درباره مسئله خوزستان
تلاشی برای طرح یک پاسخ درباره خوزستان، به مثابه یک مسئله اجتماعی
گزیده یادداشت:
- همان طور که میدانیم در وضع کنونی ما و در برابر مسائلی مشابه خوزستان، سه رویکرد/پاسخ کلی برجسته است: «باتوم» و بالاتر؛ «بطری آب معدنی» و «تانکر» که استعارههایی هستند از رویکرد امنیتی، خیریهای و جهادی-حاکمیتی. میخواهم در این ادامه توضیح بدهم که میتوان و میباید به رویکرد چهارمی فکر کنیم؛ به رویکرد اجتماعی و اعتراضی.
- نقطه مشترک سه رویکرد فوق (باتوم، بطری، تانکر) این است که میخواهند به صدای اعتراض «پاسخ» بدهند. در حالی که صدای اعتراض بیش و پیش از پاسخ، نیازمند شنیدن است. صدای اعتراض به ما امکان شناخت جامعه را میدهد. صدای اعتراض به ما میگوید چند دهه قبل در بالادست تصورشان این بود که بخشی از طبقه محروم زیر چرخهای توسعه له میشوند، اما خوزستان نشانه روشنی است از این که به ما میگوید همه جامعه و اصل ایران در خطر است. این حرفی است که اعتراض به ما میگوید و جز اعتراض کسی به ما این را نمیگوید. اعتراض امکان قدسی شدن جامعه است.
- آیا تفاوت نمیکند با باتوم به اعتراض پاسخ بدهی یا با بطری و تانکر؟ بله خودِ پاسخها تفاوت دارند اما آیا غایت پاسخها هم تفاوت دارد؟ آیا در نتیجه که شنیده نشدن اعتراض است، تفاوتی وجود دارد؟ صدای اعتراض است که میتواند به ما امکان اندیشیدن به چگونگی توسعه را بدهد.
نمیخواهم و نمیتوانم این مسئله را سیاسی ببینم. هیچ کس نمیتواند این کار را بکند. ولی جانم آتش گرفت وقتی دیدم سردبیر روزنامه سازندگی صفحه نخست این روزنامه را استوری کرده و زیر نوشته «توسعه گمشدهی خوزستان». آخر توسعه کُشنده خوزستان است نه گمشده آن.
- یک رویکرد اعتقادی و عمیقاً محافظهکار مواجهیم که در متن نیروی اجتماعی انقلاب ریشه دوانده است. این رویکرد به طور ویژه ایدههای کادرسازی و تربیتی ما را اشغال کرده است. این رویکرد اعتقادی، در سطح اجتماعی عمیقاً انفعال و محافظهکار انفعال تولید میکند. ما باید منتقد این وضعیت باشیم؛ ولی نقد این نیست که دنبال تانکرهای نهادهای عمومیِ غیردولتی راه بیفتیم.
آن درکی از مذهب و انقلاب و انسان و توحید و الهیات که نتواند نیروی اجتماعی مقابله با این ویرانی را فراهم کند؛ درکی نیست که با ایده «جنگ فقر و غنا» همخوانی داشته باشد. با ایده نقدِ «اسلام سرمایهداری»، با ایده نقدِ تحجر و مقدسمآبیِ امام خمینی؛ با این مفاهیمی که هسته اصلی تفکر انقلاب اسلامی هستند نسبتی داشته باشد.
- برای شنیده شدن اعتراض چه باید کرد؟این پرسش یک پاسخ فکری و دانش اجتماعی هم دارد. باید این اعتراض به متن درک ما از پیشرفت وارد شود. من چندین و چند بنیاد و موسسه پژوهشی میشناسم که در حال کار کردن درباره الگو پیشرفت هستند. جملگی کارهاشان در یک اشرافیت محض و بر فراز انتزاع از واقعیت قرار دارد و البته در یک محافظهکاری محض. مدام از «نظریه» و از نظریه اسلامی ایرانی پیشرفت میگویند، اما در واقع میخواهند با نظریه گفتن، فقر مشاهدهشان را جبران کنند.
بیراه نیست اگر بگوییم به همان میزانی که غربزدگی و انفعال و ناشی از تجددزدگی نیروی انقلاب را هدر داده، ذهنیتزدگی و انتزاع ناشی از تجردزدگی چنین کرده است.
باور ندارم این بلیه «توسعه ناخواسته» و ملوکالطوایفی، محصول مستقیم علوم اجتماعی ایرانی و تجددزدگی آن باشد. توسعه ملوکالطوایفی ما از اساس محصول جهل بود نه علم. هر چند علوم اجتماعی ایرانی به بسط این جهل بسیار کمک کرد و حتی برای پیشبرد آن افسانه جدایی لیبرالیسم سیاسی از سرمایهداری اقتصادی را سرود؛ مفاهیمِ مهملی مثل روزنامهنگاری توسعه را به وجود آورد و در کل امکان نقد جامعه را محدود کرد. همچنان که دیگرانی با نامگذاری بلاهت به روشنفکریِ دینی، به قبض و بسطهای بیهودهی معرفتشناختی و به جهل و انتزاع دامن زدند تا مدیران پامنبریشان، ناخواسته توسعه ایران را به بیابان و بیراهه بکشانند. مسئله امروز ما اما این است که بار دیگر با جهلِ ناشی از نیمهسوادیِ سوداگرانِ تحول در علوم انسانی و به نام نظریه اسلامی ایرانی، فصل جدیدی از توسعه ناخواسته به ایران تحمیل نشود تحمل آن برای جامعه، برای ایران و برای نظام و انقلاب دشوار خواهد بود.
متن کامل یادداشت:
گفتگوی اینستاگرامی آقای علیزاده و خانم قنواتی درباره محیط زیست خوزستان حرفهای زیادی برای گفتن و شنیدن داشت. در این گفتگو تقریباً سرفصلهای فشرده یک دوره جامعهشناسی خوزستان مرور شده بود. شنیدن با دقت این گفتگو و مانند ان، به شکلگیری درکی عمیقتر از مسئله خوزستان کمک زیادی میکند. بخشهایی زیادی از این گفتگو را با بغض گوش کردم. خانم قنواتی حرفهای جدیدی داشت. دستهبندی خوب و ریشهیابی دقیقی از مسائل ارائه داد؛ ولی رواقع قضیه این است حدود بیست سال قبل که در اهواز روزنامهنگاری را شروع کردم، اولین مسئلهای که در خلال نخستین گزارشها و گفتگوهایم به آن رسیدم همین حرفها بود؛ کسانی بودند که با بغض میگفتند از زدن این حرفها خسته و سرخورده شدهاند و میگفتند شما هم تازه از راه رسیدید و به زودی ... و شد.
بعد از طرح مسئله که به نظرم در در گفتگوی خانم قنواتی به خوبی انجام شده، نخستین پرسشی که میتوانیم به آن فکر میکنیم این است که «[این] توسعه، چه بلایی به سر خوزستان آورده است؟». تازه این وجهی از این توسعه است که عبارت است از مسئله آب. البته اشارات مهمی در گفتگو بود ولی میتوان و میباید به تفصیل درباره نفت، به طور ویژه و به عنوان نمونه میدان آزادگان، صنایع بالادستی و ملی، طور ویژه و به عنوان نمونه نیشکر و موارد دیگری صحبت کرد.
گفتگوی یک و نیم ساعته خانم قنواتی، به طور کامل صورت مسئله را شرح میدهد. در این نوشته میخواهم کمی توضیح بدهم که از منظر اجتماعی و از نظر دانش اجتماعی چه باید کرد؟ روشن است که کارهای زیادی میشود برای خوزستان انجام داد. اما به عنوان اصلیترین کار چه باید کرد؟
همان طور که میدانیم در وضع کنونی ما و در برابر مسائلی مشابه خوزستان، همان طور که این روزها در اخبار میبینیم، سه رویکرد/پاسخ کلی برجسته است: «باتوم» و بالاتر؛ «بطری آب معدنی» و «تانکر» که استعارههایی هستند از رویکرد امنیتی، خیریهای و جهادی-حاکمیتی. میخواهم در این ادامه توضیح بدهم که میتوان و میباید به رویکرد چهارمی فکر کنیم؛ به رویکرد اجتماعی و اعتراضی.
نقطه مشترک سه رویکرد فوق (باتوم، بطری، تانکر) این است که میخواهند به صدای اعتراض «پاسخ» بدهند. در حالی که صدای اعتراض بیش و پیش از پاسخ، نیازمند شنیدن است. ایده «شنیدن شدن اعتراض» به ظاهر شعاری است. باید کمی ان را توضیح بدهم: قبل از هر چیز که باید بپذیریم و بدانیم که این اعتراضها و به طور کلی اعتراض یک سری تجمع و تظاهرات نیست. بلکه صدای اعتراض به ما امکان شناخت جامعه را میدهد. در همین مسئله خوزستان این صدای اعتراض است که به ما میگوید یک توسعه وحشی، غیر انسانی، غیر اجتماعی، غیر محیط زیستی و البته ملوکالطوایفی در حال نابودی همه امکانهای خوزستان و ایران است (برای توضیح بیشتر این نحوه توسعه ر.ک به گفتگوی خانم قنواتی). به جز صدای اعتراض کدام دانشکده، رسانه رسمی یا منبری هست که این مسئله را برای جامعه جا بیاندازد؟ صدای اعتراض به ما میگوید چند دهه قبل در بالادست تصورشان این بود که بخشی از طبقه محروم زیر چرخهای توسعه له میشوند، اما خوزستان نشانه روشنی است از این که به ما میگوید همه جامعه و اصل ایران در خطر است. این حرفی است که اعتراض به ما میگوید و جز اعتراض کسی به ما این را نمیگوید.
این متن جای تفصیل این حرفها نیست؛ پیشتر چیزهایی درباره «الهیات اعتراض» گفتهام و نوشتهام. از جمله این که «اعتراض امکان قدسی شدن جامعه است». در آینده هم باید بیشتر در این باره سخن گفت اما بدیهی است وقتی اجازه ندهیم تظاهراتها و اعتراضها بسط پیدا کنند و به یک سلسله از جنبشهای اجتماعی تبدیل شوند، وقتی به جای شنیدن صدای اعتراض به آن پاسخ بدهیم، نتیجه معلوم خواهد بود؛ نیست؟
آیا تفاوت نمیکند با باتوم به اعتراض پاسخ بدهی یا با بطری و تانکر؟ بله خودِ پاسخها تفاوت دارند اما آیا غایت پاسخها هم تفاوت دارد؟ آیا در نتیجه که شنیده نشدن اعتراض است، تفاوتی وجود دارد؟ صدای اعتراض است که میتواند به ما امکان اندیشیدن به چگونگی توسعه را بدهد. امکان نقد توسعه را بدهد. نمیگویم تانکر و بطری آب معدنی رساندن به معترض لزوماً بد است؛ اما قطعاً بد است که تانکر و بطری همان کارکرد باتوم را داشته باشند و به پاسخ دادن/ ساکتکردن اعتراض بپردازند. این نیاز ضروری و فوری ماست که به الهیات اعتراض برگردیم؛ به ایدههای رسول خدا(ص) برگردیم و به جملات نهجالبلاغه برگردیم: ایمان بیاوریم که جامعه جز با اعتراض قدسی نمیشود.
نمیخواهم و نمیتوانم این مسئله را سیاسی ببینم. هیچ کس نمیتواند این کار را بکند. ولی جانم آتش گرفت وقتی دیدم سردبیر روزنامه سازندگی صفحه نخست این روزنامه را استوری کرده و زیر نوشته «توسعه گمشدهی خوزستان». آخر توسعه کُشنده خوزستان است نه گمشده آن.
نمیخواهم حرف سیاسی بزنم، هیچ کس نمیخواهد و نباید مسائل اجتماعی و ملی و زیست محیطی را سیاسی کند ولی آتش به جانم افتاد وقتی در گزارشِ روزنامه حزب سازندگی خواندم نوشته: «از آنجایی که مدیران ارشد کشور در دهههای 60 و 70 جمعی از مردان اصفهانی و کرمانی و یزدی بودند خواسته و ناخواسته صنایع بزرگ و مادر به فلات ایران برده شد.»
اول گفتگو خانم قنوانی را گوش بدهید تا دستگیرتان شود این انتقال صنایع چگونه محیط زیست و امکان زیستن و جامعه را نه فقط در خوزستان که در همان استانها نابود کرده؛ بعد به این فکر کنیم «انتقال ناخواسته صنایع بزرگ» به چه معناست؟ مگر صنعت و ملزومات آن مثل آب فراوان خودش پا دارد که بلند شود و برود در دل کویر؟ توسعه ملوکالطوایفی که بالاتر گفتم و بیشتر، خیلی بیشتر باید درباره آن سخن گفت یعنی همین.
مسئله گزارش یک روزنامه نیست. مسئله این جاست که این روزنامه ارگان بازتاب دهنده دیدگاه مدیرانی است که وضع امروز خوزستان محصول مستقیم عملکرد آنهاست؛ هر چند دیگریها و رقیبان سیاسی آنها کمتر از اینان مقصر نیستند.
اما میدانید دردناکتر از آن توسعه وحشی، تأسفبار تر از نشاندن ریشه مشکلات (توسعه) به عنوان حلال مشکلات، ناراحت کنندهتر از نشنیدن صدای اعتراض در رسانههای رسمی، ناراحت کنندهتر از تلاش برای خاموش کردن صدای اعتراض با باتوم یا تانکر چیست؟ میدانید از وضع امروز خوزستان که اختصاصی به خوزستان ندارد، ناراحتکنندهتر چیست؟
این است که بخش مهمی از عاملان وضعیت کنونی، که در توجیه عملکردشان میگویند «از آنجایی که مدیران ارشد کشور در دهههای 60 و 70 جمعی از مردان اصفهانی و کرمانی و یزدی بودند خواسته و ناخواسته صنایع بزرگ و مادر به فلات ایران برده شد»؛ برای همین گزارش و مطلبشان تیتر همدردی با خوزستان میزنند و توجیه عملکردشان را زیر تیتر «غم خوزستان کُشت ما را» انجام میدهند!!
بلاتشبیه مثل این است که به وقت ریاست، مثل شمر بن ذیالجوشن به جان محیط زیست و آب مردم بیافتی و به وقت بلند شدن فریاد العطش مردم، فاز مرحوم کوثری برداری و روضه بخوانی و و در حمایت از اعتراض مردم بیانیه بدهی! ببخشید نخواستم سیاسی شود اما ای کاش کسانی که در سالهایِ معماریِ نابودیِ خوزستان، با «بیطرف» بودند و بیطرف نبودند، لااقل در این یک فقره دهان بدوزند. نگرش محافظهکار و امنیتی رقیبانشان البته در سلسله علل این وضعیت بوده و بسیار حال به هم زن است اما نه آن قدر که آنها هم بخواهند وسط این معرکه استفراغ کنند و بیانیه بریزند.
با یک جمعبندی به بحث بازگردیم: چه باید کرد؟ رویکرد اجتماعی و اهمیت مسئله اعتراض. اما برای جا افتادن این پاسخ، برای شنیده شدن اعتراض چه باید کرد؟
یک رویکرد اعتقادی و عمیقاً محافظهکار مواجهیم که در متن نیروی اجتماعی انقلاب ریشه دوانده است. این رویکرد به طور ویژه ایدههای کادرسازی و تربیتی ما را اشغال کرده است. این رویکرد اعتقادی، در سطح اجتماعی عمیقاً انفعال و محافظهکار انفعال تولید میکند. در تمام این سالهایی که طبقه مرفه جدیدِ برآمده از دل نظام، با توسعه در حال کسب ناخواسته منفعتهایی بودند؛ ما کجا بودیم؟نیروی اجتماعی انقلاب کجا بود؟ قطرهچکانی فلج اطفال در دهه هفتاد و اردو جهادی در دهههای بعد. خیلی هم خوب. خدا میداند خیلی خوب ولی کافی نیست. آخر چرا ما باید در مسجد و هیئت فقط احکام و پاسخ به شبهات را آموزش بدهیم/ ببینیم؟
چرا مساجد ما و دورههای آموزشی ما نباید محل تأمین نیروهای اجتماعی مورد نیاز برای انقلاب باشند؟ چرا ما به جای تفکر اجتماعی و نقد انقلابی، باید دنبال فلان مدیر نفتی یا صنعتی راه بیافتیم که برای برگزاری یادواره و کلاس اعتقادی و کار فرهنگی به ما شندرغاز پول بدهد؟ چرا نباید به جامعه، به نابرابری و به محیط زیست فکر کنیم. وقتی شما بیست سی سال مسجد و محراب و منبر و تشکلهای دانشجویی و غیره را با شبهات سرکاری، سر کار بگذاری و عملاً هیچ آورده، ایده و نیروی اجتماعیای در مقابله با نابرابری و نابودی محیط زیست نداشته باشی، چرا وضع این چنین نباشد؟
صداوسیما و بسیاری از دیگران هم بازتاب دهنده ترکیبی از محافظهکاریِ سنتی و مذهبی فوق، و محافظهکاری امنیتی است.
ما باید منتقد این وضعیت باشیم؛ ولی نقد این نیست که دنبال تانکرهای نهادهای عمومیِ غیردولتی راه بیفتیم. نقد این است که بگوییم آن درکی از مذهب و انقلاب و انسان و توحید و الهیات که نتواند نیروی اجتماعی مقابله با این ویرانی را فراهم کند؛ درکی نیست که با ایده «جنگ فقر و غنا» همخوانی داشته باشد. با ایده نقدِ «اسلام سرمایهداری»، با ایده نقدِ تحجر و مقدسمآبیِ امام خمینی؛ با این مفاهیمی که هسته اصلی تفکر انقلاب اسلامی هستند نسبتی داشته باشد. باید تلاش کنیم اینگونه نباشیم و برای رهایی از این وضعیت صدای اعتراض باشیم و گرنه این وضعیت ادامه خواهد داشت.
اگر عقبماندگی در عدالت کار را بدان جا میرساند که رهبر عزیرتر از جانمان به این عقبماندگی «اقرار» و «اعتراف» کرده و به خاطر آن از خدا و مردم عذرخواهی میکنند؛ عامل این عقبماندگی فقط مدیرانی نیستند که توسعهای ناخواسته و البته نادانسته را به محیط زیست و زیست جهان ما انداخته و عموم جامعه را زیر چرخهای خود له کردند. ما هم متهمیم.
برای شنیده شدن اعتراض چه باید کرد؟ تا اینجا به پاسخ اجتماعی پرداختیم. این پرسش یک پاسخ فکری و دانش اجتماعی هم دارد. باید این اعتراض به متن درک ما از پیشرفت وارد شود. من چندین و چند بنیاد و موسسه پژوهشی میشناسم که در حال کار کردن درباره الگو پیشرفت هستند. جملگی کارهاشان در یک اشرافیت محض و بر فراز انتزاع از واقعیت قرار دارد و البته در یک محافظهکاری محض.
نابودی محیط زیست خوزستان و ایران توسط توسعه، در معادله تولید اسناد/انشاهای بالادستیشان، هیچ مدخلیتی ندارد. حداکثر این است که با رویکردی کلامی و در اوج بساطت و تجرد ذهنی معتقدند که توسعه غرب است و غرب بد است!
مدام از «نظریه» و از نظریه اسلامی ایرانی پیشرفت میگویند، اما در واقع میخواهند با نظریه گفتن، فقر مشاهدهشان را جبران کنند و بیخبریشان از واقعیت و بیسوادی نسبت به جامعه را بپوشانند. هیچ اشکالی ندارد؛ این بروکراتهای علوم انسانی اسلامی کارشان را بکنند اما آن دسته از نیروهای اجتماعی انقلاب که امکانی برای اندیشیدن دارند، این امکان را گسترش دهند و صدای این اعتراض را در متن پاسخ به چگونگی پیشرفت بگنجانند.
بیراه نیست اگر بگوییم به همان میزانی که غربزدگی و انفعال و ناشی از تجددزدگی نیروی انقلاب را هدر داده، ذهنیتزدگی و انتزاع ناشی از تجردزدگی چنین کرده است.
باور ندارم این بلیه «توسعه ناخواسته» و ملوکالطوایفی، محصول مستقیم علوم اجتماعی ایرانی و تجددزدگی آن باشد. توسعه ملوکالطوایفی ما از اساس محصول جهل بود نه علم. هر چند علوم اجتماعی ایرانی به بسط این جهل بسیار کمک کرد و حتی برای پیشبرد آن افسانه جدایی لیبرالیسم سیاسی از سرمایهداری اقتصادی را سرود؛ مفاهیمِ مهملی مثل روزنامهنگاری توسعه را به وجود آورد و در کل امکان نقد جامعه را محدود کرد. همچنان که دیگرانی با نامگذاری بلاهت به روشنفکریِ دینی، به قبض و بسطهای بیهودهی معرفتشناختی و به جهل و انتزاع دامن زدند تا مدیران پامنبریشان، ناخواسته توسعه ایران را به بیابان و بیراهه بکشانند. مسئله امروز ما اما این است که بار دیگر با جهلِ ناشی از نیمهسوادیِ سوداگرانِ تحول در علوم انسانی و به نام نظریه اسلامی ایرانی، فصل جدیدی از توسعه ناخواسته به ایران تحمیل نشود تحمل آن برای جامعه، برای ایران و برای نظام و انقلاب دشوار خواهد بود.
پ.ن:
اگر حوصله کردید دو یادداشت «حق محیط زیست، آگاهی و قضاوتهای مردم» و «مشکلات «این روزهای خوزستان» از زاویهای دیگر»را ببینید. در یادداشت نخست تلاش کردهام چارچوب نگاه نظریه اجتماعی انقلاب اسلامی به محیط زیست را شرح بدهم. در یادداشت دوم تلاش کردم در آن چارچوب مسئله خوزستان را توضیح بدهم.
https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=29129
https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=35916
بازنویسی یک سلسله استوری
به نقل از جامعهگردی