کنشگران انقلاب اسلامی و مسئله «تحدید تغییر»
جریانهای سیاسی عمده در ایرانِ امروز در دو سطح نگرشها و کنشگرها، امنیتبنیان هستند. امنیت البته عنصری نیست که اصل یا اهمیت آن مورد تردید باشد؛ آنچه هست تفوق و تعدی استلزامات امر امنیتی به میدان امر اجتماعی است. تفوقی که به وضوح ثباتگرایی و انسداد تغییر را دامن میزند. در سایهی همین نگرش امنیتی است که ما، نیروهای اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی، بیشتر به تهدیدهای عرصهی سیاسی متوجهیم و از «تحدید»های این حوزه غافلیم: به تهدیداتی میاندیشیم که متوجه ثبات در عرصه سیاست است و از تحدیداتی که تغییر در میدان سیاست را نحیف و مسدود میکند، به کلی فارغیم. این یادداشت در ادامه میکوشد با تمرکز بر مصداق ملموس انتخابات، تحدیدِ تغییرِ سیاسی را با سه محور-استدلالِ «تهیشدن انتخابات از امر مدنی»، «خصوصیسازی انتخابات» و «حرفهای شدن انتخابات» توضیح دهد. در ادامه نیز در پی آن است که طرحی اولیه از «چه باید کرد؟» در این باره را دنبال نماید. برای آغاز از تجربه زیستهای شروع میکنیم که به احتمال زیاد، بسیاری از ما کم و بیش در آن مشترکیم.
جریانهای سیاسی عمده در ایرانِ امروز در دو سطح نگرشها و کنشگرها، امنیتبنیان هستند. امنیت البته عنصری نیست که اصل یا اهمیت آن مورد تردید باشد؛ آنچه هست تفوق و تعدی استلزامات امر امنیتی به میدان امر اجتماعی است. تفوقی که به وضوح ثباتگرایی و انسداد تغییر را دامن میزند. در سایهی همین نگرش امنیتی است که ما، نیروهای اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی، بیشتر به تهدیدهای عرصهی سیاسی متوجهیم و از «تحدید»های این حوزه غافلیم: به تهدیداتی میاندیشیم که متوجه ثبات در عرصه سیاست است و از تحدیداتی که تغییر در میدان سیاست را نحیف و مسدود میکند، به کلی فارغیم. این یادداشت در ادامه میکوشد با تمرکز بر مصداق ملموس انتخابات، تحدیدِ تغییرِ سیاسی را با سه محور-استدلالِ «تهیشدن انتخابات از امر مدنی»، «خصوصیسازی انتخابات» و «حرفهای شدن انتخابات» توضیح دهد. در ادامه نیز در پی آن است که طرحی اولیه از «چه باید کرد؟» در این باره را دنبال نماید. برای آغاز از تجربه زیستهای شروع میکنیم که به احتمال زیاد، بسیاری از ما کم و بیش در آن مشترکیم.
تطورات نهاد انتخابات در یک و نیم دهه اخیر
دورهی دوم انتخابان شوراهای اسلامی شهر و روستا (1381)، زمینههایی وجود داشت که نوعی بیتوجهی به انتخابات را در میان نیروهای حزباللهی به وجود آورده بود. حتی میشد برخی از چهرههای حزبی را دید که با تفسیرهای عجیب و غریبشان، گردی از تحریمِ ناشی از ناامیدی را بر ذهن و زبان حزبالله میپاشیدند. نتیجه انتخابات هم به جز استثناء تهران، در تمام مواردی که از منطق رایج حزبی تبعیت میکرد، مطلوب نبود. برای نسلی از کنشگران معطوف به انقلاب اسلامی، از جمله نگارنده، این اولین تجربه شرکت در انتخابات بود و همین باعث شد برای انتخابات آتی، راه دیگری را تجربه کنیم.
در کنار جمعی از دوستان همفکر و کمی باتجربهتر، از مدتها قبل از انتخابات شورای شهر سوم (1385)، به مشکلات شهری فکر میکردیم. بر هم خوردن میزِ بازیِ احزاب در انتخابات ریاست جمهوری 1384، به ما این اعتماد به نفس را داده بود که بخواهیم در سطح متفاوتی در انتخابات شرکت کرده و استثناء شورای شهر دوم در تهران را تبدیل به قاعده کنیم؛ در نهایت به این نتیجه رسیدیم تعدادی از افراد توانمند برای حل مشکلات شناسایی شده را برای حضور در انتخابات شورای شهر، دعوت و سپس پیشتیبانی کنیم. حاصل کار فهرستی شد با عنوان «آرمانشهر». از همهی خاطرات آن ایام، امروز یک چیز را خوب به یاد دارم: فشار پیاپی جریانهای سابقهدار سیاسی با این منطق که این کارهای شما جماعت تازهکار، خلاف «وحدت» است. این فشارها طیفی از اقدامات را شامل میشد: از حرفهای جدی در جلسات تا طنزها و هجوها در نشریات.
عمر انتخابات شورای شهر سوم، به دلیل تصویب قانونی همزمانی با انتخابات خبرگان، هفت سال به طول انجامید. از سوی دیگر تجربه روزهای انتخابات شورای سوم، در تمامی روزهای این هفت سال و در تمام میدانهای امر سیاسی و البته دیگر امور تکرار میشد. کمکم فهمیده بودیم که باید حد و حدود خودمان را بشناسیم! اگر چه شرکت و مشارکت در انتخابات برای همه آزاد است اما برخی آزادتر هستند و یکسری مسائل هست که از حق قانونی هم مهمتر است؛ مسائلی مثل اصل «وحدت»! به خاطر همین اصل بود که در سومین انتخابات شورای شهر(1392) «امکان» کارهای منافی وحدت، به کلی منتفی شده بود!
تا روز برگزاری انتخابات سومین دوره شورای شهر نمیدانستم میخواهم به چه کسی رای بدهم. فهرستها اقناع کننده نبود. نه سوابق، نه حرفهایی که میزدند، نه گروههایی که وحدت کرده بودند، هیچ کدام «دلیل» نمیشد. به همین خاطر تصمیم داشتم رأیم را سفید به صندوق بیاندازم. روز انتخابات وقتی رهبر انقلاب گفتند در تمام 31 خانهی برگه رایشان اسم افرادی را نوشتهاند، سیلی از استدلالهای دوستان سرازیر شد؛ قانع شدم که من هم همین کار را با اعتماد به یکی از فهرستها انجام بدهم.
یادم نیست به چند نفر میشد رأی داد ولی در همه خانهها اسم افرادی را نوشتم که اگر چه در آن ایام شاید اسمشان را بر در و دیوار دیده بودم، اما به واقع هیچ شناختی از آنها نداشتم. اگر امروز و در آستانه شوراهای پنجم، کسی بپرسد «برای شورای چهارم به چه کسی رأی دادی؟»، پاسخ «نمیدانم» است. امروز که هیچ، حتی اگر همان چهار سال قبل هم کسی خارج از حوزه رأیگیری و هنگام بازگشت، در گوشهای از خیابان میپرسید «به چه کسی رأی دادی؟»، اسمها را به یاد نمیآوردم. نمیدانم از این چند نفری که رأی دادم چه کسانی به عضویت شوراها درآمدند. آنها که رأی آوردند، چه کردند؟ و الی آخر. ممکن است ایراد از حافظه یا روشی باشد که در پیش گرفتهام. مسئله اما اینجاست که این سؤال را از کسانی دیگر هم پرسیدم، پاسخها با اندک تفاوتی مشابه بود. طبیعی است نمیخواهم این تجربه را مطلق بپندارم. غرض نمونهای است از تطوری که نهاد انتخابات در یک و نیم دهه اخیر، دستکم در نسبت با برخی از بخشهای جامعه و کنشگران داشته است.
***
تهیشدن انتخابات از امر مدنی
«امر مدنی» چیست؟ فارابی مؤسس فلسفه در عالم اسلامی در تمایز حکمت نظری و عملی به یک عنصر مهم اشاره میکند. از نظر او موضوع حکمت عملی اموری هستند که با ارادهی و اختیار انسانی رقم میخورند. بر خلاف حکمت نظری که موضوع آن، امور خارج از ارادهی انسانی یعنی طبیعیات و الهیات است که فارغ از انسان و ارادهی انسانی وجود دارند، موضوع حکمت عملی و یا به تعبیر دقیقتر علم مدنی، «امر مدنی» است. در اینجا اگر بخواهیم از این بحث فارابی، به گونهای استدلالی-استعاری درک این مطلب را بپرورانیم که «اگر امری خارج از ارادهی انسانی رقم بخورد، غیرمدنی است». آنگاه میتوان گفت چه این خارج افتادن اولی و به واسطهی ذات این امور باشد (مانند طبیعیات و الهیات)، و چه در اثر مناسبات اجتماعی و تفوق ارادههایی فرا انسانی روی بدهد، در هر دو صورت آن امر، مدنی نیست.
به مثال و تجربهای که قبلتر آمد بازگردیم: ارادههای در حال رشدی وجود دارد که با وجود حفظ صورت انتخابات، سهم اثر گذاری «مردم» را در انتخابات کاهش میدهد. آیا با شرحی که گذشت تفاوتی داشته و دارد که به جای اسمهای مبهم، رأی سفید به صندوق بریزیم؟ سیاستزدگی آمیخته با مفاهیم مذهبی، که از انبان خود آیات و روایاتی برای اثبات ضرورت وحدت قبیله مطرح میکند، بخشی از فرایند تحدید انتخابات را شکل میدهد. سرمایههای اقتصادی انباشت شدهای که روز به روز هزینه تمام شده شرکت و مشارکت در انتخابات را بالا میبرد، نیز سویهی دیگر این قیچی تحدیدگر است. مهم این است که نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب، برخلاف اهالی قدرت، علاوه بر شرکت در انتخابات، مسئولیت مراقبت و تکامل آن را هم بر عهده داشته باشد. آیا کنشگران انقلاب؛ علاوه بر شرکت، به انتخابات به مثابه یکی از مهمترین دستاوردهای انقلاب اسلامی، «فکر» هم میکنند؟
انتخابات یکی از مهمترین فرآیندهای نظام جمهوری اسلامی است. آیا وقتی در مورد اصل جمهوری اسلامی امکان تهیشدن صورت از سیرت وجود دارد، درباره اجراء و فرایندهایش این احتمال منتفی است؟ مهم این است که بدانیم این فرایند خیلی آرام و بیسر و صدا اتفاق میافتند؛ به تعبیر و استعارهای که رهبر انقلاب داشتهاند فرایند تهی شدن صورت از سیرت مثل پوسیدن یک دندان است. با حفظ ظاهر از درون خورده میشود تا اینکه که با یک ضربه کوچک از بیرون، خُرد شود و فرو بریزد. (24/9/1387)
***
خصوصیسازی انتخابات
ما امروز با فرایندی مواجه هستیم که میکوشد انتخابات را خصوصیسازی کند. انتخابات را تبدیل به یک کالای لوکس کند که مشارکت در آن هزینههای سیاسی و اقتصادی بالایی را طلب میکند. هزینهای که فقط عدهای خاص از عهدهی پرداخت آن بر میآیند. مردم عادی فقط میتوانند در انتخابات رأی بدهند نه بیشتر. اگر قبلتر از این که با پدیدهی «تقلیل جمهوریت به انتخابات» مواجه بودیم؛ اکنون مسئله «تقلیل انتخابات به رأی دادن» مطرح است. وضعیتی مطرح است که اگر چه مشارکتِ فراتر از رأی دادن، برای مردم عادی منع قانونی ندارد اما امکان عملی چندانی هم ندارد. درست مشابه روندی که در انتخابات ایالات متحده آمریکا برای نامزدهای خارج از دو جناح مشهور پیش میآید.
حرفهای شدن انتخابات
انتخابات حرفهای، مولود و مولّد سیاستورزی حرفهای است. وقتی انتخابات خصوصی شود؛ تبدیل میشود به فرایندی که در آن جمهوریت به نظرسنجی، کمپینهای حرفهای، زبان بدن، جنگ روانی و مانند اینها تقلیل داده میشود. درست همین وضعیتی که این روزها در مناظرات و برنامههای یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری مشهودتر از همیشه مشاهده میکنیم. این به خودی خود یک سطح از مسئله است اما در نگاهی وسیعتر نشانهای است که بر سطحی عامتر و در عین حال حادتر از مشکل دلالت میکند: از آنجا که در نظام جمهوری اسلامی، جمهوریت در پیوستگی با اسلامیت قرار دارد، تقلیل ظاهرگرایانهی جمهوریت به به سیاستورزی حرفهای به این معنا است که در حوزه اسلامیت نیز فرایند مشابهی در جریان است. اگر سیاست ما عین دیانت ماست؛ در شرایط حرفهایشدن سیاستورزی، دیانت هم حرفهای میشود. یک جمهوریت سطحی، مولود و مولد یک اسلامیت سطحی و قشری خواهد بود. همانگونه که دینورزی حرفهای روی دیگر سکه سیاستورزی حرفهای است، تهی شدن میدان سیاست از امر مدنی و مردمی نیز روی دیگر سکهی کاستن از امکان تغییر در عرصهی سیاسی است.
***
بازسازی کنش انتخاباتی معطوف به انقلاب اسلامی
مسئله اینجاست که حتی بر ذهن و زبان بخش عمدهای از کنشگران معطوف به انقلاب اسلامی، منطق بازیگران حزبی حاکم است. تقلیل سیاست به قدرت، باعث میشود «فرایند انتخابات» (مسئلهی سیاستِ جمهوری) را به «فرد منتخب» (مسئله سیاستِ اقتدارگرا) تقلیل بدهیم. با نگاه تقلیلگرایانه و منتخب محور، در هر انتخاباتی، همهی توجهات به فرد منتخب و فرایند انتخاب او معطوف میشود؛ در این صورت اصل انتخابات فراموش میشود و در این نسیان، تفاوتی ندارند انتخابات طریقیت داشته باشد یا موضوعیت.
سیاست و امرسیاسی، امری فراتر از قدرت، تغییرات و معادلات آن است. انتخابات فراتر از تغییرات قدرت، بستری برای تغییرات سیاسی هم هست. نباید تفاوت «حزباللهی» و «حزبی» تنها در این باشد که با محوریت گزینهی بهتری فعالیت تبلیغاتی میکند، دروغ نمیگوید و یا با نیت خالصانهای کار میکند. حزبالله انتخابات را مولود، همزاد و همبود انقلاب میداند. قبائل قدرت اما انتخابات را معبری برای کسب «قدرت» در چارچوب نظام میدانند. برای انقلابیگری این کافی نیست که انتخابات را معبری برای کسب امکان «خدمت» بداند؛ چون در این صورت باز هم انتخابات را در چارچوب «نظام» فهم شده است. درک انتخابات در چارچوب انقلاب اسلامی، امکان کنشهای متفاوت دیگر، و سطح متفاوتی از کنشگری را به دست میدهد.
بازتولید امر مدنی در انتخابات، مردمیسازی انتخابات، خارج ساختن آن از انحصار الیتهای ثروت و قدرت و تعمیق ژرفای جمهوریت در انتخابات از جمله کارهای مهمی است که اگر کنشگران انقلاب اسلامی، با تقلید از نیروهای حزبی از آن دوری کنند، امکان «تغییر» از طریق انتخابات روز به روز محدودتر از گذشته خواهد شد.
***
همهی آنچه دربارهی جزءِ انتخابات به مثابه مثالی روشن و در دسترس گفته شد، کم و بیش در باره کلیت «امر سیاسی» نیز صادق است و این خود مسئولیتی است مهم در مسیر نگرش مکتبی به میدان سیاست. مسئولیتی که در اثر نگرش حرفهای به سیاست و سیاستورزی حرفهای به محاق فراموشی رفته، حزبالله را از عاملیت تغییر فراگیر بازداشته و به محاق محافظهکاریای عقیم فرو برده است.