج را نه نیروی مقابله طبقه مرفه جدید که «ظرفیت بومی توسعه» میخواند.[12] منصفانه است بگوییم مخلصان انقلاب آنقدرها که با فلج اطفال و کویر درگیر شدند با ارادهی معطوف به شکلدهی طبقهی مرفه درگیر نشدند و یا اگر شدند، در این درگیری شکست خوردند تا سه و نیم دهه پس از انقلاب وضعیت عدالت همچنان «مطلقاً» راضی کننده نباشد.
در وضعیتی که از یکسو عدالت مطلقا راضی کننده نباشد، از سوی دیگرارادهای حقیقتا برای شکلدهی به یک طبقه مرفه جدید تلاش کند، و از سوی دیگر هم نیروهای مخلص انقلاب تنگهی احد مقابله با این طبقه را رها کرده و به مسائل فرعی مشغول باشند، بیشک یک طبقه مرفه جدید گسترده و برخوردار شکل میگیرد. این طبقه پس از شکلگیری در پی تثبیت و گسترش منابع قدرت سیاسی و اقتصادی خود است. از سوی دیگر به سرعت در حوزههای رسانه، فرهنگ و هنر دلالتهای خود را ایجاد میکند. تلاش میکند از اجراییترین نهادها (مانند شهردایها)، پرتیراژترین و حرفهایترین روزنامهها را منتشر کند و همینطور در دیگر حوزه ها. طبقه مرفه جدید در حوزهی فرهنگ و هنر معطوف به بازتولید اجتماعی هنجارها، ارزشها و سبک زندگی خود میپردازد. این فرایند به آن جا ختم میشود که همهی مردم بخواهند مانند این طبقه زندگی کنند؛ لباس بپوشند؛ میهمانی برگزار کنند و خانه و آشپزخانه داشته باشند. رهبر انقلاب به بازتولید این فرهنگ و چگونگی زندگی در صدا و سیما نهیب میزند اما این طبقه با تمام توان در حال پیشبرد کار خود است. آن ها به سرعت تبدیل به مرجع جامعه می شوند.
11. ظهور فتنه در تاریخ جمهوری اسلامی روندی دوره ای دارد: در ماجرای جام زهر 598؛ یک دهه بعد 1378 و دهسال بعد در1388. اما این فقط بروز بیرونی فتنه است. «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی». فتنهها تحت شرایطی خاص از نهان خارج شده و آشکار میشوند. صورت آشکار فتنه البته اهمیت دارد. اما زمینههای سیاسی و امنیتی تنها زایشگاه فتنه است. مهم بطن پرورش دهندهی فتنه است. فتنه کنش و کوشش طبیعی طبقهی مرفه جدید برای حفظ منافعش است. در نگاهی دقیقتر فتنه نه یک کنش که یک واکنش است. هر جا منافع این طبقه آسیب ببیند فتنهای شکل خواهد گرفت. تفسیر و کنش احساسی، سیاسی و امنیتی تنها نسبت به ظهور این واقعه تولید نفرت میکند و حداکثر با زمینههای ظهور فتنه درگیر میشود، نه با بطن پرورش آن. سخنان رهبری در تحلیل ریشههای بیستسالهی فتنه 1388 به معنای برنامهریزی بیستسالهی سرویسهای جاسوسی یا احزاب سیاسی نیست. اشاره به این است که ریشههای اجتماعی فتتنه نیز اهمیت به مراتب بیشتری دارد. اصولا در فتنهها، ما با دو لایهی پروسهوار و پروژهوار مواجیهم. روندی که ناخودآگاه به بروز بیرونی فتنه میانجامد و بروز بیرونی فتنه که به وسیلهی کنش گران سیاسی- امنیتی و غیره دنبال میشود. مهمترین بعد فتنه حیات آن در بطن اجتماع و به مثابه امری اجتماعی است. طبقهی مرفه جدید طبعا کنشهایی دارد که برای نظام سیاسی چالش برانگیز است و یا مخاطرات امنیتی در پی دارد. اما اساس وجود آن، این طبقهی اجتماعی مرفه جدید است و مقابله مؤثر با آن صرفا یک امر اجتماعی است.
12. در روند تلاش برای شکلدهی به جامعه توحیدی، مواجهه با فتنه، یک سنت الهی و مواجههی حتمی و ناگزیر است. اما فتنه صرفاً شبههی اعتقادی نیست تا راه مقابله با آن برگزاری حلقههای معرفتی باشد؛ همچنان که صرفاً یک امر سیاسی یا یک پروژهی امنیتی هم نیست. فتنه یک امر اجتماعی است که گرچه ابعاد یا زمینه های معرفتی، سیاسی و امنیتی هم خواهد داشت، اما واکنش اصلی در برابر آن صرفا کنش اجتماعی است. به علاوه کنشهای سیاسی و امنیتی اهالی خاص خود را دارد و بسط آن به عرصه عمومی به شدت عرصهی امر اجتماعی را تنگ خواهد کرد.
فتنهی بعد یا ظهور بعدی فتنه کی و کجاست؟ کسی نمیداند. اما آیا باید به انتظار بروز بعدی فتنه نشست و منفعلانه به دروغهای رسانهای یا خیابانی آنها پاسخ داد؟ تفسیر و کنش سیاسی و امنیتی، آنگاه که به عرصه ی اجتماعی بیایند، صرفا محافظهکاری را تجویز خواهند کرد. میزان موفقیت در مقابله با فتنهی بعدی، با میزان شکلگیری خودآگاهی اجتماعی در برابر طبقهی مرفه جدید نسبتی مستقیم دارد. موفقیت در فتنهی آینده تابعی است از میزان امکان و توسعه کنش اجتماعی در برابر فتنهی موجود و کانون اکنونی فتنه در بطن امر اجتماعی.
[1] در اینجا مراد همان مفهوم وبری آن است. تیپ ایدهآل Ideal type)) از مهمترین ابزارهای شناخت در روش تفسیری در علوم اجتماعی است. ایدهآل در ایجا به معنای آرمانی، مطلوب یا هدف نیست؛ بلکه مراد ایده و ساختی عقلانی از واقعیت است که با حذف تداخلها و محدودیتهای واقعیِ موضوعات مورد بررسی، در ذهن دانشمندعلوم اجتماعی نقش میبندد.
[3 تا 6]. مطالب دردون گیومه یک مطلب واقعا اظهار شده است. اما از آنجا که شخص گوینده مهم نیست، از ذکر آن خود داری میشود. اینها نشانههایی از چند تیپ تحلیلی است.
[7] بیانات در دومین نشست اندیشه راهبردی27/2/1390
[8] حضرتآیتالله خامنهای در 25/ 04/ 1376
[9] بعدها ایشان ادبیات مقابله با اشرافیت، فقر، فساد و تبعیض را برای شکلدهی این جریان میپرورانند.
[10] صحیفه امام، ج21، ص 194؛ مورخ 2 آذر 1367؛ پیام نقش و منزلت بسیج.
[11] سخنرانی رئس جمهور وقت؛ 6/6/1370
[12] هوای تازه، خاطرات علی لاریجانی، ج1،ص317
*«تحریف فتنه»؛ مسئله این است!
دو سال است که میخواهم با نشر این یادداشت زمینههای خودی در تحریف فتنه را هشدار دهم. برای اغلب سایتهایی که گمان میکردم نهدی برایشان مسئله باشد هم فرستاده شد؛ اما هیچکدام کار نکردند. آنها فقط جوال دوز زدن ما به رقیبشان را میخواهند و طاقت یک سوزن به خودشان را ندارند. در حالی که مسئولیت و رسالت حزبالله نه سوزن و نه جوالدوز، که حزباللهیگری است؛ اندیشورزی و کنشگری معطوف به انقلاب اسلامی است؛ امری که با «ذات» جناحگرایی چپها و راستها در تعارض است. گیریم که هر روز اسمشان را عوض کنند.