پرسش از فقدان جامعهشناسی جبهه مقاومت
خلاصه یادداشت:
این یادداشت فارغ از بروز واکنش های رسانه ها یا سلبریتی ها، بر چرایی عدم واکنش ها در سطح علوم اجتماعی متمرکز است. مسئله این جاست که چرا کنش متمایز و حدوداً هفت ساله ی صدها شهید حججی آن چنان که باید، به ویژه از جانب اهالی علوم اجتماعی روایت نمی شود؟
کنشگران علوم اجتماعی را شاید از حیث نظری بتوان در دوگانه هایی مانند علوم انسانی اسلامی/ علوم انسانی متداول جای داد اما از منظر عمل و نسبتی که با واقعیتهای جبهه مقاومت و دستکم واقعیتهای جنگِ جاری دارند، در وضعیتی به غایت مشابه قرار دارند: هر دو دسته در کنجِ راحتِ کتابخانه ها به سر میبرند؛ گیریم که یکی در این کنج به ترجمه و دیکته نوشتن از روی دست دیگرانِ غربی مشغول باشد و دیگری به اختراع دستگاه روش شناختی یا انشاءنویسی درباره علوم انسانی اسلامی.
* یادداشت منتشر شده در خبرگزاری فارس (اینجا)
اسارت و شهادت قهرمانانه و مظلومانه ی شهید محسن حججی بیشتر از هر وقت دیگر بازتاب یافته است. نزدیک به هفت سال از شهادت اولین شهید این جنگ نابرابر می گذرد و شهید حججی اولین شهید جبهه جهانی مقاومت بود که به صفحه ی اول برخی روزنامه ها رفت. رسانه ها و کسانی درباره ی آن واکنش نشان دادند که تا کنون در برابر این معجزه های انقلاب بی تفاوت بودند. هر چند هستند برخی از رسانه های رسمی و شبکه های اجتماعی غربگرایان وطنی که حتی توفیق نیافته اند حماسه ی شهید حججی را نیز روایت کنند اما هر چه هست تصویر غرورآفرین اسارت این شهید، حتی واکنش سلبریتی ها و برخی مدیران عالی رتبه را نیز برانگیخته است. شهید حججی باعث شد تا کسانی که در طول جنگ هفت ساله ی جبهه ی مقاومت به نوعی سکوت کرده بودند، در توئیت ها یا نوشتههای توئیت وار خود به این واقعه واکنش نشان بدهند؛ شهید حججی باعث شد حتی مدیرِ ارشد یک دستگاهِ تعطیل، دستگاهی که گویی روایت این شهیدان را جزئی از «فرهنگ» نمی داند، واکنشی در حد صدور پیام نشان بدهد. این که مدیر فرهیخته ای که پیشتر این بخت را یافته بود تا از «شجاعت» مادلین آلبرایت بگوید و از او «سپاس»گذاری کند! اکنون درباره شهیدحججی نیز پیامی صادر کرده است؛ این که رسانه ها یا سلبریتی های مختلف در این باره واکنش نشان دادند، اگر چه در جای خود مهم و قابل بررسی است اما مسئله ی این یادداشت نیست. این یادداشت فارغ از بروز این واکنش ها، بر چرایی عدم این واکنش ها در سطح علوم اجتماعی متمرکز است. مسئله این جاست که چرا کنش متمایز و حدوداً هفت ساله ی صدها شهید حججی آن چنان که باید، به ویژه از جانب اهالی علوم اجتماعی روایت نمی شود؟
ما در روایتِ جبهه مقاومت و جنگ جاری در این جبهه ، دچار ضعف شدیدِ تأمل و تحلیل هستیم؛ رسانه و اندیشه دو سطح حاد این ضعف هستند. به واسطه ی همین خلأ است که نمی توانیم وجوه مختلفِ پدیده ی بدیع کنشگران مقاومت را روایت کنیم و به مفهوم تقلیل گرایانه آن بسنده می کنیم. به همین واسطه است که پیروزی های نظامی بر جبهه ی تکفیر با پاتک رسانه ای دشمن و متأثران داخلی آن خنثی شده و از بازنمایی باز می ماند.حتی چه بسا در موارد مهمی مانند آزادسازی حلب ، روایت عکس از این پیروزی بزرگ می شود و یک پیروزی مهم، ناجوانمردانه به مثابه یک ویرانگری روایت می شود.
امروز هر چند سیر طبیعی امور و تا حدی التفات به این خلأ، تولید آثاری رسانه ای- فرهنگی در این زمینه را به دنبال داشته است ، اما تا رسیدن به نقطه مطلوب برای معرفی اقدامات بزرگی که جمهوری اسلامی در بستر جبهه مقاومت در سوریه و عراق انجام داد، فاصله زیادی داریم که به نظر می رسد شهادت مظلومانه شهید حججی می تواند فتح بابی برای کارهای فاخر فرهنگی و هنری برای معرفی جایگاه و منزلت جبهه مقاومت باشد. اکنون با تغییر این فضا، آثار متعدد مستند و حتی داستانی یا نیمه داستانی با محوریت شهدای جبهه مقاومت تولید می شود. همچنین برنامههای تلویزیونی، شعر، کتاب خاطرات و یادواره هایی پیرامون جبهه و شهدای مقاومت شکل گرفته است و ما را با موج جدیدی از آثار پیرامون این جنگ مواجه ساخته است. فارغ از ارزیابی این آثار ، در سطح اندیشهورزانه اما باب تحلیل و تفسیرهای جامعه شناختی پیرامون این رویداد به کلی مسدود مانده است و سقف تحلیلها، دست بالا از حد تحلیل استراتژیک فراتر نرفته است.
بخشی از این انسداد درک و تحلیل را سوگیری های ایدئولوژیک کنشگران میدان علوم انسانی توضیح میدهد. اگر چه یک سوی این جبهه تکفیر و جهل مطلق قرار دارد اما احتمال دارد موضع تقابلی ایالات متحده آمریکا با جمهوری اسلامی ایران درباره این جنگ و گرایش فکری برخی به آمریکا در حوزه نخبگانی علوم انسانی و غفلت از مبانی اصیل جریان مقاومت و لزوم توجه به آن، زمینه ای به دست کنشگران علوم انسانی داده تا درباره ی این رویداد مهم، فارغ از تأمل به سر برند. پرسش از این انسداد اما آنجا وجهی جدی به خود می گیرد که ما میبینیم کنشگران همگرا با جبههی مقاومت نیز از تحلیل این رویداد بازمانده اند؛ چرا؟ چرا فعالان علوم انسانی اسلامی فارغ از این مسئله به سر میبرند؟ چرا پژوهشگران مطالعات دفاع مقدس نیز کمتر متوجه این موضوعاند؟ چرا همه ی آورده ی علوم اجتماعی به میدانِ این مسئله ی عینی، فراگیر، مداوم و چندساله، تقریباً هیچ است؟
فارغ از تحلیل همه جانبهی چرایی این وضعیت و غفلت، می توان تا حدود زیادی اطمینان داشت بخش مهمی از این فقدان نظریه و تحلیل نظری، به فقدان «مشاهده» باز می گردد. رواج راحت خواهی و استعلاطلبی در کنشگران علوم اجتماعی آنها را از مشاهده هایی به مراتب ساده تر در مورد مسائل عینی و حاد جاری در جامعه بازداشته است؛ چه رسد به مشاهده ی مسئله ای که دوری و دشواری خاص خود را داشته و دارد. کنشگران علوم اجتماعی را شاید از حیث نظری بتوان در دوگانه هایی مانند علوم انسانی اسلامی/ علوم انسانی متداول جای داد اما از منظر عمل و نسبتی که با واقعیتهای جبهه مقاومت و دستکم واقعیتهای جنگِ جاری دارند، در وضعیتی به غایت مشابه قرار دارند: هر دو دسته در کنجِ راحتِ کتابخانه ها به سر میبرند؛ گیریم که یکی در این کنج به ترجمه و دیکته نوشتن از روی دست دیگرانِ غربی مشغول باشد و دیگری به اختراع دستگاه روش شناختی یا انشاءنویسی درباره علوم انسانی اسلامی.
آن دسته از پژوهشگران علوم اجتماعی که دل در گرو انقلاب اسلامی دارند، نمیتوانند برای نادیده گرفتن واقعیتهای جاری در برابر انقلاب اسلامی نقدهای معرفت شناختیشان را قطار کنند. آینده درباره ی این سکوت قضاوت خواهد کرد. علوم اجتماعی ای که از دل غفلت به مسئله های انقلاب اسلامی برآید شاید اسلامی باشد اما ارتباطی با اسلامِ انقلاب اسلامی ندارد. به احتمال زیاد میان این سکوت علوم اجتماعی و علوم اجتماعی اسلامی و دامنگیر شدنِ آن سفلگی رایج ، ارتباطی هست.