درآمدی بر مطالعه نهادهای انقلاب اسلامی: پدیده جهادسازندگی
گزیده:
* جهادسازندگی یکی از تجربههای موفق در انقلاب است. تجربهای که در حال حاضر مانند خیلی دیگر از نهادهای انقلاب منحل شده اما خاطره و تجربه موفق آن غیرقابل انکار است. از بشاگرد تا سیستان و همه روستاها و مناطق محروم ایران، از قلب روستاها و مناطق محروم تا خط مقدم جبههها، در سنگرسازی در جنگ تا بازسازی پس از جنگ.
* عرصه درانداختن طرحی نو در مسیر پیشرفت، عرصه بحثهای ذهنی نیست. فهم عقلانیت الگوی پیشرفت، از دل همین درگیریها و تجربهها بر میخیزد. سرنوشت انسان انقلاب با سرنوشت همه انقلاب، به طرز شگفتآوری همبستهاند. تجربه نهادهای انقلاب اسلامی بخشی از داشتهای است که در صورت پردازش میتواند مباحث نظری الگوی پیشرفت و دیگر گفتوگوهای ضروری درباب انقلاب اسلامی را از غلطهایی بنیادین نجات دهد.
درآمدی بر مطالعه «پدیده نهادهای انقلاب اسلامی»؛ جهادسازندگی
نهادسازی از ویژگیهای بزرگ انقلاب و از توانمندیهای بیبدیل امام خمینی(ره) بود. چیزی که سالهاست از خاطره مدیران و فعالان انقلابی کشور رفته و حالا در نگاه بسیاری از کارشناسان دلسوز، فقدان آن پیشرفت انقلاب را کند کرده است. به همین بهانه و البته همزمان با دهه فجر انقلاب اسلامی تلاش میکنیم با شاهد مثال قراردادن جهادسازندگی بهعنوان نمونهای موفق و البته تعطیل شده، مساله نهادسازی و فقدان کنونی آن را مورد بررسی قرار دهیم.
جهادسازندگی یکی از تجربههای موفق در انقلاب است. تجربهای که در حال حاضر مانند خیلی دیگر از نهادهای انقلاب منحل شده اما خاطره و تجربه موفق آن غیرقابل انکار است. از بشاگرد تا سیستان و همه روستاها و مناطق محروم ایران، از قلب روستاها و مناطق محروم تا خط مقدم جبههها، در سنگرسازی در جنگ تا بازسازی پس از جنگ.
حوزههای فعالیت این سازمان هم از تنوع عجیبی برخوردار بوده است: از دام و طیور و شیلات و صیادی گرفته تا کشاورزی و کشت دیم و آبی، از ساخت و صادرات واکسن تا مراکز درمانی، از سدسازی و پلسازی تا طیف انبوه و متنوعی از فعالیتهای فرهنگی، آموزشی و پژوهشی همه و همه به وسیله جهادسازندگی انجام میشود.
جهادسازندگی الگوی موفق پیشرفت و عدالت توأمان در دهه اول انقلاب است حالا اما اولین و شاید مهمترین پرسش این است که آیا این تجربه بزرگ براساس یک حرکت بالا به پایین شکل گرفته بود یا بالعکس؟ براساس یک سیاستگذاری در شوراهای راهبردی و اقماری و مبتنیبر یکسری اسناد راهبردی شکل گرفته بود یا در طرح امت و امامت؟
پاسخ این است که تاریخ صدور فرمان امام 26 خرداد سال 58 است و تاریخ تشکیل جهادسازندگی، فردای آن 27 خرداد. در آغاز جهاد سازندگی حتی اساسنامه هم ندارد! سه ماه بعد یک اساسنامه کلی برای جهاد در دولت موقت تصویب میشود، البته جهاد به را خود ادامه میدهد.
مساله دوم ماهیت این نهاد انقلابی است. وقتی فرهنگ سازمانی جهادسازندگی را از خلال خاطرات، اسناد و مکتوبات این سازمان مورد مطالعه قرار میدهیم، به پدیدهای شبیه به افسانه برمیخوریم. این شبه افسانه براساس یک «برنامه یک جملهای» شکل گرفته است و از قضا امروز سخنان رهبر معظم انقلاب فراوان در فراوان از این برنامهها در خود دارد اما چرا به شکلدهی نهادهای موردنظر منتهی نمیشود، این دومین پرسش مهم و کلیدی است و باید پرسید چه بر سر تفکر نظامساز نیروهای انقلاب آمده است؟
در تاریخ جمهوری اسلامی، در دو دوره «پیشرفت» بهطور جدی «مساله» میشود. درست در همین دو دوره، تضاد میان عقلانیت انقلاب اسلامی و عقلانیت تکنوکرات جدی میشود. دوره اول درست از اولین ساعات پیروزی انقلاب و حتی قبل از 22 بهمن آغاز میشود. بهعنوان نمونه، این سخنان امام در روز20 بهمن 57 است: «یک مملکتى جنگزده باشد و اجانب در آن باشد، کوشش کنید اجانب را بیرون کنید. این قدم اول است. قدم دوم، قدم سازندگى است، مهمتر از قدم اول است. قدم سازندگى از حالا به بعد شروع مىشود...» این مضمون تکرار شونده و روح کلی سخنان امام راحل در این دوره است. اینکه انقلاب تمام نشده و تداوم و گام دوم انقلاب، سازندگی است.
زمان این اولین مصاف، درست روزهای اول انقلاب است. در یک سوی این مواجهه، لیبرالهای دولت موقت قرار دارند که پاسخ آنها، نوعی تکنوکراتیسم است؛ پاسخی که در چارچوب آن، تجربه کار دولتی در نظام طاغوت ارزشمند شمرده میشود و ساختار کلاسیک دولت، ملت مبنای پیشرفت قرار میگیرد. دولت از مردم به خاطر حضور در مبارزات انقلاب تقدیر میکند و ضمن تبریک «پیروزی انقلاب» به آنها میگوید از خیابانها به خانهها بازگردند و اجازه بدهند دولت مشغول بازسازی کشور شود. پیشرفت در این دیدگاه در چارچوب دولت، ملت فهم و خواست میشود.
در مقابل، دیدگاه دیگری وجود دارد که پاسخ به چگونگی پیشرفت را در چارچوب امت، امامت تدارک میکند. در این چارچوب انقلاب هنوز پیروز نشده است و مردم هنوز باید در صحنه باشند. مردم از خیابانها به خانه بازنمیگردند، به مساجد میروند برای سازماندهی مجدد. بهمنظور آمادگی برای دور جدیدی از مبارزه که به مراتب سختتر از قبل است. امام مرتب و روزی چند بار، با مردم دیدار میکنند. در این دیدارها، اغلب سخن از همین ایده ناتمام بودن انقلاب است و کارهای پیشِ رو. امام از مردم میخواهند که همچنان در صحنه باقی باشند. مبارزه تمام نشده و فقط صورت آن عوض شده است. این دو خط و تفاوتهایش با مراجعه به آرشیو مطبوعات وقت، کاملا قابل مشاهده است. پاسخی که در دل مناسبات اول مطرح میشود، پیشرفت از طریق دولت است و پاسخی که در دل مناسبات امام و امت تولید میشود، پدیدهای استثنایی است که بعدها نهادهای انقلاب نام میگیرد.
یکی از سخنان پرتکرار اعضای دولت موقت در این دوران طرح شعار حکومت در حکومت بود. براساس تحلیل آنها از شرایط وقت، نهادهای انقلاب اقدام به ایجاد یک دولت در درون دولت کردهاند. از این رو، دولت بازرگان تلاش بسیاری میکرد تا حد امکان کارویژههای نهادهای انقلاب به وسیله بروکراسی موجود انجام شود و اگر هم قرار است نهادی تشکیل شود، ذیل دولت و بهعنوان یک ارگان دولتی باشد، نه یک نهاد انقلابی.
هنوز دو ماه از انقلاب نگذشته بود که احمد صدرحاجسیدجوادی، وزیر کشور دولت وقت، تقاضای انحلال کمیتههای انقلاب را میدهد اما 9 ماه پس از پیروزی انقلاب، دولت تکنوکرات لیبرالها تقریبا به هیچیک از خواستههای خود در برابر نهادهای انقلاب نمیرسد و نهایتا در راه همین مقابلههاست که سقوط میکند اما آنچه جالب توجه است، روایتی است که اعضای برجسته دولت موقت از تشکیل و طبعا ماهیت نهادهای انقلاب دارند. بهعنوان نمونه ابراهیم یزدی حدود سه دهه بعد «جهادسازندگی» را محصول جلساتی میداند که با الهام از ایدهای که از سفر کوبا و تجربه آنها در سازندگی با جمعی ازجوانان در دفتر نخستوزیری داشته است. در حالی که با مراجعه به مطبوعات وقت روشن میشود یک ماه پیش از سفر یزدی به کوبا، پیام امام(ره) صادر شده و جهادسازندگی در چارچوب امت و امامت تشکیل شده است. آنها برای اینکه نشان دهند نهادهای انقلاب در چارچوب دولت و ملت تشکیل شدهاند به صراحت دروغ میگویند!
مصاف دوم، دومین باری است که سازندگی و پیشرفت مساله میشود. زمزمه انحلال نهادهای انقلاب بار دیگر آغاز میشود. آیتا... خامنهای تنها سه روز پس از رحلت امام خمینی(ره)، در برابر ایده انحلال یکی از مهمترین نهادهای انقلاب موضعگیری صریح و اینچنین استدلال میکنند:
«من معتقدم اگر ما امروز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى را نمىداشتیم، باید آن را به وجود مىآوردیم. اینکه بعضیها پس از پذیرش قطعنامه در گوشهوکنار ـ داخل و بیرون از سپاه ـ با زبانهاى مختلف، زمزمههایى درست کردند که سرنوشت سپاه چه خواهد شد، به اعتقاد من این زمزمهها یا ناآگاهانه و ناهشیارانه بوده یا بدخواهانه و مغرضانه. من به برادران عزیزمان در مسئولیتهاى بالاى سپاه این تعبیر را مکرر گفتهام که بسیار نابخردى است که مسئولان یک نظام، مطمئنترین بازوى قدرتمند را قدرناشناسى کنند یا آن را از دست بدهند یا تضعیف کنند.»
اما در پایان این دهه، این حرکت «ناآگاهانه» یا «مغرضانه»، پروژه ناتمامش درباره سپاه پاسداران را در ارتباط با بسیاری از نهادهای انقلاب به سرانجام میرساند. کوچکسازی، استحاله، ادغام، انحلال، مدیریت دولتی و ناکارآمد، بدل ساختن به کلوپهای اقتصادی و کارتلهای شبهدولتی و در یک کلام، مسخ سرنوشت تلخی است که نهادهای انقلاب اسلامی پیدا میکنند.
دولتیهای جدید به نیروهای انقلابی میباورانند که اساسا سازندگی یک امر دولتی است، نه جهادی. لذا دولتمردان سرداران سازندگی هستند و طبیعی است که رئیس دولت میشود سردار کبیر سازندگی. در همین حال، این دولتمردان میکوشند برای نیروهای انقلاب مسئولیت جدید تعریف کنند. در اینجاست که نقش نیروهای انقلاب بهعنوان پیشتازان مردم، در حاشیه توسعه و در ارتباط با کارهایی همچون کویرزدایی، درختکاری و چکاندن قطره فلجاطفال تعریف میشود. بهعنوان نمونه، رئیسجمهور وقت 6 شهریور 70 میگوید:
«بسیج میتواند با استفاده از نیروهای بسیجی طرحهای عمرانی ازجمله کویرزدایی، درختکاری و سایر کارهایی که در این زمینه جهاد سازندگی انجام میدهد، حضور فعال داشته باشد.»
البته این سخن، نه یک گفته موردی از رئیسجمهور وقت است و نهتنها نگاه اوست؛ بلکه این نگاهی است که به نوعی بر کلیت کابینه دولت وقت حاکم است؛ چنانکه وزیر فرهنگ دولت سازندگی ، نگاه دولت به بسیج و نیروهای انقلاب را به خوبی تشریح کرده و بسیجیها را بهعنوان «ظرفیت بومی توسعه» تلقی میکند.
اینجاست که نقش نیروهای انقلاب، بهعنوان پیشتازان مردم، در حاشیه توسعه و در ارتباط با کارهایی همچون کویرزدایی، درختکاری و چکاندن قطره فلج اطفال تعریف میشود و در اثر این سیاستهاست که به نوعی مردم از صحنه اصلی کشور اخراج میشوند.
نقطه هشدار رهبر انقلاب در زمینه دقیقا انزوای جریان پیشروی اجتماعی، نیروهای انقلاب و بسیجی است؛ همان وضعی که در اثر تفکر سازندگی در دستگاههای دولتی روی داده بود:
«اگر این ارزشها را نگه داشتید، نظام امامت باقى مىماند. آن وقت امثال حسینبن على(ع)، دیگر به مذبح برده نمىشوند اما اگر اینها را از دست دادیم، چه؟ اگر روحیه بسیجى را از دست دادیم، چه؟ اگر جوان بسیجى را، جوان مومن را، جوان بااخلاص را که هیچ چیز نمىخواهد، جز اینکه میدانى باشد که در راه خدا مجاهدت کند، در انزوا انداختیم و آن آدم پُرروى افزونخواه پُرتوقع بىصفاى بىمعنویت را مسلط کردیم، چه؟... ... نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشهگیر شود.» و با تاکید بر دو مدل سازندگی میفرمایند: «این را مىگویند سازندگى. این، یک مجاهدت است، یک جهاد فیسبیلا... است. هرکس که در این مجاهدت شرکت کند، جهاد کرده است. کسى که در راه اداره و حفظ جامعه اسلامى که یک واجب بزرگ است، گامى برداشته، خیلى باارزش است اما آن طرف قضیه، مادىگرى است، مادهپرستى است، دنیاطلبى است. آن، یک حرف دیگر است.»
در اینجا در مقام تعیین مقصر ارتجاع اجتماعی از ارزشهای انقلاب در دهه 70 و خروج قطار انقلاب از ریل اصلی نیستیم. شکی در این نیست که تکنوکراتها هنگام خروج قطار انقلاب از ریل اصلی، لبخند به لب داشتند اما آیا نیروهای انقلابی و بسیجی در این میان نقشی نداشتند؟ آیا درست در هنگامهایی که رهبر انقلاب مفاهیم اجتماعی اسلام، مانند امر به معروف را بازخوانی میکردند تا بسیجیها را به «وسط میدان» بکشانند، نیروهای انقلاب میدان را اشتباهی نگرفته بودند و جای مسائل اصلی و فرعی را برایشان عوض نکرده بودند؟
رهبر انقلاب میگویند: «امروز عدهاى به اسم سازندگى خودشان را غرق در پول و دنیا و مادهپرستى مىکنند. این سازندگى است... بسیجى باید در وسط میدان باشد تا فضیلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند... چندى پیش گفتم: همه امر به معروف و نهى از منکر کنند. الآن هم عرض مىکنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست.» یا در جای دیگری که رسما حکم جهاد میدهند: «کسانى هستند که تلاش مىکنند و حقیقتا در صدد این هستند که طبقه ممتازه جدیدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند. به خاطر انتخابها و انتصابها و زرنگىها و دستوپادارىها و مشرف بودن بر مراکز ثروت و از طریق نامشروعى که با زرنگى آن را یاد گرفتهاند، به اموال عمومى دست بیندازند و یک طبقهاى جدید، طبقه ممتازان و مرفههان بىدرد درست کنند. نظام اسلامى، با مرفههان بىدرد و معارض و مخل، آنطور برخورد سختى کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامى، یک طبقه مرفه بىدرد جدید طلوع کند! مگر این شدنى است؟!»
آیا این حکم جهادها از سوی نیروهای انقلاب جدی گرفته شد؟ به نظر میرسد، در این دوران، بسیج، بیشتر از آنکه در وسط میدانی باشد که تعریف شده بود، در وسط میدانی بودند که دیگران تعریف میکردند. دستکم امروز کسی نمیتواند ادعا کند که نیروهای انقلاب در حوزه جهاد با طبقه مرفه جدید و امر به معروف و نهی از منکر سیاسیانقلابی، بیشتر یا به همان اندازه کویرزدایی و درختکاری و قطرهچکانی فلج اطفال، سابقه دارند!
عرصه درانداختن طرحی نو در مسیر پیشرفت، عرصه بحثهای ذهنی نیست. فهم عقلانیت الگوی پیشرفت، از دل همین درگیریها و تجربهها بر میخیزد. سرنوشت انسان انقلاب با سرنوشت همه انقلاب، به طرز شگفتآوری همبستهاند. تجربه نهادهای انقلاب اسلامی بخشی از داشتهای است که در صورت پردازش میتواند مباحث نظری الگوی پیشرفت و دیگر گفتوگوهای ضروری درباب انقلاب اسلامی را از غلطهایی بنیادین نجات دهد.
* یادداشت منتشر شده در روزنامه فرهیختگان (+)