از «فهم انقلاب اسلامی» به «جامعه شناسی بیداری اسلامی»
- به عنوان شروع بحث، ممکن است این سؤال مطرح باشد که شناخت انقلاب اسلامی در ایران و تاریخ و تجربهی سیسالهی آن چگونه به کار فعالان اجتماعی- سیاسی در جهان اسلام میآید؟
گرچه این پرسش ممکن است به طور جدی برای بخشهایی از نخبگان امت اسلامی مطرح باشد، اما در واقع تا حدودی عجیب است که ما امروز با چنین پرسشی مواجه باشیم. ببینید امت اسلامی یک سرنوشت مشترک دارد و مسیر این آیندهی مشترک از گذشتهای مشترک میگذرد. این تفکر به صورت جدی در جریان مبارزات انقلاب اسلامی در ایران وجود داشته؛ اینکه باید تجربهها و جمعبندیهای همه متفکرین و مصلحین امت اسلامی را در کار خودشان به کار بگیرند؛ به همین دلیل است که این تجربهها و اندیشهها از شرق تا غرب امت اسلامی، مورد توجه انقلابیون ایران قرار میگیرد. به صورت جدی از اقبال بحث میشود، یا از ابوالاعلی مودودی. در غرب جهان اسلام، اندیشههای اسلامی متفکرین نزدیک به اخوان المسلمین و سید قطب مورد توجه است. رهبر انقلاب که مبارزه را هم سطح سیاسی و هم در سطح فکری دنبال میکنند، علاوه بر سخنرانیها و مقالات و آثاری که خودشان دنبال میکنند، برای پاسخ به این نیاز است که آثاری را هم تجربه میکنند؛ آثاری از سید قطب و تجربهی فکری مصر در غرب جهان اسلام گرفته تا آثاری در باب تجربه آزادایخوانه و ضد استعماری مردم هندوستان. بنابراین نه تنها مرزهای ملی مطرح نیست، بلکه مرزهای مذهبی هم جایگاه ندارد. مسئلهی اصلی، همان سرنوشت مشترک امت اسلامی و بلکه مستضعفین جهان است. مرزهایی که انقلاب اسلامی ایران تعریف میکند، در دوگانه استضعاف/ استکبار معنا مییابد. اسلام خود مرز نیست، مبنای مرزبندیهاست. اینها مواردی است که بعدها دقیقا در قانون اساسی پس از انقلاب هم مطرح میشود. به عنوان نمونه در بند 16 از اصل سوم قانون اساسی آمده است که دولت در موظف است سیاستخارجی کشور را بر اساس «تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بیدریغ از همه مستضعفان جهان» تنظیم کند. یا اصل 54 میگوید «جمهوری اسلامی در عین خودداری کامل از هرگونه دخالت از مبارزه حق طلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت میکند.»
خلاصه اینکه امروز بخش عمدهای از نخبگان جهان جوامع اسلامی به نوعی ناسیونالیسم فکری دچار شدهاند، میان افکار نخبگان امت دیوارهای از قومیت و ملیت و دیگر تعصبها کشیده شده. این وضعیت انقلابهای بیداری اسلامی را از نظر فکری لاغر و راه بازگشت را برای رژیمهای سابق یا آلترناتیوهایی مشابه یا به مراتب بدتر از رژیمهای سابق هموار میکند. یکی از موفقیتهای انقلاب اسلامی در ایران این بود که به نوعی عصاره و چکیدهی همه تجربیات مسلمانان و مستضفین در دورهی خودش بود، دیگر نمیگفت این مصری است، این هندی یا پاکستانی است، این عرب است یا فارس است؛
- اگر بخواهیم تعریف مشخصی از انقلاب اسلامی و روند آن در ایران دست بدهیم به چه نکاتی میتوان اشاره کرد؟
به نظرم قبل از تشریح این روند باید به منظر و خاستگاهی توجه کنیم که میخواهیم از آن به انقلاب اسلامی ایران نگاه کنیم. اغلب مدخل ورود به بحث اشتباه است و طبعا نتایج اشتباهی هم گرفته میشود. یک منظر نگاهی است که یک انقلاب اسلامی و به طبع انقلاب ایران را صرفا یک تحول اجتماعی میبینند که بر اساس یکسری از تحولات اجتماعی و سیاسی دیگر شکل گرفته است. در این نگاه خاستگاه انقلاب به مثابه یک تحول اجتماعی، تحولات اجتماعی دیگر است. این تحلیلها عمدتا بر اساس نظریههای مدرن جامعهشناسی انقلاب شکل میگیرد. این نظریات با همهی تنوعشان در این نقطه مشترکاند که انقلاب اجتماعی به دیگر تحولات اجتماعی و تحول از بیرون انسان باز میگردد، نه تحول از دورن. . اما نظریهی دیگری که اتفاقا در تحلیل انقلاب ایران و دیگر انقلابهای اسلامی کارآمدتر است این است که یک انقلاب اسلامی از درون انسانها شروع میشود، انسان جدیدی خلق میشود و راه خود را به سوی تحول اجتماعی پی میگیرد.
منظر دیگری که تحلیل ناکارآمدی از انقلاب اسلامی دست میدهد، یک نگاه محافظهکار است. در پاسخ به سؤال چرایی انقلاب فقط حرف از استبداد و استعمار و ظلم حرف میزند. این تحلیل هم نه در مورد انقلاب ایران و نه در دیگر موارد کارآیی ندارد. چون که همهی این موارد دست کم در دویست سال منتهی به انقلاب ایران به صورت کم و بیش ثابتی حضور داشتند؛ اما چرا در تمام این سالها انقلابی به برزرگی انقلاب 1979 اتفاق نیفتاده؟ حتی در برخی از این شاخصها در دو سال منتهی به انقلاب، نسبت به سالهای قبل، ایران با وضعیت به مراتب بهتری در شاخصهایی مانند آزادی سیاسی و رشد ثروت ملی مواجه بوده، پس چرا در این دویست سال این انقلاب نیفتاده و چرا در این دو سال منتهی به انقلاب، اتفاق افتاده و اوج گرفته است؟ پاسخ روشن است. آن موقع انسانِ انقلاب نبوده و بعدها به وجود آمده. مسئلهی دیگری که این تحلیل دارد این است که درک درست و قابل توجهی از «روند» انقلاب دست نمیدهد. در واقع به گونهای انقلاب را تحلیل میکند که نمیتوان از تجربهی آن استفاده کرد. فرض کنید کسی بخواهد از تجربه انقلاب ایران استفاده کند، اگر انقلاب را تنها با نفی تعربف کنیم، چه راه روشن و ایجابی دربرابر ما قرار خواهد داشت؟
- اگر به خواهیم از منظری اصیل به انقلاب اسلامی ایران نگاه کنیم که تجربه و دستاوردی برای امروز حرکتها و جنبشهای اسلامی داشته باشد، چه تعریفی در این باره میتوان داشت؟
یکی از بهترین منظرها در شناخت انقلاب اسلامی را خود امام خمینی پیش میکشند. شناختی که هم در درک حقیقت انقلاب اسلامی کارآمد است و هم در فراهم آوردن زمینهای برای بهرهگیری از تجربهی آن. بر اساس شناختی که امام خمینی از انقلاب اسلامی دست میدهد، انقلاب اسلامی ایران در 4 مرحله/ مفهوم روی داده است. مرحلهی اول طرح اسلام انقلابی است. در اینجا مراد از اسلام انقلابی همان مفهوم اسلام ناب است در برابر اسلام آمریکایی. امام خمینی معتقدند که در سالهای پیش از انقلاب در اغلب رسانهها و منبرها، یعنی در اغلب محافل مدرن و سنتی، برداشتی از اسلام مطرح میشود که به اندازهی کافی یا اصلا ناب نیست. ایشان به صراحت از «مهجوریت» و «غربت» اسلام ناب حرف میزنند. البته بحث از اینکه مشخصههای این اسلام ناب چیست خیلی مفصل است. تئوری اسلام ناب- اسلام آمریکایی یکی از خطوط ثابت فکری امام خمینی است که مشخصا در دو سال آخر حیاتشان که در واقع یک جمعبندی از تجربهی سیاسی اجتماعی شان است، این مفهوم بدل به دال مرکزی اندیشهی ایشان میشود و با مفهومسازیهای متعدد مطرح و تئوریزه میشود. اما مهمترین مشخصهای که این اسلام ناب یا به تعبیری اسلام انقلابی دارد، این است که در برابر اسلام یا اسلامهای رایج، بعد اجتماعی آن حذف نشده است. امام معتقدند اسلام «کوچک سازی» شده؛ این تعبیر دقیق و صریح امام است. میگویند دین به نوعی خصوصیسازی شده و نسبت به مصالح عمومی جامعه بیتفاوت است. این وضعیتِ اسلامِ کوچک، که امام خمینی از آن به باقی ماندن الفاظ خش و بی روح یاد میکنند، محصول مشترک دو جریان متضاد است. یکی متحجران که در درون جامعه متدینین قرار دارند و به نوعی تحت تأثیر القائات استعماری افسرده و منفعل شدهاند. آنها از اسلام فقط احکام عبادی آن را میفهمند و بها میدهند و مسئولیتهای اجتماعیشان را نادیده میگیرند. جریان دیگر متجددان هستتند، که درست برخلاف دسته اول فکر میکنند و البته خودشان هم دو دسته متضاد هستند: غربزدگان و شرقزدگان. این دو جریان بر خلاف جریان اول اهداف اجتماعیای را دنبال میکنند اما تعریفی که از اهداف اجتماعی دارند، توحیدی و اسلامی نیست. در سطح فردی مسلمان هستند اما اهداف و شخصیت اجتماعیشان التقاط یافته از دو ایدئولوژی مسلط وقت در جهان است: متأثر از سوسیالیسم- مارکسیسم و لیبرالیسم-کاپیتالیسم. بنابراین مرحلهی اول انقلاب اسلامی از دیدگاه امام خمینی طرح یک برداشت تازه و در عین حال اصیل از اسلام است به مثابه یک معرفت اجتماعی؛ که با دو گفتمان و دو برداشت متحجرانه و متجددانه از اسلام درگیر میشود؛ یک درگیری مهم که زمینه ساز مرحله حیاتی دیگری از انقلاب میشود.
- قبل از طرح مرحلهی دوم، مایلیم بدانیم این ساخت کلی این اسلام ناب چیست؟ و این درگیریهایی که میگویید مهم است دقیقا چه صورتی دارد؟
ابعاد اسلام ناب را میتوان در یک ساختار سه گانه تشریح کرد: معنویتخواهی؛ عدالتخواهی و آزادیخواهی. اسلام ناب جمع این سه خواست فطری- تاریخی است آن هم به صورت توامان و با تعریفی توحیدی. البته هر کدام از این سه خواست و دال مرکزی، خود محور منظومهی دیگری از آرمانهای اسلام ناب هستند. آزادیخواهی شامل آزادیخواهی در داخل کشور و در برابر استبداد، و همچینین شامل آزادی خواهی در جهان که از آن به استقلال تعبیر میشود است. ایدههایی مانند مردمسالاری دینی، کرامت انسانی و حق نقد عمومی از همین خاستگاه بر میخیزد. عدالتخواهی شامل مبارزه با شکاف طبقاتی، مبارزه فقر و فساد و تبعیض و مبارزه با اشرافیت میشود. و همینطور معنویتخواهی اخلاقگرایی در سیاست و اقتصاد و تلاش برای نوسازی معنوی را به دنبال دارد. هر کدام از این آرمانها بر اساس جهان بینی توحیدی تشریح میشود.
- منظور از «درگیری» اسلام ناب با این تعریف و ساختار، با تجدد و تحجر چیست؟
از همین جا توضیحی که دربارهی مدل سه گانهی ساخت اسلام ناب مطرح شد، میتوان آن درگیری را به خوبی تشریح کرد. اسلام ناب با متحجران درگیر است به خاطر عدالتخواه و آزادیخواه نبودنشان و به خاطر تعریف عزلت گرایانهای که از معنویت ارائه میکنند. اسلام ناب به آنها میگوید معنویتی که شما میگویید، معنویتی که کاری به عدالتخواهی و آزادیخواهی ندارد، توحیدی نیست. جالب است بدانیم اسلام ناب، امام خمینی و متفکرین اسلام ناب حتی در تعریف خداوند و توحید هم با متحجرین درگیر میشوند. یعنی در بنیانیترین لایههای معرفتی و هستیشناختی؛ همچنان که با ماتریالیستهای نظری(مارکسیستها) و ماتریالیستهای عملی(کاپیتالیستها) منکران خدا درگیر میشوند با تصویری که مقدسمآبان از خداوند دست میدهند هم درگیر میشود و آن را تحریف شده میخواند. همینطور با مارکسیست- سوسیالیستها یا متجددان چپزده هم در تعریفی که ازعدالت دارند «درگیر» میشود؛ و در نیز در این درگیر میشودکه معنویتخواه و عدالتخواه نیستند. و نیز با لیبرالیست-کاپیتالیستها یا متجددان راستزده در تعریفی که از آزادی و استقلال دارند درگیر میشود و در اینکه عدالتخواه و معنویتخواه نیستند. طبعا جنس این نزاعها و درگیریها فکری است؛ از جنس نطق و خطابه و نوشته است؛ اما همین نزاعهای معرفتی اسلام ناب را به یک بسط و تفصیل اجتماعی میرساند و به لحاظ معرفت اجتماعی، زمینههای شکلگیری یک «هویت متمایز» اجتماعی را فراهم میآورد.
- برگردیم به ادامهی بحث، در این نظریهای که امام خمینی مطرح میکنند، مرحلههای بعدی انقلاب اسلامی چیست؟
در این نظریه که از بررسی مجموع سخنان امام خمینی به دست میآید، مرحلهی دوم انقلاب بروز و تحقق همین هویت و انسان متمایز است. در دل این درگیریهاست که انقلابی انسانی روی میدهد. البته به تعبیر امام این انقلاب انسانی یا درونی یا انفسی و یا باطنی به دست غیب الهی انجام میشود؛ یک «تحفهی الهی» است که خداوند به ملت ایران و طبعا هر ملتی که یغیروا مابانفسهم باشد هدیه میدهد. در اثر این انقلاب انسانی است که جامعه به فطرت خودش باز میگردد و ویژگیهای کاملا متمایزی در انسانها پدیدار میشود. انسانهایی که تا دیروز از رژیم حاکم، از دستگاهها نظامی و اطلاعاتی آن میترسیدند، انسانهایی که در سایهی خفقان حاکم بر کشور از سایه خودشان میترسیدند، به یکباره به خیابانها میریزند و یکپارچه فریاد مرگ بر شاه سر میدهند. در اینجاست که باید به مفهوم محوری در تحلیل امام خمینی از انقلاب اسلامی اشاره کنیم: انسان انقلابی یا انسان انقلاب اسلامی. انسانی که از دل این تحول درونی پدید مییآید؛ انسانی که مرگآگاه و بلکه عاشق موت و شهادتطلب است و دهها ویژگی متفاوت و خلافآمد عادت دارد که او را تبدیل به یک موجود ناشناخته میکند. در اینجاست که مفهوم/مرحله چهارم و نهایی، یعنی انقلاب اسلامی به وجود میآید. انقلاب اسلامی در واقع محصول کنش جمعی انسانهای انقلابی است؛ انسان انقلابیای که در اثر یک انقلاب انسانی به وجود آمده و انقلابانسانیای که خود در اثر طرح اسلام انقلابی روی داده است.
- این تعریف از انقلاب اسلامی مشخصا چه رهاوردهای نظریای برای جنبشهای اجتماعی در کشورهای اسلامی دارد؟
این نظریه میتواند چارچوب مناسبی برای مطالعه حرکتهای بیداری اسلامی دست دهد. از یکسو چالشهای آن را به بحث بگذارد و از سوی دیگر تجربههای متنوعی را با فعالان این حرکتها به اشتراک بگذارد. پارهای از شکستهای حرکتهای کشورهای اسلامی به خاطر این است که زمینهسازی معرفتی لازم برای این حرکتها انجام نشده بود. آنچنان که طرد رژیم حاکم، خواست عمومی شده بود، خواستهای اساسی و ایجابی و بنیادین به نحوی توحیدی و اسلامی تعریف نشده بود و تبدیل به معرفت اجتماعی نشده بود. یعنی گام اول محکم برداشته نشده بود و بسیاری بحثهای دیگر. همچنین بررسی این حرکتها بر اساس این نظریه میتواند امیدهایی را هم در پی داشتته باشد. اینکه اگر انسان انقلابی به وجود آمد، انقلاب اجتماعی حتمی است؛ هر چند زمانبر است. نباید از برخی تحولات و شکستهای اجتماعی ناامید شد. انقلاب در ایران درست سه دهه طول کشید. طرح اسلام ناب از اواخر دههی 1320 شروع شد. مشخصا درگیریهای اجتماعی آن از خرداد 1342 شروع شد. در راهپیمایی 15 خرداد 42 یعنی 14 سال قبل از انقلاب، چندین هزار نفر کشته شدند. حدود 15000 شهید. بنابراین نباید عجله کرد و به محض یک شکست یا عدم پیروزی ناامید شد. بُعد دیگر تجربههایی است که انسان انقلاب اسلامی در این سه و نیم دهه در نیل به خواستههایش داشته است که این هم بحث مفصلی است. برای هر کدام از این تجربهها سالهای سال زحمت کشیده شده؛ برای به دست آوردن برخیشان خونهای زیادی ریخته شده، معلوم است که به اشتراک گذاشتنشان چه رنجها و شکستهایی را از دوش جنبشها دیگر در جهان اسلام بر میدارد.
امروز حامیان جهانی رژیمهای سابق میکوشد با دیوار کشیدن میان تجربهها و اندیشههای امت اسلامی، مبنای فکری انقلابها از درون تهی کنند. میخواهند بگویند خواست اصلی مردم در بهار عربی، همان چیزی است که ما در لشگرکشی به عراق و افغانستان دنبال میکردیم. میخواهند بگویند همان چیزی که اسمش را میگذارند دموکراسی، خواست اصلی مردم در بهار عربی بوده؛ منتها مردم مصر و تونس و دیگر کشورها، این فراست را داشتند که قبل از آنکه کار به لشگرکشی و زور بکشد، خودشان با زبان خوش فهمیدند باید منویات آمریکاییها را بخواهند!
آنها سالهاست میخواهند با ایران هراسی و تعاریف غلط از صدور انقلاب اسلامی ایران، میان اندیشهها و نخبگان دیوار بکشند؛ در صورتی که صدور انقلاب یعنی همین به اشتراک گذاشتن تجربهها و گفتگوهای ضروری در این باره. کاری که درست پیش از انقلاب اسلامی ایران هم انجام شد و تجربیات فعالان امت اسلامی و جهان مستضعفین از مصر و آفریقا تا هند و پاکستان به بارور شدن مبانی انقلاب ایران کمک کرد. وقتی نخبگان و فعالان انقلابها و جنبشها نتوانند تجربیاتشان و اندیشههاشان را به اشتراک بگذارند، حامیان جهانی رژیمهای سابق میشوند مفسران انقلابها و حرکتهایی که علیه رژیم سابق انجام شده و معلوم است از دل این تفاسیر چه برمیآید.
- اگر بخواهیم به تجربههای مهم و عمدهی انقلاب اسلامی که به کار جنبشهای اجتماعی دیگر میآید، اشاره کنیم، چه مواردی وجود دارد؟
گفته شد که انسان انقلابی در اثر طرح اسلام ناب، به وجود آمده است؛ با سه خواست توأمان معنویتخواهی، عدالتخواهی و آزادی خواهی. این انسان در طول این بیش از سه و نیم دهه در جهت هر کدام از خواستهای خود تجربههای فراونای کسب کرده است. مثلا در فرآیند آزادی خواهی در بُعد داخلی ما تجربهی قانون اساسی را داشتیم، تجربهی مردمسالاری دینی یا سپردن همهی کارها به مردم؛ اینها تجربههای مهمی است.
- توضیح میدهید؟ تجربهی انقلاب ایران در قانون اساسی چیست؟
ببنید ما در خلال طراحی اجتماعی دقیقی که امام خمینی داشتند، با یک فرایند اجتماعی به قانون اساسی پس از انقلاب اسلامی میرسیم. یعنی بررسی پیشنویس و تدوین آن به وسیلهی نمایندگان منتخب مردم انجام میشودف در نتیجه گروهها مختلف در سطح کشور در این باره فکر میکنند و طراحی میکنند. این گروهها گاه یک سری از دانشجویان یا جوانان هستند. همینها ایدههاشان را مینویسند و به نماینده منطقهشان میدهند و بعد در صحن علنی مجلس تصویب میشود. این اتفاقی است که در روند قانون اساس افتاد و مفاهیم انقلابی بسیاری از این طریق وارد قانون اساسسی ما شده است. البته پس از تصویب نهایی هم قانون اساسی به رفراندوم گذاشته شد. به این ترتیب هم مفاهیم ناب انقلابی بسیاری وارد قانون اساسی شد و هم این مفاهیم از عقبهی اجتماعی بالایی برخوردار شدهاند. از همان ابتدا غربگرایان با این مفاهیم و فرایند مردمیِ طرح و تصویب قانون اساسی مخالف بودند، میخواستند خودشان بنشینند در مجلسی در بسته و بر اساس آنچه اغلب در غرب تحصیل کرده بودند، قانون اساسی را بنویسند. پس از آن هم انقلابیونی که در نظام جهانی هضم میشدند سخن از تغییر این مفاهیم قانون اساسی به میان میآورند؛ و این خواست خودشان را هم در انتخاباتهای ریاستجمهوری دنبال کردند و با کپی برداری از شعار Changeاوباما، شعار انتخاباتی خودشان را Change قرار میدادند! اما بدنهی اجتماعیای قویای که قانون اساسی داشت آرزوی آنها را بیجواب گذاشت، و در انتخابات در حدود آرای باطله رأیآوردند. این بدنهی قانون اساسی در شرایطی است که سه دهه از تصویب قانون اساسی گذشته است.
- آیا تجربههای دیگری هم هست که به کار امروز فعالان حرکتها بیاید؟
الی ماشاءالله. انسان انقلاب اسلامی در تمام ابعاد و سویههای سهگانهی خود تجربههای فراونی داشته است. وقتی ملتی حرکت کند، در هر لحظه، از هر پیروزی یا شکست تجربههای جدیدی کسب میکند؛ فرض کنیم مقایسه کنیم تجربهی ملت مصر در خلال سالهای 1985 تا 1990، یا 1990 تا 2000؛ طبعا تجربهی سیاسی اجتماعی ملت مصر در این فواصل تفاوت چندانی نداشته. اما در همین سه سال اخیر بیش از سه- چهار دهه تجربه کسب کرده است. چون یک ملت از آغاز یک انقلاب، در لحظه لحظهی خود تجربه کسب میکند؛ البته تجربههایی پوشیده در خون قلب و عرق جبین. حالا ملت ایران 35 سال است در حال کسب چنین تجربههای متراکمی است.
به هر حال تجربهی مهم دیگر ملت ایران در بعد آزادیخواهی، تجربهایی است که انسان انقلاب اسلامی در زمینهی استقلالخواهی به دست آورده است. یکی از دستاوردهای این تجربه بیش 9000 صفحه متن اسنادی است که در 13 آبان 1358 از سفارت امریکا به دست آمده. این اسناد خیلی عجیب است و در خود ایران هم آنطور که باید مورد توجه قرار نگرفته است. شاید قریب به صد استراتژیای که ایالات متحده برای حفظ منافع خودش یا همان غارت منابع مردم ایران طراحی میکند در این اسناد قابل تشخیص و تحلیل است؛ آدمهایی را در بالاترین سطوح استخدام میکند و به آنها پول میدهد. آدمهای متشخصی که آنقدر از منافع ملی و مردم دم میزنند که به ذهن کسی هم خطور نمیکند که یک جاسوس باشند. برخی دیگر متشخصترند؛ آنها را با پول نمیشود خرید. نقطه ضعف آنها چیز دیگری است، مثلا قدرتطلبی. برای به خدمت گرفتنشان باید به آنها اطمینان داد در به دست آوردن مناصب بالاتر، به آنها کمک میشود. برخی دیگر همهی همشان روزنامهشان است. میتوان با کمی کمک مالی که انتشار روزنامهاش را تضمین کند، با او رابطهی خوبی برقرار کرد. برخی دیگر خیلی سلیم النفس تر از این حرفها هستند. اگر بویی ببرند که دارند با سفارت امریکا همکاری میکنند، رم میکنند. باید در پوشش یک مرکز علمی یا سیاسی، پروژهای کلان را به گونهای تعریف کرد که آن فرد محترم در عین اینکه فکر میکند اهداف خودش را دنبال میکند، نقش مورد نظر ما را هم دنبال کند. فلانی گرچه دشمن آمریکاست اما با فلان دشمن دیگر آمریکا، کینهها یا دست کم مخالفتهایی دارد. باید به گونهای طراحی کرد که برآیند این مخالفتها به سود آمریکا باشد. فلانی تند مزاج استف کافی است طوری او را عصبانی کنیم که آن کاری را انجام دهد که مانفع آمریکا اقتضا میکند و الی آخر. اینها تقربیا مضمون تحلیلهایی است که بارها و بارها در اسناد به دست آمده از سفارت امریکا تکرار میشود. و چون فرصت نیست از خواندن و بررسی عین این اسناد عبور میکنیم چرا که متأسفانه زمان بررسی دقیقتر نیست، در حالی که این اسناد پر است از طرحهایی که همین امروز در دیگر کشورهای اسلامی و حتی غیر اسلامی و دوست آمریکا دنبال میشود؛ حتی از طرق مختلف در ایران هم هنوز همین خطوط را از راه دور دنبال میشود. و میدانیم سفارت آمریکا در تهران در واقع مرکز فرماندهیِ خاورمیانهای آنها بوده و اسناد زیادی از سفارت به دست آمده و منتشر هم شده که مربوط به نقشههای امریکا برای خرابکاری در دیگر کشورهاست. خب امروز ما چقدر از این ظرفیت و تجربهی گرانبها استفاده میکنیم. تقربیا هیچ. حتی در خود ایران هم این اسناد آنچنان که باید بازخوانی نمیشود. فکر میکنیم امریکا به انقلابیون جهان اسلام اجازه میدهد که دوباره چنین تجربهی بینظیری را تکرار کنند؟ بنابراین این یک تجربهی مربوط به همه جهان اسلام و مستضعفین است. من فکر میکنم و افسوس میخورم که اگر انقلابیون کشورهای منطقه همین اسناد سفارت را میخواندند، اولین کاری که میکردند اشغال سفارتهای امریکا بود. حتی شاید قیل از الشعب یرید اسقاط النظام، الشعب یرید تسخیر السفارت! اخراج السفیر[اصلاح شود] مطرح میشد. اما امریکا اجازهی نمیدهد که حتی به ذهن انقلابیون هم چنین چیزی خطور کند. فرضا هم چنین تجربهای با هزینههای زیادی مجددا و در کشور دیگری اتفاق بیفتد، اسناد به دست آمده خیلی شبیه خواهد بود به همین اسناد موجود. خب چرا از این تجربهی گرانسنگ و رایگان استفاده نمیشود؛ چون این یک تجربهی ایرانی است؟!! این همان دیوار ناسیونالیستی است که انقلابها را به لحاظ مبانی معرفتی لاغر کرده است.
- در پایان اگر بخواهیم یک جمع بندی داشته باشیم از توصیههایی که میتوان بر اساس تجربهی انقلاب ایران به دیگر انقلابها و حرکتهای منطقه داشته باشیم، به چه مواردی میتوانیم اشاره کنیم؟
البته تجربیاتی که انسان انقلاب اسلامی در ایران داشته خیلی بیشتر از اینهاست. برای طرح مسئلهی هر کدامشان چندساعت زمان نیاز است. در بعد عدالتخواهی یک الگوی موفق در ایران شکل گرفت به نام نهادهای انقلاب اسلامی. نهادی مثل «جهاد سازندگی» که نیروی متراکم انقلابیون را برای پیشرفت و عدالت اجتماعی سازماندهی میکرد، یا بنیاد مستضعفان، نهادی که ثروتهای انباشته شدهی سرمایهداران زالوصفتی که از نظام ناعادلانه طاغوت استفاده کرده و سرمایهای برای خود به هم زده بودند، را برای بازتوزیع میان فقرا مصادره میکرد. یا نهادی مثل کمیتههای انقلاب و یا بسیج مستضعفین که نیروی اجتماعی انقلاب اسلامی را به صورت شبکهای منسجم از هستههای مقاومت سازماندهی میکرد. یا تجربههایی انقلاب اسلامی که در بازتولید معنویت ناب و اصیل داشته است.
اما به عنوان جمعبندی پایانی باید گفت که اولا ذکر همهی این تجربهها به معنای عاری از خطا بودنشان نیست. اتفاقا این حرف امام و انقلاب است که هیچ طرح کلانی که تا آخر راه را نشان بدهد وجود ندارد. خود راه نمایدت که چون باید رفت. همهی این تجربهها در بستری از آزمون و خطا شکل گرفتهاند. در ثانی باید توجه داشت که همیشه این احتمال وجود دارد رژیم و مناسبات پیش از انقلاب، همان نظام اشرافیت و وابسته سابق، به وسیلهی انقلابیونی که در همان جایگاه قرار گرفتهاند، بازتولید شود. به هر حال انسانها خطا میکنند و «هیچ تضمینی» وجود ندارد که وقتی یک انسان انقلابی به قدرت رسید، آن را در جهت کسب منافع شخصی خود اعمال نکند، استبداد نورزد، ثروتاندوزی نکند و مانند این. «تنها تضمین» بازتولید انقلاب اسلامی است. یعنی همان حساسیتی که مردم را به «مقابله» با رژیم سابق کشاند، به «مراقبه» از نظامهای پس از انقلاب هم بکشاند. البته این را از این باب عرض میکنم که بدانیم باید کمربندها را محکم ببندیم؛ انقلاب سرنوشت یک تاریخ را به دست ملت میدهد، انقلابها شروع میشوند اما تاریخسازی فرایندی نیست که بتوان آن را در جایی متوقف کرد. چون تاریخ متوقف نمیشود. انسانها انقلابی میشوند و اگر بر مدار حق بمانند و به تعبیر آیه 144 سورهی آلعمران، دچار انقلاب علی اعقاب نشوند، مبارزه برای مراحلی متکاملتر از انقلاب ادامه دارد. انقلابهای اسلامی فقط شروع میشوند. ضمن اینکه الان در خیلی از کشورها، حرکتها در مرحله ابتدایی است و دولتهای جایگزین تفاوت چندانی با رژیم سابق ندارد. اما به هر حال نباید ناامید شد. مهم نیست در بیرون چه اتفاقی افتاده؛ تجربهی دیگر انقلابهای اسلامی و متن صریح آیات قرآن میگوید مهم این است که چه تغییری در دورن اتفاق افتاده؛ «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم»؛ اگر تغییر انفسی روی داد و انسان انقلابی به وجود آمد، تغییر اجتماعی و بیرونی حتمی است، هر چند زمان بگذرد. مهم بازتولید این تغییر انفسی و بازیابی انسانهایی است که این تغییر انفسی در آنها روی داده؛ این تغییر درونی اولا به دست خداست و باتوجه و توکل به او به دست میآید؛ ثانیا باید زمینههای معرفتی آن را به وجود آورد و زمینههای دگرگونکنندهی اندیشهی اسلامی را به معرفت اجتماعی تبدیل کرد. انقلابها از فکر شروع میشوند و درر قلب شکل میگیرند. خیابانها تابعی از این انقلاب درونیاند. اگر قدرتمندان انقلابهای بیرونی را، سرنوشت خیابانها را به دست گرفتند؛ باکی نیست وقتی که انقلاب، انسانِ خود را ساخته باشد. اما اگر این طور نبود و انقلاب انسانِ خاص خود را بازتولید نکرد، هر چند در انقلاب خیابانها پیروز شود، اما همانهایی که از خیابانها به وزارتخانهها میروند، احتمالا شبیه همان آدمهای سابق عمل خواهند کرد.