بازشناسی جریانهای فکری معاصر در جهان اسلام
ایام «دههی فجر» را که روز تولد مهمترین اتفاق عالم اسلام در دورهی اخیر، که مسیر حرکت جهان اسلام را از آنچه که بود، متمایز میکند، تبریک می گویم.
عنوان بحثی که امشب ارائه میدهم و امیدوارم که با نقد و نظر شما بزرگواران تکمیل و تنقیح بشود پاسخهای متعددی است که در دورهی معاصر در جهان اسلام و در سطح اندیشهی اجتماعی متفکّرین مسلمان به مسئله داده شده است که میتوان این پاسخها را در یک سهگانهی اصلاح، احیا و انقلاب صورتبندی کرد.
دراین بحث می کوشیم که جریانهای فکری معاصر در جهان اسلام را با توجه به مقولهی انقلاب اسلامی بازشناسیم. انقلاب اسلامی به دلایلی از جمله بعضی از موانع مذهبی، زبانی، جغرافیایی و قومی به یک معنا نتوانسته است جایگاه خودش را در جهان اسلام پیدا کند؛ یعنی آنقدر که جهان اسلام از مثلاً شکست در جنگ شش روزه از اسرائیل سرشکسته و افسرده شده است، از مقاومت هشت ساله، از جنگ 33 روزهی لبنان، از جنگ 20 روزهی غزه احساس غرور و سربلندی نمیکند و مانند این موارد. چگونه جنگ شش روزه معنا دارد و میتواند این معنا را به جهان اسلام منتقل کند که وضع شما این است، ولی جنگ 33 روزه یا اتفاقاتی که در جریان انقلاب اسلامی در این سه، چهار دهه افتاده است، جایگاه خودش را در جهان اسلام پیدا نمیکند؟!
بحث ما به صورت کلی در ارتباط با پاسخی است که در سطح اندیشهی اجتماعی متفکرین مسلمان برای برون رفت از یک وضعیت تیره و تاریک در دورهی معاصر صورتبندی شده است.
مواجهه جهان اسلام با جهان مدرن
جهان اسلام با همهی گستردگیاش، از دو قرن قبل با جهان مدرن مواجه میشود؛ بخشی از این مواجهه در شبه قاره هند و بخشی دیگر در مصر و بخشی در ترکیه و بخشی هم در ایران اتفاق میافتد. تقریباً این چهار نقطهی کلیدی است که در اتفاقات متعددی با رویدادهایی مواجه میشوند که میفهمند عالم دیگری به جز عالمی که در آن زندگی میکنند وجود دارد؛ نه اینکه قبل از آن نمیدانستند یک کشور دیگری هم وجود دارد، ولی مثلاً ایرانیها در جنگهای ایران و روس، وقتی متوجه جنگ میشوند که گلولههای، به سمت آنها میآید که اصلاً نمیدانند چیست؟! جنگ داخل فضای ایران کاملاً یک حالت سنّتی و کلاسیک دارد. به یکباره میبینند یک اتفاقی میافتد و گلولههای آتش میآید؛ نه اینکه نمیدانستند روس و اروپا و غربی وجود دارد. آنان در این اتفاق با مسئلهای که ما به آن میگوییم «امر مدرن» مواجهه پیدا میکنند. همین ماجرا در داخل شبه جزیره هند و ترکیه و غیره نیز هست.
تفاوتهای مواجههی جهان اسلام با امر مدرن
در این مواجههای که جهان اسلام با امر مدرن پیدا کرده است تفاوتهایی وجود دارد که در ادامه به آنها اشاره میکنیم؛ اما در یک چیز مشترک است. همه رویهی سخت «امر مدرن» را میبینند؛ یعنی شما در ایران قدرت نظامیاش را میبینید، در هند آن چیزی که هندیها میبینند ارادهی معطوف به تصرّف از جانب سرمایهدارهای بریتانیایی است، در مصر هم همینگونه است؛ شما فرانسه را در مصر می بینید که به یک تعبیر میشود بگوییم میآید اشغال بشردوستانه میکند. در ترکیه هم همین جریان را داریم؛ در ترکیه هم سلطانیسم عثمانی با همهی گستردگی و جاافتادگیاش در اثر سیاستهای استعماری دولت بریتانیا به یک معنا منحل میشود. اینجا تفاوتهایی وجود دارد؛ مثلاً در مصر که دروازهی ورود به جهان عرب و به غرب جهان اسلام و شمال آفریقا هست و در فرانسه که یک نوع ترحّم فرهنگی و ابراز علاقه، نسبت به کشورهایی که استعمار میکند نشان می دهد. او دارد کشورها را با قدرت نظامی اشغال میکند، ولی میگوید ما آمدیم که فرهنگ اینجا را رشد و گسترش بدهیم. لذا اول چاپخانه و روزنامه راه میاندازند؛ آن تجربه با تجربهای که ایران و هند دارد فرق میکند؛ به همین دلیل، شما این تفاوت را در ادامه هم میبینید که مثلاً در جهان عرب به طور کلی و شمال آفریقا بیش از آنچه که در ایران یا در هند هست، خوشبینی نسبت به جهان امر مدرن هست.
یک بعد دیگر این تفاوت، در زمینهی داخلی کشورهایی است که از پایگاه سنّت با «امر مدرن» مواجه میشوند؛ مثلا وقتی شما در ایران با امر مدرن مواجه میشوید _گرچه امروز مواجه شدیم_ و مثلا در جنگهای ایران و روس یا قبل و بعدش، به یک معنا عرفان، تصوف و یک فقه، فلسفه و حکمت قوی و قابل نشر و استفاده ای فعال است؛ ولی مثلاً در شمال آفریقا یک درگیری و دوگانه بینی و یک فقه نسبتاً ظاهرگرایانه و عرفان و تصوف نسبتاً درون گرایانه را میبینید. اصلاً به لحاظ معرفتی اوج پیوستن برهان و عرفان و قرآن در دورهای است که با «امر مدرن» مواجه شدیم. در همان دوره در شمال آفریقا دقیقاً بین عرفان به معنای تصوف و فقه ظاهرگرایانه درگیری اتفاق افتاد که دقیقاً به معنای تکفیر بود. این به معنای این است که در شمال آفریقا امکان مواجهه با امر مدرن خیلی کمتر محقق می شود؛ چون قوّت داخلی و ساخت درونی و فکری آ ن ها با هم چالش دارند. پس وضع درونی در جهان اسلام و جهان سنت به یک معنا در این چهار حوزه متفاوت است. از طرف دیگر رویهای از امر مدرن هم که اینها میبینند متفاوت است و این تجربههای متفاوتی را رقم میزند.
من در این فرصت کم نمیخواهم اینها را باز کنم بلکه فقط میخواهم عرض کنم که چنین مسئلهای قابل پیگیری است. چهار دههی پیش اصلاً در مورد سید قطب این سؤال مطرح نبود که سید قطب تکفیری است یا متفکر است، ولی امروز این سؤال در موردش جدّی است.
اینکه ما با چه بعدی از امر مدرن و با چه ظرفیتی از درون جامعهی اسلام با «امر مدرن» مواجه میشویم، تجربههای متمایزی را برای ما رقم میزند؛ ولی همهی این تجربهها یک وجه اشتراکی دارند که ما میخواهیم روی این وجه اشتراک، دقت بیشتری داشته باشیم و در طرف دیگر، یعنی وقتیکه به این امر مدرن پاسخ میدهند، تفاوتهایی دارند که ما میخواهیم روی این تفاوتها تاکید و توجه کنیم.
وجه اشتراک جریانهای معاصر
اما وجه اشتراکشان چیست؟ وجه اشتراک همهی جریانها و همهی تجربههای متعددی که ما در جهان اسلام داشتیم در مواجهه با امر مدرن یک چیز است وآن «بهت و شیفتگی» نسبت به آن است؛ یعنی وقتیکه با جهان مدرن مواجه میشوند مبهوت میشوند و این بهت بسیار سریع میشکند و تبدیل به یک نوع شیفتگی میشود. چه در بهت آن و چه در شیفتگیاش، هنوز عقلانیت و اندیشه به معنای عام خودش فعال نشده است و فضا کاملاً احساسی است. ابتدا یک بهت و بعد یک شیفتگی و در کنار این شیفتگی، نفرت هم در کنارش رشد میکند.
کمی که میگذرد، تقریباً و یا دقیقاً از سید جمال به بعد، جهان اسلام هر چهار تجربه را کسب میکند. وجه ممیزهی سید جمال این است که در چهار حوزه هست؛ یعنی در هند و ایران و ترکیه و مصر فعال است. جهان اسلام از سید جمال به بعد به فکر فرو می رود و به این مسئله میاندیشد که این وضع قابل تحمل نیست و باید آن را تغییر داد. صورتبندی تفکرهای مختلف از این مسئله، متفاوت است؛ بعضیها ممکن است مسئله را به بعد از وضع موجود بکشند؛ یعنی بگویند ما دچار عقبماندگی هستیم؛ منظور این افراد قبل از تغییر است. بعضیها ممکن است مسئله را به بعد از تغییر بکشند و بگویند ما باید به تمدن اسلامی برسیم. بعضیها هم ممکن است درباره خود تغییر صحبت کنند که در این صورت هم جریانهای مختلفی به وجود میآید، ولی اصل مسئله، «تغییر از وضعیت موجود» است.
مسئلهی تغییر و سوالات پیرامون آن
تقریباً از سید جمال به بعد، مسئلهی تغییر مطرح میشود؛ به معنای اینکه ما باید از این چیزی که هستیم و از این وضع موجود به یک وضع متفاوت تغییر کنیم. من در پرانتز عرض کنم که وقتی در علوم اجتماعی و به طور مشخص در جامعهشناسی از «تغییر» صحبت میکنیم منظور ما یک تمایز بین تغییر و تحول است. ممکن است مثلاً حتی در ترجمههای فارسی هم این اتفاقها بیفتد که گاهی اوقات تغییر و تحول را به معنای دگرگونی گرفته باشند نه تغییر؛ ولی کلیت آن اینگونه است که شما یک نوع تغییر دارید که در زمانی طولانی اتفاق میافتد و اصطلاحاً به آن «تحوّل» میگویند.
یک تغییر هم داریم که در یک بازهی زمانی کوتاه اتفاق میافتد و یک بعد ساختیافتگی دارد؛ یعنی یک تجربهی جمعی است؛ مثلا یکی از مصادیق تغییر، انقلاب است.
وقتی میخواهیم از تغییر صحبت کنیم باید فرقش را با تحول لحاظ کنیم. دو سؤال اساسی در تغییر مطرح است:
الف) جهت یا چگونگی تغییر به چه صورت باید باشد؟
ب) کارگزاران این تغییر چه کسانی هستند؟
ما میخواهیم به دو سؤال کلیدی پاسخ بدهیم.
وقتی از جریان شناسی فکری و بازشناسی جریانهای متعدد فکری در یک حوزه تاریخی- اجتماعی صحبت میکنیم، دیگر کاری به مصادیق و افراد آن نداریم؛ چون افراد که فکرشان را به صورت ناب مطرح نمیکنند؛ مثلا یک اندیشمندی در یک دورهای، یک زمینهی اجتماعی داشته که نتوانسته بُعدی از فکرش را مطرح کند؛ وقتی ما از جریان شناسی فکری صحبت میکنیم باید به سراغ تیپهای ایده آل آن برویم و جریانها را بسازیم و بعد به سراغ افراد بیاییم و بگوییم هرکدام چه میزان از این جریان را در خودشان متبلور کردهاند؟
اصلاح در تغییر و انواع آن
اصلاح، اولین پاسخی است که به مسئلهی تغییر داده میشود. ایده اصلاح میگوید وضع ما حاصل نوع تفکر ما است و باید برای تغییر که هدف اصلی است، این وضعیت فکری را اصلاح کنیم تا بتواند تغییر رخ بدهد. در آغاز، جنبهی اثباتی این مسئله مطرح میشود.
جنبهی اثباتی یعنی چه؟ یعنی اینکه دین با تجدد قابل جمع است. این را در آثار سید جمال میبینیم. اصلاح اولیه به این معنا است.، ولی وقتی مسیر این جریان فکری ادامه پیدا میکند، ما با یک اصلاح ثانویه مواجه میشویم.
اصلاح ثانویه یعنی چه؟ یعنی چند مسئله تغییر پیدا میکند. سید جمال اصلاح اولیه این مسئله را مطرح میکند که «باید جمع بین دین و تجدد به صورت ثبوتی اتفاق بیفتد»؛ یعنی کلیت آن را پابرجا میکند. وقتی میخواهد این جریان فکری را شروع کند با یک مسئله مواجه میشود و آن این است که این وضع مدرنی که من میخواهم اصلاح آن را - برای جمع بین مدرنیته با دین و فکر خودم -انجام بدهم دقیقاً چه چیزی است؟
مواجهه جهان اسلام با فناوری مدرن
همانگونه که عرض کردم مواجههی جهان اسلام در هر چهار تجربهی عمدهی خودش با امر مدرن، مواجههی با رویهی سخت آن بود؛ این در اصلاح اولیه بود. در طول زمان، جهان اسلام با ابعاد دیگری از امر مدرن آشنا شده است؛ از جملهی مهمترین این ابعاد که لایهی بعدی مواجههی آن است «مواجه با فناوری مدرن» است؛ یعنی اول در ایران، شکست نظامی میخوریم و بعد متوجه میشویم که عقبهی این گلولههای عجیب آتشین، یک ساختار نظامی است و بعد میآییم به فنّاوری و بعد از فنّاوری به نظم اجتماعی و پشتوانه اندیشهی اجتماعی و فلسفی میرسیم؛ یعنی اول بُعد نظامی و بعد، بُعد فنّاوری و بعد اندیشهی سیاسی- اجتماعی و بعد اندیشهی فلسفیاش را میشناسیم.
وقتی جریان جمع بین دین و تجدد به میان میآید، یک اندیشمند اسلامی میخواهد بداند و بگوید غرب چیست که میخواهم بر اساس آن اصلاح کنم. از طرف دیگر غرب ابتدا فقط بُعد نظامی بود اما امروز از بعد فنّاوری گذشته است و تبدیل به اندیشهی اجتماعی و فلسفی شده است.
یک اتفاق کلیدی که اصلاح ثانوی را رقم میزد همین است که میبینید یک هیمنه ای از غرب بر جهان اسلام، سایه انداخته است. به یک معنا در غرب تکثّر وجود دارد. ما در غرب مدرن از اواسط سدهی بیستم جنگ سرد داریم. جنگ سرد یعنی دو بلوکه شدن جهان غرب که ریشههای آن را در اوایل قرن 19 یا حتی قبل از آن ، می توان ردیابی کرد.
اما تأثیری که جهان اسلام از جهان مدرن میگیرد، از ابتدا به یک معنا در دوگانهی چپ و راست است؛ یعنی ما در اینجا، قبل از تشکیل بلوک شرق و غرب، غرب را چپ و راست میفهمیدیم؛ چپ و راست یعنی چه؟ یعنی جمع یا فرد، عدالت یا آزادی و این تیپ دوگانهها؛ مثلا درباره ملیگرایی که به یک معنا یک جریان حاشیهای بود نمیشود بگوییم لزوماً در موطن خودش در غرب چپ یا راست است، ولی در داخل جهان اسلام، مثلاً در میان ما ایرانیها، آن را به راست میشناختیم. راستهای ما در چهارچوب جریانهای ما به یک معنا ملیگرایان هستند، ولی ملیگراها در جهان عرب، نوعاً چپ هستند؛ مثلا ما در ایران جبهه ملی داریم، در مصر جریانهای ناصریسم را داریم که کاملاً رویهشان چپ است، ولی در اینجا راست است.
میخواهم بگویم این دوگانگی وجود دارد. بنابراین وقتی اصلاح ثانوی یا جریان دوم و متأخر در اصلاح میخواهد اندیشه دینی را در وجه اثباتی اصلاح کند، به سراغ یکی از این دو گرایش میرود. یعنی به سمت «تأویل مفاهیم اسلامی» میرود؛ مثلا فرد و آزادی در مفاهیم مورد نظر که نهایتاً بلوک غرب را تشکیل میدهد مهم است؛ لذا در چارچوبی که برای او جمع و عدالت مهم است قرار می گیرد و امثال اینها.
احیاء در تغییر
پاسخ دیگری که به مسئلهی چگونگی تغییر داده میشود ایده «احیاء» است. احیاء هم به این معنا، اولیه و ثانویه دارد. احیاء این مسئله را در ابتدا اینگونه مطرح میکند: پاسخی که شما به مسئلهی تغییر میدادید نوعاً فراموش میکردید آن چیزی که میتواند ما را خوشبخت کند این نیست که ما خودمان را با امر مدرن جمع کنیم بلکه این است که آن سعادتی که برای ما مقدر شده و در دین است و در تجربه ما هم، از اول تا امروز در تاریخ بوده را دوباره احیاء کنیم.
این پاسخ ثبوتی اولیه است، ولی وقتی در ادامه میخواهد لباس اثبات بپوشد و محقق بشود به سمت احیا کردن تجربهی تاریخی میرود و تبدیل می شود به احیاگر؛ یعنی به یک معنا در اندیشهی احیای اولیه باید اصل جوهرهی دین احیا بشود؛ ولی وقتی جوهرهی دین جلو میآید میگوید نه، باید همان جوهرهی دین که در قرن اول تا سوم محقق شده بود احیا بشود.
جایگاه انقلاب در تغییر
اما یکی از مهمترین اتفاقهایی که مسیر بحث را در دو سدهی اخیر عوض میکند مسئلهی «انقلاب» است. میدانید بُعد حقوقی رهبر انقلاب در ذهنهای ما نسبت به بُعد حقیقیشان میچربد، اما ایشان از قبل از پیروزی انقلاب، سعی میکند از تجربهی استقلال هند گرفته تا مصر، تمام این تجربه را پشت سر انقلاب بیاورد و آثار را ترجمه کند. شما در نظر بگیرید، از مالک بن نبی گرفته تا سید قطب تا مثلاً تجربهای که شبه قاره داشته است.
این نقل قولی را که میخواهم بخوانم مستند به بُعد حقیقی مقام معظم رهبری است که یک مورّخ، متفکر و صاحبنظر در شناخت جریانهای فکری است. ایشان میفرماید:
«مصلحان اسلامی و متفکرانی که در 150 سال گذشته، تحت تأثیر عوامل گوناگون قیام کرده و پرچم دعوت اسلامی و احیای تفکر اسلامی را بر دوش گرفتهاند، از قبیل سید جمالالدین و محمد اقبال و دیگران، با همهی خدمات ارجمند وگرانبهایشان، همگی (یعنی تمام جریانهای که تا قبل از انقلاب گفتیم) این نقص بزرگ را در کار خود داشتند که به جای برپا کردن یک انقلاب اسلامی به یک دعوت اسلامی اکتفا کردند و اصلاح جوامع مسلمان را نه با قوّت و قدرت انقلاب که با تلاش روشن¬فکرانه و فقط با ابزار قلم و زبان جستجو کردند! این شیوه البته ممدوح و محجور بوده است اما هرگز از آن توقع نتایجی هم چون نتیجهی عمل پیامبران اولوالعزم را که سازندگان مقاطع اصلی تاریخی بودند نباید داشت... و امام ما برای حیات دوبارهی اسلام، درست همان راهی را پیمود که رسول معظم صلی الله علیه وآله پیمود؛ یعنی راه انقلاب را؛ اصل در انقلاب بر حرکت است؛ یعنی حرکتی هدفدار.
بنابراین پاسخ دیگر به مسئله چگونگی تغییر «انقلاب» است. در اصلاح و احیا به یک معنا پذیرفتند که مسئله، مسئلهی سنت و تجدد است. جهان اسلام به عنوان جهان سنُت با امر مدرن مواجه شده است. من امروز باید یک واکنش نشان بدهم؛ واکنش من باید چه چیزی باشد؟ واکنش من باید از چه خواستگاهی باشد؟ باید چگونه باشد؟ واکنش من باید اصلاحی باشد یا احیایی؟ این تجربهها را متعدد میکرد؛ اما در انقلاب به عنوان یک راه متفاوت از همه راههای قبلی به این سمت میرفت که بگوید مسئلهی من اصلاً مسئلهی سنت و تجدد به این معنا نیست. مسئلهی من، مسئلهی ذهنی به این معنا نیست. من میخواهم وارد صحنهی عمل بشوم و دوگانهی سنت و تجدد را بشکنم و از ظرفیتهای اینها استفاده کنم و کارهای خودم را جلو ببرم. کار یعنی چه؟ کار یعنی حرکت پیوسته و هدفدار. همهی آن جریانهای قبلی و پیشنهادی که برای عمل میدانند بینشی بود یعنی اگر به کسی که در چهارچوب اصلاح میاندیشید میگفتید شما چگونه میخواهید تغییر را محقق کنید میگفت تا این وضع فکری مسلمانان است نمیشود. باید همه افکار عوض بشود من باید داخل اندیشهی آنان رسوخ کنم تا آن تغییر اتفاق بیفتد. در احیا هم همینگونه بود؛ در احیا هم باید تغییر از طریق ذهن انجام میشد؛ ولی در انقلاب، اصل بر حرکتِ هدفدار است؛ اصل بر عین و یک کنش عینی است. این پاسخ به تغییر، یک پاسخ بدیع است که تغییرات عمدهای را در نوع و سطح خودش به وجود میآورد.
بازشناسی جریانهای درونی ایران پس از تحقق انقلاب اسلامی
اجازه بدهید من در اینجا بحث را نگه دارم و یک بازشناسی از جریانهای درونی ایران داشته باشم و بعد بحث را ادامه بدهیم که چه اتفاقی بعد از انقلاب در جهان اسلام افتاد و جریانهای فکری اصلاحی و احیایی بعد از انقلاب به چه سرنوشتی دچار شدند.
در دورهی پیروزی انقلاب در ایران ، سه جریان عمده فعال بود. دو جریان عمده در چهارچوب تجدد و یک جریانی که تحلیل انتقادی ادبیات انقلاب در موردشان تعبیر تحجر را به کار میبرد. متجددان عبارت بودند از دنبالههای همان دوگانههای شرق و غرب در درون ایران که این دوگانهها زمانی بدون در نظر گرفتن زمینهی تاریخیاش باز تولید میشدند.
مهم آنجا بود که بلوک شرق میآمد و درون ایران تأثیر میگذاشت و عده ای از مسلمانها شروع میکردند اسلام خودشان را از موضع چپ بازخوانی میکردند. از آنطرف هم عده ای از مسلمانها شروع میکردند اسلام خودشان را از موضع راست بازخوانی میکردند. ارزش اصلی در بلوک راست، آزادی و فرد و اومانیسم به معنای فردگرایی بود. مهم برای جریان چپ، اما «عدالت» بود و آنچه که برای جریان راست اهمیت داشت «آزادی» بود؛ یعنی میگفتند آیا ما باید بحران اجتماعی ایران را از طریق عدالت سامان بدهیم یا از طریق ایده آزادی؟
این وسط یک جریان دیگر هم بود که میگفت این تعریفی ماتریالیستی که شما از عدالت دارید، اصلاً مورد قبول ما نیست. ما عدالت به این معنا را اصلاً نخواستیم. آزادیای که فقط از آن یک اباحهی مطلق در میآید اصلاً مورد قبول ما نیست. پس چه چیزی میخواهید؟ ما مسئول دین مردم هستیم. ما به معنویت میپردازیم.
انقلاب این سه جریان غیر اصلی را در داخل داشت که نسبتشان با جریانهای بیرونی مشخص است. اما وقتی انقلاب آمد چه گفت؟
«انقلاب» گفت حرف من عبارت است از عدالتخواهی، آزادیخواهی و معنویت خواهی به صورت توأمان و توحیدی؛ یعنی من با آزادیخواه و غربگرا بر سر خود معنایی که از آزادی دارد و به خاطر معنویت و عدالتی که نمیبیند و به خاطر اینکه فقط آزادی را میبیند درگیر میشوم. انقلاب میگوید در نظام اجتماعیای که شما تجویز میکنید تنازع بقا حاکم است و من این تعریف شما از آزادی را قبول ندارم؛ چون عدالت و معنویت را لحاظ نمیکنید. آزادی شما آزادی انسانی نیست و ربط آن با آزادگی قطع است؛ تعریف شما از آزادی مشکل دارد.
اما انقلاب با چپها بر سرِ داشتهی آنها، سر عدالت آنها، سر معنایی که از عدالت داشتند درگیر میشد؛ انقلاب به خاطر نداشتهی آنها درگیر میشد که عبارت از آزادی بود.
ایده انقلاب می گوید شما یک حکومت مستحکم آهنین را به اسم عدالت تشکیل میدهید که من قبولش ندارم. انقلاب می گوید شما «معنویت» را از اساس رد میکنید و ریشه معنویت را کاملاً میزنید. انقلاب می گوید من تعریفی را که از معنویت دارید قبول ندارم؛ به خاطر اینکه عدالت و آزادی را نمیبینید.
ایده انقلاب به متحجران مذهبی میگوید من سر تعریفی که از معنویت دارید هم مشکل دارم؛ به خاطر اینکه این معنویت، یک معنویت مسیحی و یک معنویت تحریف شده است، نه یک معنویت توحیدی.
سخنرانیهای شهید مطهری را ببینید، ایشان دقیقاً همین بحث را توضیح دادند؛ یعنی بحث معنویت، آزادی، عدالت و بعد هم تمایز انقلاب با هر کدام از آن سهگانهها که تجدد و تحجّر است. ایشان آیندهای برای انقلاب در نظر گرفته است که «تمدن اسلامی» است که بر اساس این عناصر اصلی تعریف می گردد و بر اساس این عناصر با جریانهای دیگر درگیر میشود.
پاسخ و نقد انقلاب به چگونگی تغییر بر مبنای اصلاح و احیاء
انقلاب به جریان اصلاح میگوید: اشتباه شما این است که تصور میکنید باید اسلام معرفتی یا معرفت اسلامی را اصلاح کنیم؛ بلکه آن چیزی که باید اصلاح بشود زوائد و تفسیرهایی است که در طول تاریخ به عنوان اسلام معرفی شده است؛ شما باید با این درگیر بشوید.
درباره جریان احیاء هم میگوید: اسلام باید احیا بشود. ما باید همان تجربهای را که انقلاب صدر اسلام داشت داشته باشیم؛ اما نه احیا در آن شرایط تاریخی و نه بازگشت به قرن اول و دوم بلکه بازگشت به معرفت اسلامی.
پس به احیاییها میگوید: «بازگشت به معرفت اسلامی نه بازگشت به اسلام تاریخی» و به اصلاحیها میگوید: «بازگشت به اصلاح اسلام تاریخی، نه اسلام معرفتی یا معرفت اسلامی.» آن چیزی که نیازمند اصلاح است، تاریخ است. آن چیزی که باید به آن برگردیم معرفت است؛ و این در شکلدهی به ایده معاصر تغییر مهم است. پس این مواجههای که در جریان انقلاب با جریانهای دیگر اسلامی مشخص است در ارتباط با جهت و چگونگی تغییر است.
اما یکی از مهمترین پاسخهای انقلاب در حوزهی تغییر، پاسخ به پرسش از کارگزاران تغییر است؛ اگر کارگزاران تغییر در پاسخهای ذهنگرایانهی اصلاح و احیاء، فقط نخبگان بودند، انقلاب دقیقاً از آنجایی که پاسخ را روی صحنهی عمل و روی حرکت عینی میآورد، عاملیت پاسخ را به سمت تودهی مردم برمیگرداند.
این تغییرات و مواجههها تا قبل از انقلاب است، ولی بعد از انقلاب چه اتفاقی میافتد؟ اتفاق کلیدیای که بعد از انقلاب میافتد این است که به یک معنا گویی انقلاب پاسخ خودش را بر اساس اخذ عناصر مهم اصلاح و احیاء، استوار کرده است. بعد از انقلاب جریان احیایی دقیقاً به یک سلفیت و یک احیای تاریخی حاد برمیگردد و جریان اصلاحی به سمت یک لیبرالیسم متأخر میرود؛ چون دیگر چیزی از بلوک شرق نمانده است. یعنی آن ترکیبی که قبل از انقلاب بود، گویی عناصر مثبت آن با انقلاب جدا شده است و عناصر منفیاش باقی مانده است. به این دلیل است که شما میبینید بعد از انقلاب، جریانهایی که به یک معنا بر احیا تأکید میکردند، تداوم تاریخیشان به سمت تکفیر و سلفیت پیش میرود. بعد از انقلاب جریانهایی که بر اصلاح تأکید میکردند به سمت الیت غربگرایانه خود میروند.
و به نظر میرسد این مهمترین مسئلهای است که باعث میشود شما مثلاً سید قطب را قبل از انقلاب، یک احیاگر اندیشههای اسلامی میبینید، ولی تفسیری که بعد از انقلاب از سید قطب هست یک تفسیر تکفیری است.
به یک معنا بعد از انقلاب، این اسلام در شاخههای مختلفش نیست که رادیکال میشود بلکه این رادیکالیسم است که اسلامی میشود؛ به این دلیل که بعد از انقلاب، دین ارزش شده است.
این به چه معنا است؟ شما ببینید، ما در خود ایران 17 هزار شهید ترور داشتیم؛ یعنی گروه رادیکالی که ذیل اندیشهی مدرن یعنی یک التقاط چپ است آمده است این 17 هزار نفر را کشته است. التقاط با تجدد، در آن سازههایی که عرض کردم، چپ است. البته همین 17 هزار نفر در جوامع دیگر با یک ضریب بیشتر کشته میشوند، ولی اینجا در ذیل اسلام است؛ یعنی در آنجا وقتی امر مدرن میخواست آن رویهی خودش را به جهان اسلام نشان بدهد میآمد ذیل اندیشهی خودش یارگیری میکرد؛ لذا اینها التقاطی میشدند. بعد از این میآید بخشی از خود این ظرفیت را احیا میکند. به خاطر اینکه همهی آن ارزشها و ظرفیتهای مثبتش در چهارچوب انقلاب پاسخ داده شده است.
این بحث به نظرم یک چهارچوب کلّی است که ما میتوانیم در ارتباط با جریانهای دو سدهی اخیر داشته باشیم.
پرسش و پاسخ
- الگوی انقلاب چقدر قابل تطبیق با دیگر جوامع است؟ خصوصاً اگر این الگو یا این پاسخی که انقلاب ارائه کرده بود قابل تطبیق به جوامع دیگر باشد؟ چون احیاگران از لحاظ اسلامی به این تفکر نزدیکتر بودند، باید جلب میشدند، ولی میبینیم جلب نمیشوند بلکه دورتر میشوند و در افراط خودشان بیشتر مصمم میشوند. اگر بگوییم شدت سلفیسم بیشتر شده، شاید به خاطر آن ضعفی است که نسبت به خودشان میبینند، همچنانکه کمونیستها یا چپگراها در ایران وقتی رادیکالتر شدند که در ایران ضعیفتر شدند؛ لذا شاید بتوانیم بگوییم که این رادیکال شدن سلفیها به خاطر این است که خودشان را ضعیفتر احساس میکنند.
پاسخ:
همان اول بحث اشاره کردم که به دلایل زبانی، مذهبی، قومی وتجربی، انقلاب به یک معنا، از صحنهی جریانهای فکری جهان اسلام هم حذف میشود؛ نه تنها باز تولید نمیشود؛ بلکه اتفاقاتی که ذیل انقلاب میافتد معنای خودشان را در جهان اسلام پیدا نمیکند؛ یعنی شکست اسرائیل همه را سرخورده میکند، ولی شکستی که اعراب از اسرائیل میخورند و شکست دادن اسرائیل در جنگهایی که اتفاق میافتد، چون ذیل انقلاب است کسی را امیدوار و سربلند نمیکند.
اما یک نکتهی بسیار کلیدی در اینجا مطرح است که چرا این ضعیف شدن اتفاق میافتد؟ این رادیکالیسمی که هست، فقط در جریانهای احیاء نیست، در رفتن جریانهای اصلاحی به سمت سرمایهداری و لیبرالیسم متأخر هم به یک معنا رادیکالیسم هست، اما آنجا پروژهاش را به صورت دیگری جلو میبرد؛ یعنی پروژهی احیاء و اصلاح در اینجا به صورت دیگری جلو میرود؛ ولی این ضعف درست است؛ یعنی این ضعف اتفاق افتاده است. این ضعف به این دلیل است که مسئلهی اصلی جهان اسلام در دو سدهی اخیر یک پاسخ و یک مسئلهی کارآمد پیدا کرده است؛ اما چگونه باید تغییر پیدا کند؟ از چه وضعی به چه وضع دیگری یک پاسخ کارآمد پیدا کرده است. این پاسخ کارآمد در این سهگانه، اصلاح است یا انقلاب. پاسخ انقلاب، پاسخ دیگر جریانها را تضعیف میکند. یعنی مشخص میشود که فرمول شما برای اصلاح و احیاء نمیتواند ما را به حل مسئله تأخر برساند. اینجا چه اتفاقی میافتد؟ برای آنکه آن جریانها خودشان را به گونهای اثبات کنند و برای اینکه کارآمدی خودشان را به نحوی اثبات کنند، به شدت به سمت غرب میروند (که در جریان اصلاح اتفاق میافتد) یا در تمام وجوه به شدت از غرب فاصله میگیرند (که در جریان احیا اتفاق میافتد)؛ برای اینکه میخواهند به نحوی هویت خودشان را اثبات کنند؛ اما یک جریان هویتش را در مضمحل شدن هویت جهانی موجود میبیند و یک جریان در پاره کردن پاسپورت که فکر میکند بیشترین فاصله را از جریان موجود میگیرد. چگونگی ضعف این جریانها به این صورت است.
- سؤال:
آیا این تغییر برای انقلابیون قبل از انقلاب هم برجسته بود؟ چون ما همین الآن بسیاری از جریانهایی را که به انقلاب یا انقلابیون منتسب هستند یا اصلاً تشکیل دهندهی این جریانات هستند میبینیم که بعضیهایشان بعد از انقلاب به الگوی ژاپنی- اسلامی و بعضیهایشان هم به الگوی سلفی- شیعی میرسند. لذا میبینیم که جریانهای متعددی با کنشهای متفاوتی که هر کدام از آنها واقعاً از مدعیانند بروز میکنند؛ آیا اگر این خوانش پررنگ بود سبب نمیشد که ما این کسر قدرت را در جریان انقلاب نبینیم؟
پاسخ:
من در بخشی از بحث که در ارتباط با جریانهای داخل ایران بود عرض کردم که جریان انقلاب با تجدد و تحجر به این معنا درگیر میشود. اتفاقی که میافتد این است که در دهههای بعد، آن جریانهایی که در درون ایران در ابتدای انقلاب از گفتمان قدرتمند و فراگیرندهی انقلاب ضربه خوردند، خودشان را به نحوی بازسازی میکنند.
امام خمینی در انتهای پیام سوم اسفند 67 میفرماید: مراقب باشید تفکر اهل جمود از جانب اهل جمود به لایههای فکری طلاب جوان سرایت نکند.
اتفاقی که بعد از انقلاب میافتد این است که ما به نحوی با التقاط تحجر و التقاط تجدد مواجهیم. شما فکر انقلاب را در نظر بگیرید که با تجدد و تحجر درگیر میشود؛ لذا این درگیری در مرحلهی اول منجر به شکست میشود ولی در ادامه خود را بازتولید میکنند و لایههایی از فکر انقلاب با اینها مخلوط میشود. این مهمترین مسئله ای است که به تعبیر شما مثلاً به سمت ژاپن اسلامی و یا به سمت یک نوع سلفیت شیعی پیش میرود. این یک مسئلهی بسیار کلیدی است که من دوباره در ادامه اشاره میکنم.
- سؤال:
رشد سلفی گری در جهان اهل سنت بود؛ من هرچه فکر میکنم نمیتوانم رابطهی مستقیمی از سلفیت با انقلاب برقرار کنم؟ زیرا چندین سال بعد از اینکه انقلاب اتفاق افتاد حوادث جنگ شوروی و افغانستان به وقوع پیوست و ذیل آن کم کم سلفیت و القاعده رشد کرد تا الآن که به اینجا رسیده است؛ اما اینکه چه ربطی به انقلاب داشت و رابطهی مستقیمش چه بود متوجه نشدم؟!
پاسخ:
مسئلهی کلیدیای که در اینجا وجود دارد این است که هیچ تطور فکریای به یک معنا تک عاملی نیست و یک شبه اتفاق نمیافتد؛ یعنی اگر شما دقت کنید میبیند که مثلاً وقتی جریان انقلاب و احیاء که مدعی تغییر در جهان اسلام بود اتفاق میافتد، پاسخش اصلاً برای چگونگی تغییر، کارآمد نیست. از طرف دیگر اولین استفادههای غرب از جریان احیا شروع میشود؛ مثلا اولین کاری که میکند این است که سعی میکند در برابر شوروی به یک معنا از جریان سلفی احیایی یا سلفی افغانستان در برابر شوروی استفاده کند. انقلاب یک عامل بیرونی است که رخ میدهد، نه اینکه جریان احیاء عامل درونی باشد؛ یعنی انقلاب ناکارآمدی پاسخ احیاء را به احیاء نشان میدهد و میخوراند و جریان احیا را میبیند که پاسخش به چگونگی تغییر، ناکارآمد است؛ از این جهت که به نحوی به او میفهماند تو نمیتوانی هیچ کنشی داشته باشی، نه اینکه من مقابل کنش تو را گرفتهام. یکی از مهمترین پاسخهایی که انقلاب به اصلاح و احیاء میدهد این است که تو یا داری به سنت و تجدد و یا از موضع سنت به تجدد یا از موضع تجدد به سنت پاسخ میدهی. یعنی می گوید شما باید کنش و حرکت داشته باشی، نه واکنش.
وقتی که این اتفاق میافتد جریان احیاء و اصلاح که واکنشی است، خیلی حاد میشود. این به این دلیل است که قبل از انقلاب این ظرفیت در جریان احیا را _برای اینکه بازیچهی دست غرب نشود_ ندارد؛ ولی بعد از آن چون در دایره ی واکنشی صرف میافتد، به راحتی میتواند این اتفاق بیفتد؛ یا اینکه جریان اصلاح این ظرفیت را ندارد که به یک معنا دنباله و پیوسته ای به جریان غرب باشد؛ ولی چون واکنش صرف و مشخص شده است که نمیتواند کنش داشته باشد این اتفاق رخ میدهد؛ یعنی به یک معنا یک فرآیند فکری است، نه یک فرآیند معنوی.
- آیا نمونهی ترکیه یک واکنش اصلاح اشتباهی است؟
پاسخ:
جریان تجدد ترکیه، اساساً از ابتدا توانسته است پاسخگو باشد. مدل ترکیه مثلاً در جنوب شرقی آسیا بیشتر مدل اصلاحی و غرب گرا است؛ اما تا الآن در چگونگی تغییر پاسخگو بود؛ زیرا جریان اصلاح بعد از انقلاب میکوشد که هویت خودش را و این امکان فعال بودن کنشش که با انقلاب زیر سؤال رفته است با پیوستن به غرب جبران کند.
به همین دلیل است که مثلاً تجربهی ترکیه در اثر پیوستن به غرب است که میتواند به یک معنا چیزهایی مقطعی داشته باشد و مزیتهایی مقطعی را نشان بدهد؛ اما آیا غرب به او اجازه میدهد با این مزیت مقطعی در دراز مدت به آن حوزه بپیوندد؟ باید منتظر ماند و جوابش را دید. آیا همین الآن جریان گولن وغیره چیزی از اسلام باقی گذاشته است یا نه؟ یعنی همان چیزی که اسلام قبل از انقلاب با آن درگیر بود که نباید دین را کنار گذاشت، ولی باید تغییراتی در آن داد، الآن آن تغییراتی که در جریان گولن اتفاق افتاده است چیزی از دین باقی گذاشته است یا نه؟ و یا ترکیه را به یک کشور دنباله ای که خیلی هم تلاش دارد به آن هویت جهانی بپیوندد تبدیل کرده است؟
مسئلهی اساسی این است. آیا بحث در اصلاح و احیاء این بود که چگونه از موضع اسلامی و از موضع سنت، به امر مدرن پاسخ بدهیم یا نه، چگونه مدرن بشویم؟ بعد از آن عده ای کاملاً رها میکنند تا مدرن بشوند و یک عده امر مدرن را کاملاً رها میکنند و...؛ یعنی به یک معنا همان شیفتگی و نفرت که در ابتدا بود، در انتها بر میگردد.
پاسخ انقلاب به چگونگی تغییر
گفتیم کلیت این پاسخ، عبارت بود از به میدان آوردن اسلامی که عدالت، آزادی و معنویت را به صورت توأمان دارد و درگیری مداومی با متجددین چپ بر سر مضمون عدالت به خاطر نداشتن آزادی و معنویت؛ و درگیری با متجددین راست بر سر مضمون آزادی به خاطر نداشتن عدالت و معنویت؛ و درگیری با متحجرین بر سر مضمون معنویت به خاطر نداشتن عدالت و آزادی.
وقتی که میپرسیم چگونه تغییر در این جریان اتفاق میافتد، پاسخ توأم در حوزهی ذهن و در حوزهی عین مطرح میکند؛ یعنی میگوید هم باید یک تغییر فکری و هم یک تغییر اجتماعی اتفاق بیفتد؛ یعنی باید یک تغییر فکری-اجتماعی اتفاق بیفتد و باید یک تغییر در جهان فکری جامعه رخ بدهد. در عین حال این تغییر یک تغییر ذهنی و نظری نیست. باید بلافاصله وارد کنش و عرصهی عینی بشود؛ به یک معنا باید ابتدا اسلام انقلابی مطرح بشود که درگیری با این سه عنصر را دارد.
این مدل انقلاب به چه شکلی میتواند در جاهای دیگر بازتولید بشود؟ شما یک اسلام انقلابی را مطرح میکنید و این اسلام انقلابی یک انسان متمایز و انقلابی به وجود میآورد و خلق میکند که مولودی جدید است؛ یعنی یک تولد اتفاق میافتد. اسلام انقلابی، تولدی خاص را رقم می زند. در اثر انقلاب انسانی که منتهی به یک انسان انقلابی میشود انسان انقلابی متولد میشود. این انسان انقلابی کنش جمعی متمایزی دارد که منتهی به انقلاب اسلامی میشود و تقریباً چهار مرحله است.
بعد از انقلاب اسلامی چه اتفاقی میافتد؟ بعد از انقلاب اسلامی، آن اندیشهها و گفتمانهایی که در اثر طرح اسلام انقلابی به حاشیه رفتهاند دوباره میخواهند به طور طبیعی فعال شده و بیایند و جای خودشان را در اندیشهی اجتماعی از اسلام انقلابی بگیرند؛ همان اتفاقی که در روند انقلاب اسلامی ما افتاد، لذا شما میبینید امام به یک معنا در سال آخر دوباره آن درگیریای که در ابتدا انقلاب بین اسلام انقلاب_ که عرض کردم این سه مؤلفه را دارد_ با اسلام التقاطی چپ و راست و اسلام متحجرها بود را دارد و آن را باز تولید میکند؛ یعنی دوباره دارد این درگیر شدن با اسلام تجدد و تحجر، در سال آخر بازتولید میشود که دوباره از دل این درگیری همین روند تکرار بشود؛ یعنی از دل این درگیری و از دل طرح اسلام انقلابی و درگیری اسلام انقلابی و نسخههای بدیل اسلام، انقلاب انسانی اتفاق بیفتد و دوباره انسان جدیدی متولد بشود و دوباره انقلاب تکاملی دیگری رخ بدهد.
پاسخی که انقلاب اسلامی میدهد، در صورتی کارآمد میماند که این درگیری مداوم وجود داشته باشد. به هر میزان که به سمت سلفیت شیعی و به سمت تجدد اسلامی برویم و این درگیری کم بشود، اتفاقی که به طور طبیعی میافتد عبارت است از اضمحلال و به نحوی تحلیل رفتن این گفتمان اسلام انقلابی و به تبع آن انسان انقلابی واتفاق های بعدی.
این سازهی محکم و مستحکم در پاسخ به چگونگی تغییر است که هم نخبگان و هم تودهی مردم را میبیند و هم عناصر مثبت جریانهای احیاء و اصلاح را به دنبال دارد و هم چیزی را بر آن جریانها اضافه میکند. پاسخ متمایز انقلاب اسلامی است که به نظر میرسد به مسئلهی چگونگی تغییر که با تمرکز بر آن، امکان تغییر در معادلات کنونی جهان اسلام وجود دارد.
در جوامع دیگر هم میتواند همین اتفاق بیفتد؛ یعنی اگر شما عامل بیداری میخواهید، این عامل بیداری میتواند انسان بیدار بیافریند و این انسان بیدار میتواند معادلاتی را رقم بزند که به یک بیداری بزرگتر منتهی بشود که به نظر میرسد چهارچوبی است که میشود - مثلاً نامههای رهبری را - پدیده ای از این دست را در این چهارچوب، مورد تحلیل قرار داد. این کلیت پاسخ انقلاب بود.
- اگر کتاب خاصی در مورد جامعه شناسی انقلابها و جریانات انقلابی میشناسید ذکر کنید.
پاسخ:
من برای بحث بازشناسی جریان انقلاب، مهمترین کتابی که میتوانم پیشنهاد بدهم کتاب «آیندهی انقلاب» نوشتهی شهید مطهری است که تقریباً صورت بندی دقیق و مشخصی دارد. کتاب آیندهی انقلاب اسلامی منبع خیلی مناسبی است.
به عنوان منابع دیگر چهار پنج صفحه در کتاب «اسلام و اصلاح فرهنگی» زکی میلاد، نویسندهی عربستانی هست که در آنجا کمی این بحث را باز کرده است. کلیت کتابش هم این است. رشتهی حوزهی علاقهی او شناخت جریانهای فکری است.
اما متاسفانه تا به امروز متجددین چپ در زمینهی جامعه شناسی انقلاب اسلامی، متأثر از انقلاب ایده آل خودشان یا الگوی انقلاب ایده آل خودشان که انقلاب اکتبر شوروی بود و متجددین راست متأثر از چهارچوب فکری خودشان بیشتر از ما کار کردهاند! در مورد مهمترین کارهایی که میتواند جامعه شناسی انقلاب باشد کتابها و کارهایی هست و اندیشمندان مختلفی کتابهایی را با تأثیر از انقلاب نوشتهاند، ولی به نظر میرسد که جای نقد هم دارند که شاید مقداری هم مربوط به ذات انقلاب باشد.
آقای منوچهر محمدی که دو سه کتاب در این زمینه دارد ولی از همه منابع بعد از آینده انقلاب مرحوم مطهری، جذابتر، کتاب «حدیث پیمانه» آقای پارسانیا است که بر خلاف آینده انقلاب اسلامی مطروح مطهری محصول چند سخنرانی نیست و تأمل بیشتری بر سر آن شده است و که به نظرم خیلی میتوانند کمک کنند. کتاب حدیث پیمانه توانسته این سیر را هم در جهان اسلام و هم در داخل استخراج کند و کتابی منسجم و واجد نظریه است.