عدالت در جامعۀ ما گُنگ است
عدالت در جامعۀ ما گُنگ است
در فرصتی که در اختیار دارم، میخواهم به بخشی از برنامه و خط سیر فکری زندهیاد مرحوم روحالله نامداری بپردازم. ایشان برای ما، الهامبخش اندیشۀ انقلاب بود و در زمان کوتاهی که برای اندیشیدن و زیستن در اختیار داشت، در یک «شدنِ» پرشتاب، به مسئلههایی مهم پرداخت.
مواجهۀ بیواسطه با امام، از مسیر آشناییزدایی
مرحوم نامداری، از معدود انسانهایی بود که مسئلههای مهم خود را، در موقعیتی همواره اقلیتی و حاشیهای مطرح کرد. او مسئلههایش را در حاشیۀ آکادمی علوم اجتماعی و در حاشیۀ تفکر دینی و در حاشیۀ جهان فکری غالب در فضای اجتماعی و رسانهای و بهطورکلی، در حاشیۀ این نظمها و نهادها و جهانهای فکری پی گرفت؛ مسئلههایی که از یک طرف مهم بودند و از طرف دیگر، به جز او، متفکران و اندیشمندان چندانی به آنها نمیپرداختند و تمایل به طرح آنها نداشتند؛ چنان که بعد از او نیز چنین است. بنابراین، اگرچه مرحوم نامداری از نظر مراودات شخصی، کاملاً باز و اهل گفتوگو و تعامل بود، اما بهلحاظ فکری، در یک موقعیت اقلیتی و فیالواقع در اقلیت محض بود. ایشان مسائلی را مطرح و برجسته میکرد که عموماً مورد غفلت هستند و همین موقعیت است که باعث میشود نبودنِ روحالله نامداری، حتی پس از چند سال، همچنان برای ما دشوار باشد. اغلب دوستانی که میبینیم، در ستیز با نبودنِ ایشان، مغلوبه شدند.
مرحوم نامداری، در رفتارها، گفتارها، کلاسها، کتابها و اگر با او گفتوگو میکردیم، در گفتوگوهایش، همواره این ویژگی را داشت که به یک سلسلهمسائل مشخصی ارجاع میداد؛ نوعی برنامۀ فکری و خط سیر فکری مشخصی داشت. اینکه کسی در انتهای دورۀ آموختن کلاسیک و متداول، خود یک پروژۀ فکری یا چیزی در این حدود داشته باشد، برای افرادی به سنّ او، یک دستاورد است. محتوای پروژۀ مرحوم نامداری، اندیشۀ امام و مواجهۀ بیواسطه با این اندیشه از طریق آشناییزدایی است؛ آنطور که ایشان بیان میکرد: مواجهه با خمینی، بهمثابۀ یک پدیدۀ انسانی پیچیده. روحالله، خود به ما در تدارک این مواجهه کمک میکرد.
در ادامه، سعی میکنم به کتابی که اخیراً از ایشان منتشر شده، یعنی کتاب «ستیز با خویشتن، ستیز با جهان»، و به بهانۀ آن، به بُعد روشی برنامۀ فکری مرحوم نامداری بپردازم، نه بُعد محتوایی. درواقع به آن بخش از تحقیقات روحالله میپردازم که به ما میگوید که این اندیشه، چگونه میتواند به میدان بیاید و تبدیل به یک حرکت اجتماعی بشود و اثرگذار باشد.
ایدههای امام به ما امکان عدالتخواهی داد
روحالله معتقد بود که متن امام، نهفقط در فضای اندیشه و نهفقط در فضای آکادمی و در حوزههای علمیه، حتی در جهان فکری منتسب به انقلاب و در ذهن و زبان یک انقلابی، مهجور است. کسانی هستند که تعلقخاطر تام و تمامی به امام دارند، اما متن سخنرانیهای ایشان، یعنی صحیفۀ امام، در بینشان غایب است و این غیبت، بهشکل فزایندهای پیشرَوی میکند. یعنی اعتقاد داشت که جوان حزباللهیِ دهۀ چهارم انقلاب، بهمراتب کمتر از جوان حزباللهیِ دهۀ سوم، متوجه و معطوفبه متن امام خمینی است؛ و اوضاع دهۀ سوم از این نظر، از دهۀ دوم بدتر بوده است. به این دلیل، همواره این فکر میکرد که چگونه میشود محتوا و متن اندیشۀ امام را به حوزۀ عمومی آورد و به بحث گذاشت و به آن توجه کرد. بنده ادعا نمیکنم که مرحوم نامداری پاسخ کاملی برای این چگونگی داشت، اما بر همان میزان از پاسخ که به آن دست یافته بود، پافشاری میکرد و آن را در آثارش و در گفتوگو و مصاحبت، بازتاب میداد و منتقل میکرد و همچنین در عمل و سیر زندگیاش مجسم میکرد.
آنچه میخواهم در این بحث به آن بپردازم، ایناستکه روحالله نامداری در آثارش، بهزبانآمدن نظریۀ اسلام ناب و اسلام آمریکایی در حوزۀ عمومی را چگونه تفسیر و تصویر میکرد. باید بپذیریم که بهلحاظ نظری و فلسفی و همچنین در سیر وقایع تاریخی و اجتماعی، این ایدههای امام بود که به ما امکان عدالتخواهی داد. پرسش ما در اینجا این است که این ایدهها چگونه میتواند به حوزۀ عمومی بیاید و به تعبیری که برای عنوان جلسه نیز انتخاب شده، چگونه میتوان این ایدهها را به سخن آورد؟
ستیز؛ راهِ بهمیدانآوردنِ طرح امام
پاسخی که روحالله نامداری، البته براساس اندیشۀ امام روحالله، به این چگونگی و به این پرسش میدهد، کلمهای است که در متن و فرامتن دو کتاب «جدال دو اسلام» و «ستیز با خویشتن، ستیز با جهان» برجسته است. این کلمه، عبارتاستاز: «جدال، ستیز». ایدۀ انقلاب، امام، عدالتخواهی، نظریۀ اسلام ناب، با جدال و ستیز به حوزۀ عمومی میآید و در این حوزه به سخن درمیآید.
این ستیز، اساساً به چه معناست؟ ستیزی که روحالله به آن میاندیشید، ستیزی است که نهفقط با گفتوگو جمعشدنی است، بلکه گفتوگو، ابزار، مقدمه و تمهید آن است. این ستیز، چه نوع ستیزی است؟
کلمات جدال و ستیز و کلماتِ نظیر اینها، بیدرنگ ما را بهسمت مفهوم «دیالکتیک» میبرد که در دورۀ معاصر، بسیار مهم دانسته و به آن پرداخته شده است. روحالله نامداری، ما را به یک دیالکتیک مبتنیبر اندیشۀ امام خمینی، عمیقاً نیازمند میدانست. او خود تلاش میکرد که بهنحوی این دیالکتیک مبتنیبر انقلاب اسلامی را شکل بدهد و به ما کمک کند که از طریق این دیالکتیک، به حوزۀ عمومی ورود کنیم و درواقع، یک حوزۀ عمومیِ حزباللهی را شکل بدهیم.
پرسش ایناستکه این دیالکتیک معطوف به انقلاب اسلامی و مبتنی بر آن که خود، مبنای انقلاب و عدالتخواهی است، دقیقاً به چه معناست؟ به نظر میرسد که ابتدا باید به این پرسش پرداخت تا بتوان به پرسش از چگونگی بهسخندرآمدنِ عدالت در حوزۀ عمومی پاسخ داد.
دیالکتیک و تضاد؛ سنت حِکمی و عرفانی برای تغییر جوامع
دیالکتیک، یک ترم هگلی است و معنای خاصی از جدال و ستیز را مراد میکند. اما هگلیبودن و معاصربودن مفهوم دیالکتیک به این معنا نیست که حکمای کلاسیک مسلمان و همچنین اندیشۀ اسلامی معاصر، به این مقوله بیتوجه بودهاند یا هستند. ازقضا، مفهوم تضاد و جدال، در کار حکمای کلاسیک مسلمان و در اندیشۀ اسلامی معاصر، برجستگی و درخشندگی خاصی داشته و دارد. این بحث، هم در نزد حکمای مسلمان و هم در عرفان اسلامی مطرح و برجسته است؛ درواقع، در دو بخشِ اندیشۀ عرفانی و آثار ابنعربی و اندیشۀ فلسفی و مشخصاً حکمت متعالیه میتوان از آن سراغ گرفت.
این مبحث در عرفان، در کار ابنعربی ذیل مبحث ظهور اسماء الهی برجسته است. در خوانشی که امثال مرحوم فردید و سیدعباس معارف از ابنعربی داشتند، جامعه و سیر جامعه و ادوار سیر و حرکت جامعه در تاریخ، براساس علمالاسماء و ظهور اسامی خداوند، تکوین و تکون مییابد. هر دورۀ تاریخی، مظهر و مجلای یک اسم است. مفهوم سیرِ اختصامی، در تضادِ ظاهری اسماء، مثلاً مابین اسم «مُمِیت» و «مُحیِی» مطرح میشود. این مفهوم و بحثِ پیرامون آن، اساساً روشن میکند که اسماء الهی، چگونه امکان ظهور پیدا میکنند. غرض اینکه سیر اختصامی، یا خوانش و صورت عرفانی مفهوم جدال و ستیز، مفهومی بسیار مهم است. خدا از طریق سیر اختصامی و بهتعبیری جدال و ستیز و دیالکتیک، در جامعه و تاریخ ظهور پیدا میکند.
در فلسفۀ اسلامی نیز، بهویژه در حکمت صدرایی که سرِ جمع با عرفان دارد، مقولۀ تضاد، مفهومی محوری است. صدرالمتألهین در اسفار اربعه، سه استدلال دربارۀ اهمیت تضاد دارد و معتقد است که اساساً، تضاد باعث حدوثِ حادث، کون و فساد و باعث دوامِ فیض است: یک، لو لا التضاد، ما صحّ حدوث الحادثات؛ دو، لو لا التضاد، لما صحّ الکون و الفساد؛ سه، لو لا التضاد، ما صحّ دوام الفیض من المبدأ الجواد.
ایشان معتقد است که اگر تضاد نبود، هیچ فیضی از جانب خداوند صادر نمیشد. البته فیض در نگاه صدرایی، به این معنا نیست که خدا چیزی به بنده بدهد و بهتعبیری، اینگونه نیست که انسانی وجود داشته باشد و فیضی به او افاضه بشود. بلکه عالم و مخلوقات، اضافۀ اشراقی خدا هستند و فیض، هم وجودِ آنها و هم چیزی است که دریافت میکنند.
انقلاب، تحفۀ الهی است
در نگاه توحیدی، تغییر انسانها و جوامع انسانی نیز، فعل خداست. فرمود: «انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم». وقتی انسانها تغییر کردند، باز هم خداست که در سطح قوم یا جامعه، تغییر ایجاد میکند. به همین خاطر، امام خمینی انقلاب را «تحفۀ الهی» میدانست. انقلاب، تغییر اجتماعی یا به بیان دیگر، عدالت، پیشرفت و مانند آن، چگونه روی میدهد؟ از منظر امام خمینی، تغییر، البته تغییر تکاملی در جوامع انسانی، «تحفۀ الهی» است. این تغییر به زبان صدرالمتألهین در اسفار، «فیض» است و این فیض، بهواسطۀ تضاد محقق میشود.
در نگاه قرآنی نیز، هر حرکت مترقی اجتماعی، توسط انبیاء و با اِنبائی که از جانب خداوند صورت میدهند، ایجاد و رهبری میشود. سنت مهم الهی در جامعه و تاریخ، ایناستکه خداوند برای تمام انبیاء، جعلِ عدوّ (دشمن) میکند: «کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا» (سورۀ انعام، آیۀ 112). از دیگر آیاتی که تضاد اجتماعی را مهم تلقی کرده و فقدان آن را موجب انهدام دین و نهادهای دین در جوامع انسانی میداند، آیۀ 40 سورۀ حج است که میفرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا». بنابراین، در منطق عرفان و حکمت و وحی، در تغییر تکاملی جامعه، «تضاد» مقولهای بسیار مهم است.
در دوران کنونی و در اندیشۀ اسلامی معاصر نیز، به تضاد توجه شده است. برای مثال، مرحوم مطهری دربارۀ نگاه صدرایی و فلسفۀ اسلام به تضاد، مقالۀ مکتوبِ مبسوطی با عنوان «اصل تضاد در فلسفۀ اسلامی» نوشتهاند که حدود 50 سال قبل منتشر شد. یک دهه پس از مقالۀ شهید مطهری، آیتالله سبحانی که آن هنگام از فضلا، محققان و مدرسان حوزۀ علمیۀ قم بودند و اکنون یکی از مراجع تقلید هستند، کتابی در بررسی دیالکتیک هگل از منظر فلسفۀ اسلامی نوشتند، با عنوان: «فلسفۀ اسلامى و اصول دیالکتیک».
مرحوم عباس معارف نیز، تقریباً همزمان با مقالۀ شهید مطهری و در همان حدود از حجم و بسط، بحثی دارند در اینباره که دیالکتیک هگل، چه تفاوتی با «سیر اختصامی» دارد و به عبارت دقیقتر، در تفسیری که سنت فردیدی از ابنعربی به دست میدهد، سیر اختصامی چه نسبت و تناسبی با دیالکتیک هگلی دارد؟
در سالهای پس از این آثار و پس از انقلاب، علاوه بر این کارها، کمابیش توجهاتی حِکمی به مقولۀ دیالکتیک وجود داشته است، اما کمتر تلاش شده هدف شهید مطهری در بازسازی حکمی تضاد پیگیری شود. از منظر یک ناظر بیرونی و طلبهای که حوزۀ علاقهاش دانش اجتماعی بوده، اما فلسفه و استادان خوبی را که در فلسفه داشته دوست دارد، تصور بنده این است که تمایل مباحث حِکمی به مقولۀ تضاد در سالهای بعد از انقلاب، مجموعاً، چندان مؤثر نبوده است. در این سالها، بیش از شوق پرداختن به تضاد، تمایل به مقولۀ ثبات وجود داشته است. به همین علت، یک نظریۀ دیالکتیک اسلامی یا یک نظریۀ حکمی و اسلامی دربارۀ دیالکتیک به دست نیامده و به حوزۀ عمومی راه پیدا نکرده است.
اندیشۀ امام در «آزمون معاصرت»
در این خلأ نظری، کار مرحوم نامداری اهمیت پیدا میکند. اگرچه کار ایشان، از منظر حکمی و فلسفی نیست و بحثی اجتماعی است. با این حال و از منظر بحثی که بیان شد، تأکید مرحوم نامداری بر مقولۀ تضاد و جدال و ستیز، کاری هوشمندانه است. اگرچه حکمت اسلامی در دورههایی، اهمیت تضاد را به نحوی اخگرگونه و ناتمام فهم و درک میکند و سپس فراموش میشود، اما در عرصۀ اجتماعی، تأکید بر جدال و ستیز، به تعبیری به ما امکان «معاصرت» میدهد. در مقام توضیح این مطلب، از کتاب مهم آقای دکتر طالبزاده با عنوان: «گفتوگوی میان هگل و فیلسوفان مسلمان» که چند سال پیش منتشر شد، استفاده میکنم. دکتر طالبزاده در آن کتاب، گزارشی مترقی از اندیشۀ اسلامی ناظر به مقولۀ دیالکتیک و چند مقولۀ هگلی دیگر ارائه کردهاند. ایشان در پیشگفتار کتاب، گفتوگوی فیلسوفان اسلامی با هگل را «آزمون معاصرت» مینامد. این سخن، سخنی دقیق است. هر اندیشهای بخواهد از سطح ذهنیت خارج شود و به عصر و تاریخ و جامعه وارد بشود، ناگزیر است که نگاه خود دربارۀ تضاد را تشریح کند و نسبت آن را با دیالکتیک نیز توضیح بدهد.
مرحوم نامداری، ستیز و جدال، یا سیر اختصامی، تضاد، دیالکتیک و هر تعبیر دیگر از این مقوله را مهم میدانست. تضاد، با هر تعبیر فلسفی و فکری، مقولهای مهم است؛ در نزد ابنعربی، تضاد برای ظهور اسماء الهی مهم است و نزد صدرالمتألهین، تضاد برای جریان فیض مهم است و... . بهلحاظ اجتماعی نیز، این تضاد و برجستهسازیِ جدال و ستیز است که به یک اندیشۀ اجتماعی، امکان بازآفرینی خود در حوزۀ عمومی و در جهان فکری مستقر در بینالاذهان انسانها را میدهد. امام خمینی چرا در میانۀ انقلاب، در درسگفتار مربوطبه تقریر ایدۀ ولایت فقیه، با اسلام متحجر درگیر میشوند؟ چرا آناندازه با اسلامِ التقاطیافته با تجدد درگیر میشوند؟ چرا انقلاب را در درگیری بین اسلام ناب و اینگونه اسلامها میبینند؟ زیرا انقلاب را از منظر الهی، تغییر یک قوم میبینند و اعتقاد دارند که برای کسب این تحفه و هدیۀ الهی و فیض، باید به تضاد دامن زده شود. امام، در تعابیری تصریح دارند که انقلاب اسلامی، «جایگزینی دو اسلام» است و وقوع انقلاب اسلامی را با این تعبیر توضیح میدهند. در این تعریف که بعدها توسط رهبر انقلاب بسط داده شد، جوهرۀ انقلاب اسلامی، مفهوم «جایگزینی» و همچنین، جدالی است که در چهارچوب این جایگزینی، میان دو سنخ از معرفت و فرهنگ اسلامی رخ میدهد. پس از دفاعمقدس نیز که امام میخواهند انقلاب اسلامی را بهتعبیری بازتولید کنند، دوگانۀ «اسلام ناب و اسلام آمریکایی» را که مشتقات فراوانی دارد ارائه میدهند. در چنان بستری، تضاد اهمیت پیدا میکند.
عدالتخواهی، ترمیمبخش شکافهای اجتماعی است
ستیز و جدالی که مرحوم روحالله نامداری از آن حرف میزند و در کتاب «ستیز با خویشتن، ستیز با جهان» برجسته است، تخاصم اجتماعی تولید نمیکند، بلکه دقیقاً برخلافِ شکافهای اجتماعی عمل میکند. مفهوم جدال و ستیز، آنچنانکه مرحوم نامداری در این کتاب به آن میپردازد، برخلاف تصور راحتطلبانه، با توضیحِ معرفتی شکافهای اجتماعی به شکافها معنا میدهد و برای جامعه، امید و امکان همبستگی و بهتعبیری که حضرت زهراE در نطق معروف خودشان در مسجد مدینه فرمودند، تنسیق قلوب ایجاد میکند (فَجَعلَ الله [...] العدلَ تَنسِیقاً لِلقُلوب). این نحو از جدال و ستیز، دقیقاً برخلاف شکافهای اجتماعی عمل میکند و نهتنها شکافها را تعمیق نمیکند، برای بههمآمدنِ لبههای شکاف تلاش میکند.
یکی از مهمترین علل غیبتِ ایدۀ عدالتخواهی در جامعۀ ما، ایناستکه نظریهای برای تضاد و دیالکتیک نداریم. معتقد هستم که اکنون در سطح عمومی، «قیام به قسط» وجود ندارد؛ خواستِ عمومی عدالت هست، اما آیا جنبشی تام برای عدالتخواهی وجود دارد؟ مبتنیّبر قضاوتی که شاید سختگیرانه باشد، باید بگوییم خیر. عدالتخواهی، در وضع کنونی ما دچار گنگوارگی است. با توجه به جناحها و لابیها و جمعهای نخبگانی که در سیاست رسمی فعال هستند، همین حد از حرف یا مفاهیمی که با انگیزۀ عدالتخواهانه تولید میشود، حرفهای مهمی هستند، اما نمیتوانند یک نهضت و نظام عدالتخواه را پشتیبانی کنند. به همین علت، در عرصۀ عدالتخواهی دچار گنگوارگی هستیم. یکی از مهمترین عوامل غیبت ایدۀ عدالتخواهانه و گنگوارگی آن در وضع کنونی، همین فقدان تصویر در عرصۀ تضاد است. ما دربرابرِ عناصرِ بیمایهای که در میدانهای حزبی و قبیلهای، همهکاره شدهاند، حرف داریم، اما نمیتوانیم با این حرف، یک حرکت عدالتخواهانۀ مطلوب تولید کنیم. زیرا بهتعبیر مرحوم نامداری، ابتدا باید جدال و ستیز مربوطبه خود را تولید کنیم و از این ستیز، فرار نکنیم! لذا معتقدم که مرحوم نامداری در دو کتاب «ستیز با خویشتن، ستیز با جهان» و «جدال دو اسلام»، دقیقاً بر نقطۀ نیاز ما دست گذاشته است.
غلبۀ زبانِ سیاستی در میدان حرکت سیاسی
امروزه میبینیم که به مسئلههای اجتماعی و سیاسی، پاسخهای سیاستی داده میشود. این خود مصداق گنگوارگی و شاهدی است بر اینکه به این معضل دچار هستیم و آنچه ما را به این معضل گرفتار کرده، غیبت ایدۀ تضاد است. برای دورزدن و ندیدن تضاد، برای ندیدن فقدان ایدۀ دیالکتیک، به مسائلی که از جنس پالتیک هستند پاسخی از جنس پالسی و خطمشی میدهیم. برای مثال، یک پرسش فراگیر در سطح جامعه ایناستکه نابرابریهای حاد و عقبماندگی عدالت در فلان شهر، منطقه یا روستا چطور درمان میشود؟ پاسخی که معمولاً برای این پرسش بیان میشود، این است: «اعطای فلان مقدار تسهیلات، ایجاد فلان مقدار کارگاه خوداشتغالی، انجام اصلاحاتی در بند فلان از سند فلان، اضافهکردن فلان بند به آییننامه... .» به مسئلۀ اجتماعی و سیاسی، باید پاسخ سیاسی داد. اگر مسئله، عقبماندگی در عدالت است، باید یک دیالکتیک عدالتخواهانه داشت که با شرایط فراهمآورندۀ این عقبماندگی، قاسطینِ سودبرنده از این نابرابری و متحجرین زمینهسازِ فراموشی عدالت درگیر شود. باید بر اساس این دیالکتیک، وارد جدال و ستیز شد و پاسخ به مسئله، از درون این جدال و ستیز تولید میشود. اگرنه، سخنگفتن از آییننامهها و قانونها و کارگاههای خوداشتغالی و...، حرفِ کارشناسی و سخنی است که ممکن است بهدرد کلاس درس بخورد؛ گواینکه در آن متون آموزشی، از این حرفها بهوفور یافت میشود، لکن به مسئلۀ اجتماعی و سیاسی پاسخ نمیدهد و نمیتواند حرکتی اجتماعی تولید کند. غلبۀ زبانِ سیاستی در میدان حرکت سیاسی، باعث میشود که عدالتخواهی اساساً به حوزۀ عمومی وارد نشود تا به زبان دربیاید! روحالله نامداری، این مسئله را مدام به ما تذکر میدهد. سخن مرحوم نامداری ایناستکه در جدال معرفتی و در ستیز درونی و اجتماعی و جهانی، مشارکت داشته باشید و به بهانۀ راحتطلبی فکری یا راحتطلبی اجتماعی، از این ستیز پا پس نکشید.
ستیز؛ رمز بقای نهضت اجتماعی
امام خمینی، امامِ بهوجودآورندۀ این انقلاب، وقتی میخواهد در فضای عمومی جامعه از مسئلۀ عدالت و نابرابری و شکاف طبقاتی سخن بگوید، از «جنگ فقر و غنا» صحبت میکند. لکن وقتی در متنی فقهی یا عرفانی به فقر یا عدالت میپردازد، یا زمانی که در جلسۀ سران قوا و در موضع سیاستگذاری درخصوص نابرابری راهکار میدهد، بهگونۀ دیگر سخن میگوید. جنگ و جدال و ستیز و دیالکتیک، شرط اجتماعیبودن است و اگر این ستیز غایب است و چه در سطوح نظری و چه در سطوح عملی، به یک دیالکتیک خاص خودمان شکل ندادهایم، نشان میدهد که عدالتخواهی هنوز به حرکت اجتماعی تبدیل نشده است. انقلاب اسلامی، نیازمند بازتولید مستمر است. حرکت عدالتخواهی نیز، نیازمند نهضت اجتماعی است. اگرچه با دانش و خطمشی نمیشود در حوزۀ عمومی به سخن درآمد، اما نهضت اجتماعی و بازتولید انقلاب، باید به دانش و معرفت تکیه کرده و نتایج سیاستگذارانه بدهند.
جنگ، جدال، ستیز، سیر اختصامی، دیالکتیک یا هر تعبیر دیگر از این مقوله، نیاز امروزِ ما برای بهحرفدرآوردنِ عدالتخواهی در جامعه و حوزۀ عمومی است. مرحوم نامداری این نیاز را بهدرستی تشخیص داده بود و در کارهای مهم خود آن را بازتولید میکرد.
البته نفس «ستیز» در کتاب «ستیز با خویشتن، ستیز با جهان»، برای مرحوم نامداری ارزش فکری و معرفتی نیز دارد. یعنی روشی برای فهم حقیقت هم هست. بنابراین، ستیز، هم روشی است برای فهم حقیقت و هم روشی است برای بازتولید آن حقیقت در جهان واقعیت. بهعبارت دیگر، هم کشف و کسب حقیقت و هم ظهورِ هرچهبیشتر آن در جهان واقعیت، یا بازتولید آن، نیازمند دیالکتیک و تضاد است.
حجتالاسلام مجتبی نامخواه
مدیر کارگروه مطالعات اجتماعی پزوهشکدۀ تبلیغ و مطالعات اسلامی
دنبال شدید ... ممنون میشم دنبال کنید