طبقه سه

ارزیابی‌های شتاب‌زده یک طلبه

طبقه سه

ارزیابی‌های شتاب‌زده یک طلبه

طبقه سه

بسم الله
دوست می داشتم این وبلاگ
- این پنجره‌ی سرد و بی‌روح - جز یک صفحه نمی‌داشت
و در آن صفحه جز یک سطر نمی‌بود
و بر آن سطر جز یک کلمه نمی‌نشست
و آن کلمه «خمینی» بود و دگر هیچ نبود...
***
آن‌هایی که همراه پیغمبر بودند و دعوت پیغمبر را قبول کردند همین مردم «طبقه سه» بود، همین فقرا.
صحیفه امام ج8 ص 293

***
طبقه سه صفحه شخصی و بایگانی کاملی از نوشته‌ها و گفته‌هایم،از سال 1389 تا کنون است. می‌کوشم جستجوها و جستارهایی در این صفحه منتشر شود که «غایت»، «موضوع» و یا «مسئله»شان «انقلاب اسلامیِ اکنون» باشد.

***
معرفی بیشتر و گزارش‌واره‌ای از برنامه پژوهشی این صفحه در قسمت "درباره طبقه سه"، در نوار بالای صفحه آمده است.

***
صفحه‌ها در شبکه‌های اجتماعی:

اینستاگرام @namkhahmojtaba
توییتر @Namkhah1
تلگرام @tabagheh3_ir
ایتا @tabagheh3_ir
***
ایمیل namkhahmojtaba@gmail.com

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۷ ارديبهشت ۰۴، ۲۰:۴۶ - جواد
    مرحبا

۲۰۷ مطلب با موضوع «یادداشت‌ها» ثبت شده است

طبقه سه - درآمدی بر دلالت‌های فرهنگی نظریه‌ی مردم‌سالاری دینی؛
جمهوری‌خواهی فرهنگی 
 
آیا تئوری مردمسالاری دینی فقط در حوزهی سیاست و علوم سیاسی قابل طرح و متصور است؟ اگر جمهوری اسلامی نظام اجتماعی تراز انقلاب اسلامی در همهی حوزههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است؛ اگر جمهوری اسلامی همان مردمسالاری دینی است؛[1]پس این تئوری در حوزهی فرهنگی اجتماعی چه دلالتی دارد و این دلالت تا چه میزان محقق شده است؟ آنچه مفهوم جمهوریخواهی فرهنگی را تا حدودی نیازمند شرح دادن کرده، تحدید تئوری مردم-سالاری دینی در حوزهی سیاسی است. درست مانند کژفهمیای که در مورد اصل انقلاب اسلامی رخ داده است. تئوری «جمهوری اسلامی/ مردمسالاری دینی» یک نظریه در باب قدرت سیاسی نیست تا بتوان دیگر حوزههای حیات اجتماعی را خارج از این ابرمفهومِ انقلاب اسلامی تصور کرد.
 
اما به واقع، وقتی از جمهوری اسلامی در حوزه‌ی فرهنگ یا «جمهوری‌خواهی فرهنگی» حرف می‌زنیم، دقیقاً از چه چیز حرف می‌زنیم؟[2]
 
اگر با هر منظری به تجربهی زیستهی نظام جمهوری اسلامی در این دو سه دهه‌ی اخیر نگاهی گذرا بیندازیم، حوزهی فرهنگ از ناکارآمدترین حوزههای حیات اجتماعی در این دوران است. حوزهای که به لحاظ سابقهی تمدنی و صبغهی ذاتی انقلاب اسلامی، مزیت نسبیِ بالقوهی جمهوری اسلامی است؛ اما در عین حال، از ناکارآمدترین و عقب‌ماندهترین حوزهها نیز هست؛ نه فقط با در نظر گرفتن وضع مطلوب و تحقق این مزیتها، که حتی در مقایسهای کلی با وضعیت حوزههای دیگر، مانند سیاست و امنیت. البته به دلیل ضعف مطالعهی علمی سیاستگذاریها، ارزیابیها و سیاستپژوهیها و مانند آن، کمتر مطالعاتی در دست است که بخواهد تحلیل فوق را متکی به تحلیلهای علمی پیش بکشد، اما واقعیت آن است که این وضیعت از فرط بدیهی بودن، چیزی است که حتی در ضمیر ناخودآگاه هر ناظر آگاهی نقش بسته است و به شرح و مستندسازی آن نیاز چندانی نیست.
 
مسئلهی این یادداشت در ارتباط با تحلیلهایی است که از این عقب‌ماندگی یا به تعبیری مظلومیت فرهنگی ارائه میشود. در این باره دو دسته تحلیل در تحلیلها قابل تمایز است. دوگانهای که میتوان آن را مبتنی بر تمایزی که در جامعهشناسی میان «ساختار و کارگزار»[3]‌مطرح میشود، تشریح کرد. یک دسته از این تحلیلها، تبیین و به تبع آسیبشناسی خود را با تأکید بر نقش کارگزار تشریح میکنند. در این نگاه تحلیل‌هایی پرورانده میشود که در آن، نقش عقاید، سلایق و گرایشهای سیاسی مدیرانفرهنگی، عدم پایبندی کارگزاران و فرد کنشگر در ساخت مدیریتفرهنگی به ارزشها یا عدم سخت-گیری مدیران فرهنگی و در کل کنش مدیران فرهنگی در این زمینه، برجسته نشان داده میشود. 
 
اکنون که با گذشت چند دهه و تغییرات بیشماری که کارگزاران متنوع با سلیقههای متعدد در عرصهی فرهنگ داشتهاند، همچنان این وضعیت ناکارآمدی در حوزه‌ی فرهنگ پابرجا بوده، شاید بتوان تبیین دیگری از وضعیت مظلومیت فرهنگی و در نتیجه، تأخر فرهنگی ارائه داد. تحلیل‌هایی که بر ضعفهای ساختاری در این حوزه تأکید دارند.
 
شاید این تحلیلها به لحاظ معرفتشناختی، خُردنگر نباشند و مشکل را در سطح کارگزار منحصر نبینند، اما به لحاظ معرفت اجتماعیای که تولید میکنند و به جهت ضریبی که به نقش عاملیتها میدهند، به نوعی رویکردی را پیشرو قرار میدهند که در آن اشکالات ساختاری به گونهای کم‌رنگ میشود که اساساً نادیده گرفته میشوند.[4]مبتنی بر این آسیبشناسی، راه و پاسخی هم که عموماً اینگونه تحلیلها ارائه میدهند، معطوف به کارگزار است. از تغییر کنش کارگزاران، مدیران و سیاستگذاران عرصه‌ی فرهنگی گرفته تا تغییر فرد و ایجاد و تربیت کادرهایی که به لحاظ اخلاقی، نظری و عقیدتی ترازهای مورد نظر را داشته باشند.
 
اما اکنون که با گذشت چند دهه و تغییرات بیشماری که کارگزاران متنوع با سلیقههای متعدد در عرصهی فرهنگ داشتهاند، همچنان این وضعیت ناکارآمدی در حوزه‌ی فرهنگ پابرجا بوده، شاید بتوان در توانایی این قبیل تحلیلها برای تبیین مسئله تردید کرد. بر این اساس، با لحاظ تجربهی سه‌ونیم دههی اخیر، میتوان تبیین دیگری از وضعیت مظلومیت فرهنگی و در نتیجه، تأخر فرهنگی ارائه داد. تحلیل-هایی که بر ضعفهای ساختاری در این حوزه تأکید دارند.
 
در سطح دیگری از تحلیل، چالش در سطح ساختاری دنبال میشود. در این تحلیلهاست که نوع نگاه به مردمسالاری دینی به مثابه‌ی بنیاد تئوریک کلان نظام، واجد اهمیت میشود.
 
به عنوان نمونه، یکی از این تحلیلهای ساختاری، دیدگاهی است که یکی از چهرههای پُرسابقه در عرصه‌ی مدیریتفرهنگی در مقالهای تحت عنوان «مسئلهشناسی و مسئلهیابی در جامعه‌ی ایرانی» پروراندهاست. این دیدگاه به دلیل تجربه‌ی متنوع نویسندهی آن در عرصه‌ی مدیریت فرهنگی، از حوزه-های سختافزاری تا شوراها و مراکز سیاستگذاری، به نوعی بازنمایی نگاه بخش مهمی از مدیران فرهنگی سابق و کنونی در جامعهی ماست. بر اساس این نگاه، «ما باید مدل بازی را عوض کنیم و دستگاههای فرهنگیمان را از حوزهی جمهوریت به حوزهی اسلامیت نظام بکشانیم؛ یعنی تا زمانی که نظام فرهنگی کشور ما زیر نظر جمهوریت است، در این دام گرفتار هستیم.» البته این تغییر ممکن است به لحاظ ساختار حقوقی نظام غیرممکن باشد و این چیزی نیست که از منظر نگارندهی مقاله پنهان باشد. از این رو، در ادامه مینویسد: «البته ممکن است برای این کار لازم باشد قانون اساسی هم تغییر کند.»
 
این دیدگاه بر اساس ارزیابی خاصی از تجربهی مردمسالاری دینی در جمهوری اسلامی شکل گرفته است که در ادامه، آنجا که برای تشریح دیدگاه خود استدلالهایی را پیش میکشد، این ارزیابی را این‌چنین توضیح میدهد: «یکی از مسائل مهم که ما در مسئلهیابی داریم این است که در جمهوری اسلامی بی-دلیل وزن مردمسالاری زیاد شده است.» خاستگاه این ارزیابی از سطح مردمسالاری، نگاه نخبهگرایانهای است که نوع نگاه خاصی به مردم را رقم میزند: «ما شیوه برگزاری انتخابات را از غرب گرفتهایم و گفته-ایم که رأی اکثریت مردم حاکمیت را سامان می‌دهد. این مسئله را در جامعهای مطرح میکنیم که در بخش اعظم آن سطح سواد پایین و انتظارات مادی بالاست. لذا برای رأی گرفتن از مردم باید مسائل مربوط به شکم و مسائل کوتاه‌مدت آنها را حل کرد.»[5]
 
اما از طرف دیگر، نگاهی مطرح است؛ نگاهی که هرگونه ناکارآمدی و عدم موفقیت در ساحتهای مختلف عملکرد نظام جمهوری اسلامی را در «مردمی نبودن» آن حوزه جست‌وجو میکند: «هر جایى که ناکامى هست، به خاطر این است که ما نتوانستیم حضور مردم را در آن عرصه تأمین کنیم.» طبیعی است بر اساس این نگاه، تلاش خواهد کرد وزن مردمسالاری و حضور مردم را در حوزههای مختلف، از جمله حوزههای ناکارآمد و مظلومی مانند فرهنگ، بالا ببرد. رهبر انقلاب در این باره میفرمایند: «هر جایى که مسئولین کشور توانایى‌هاى مردم را شناختند و به کار گرفتند، ما موفق شدیم. هر جایى که ناکامى هست، به خاطر این است که ما نتوانستیم حضور مردم را در آن عرصه تأمین کنیم. ما مسائل حل‌نشده کم نداریم. در همه‌ى مسائل گوناگون کشور، مسئولین باید بتوانند با مهارت، با دقت و ابتکار راه‌هایى را براى حضور مردم پیدا کنند... اینجاست که مسئولین باید زمینه‌ها را، مدل‌ها را، فرمول‌هاى عملى و قابل فهم عموم را، فرمول‌هاى اعتمادبخش را براى مشارکت مردم فراهم کنند. در هر بخشى می‌شود این کارها را کرد. هم قوه‌ى مجریه، هم قوه‌ى قضائیه، هم قوه‌ى مقننه، به شیوه‌ى خاص خود میتوانند این را تأمین کنند. از ابتکار مردم، از فکر مردم، از نیرو و انگیزه‌ى مردم، از نشاط جوانىِ جوانان ما (که قشر عظیم و وسیعى هستند) می‌توانند استفاده کنند.»[6]
 
بیشک رهبر انقلاب بیشترین دغدغه را برای اسلامیسازی و اسلامیتر شدن همهی حوزهها دارند؛ اما از منظر ایشان، جمهوریتر شدن هر حوزه، مساوی است با اسلامیتر شدن آن.
 
در این نگاه هم ما با یک تحلیل ساختاری مواجه هستیم؛ تحلیلی که ناکارآمدی‌ها را در غیرمردمی بودنها جست‌وجو میکند. بیشک رهبر انقلاب، بیشترین دغدغه را برای اسلامیسازی و اسلامیتر شدن همهی حوزهها دارند، اما از منظر ایشان جمهوریتر شدن هر حوزه، مساوی است با اسلامیتر شدن آن: «مسئله-ای اساسی که بارها بر آن تأکید کردهام، این است که اسلامگرایی در نظام اسلامی، از مردمگرایی جدا نیست.»[7] به عبارت دیگر، هر چه جمهوریتر اسلامیتر و طبعاً بالعکس؛ چرا که مبتنی بر تئوریای که از مردمسالاری دینی دارند، «جمهوری اسلامی» نه یک ترکیب انضمامی، که یک حقیقت یکپارچه است.[8] درست در برابر نگاهی که گویا حتی به ترکیب انضمامی ساختار نظام هم قائل نیست و نگاهی تفکیکی و دوگانه نسبت به جمهوریت و اسلامیت، در پی «کشاندن» «دستگاههای فرهنگیاز حوزهی جمهوریت به حوزهی اسلامیت نظام» است. [9]
 
جمع‌بندی
 
بنا بر آنچه آمد، در حوزه‌‌ی تجزیه و تحلیل سیاست‌‌گذاری و مدیریت‌‌ فرهنگی و تحلیلی که از زمینه‌‌های مظلومیت، تأخر و ناکارآمدی فرهنگی موجود ارائه می‌‌شود، دو تیپ ایده‌‌آل[10] از تحلیل‌‌ها قابل تمایز است: تحلیل‌‌های کارگزارمحور و تحلیل‌‌های ساختارمحور. در نگاه کنشگرمحور، فرد و کنش فردی و زمینه‌‌های ذهنی این کنش در او، محور بحث قرار می‌‌گیرد؛ اما در تحلیل‌‌های ساختارگرا، ساختار فرهنگی موجود در دل نظام‌‌ جمهوری اسلامی و ایده‌‌ی مردم‌‌سالاری‌‌ دینی محور بررسی قرار می‌‌گیرد. «مردمی‌‌تر کردن» یا «خارج ساختن نهادهای فرهنگی از دایره‌ی جمهوریت نظام و کشاندن آن به حوزه‌‌ی اسلامیت نظام» دو دکترین و «چه باید کرد؟»ی است که بر اساس این دو نگاه در دو سوی طیفی از نگاه‌‌ها درباره‌‌ی مفهوم جمهوری اسلامی مطرح می‌‌شود. مفهوم «جمهوری‌خواهی فرهنگی» به فرآیندی اشاره دارد که «مردمی-تر کردن حوزه‌‌ی فرهنگ» را پیش کشیده و برای تبدیل آن به معرفتی اجتماعی و مطالبه‌‌ای عمومی تلاش می‌‌کند. بی‌‌شک این مفهوم و حرکت، از ضرورت‌‌هایی است که مبتنی بر دلالت‌‌های تئوری مردم-سالاری دینی در حوزه‌ی فرهنگ، فراروی نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی قرار دارد.(*)
 
 منابع:

 

[1]. «بعضی خیال می‌کنند ما که عنوان مردم‌سالاری دینی را مطرح کردیم، حرف تازه‌ای را به میدان آوردیم؛ نه جمهوری اسلامی یعنی مردم‌سالاری دینی.» (بیانات مقام معظم رهبری، 2 آبان 1380)
[2]. این یادداشت در واقع پیش‌نویس فصل اول از تحقیق مفصل­تری است که درباره­ی ضرورت­ها و موانع جمهوری­خواهی فرهنگی بحث می­کند. هدف این یادداشت آن است که تا حدودی این مفهوم را شرح داده و نسبت آن را با دیگر ارزیابی­ها از وضعیت موجود اجتماعی‌مان در حوزه­ی فرهنگ نشان دهد.
 
[3].Structure and agency
[4]. طبعاً در تحلیل جامع­نگرِ و مورد نظر، دو زمینه­ی ساختار/کارگزار به گونه­ای توأمان مورد توجه است و نه در مبادی معرفتی و نه در معرفت ­اجتماعی­ای که بر آن اساس تولید می­شود، نقش هر یک از این دو زمینه کم‌رنگ نمی­شود.
[5]. «مسئله‌شناسی و مسئله‌یابی در جامعه‌ی ایرانی؛ آسیب­شناسی فرهنگی و مدیریتی فرآیند تصمیم­گیری و برنامه‌ریزی کشور»، سوره‌ی اندیشه، شماره‌ی 46 و 47، آذر و دی 1389.
[6]. بیانات رهبر فرزانه انقلاب در کرمانشاه.
[7]. بیانات رهبر فرزانه انقلاب در سالگرد امام خمینی (ره)، 14 خرداد 1380.
[8]. «جمهوری اسلامی یک مرکب انضمامی نیست که ترکیبی باشد از چیزی به نام جمهوری و چیزی به نام اسلامی»، ن.ک به: بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان، 23 اسفند 1380.
[9]. مراد این نوشتار طبعاً نقد سیاسی نظر نویسنده‌ی مقاله‌ی مذکور و برابر نهادن وی با ولایت فقیه و «ضدولایت فقیه» خواندنش نیست؛ چه اینکه چنین چیزی، علاوه بر اینکه (تأکید می­کنم هیچ وجه مقصود نیست) واقعیت هم ندارد؛ چه آنکه اتفاقاً نگارنده‌ی مقاله‌ی «مسئله‌شناسی...» جزء مدیران پُرسابقه‌ی نظام جمهوری اسلامی است که به شدت از ایده و شخص ولی فقیه هواداری می‌کند. مسئله‌ تنها تذکار و اثبات وجود چنین دیدگاه‌هایی در سطح مسئولان، به ویژه در حوزه‌ی فرهنگی است. چه آنکه بی‌شک دیدگاهی که در این مقاله به صراحت بیان شده، امری است که طبقه‌ی مشخصی از مسئولان و مدیران در صرافت تحقق آن هستند؛ هرچند از بیان صریح آن خودداری می‌ورزند. مراد از نقل این فرازها، نشان دادن عینی یک تفاوت در سطح بنیادین، معرفتی و ساختاری دو نگرش ا‌ست.
جالب اینجاست نگارنده‌ی مقاله‌ی مذکور، علاوه بر آنکه در زمره‌ی ارادتمندان به شخص رهبر انقلاب هستند، در تحلیل‌هایشان حتی به نقش مهم «دفتر» مقام معظم رهبری در حوزه‌ی فرهنگ هم اشاراتی دارند. وی در همین مقاله، عملکرد «دفتر مقام معظم رهبری» را در راستای کاهش وزن مردم‌سالاری در جمهوری اسلامی و رفع آسیب‌هایی که در این مقاله‌اش ذکر کرده ارزیابی و قلمداد می‌کند!
[10]. در اینجا مراد همان مفهوم وبری آن است. تیپ ایده‌آل (Ideal type) از مهم‌ترین ابزارهای شناخت در روش تفسیری در علوم اجتماعی است. ایده‌آل در اینجا به معنای آرمانی، مطلوب یا هدف نیست؛ بلکه مراد ایده‌ و ساختی عقلانی از واقعیت است که با حذف تداخل‌ها و محدودیت‌های واقعیِ موضوعات مورد بررسی، در ذهن دانشمند علوم اجتماعی نقش می‌بندد.
۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - نقدهایی بر استکبار ستیزی ما

نقدهایی بر استکبار ستیزی ما

 

(1) شرطی­ شدگی در استکبار ستیزی

به نظرم یکی از مهم­ترین مسائل و مشکلات ما در شناخت «انقلاب دوم»، یک نوع شرطی شدگی رسانه ­ای است. اینکه هر سال در 13 آبان و امسال یکی دو روز قبل از آن از صداو سیما مقدار معتنابهی کلیپ­ های تکراری و کلیشه­ ای پخش شود، بعد هم در 13ر آبان یک مراسم رسمی و بی­ روح برگزار شود با بیانیه­ ای حاوی کلیات ابوالبقاء در پایان آن؛ تداوم این شرطی­ بودگی در دو- سه دهه اخیر، کلیت تجربه­ ی استکبار ستیزی ما را به چالش کشیده است.

مسئله این­جاست که این چالش لایه معرفت تاریخی، که از بنیانی­ ترین مبادی معرفتی استکبار ستیزی ماست را به حاشیه برده است. استکبارستیزی بدون بازخوانی تاریخی و صرفا با استدلال­ های انتزاعی و ذهنی به شعار می­ انجامد و به ناکجا آباد می­ رود­. رشد همه­ ی این فضاهای فراماسونر شناسی و صهیونیست­ شناسی و شیطان­ پرستی­ شناسی و دیگر غرب­ ستیزی­ های خلسه­ ای در برابر استکبار ستیزی عینی مکتب امام(ره)و انقلاب محصول همین وضعیت است. استکبار ستیزی­ ای که از واقعیت­ و تجربه­ ی تاریخی ما شروع نشود، چندان ره به جایی نخواهد برد.

 بخش مهمی از این تجربه تاریخی ما در همین ماجرای 13 آبان نهفته است. در بازخوانی تاریخ 13 آبان؛ در بازخوانی تفکر آن و در بازخوانی بیش از 9000 صفحه­ ای که از اسناد لانه جاسوسی در دست داریم.

اما چرا این بازخوانی ضروری انجام نمی شود؟ چون ما شرطی شده ایم و منتظریم هر سال 13 آبان شود! 13 آبان هم که یک روز بیشتر نیست و قد نمی­ دهد به این همه بازخوانی!! اصلا همین که ما ماجرا را به اسم مناسبتی آن «13 آبان» می­ شناسیم، نه به عنوان معرفتی-اجتماعی آن یعنی «انقلاب دوم» یا «انقلاب بزرگتر»، نشان­گر همین وضعیت است.

شاید یک راه چاره بسط زمانی این بازخوانی­ ها باشد. یعنی وقت و بی وقت جلسه بگذاریم و خروجی رسانه­ ای تولید کنیم با موضوع «انقلاب بزرگتر». شاید این طوری چرت شرطی شدگی را از سرمان پراند. اصلا بیاییم یک فیلد رسانه­ ای برای این ماجرا در نظر بگیریم و به جای ویژه نامه­ ها­ی یکهویی، هر چند وقت یک باره یک­ سری یادداشت و غیره­ در این باره بپراکنیم.

 

(2) استکبار ستیزی انفعالی

وقتی می­ دیدم برخی چقدر دلشان خوش است که با اقدامات نابجای دولت مردان تابوشکنی می­ شود، دلم می­ سوخت به حال این موجودات ترحم برانگیز. با خود می­ گفتم که اگر انقلابی نیستید لااقل دیپلمات باشید و بفهمید با «تلفن بازی» کاری به پیش نمی­ رود.

وقتی می­ دیدم چگونه منتقدان دولت را وحشی تصویر می­ کنند و از پشت تریبون­ های متعددشان درس ادب می­ آموزندشان که یعنی بی­ ادبید؛ یا وقتی می­ دیدم چگونه رأی نیمی از جامعه را، رأی به «افراط و تفریط»، رأی به «خشونت»، رأی به «خود رأی»، رأی به «تک رأیی»، رأی به «عدم مشورت»، رأی به به «عدم تدبیر» و امثالهم می­ دانند؛ احساس نفرت داشتم؛

احساس نفرت از این همه رویه­ ی تبخترآمیز و منش اشرافی؛ از این که در نظرشان هر که با آن­ هاست معتدل است و الباقی سوسک­اند همه.

اما راستش فکر نمی­ کردم روزی هم برسد که من هم با تمام وجود، با این موج رسانه ای حامیان دولت هم احساس بشوم. فکر نمی کردم به این زودی­ها بپوندم به موج «روحانی مچکریم».

اما وقتی امسال در دهه­ ی محرم، برای رسیدن به مجلس روضه از روی پرچم آمریکا رد می­ شدیم، وقتی پای منبر سخنران هیئت «تکبیر» می­ گفتیم، وقتی وسط شور عزاداری­ هامان «مرگ بر آمریکا» می­ گفتیم، و وقتی می­ دیدیم که چطور راه صد ساله­ ی تعمیق استکبارستیزی مان را یک شبه طی کرده­ ایم، دوست داشتم از ته دل داد بزنم و بگویم: «روحانی مچکریم»

اما راستش را بخواهیم نباید دل خوش کرد به استکبارستیزی های این روزهامان؛ چرا از انقلابی­ گری ما نبوده که این همه جزوه و پوستر و کلیپ و نشست و غیره طراحی شده. این انفعال دیگران بوده که ما را به این موضع انداخته است. اگر کسانی که از آمریکا منفعل­ اند را سرزنش می­ کنیم، خودمان هم جای سرزنش داریم که از آن­ ها منفعلیم! تا این انفعال -که رهاورد محافظه­ کاری ماست- را از خود نرانیم، استکبارستیزی­ هامان هم ارزش چندانی ندارند. چه این­ که اگر کسانی نباشد که اقدامات نابجا کنند، ما هم به خودمان نمی­ جنبیم و این خیلی خطرناک است. البته این سر درازی دارد این قصه­ ی جایگزینی انفعالی­ گری به جای انقلابی­ گری در ذهن و زبان نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی. قصه ی پر غصه ای که باز می­ گردد به این­که متأسفانه ما بیشتر اصولگراییم تا حزب اللهی. که قبلا روضه­­ اش را مفصل خواندم.(1)؛(2)؛(3)؛(4).

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - در حاشیه اولین سفر حسن روحانی به نیویروک و گفتگو با اوباما 

کدام قسمت این معادله مجهول است؟

 

چرا حسن روحانی این کار را کرد؟

 

در این مدت ما کمتر با تصویر واقعی حسن روحانی و نقش او در تاریخ جمهوری اسلامی مواجه بودیم. نخبگان و خواص مورد اعتماد حزب الله یا با خشم به او ناسزا گفته بودند (قبل از انتخابات) یا با خوش خیالی او را اصولگرا، معتدل و ... می خواندند(بعد از انتخابات)

کافی بود ورای این تکفیرها و تمجیدها عملکرد او را در دوران نمایندگی اش در مجلس، در زمان جنگ مطالعه و تحلیل می کردیم و مواضع فراکسیون غیررسمی موسوم به مجمع عقلا که حسن روحانی در آن نقش طراحی و راهبری داشت را مرور می کردیم. خصوصا درباره ادامه جنگ با نگاه امام در همان موقع مقایسه می کردیم. کافی بود از زبان وزیرخارجه اش در خاطراتش می خواندیم: که انقلاب دوم را تند روی می دانند، عدم رابطه با به تعبیر امام «حسنی نامبارک» را تند روی می دانند، و در قضیه حج خونین، تند روی طرف ایرانی را مقصر و مؤثر می دانند: «بیشتر تندروی ها از لانه جاسوسی گرفته تا قضیه مکه و ممانعت از روابط با مصر به دست جناح چپ صورت گرفته است»(آقای سفیر، ص 136) معلوم بود جناح راست در این دیپلماسی در پی پایان تندروی ها خواهد بود. چه چیز عجیبی رخ داده؟ اگر آقای هاشمی امروز و پس از سی سال از امام خاطره نقل می کنند که «وقتی خدمت امام(ره)رسیدم، به من فرمودند جام زهر آن روز برایم تلخ بود اما امروز برایم شیرین شده است چون ما کارمان را خوب انجام داده‌ایم»؛ اما آقای روحانی هم «آن روز»در مجمع عقلا در پی پایان جنگ بودند. پس چرا امروز خط انقلاب را خط پانصد و نود و هشت دوم ندانند؟

 

چرا اوباما این کار را کرد؟

 

این طرف معادله هم مجهول نیست. ما کشوری هستیم که ارزش پاسپورت­ هامان از زیمباوه هم کمتر است. شاخص فلاکت در کشور ما خیلی بالاست و ...؛ پس چرا رئیس جمهور ینگه­ی دنیا و ابرقدرت جهان به رئس جمهور ما پیشنهاد گفتگو می دهد و ایشان نمی پذیرند و بعد فقط تلفنی گفتگو می کنند. بعد هم بلافاصله پرزیدنت اوباما در کاخ سفید درباره آن صحبت کرده و می گوید: «قبل از آنکه درباره وضعیتمان در کنگره و لایحه بودجه سخن بگویم». باید از «فرصت مهم در سیاست­ خارجه آمریکا» سخن بگوید. بعد اشاره می­کند به چند دقیقه گفتگوی تلفنی با پرزیدنت روحانی و با حاتی توأم با ذوق زدگی می گوید« این اولین ارتباط بین رئیس جمهور ایران و آمریکا از سال ۱۹۷۹ بوده»

پاسخ روشن است: مسئله ای هست که برای اوباما حتی یک گفتگوی کوتاه، آن هم پس از رد یا لغو دیدار حضوری را توجیه می کند، و گرنه گفتگو با ایران در آمریکا حتی تابو هم نیست تا اوباما به دنبال شکستن آن باشد.

 واقعیتی که اوباما به دنبال شکستن آن است، چیز دیگری است.

قدرت دولت­ها در مقیاس بین المللی متکی به عوامل مختلفی است که نوعا در یک هماهنگی با هم قرار دارند. تولید ناخالص ملی و رشد اقتصادی، توان نظامی و مانند آن. اما در مورد ایران وضعیت قدری متفاومت است. جایگاه جهانی ما با کشورهایی که از نظر تولید ملی و توان نظامی و حتی جایگاه ژئوپلوتیک همتراز با ما فاصله زیادی دارد. و دقیقا همین این جایگاه است که رفتار اوباما را توجیه می کند. همین جایگاه است که نه فقط امنیت که هستی ما را را در جهان تأمین و تضمین می کند. و ما این جایگاه را با نیروی به دست آورده ایم که از اپوزیسون جهان بودن برای ما به دست آمده است. با همین نیروست که با هزینه هایی غیر قابل مقایسه با دیگر کشورها، در جهان پایگاه و جایگاه داریم. این گفتگوی تلفنی شاید چندین تحریم اخیر را در آینده لغو کند(و خواهیم دید که این گفتگو برای چنین کاری کافی نخواهد بود) اما نقدا برای آمریکا نقش زیادی بازی کرده در شکستن این جایگاه «ایران انقلابی». علاوه بر این آمریکایی ها فهمیده اند زبان زور جواب می دهد، محصول جنگ نکرده شان در سوریه را در نیویورک چیده اند. این تازه اول راه است.  

 

پس کدام قسمت این معادله مجهول است؟

به عنوان نمونه سال گذشته همین روزها بود که به خاطر مواضعش در آخرین سفر به نیویورک مود نقد جدی محافل اصولگرا قرار گرفت. متن سخنرانی ریس جمهور سابق و به عنوان نمونه سرمقاله حسین شریعتمداری پس از آن، و همچنین متن سخنان رئیس جمهور کنونی و سرمقاله حسین شریعتماداری پس از آن با یک جستجوی ساده در نت قابل مطالعه است. به هر حال ایشان در دوره ای نوسانات بازار ارز را به دولت منتسب کردند، که دولت می خواهد برای مذاکره با آمریکایی ها زمینه درست کرده و خرابی بازار را بهانه کند! مجهول راز این برخورد دوگانه است.

اصلا بیایید از گذشته حرف نزنیم. مجهول به روز رسید. مجهول رفتار مسمی به انقلابیونی است که روز قبل از مذاکره ی ایران و آمریکا پس از 1979 تا کنون، در مطلبی عجیب با عنوان«تحلیلی متفاوت از کنش رئیس جمهور در سازمان ملل متحد»سخنرانی رئیس جمهور در نیویورک را «سخنرانی روحانی؛ اظهاراتی در تراز رئیس‌جمهوری‌اسلامی ایران» می خوانند و می نویسد: «سخنرانی مقتدرانه و البته هوشمندانه آقای روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، اوباما را که با مانور تعامل به میدان آمده بود خلع سلاح کرده است و این اتفاقی است که در این برهه جای تحلیل ویژه خواهد داشت.»

نقطه ی مجهول این معادله این جاست که کسانی که خود را طرفداران نظریه مقاومت و ایستادگی می خوانند به دیدار ظریف-کری هیچ اعتراضی نمی کنند و سخنان روحانی در سازمان ملل را می ستایند تازه بعد از خبر مذاکره تلفنی اوباما-روحانی است کهمطلبی انتقادی می نویسند«در حالیکه سخنان رئیس جمهور در مجمع عمومی سازمان ملل و عدم پذیرش ملاقات با باراک اوباما، رئیس جمهور امریکا، رفتار دیپلماتیک آقای روحانی در سفر به نیویورک را در چارچوب تاکتیک «نرمش قهرمانانه» به رفتاری معقول، هوشمندانه و مبتنی بر تامین منافع ملی مردم ایران تبدیل کرده بود، اینروند قابل قبولدر آخرین دقایق حضور روحانی در امریکا به روند معکوسی مبدل شد تا رئیس جمهور در اقدامی عجیب و بی فایده، با باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا، بصورت تلفنی گفت وگو کند.»

 اگر صالحی هم در جریان سفر قبلی احمدی نژاد به نیویورک با کری دیدار داشت، باز هم «روند قابل قبول» خوانده می شد؟

یعنی تا قبل از مذاکره تلفنی قابل قبول بود؟

قبول دارم که با تغییر شرایط و زمان، موضع انسان­ها هم تغییر می­مند اما آخر این قدر سریع؟؟؟

 

من از تفاوت برخوردهاشان با احمدی نژاد روحانی تعجب نمی کنم ،به هر حال آقایان هنوز هم که هنوزه احمدی نژاد را برزرگترین خطر می دانند لابد.

 

حرف من این است که آیا میان افراط و تکفیر روحانی قبل از انتخابات، و تفریط و تمجدی از او پس از انتخابات راه سومی وجود ندارد؟

قبول دارم باید به این دولت اجازه داد تا ایدهایش را عملی کند (این که دولت قبل نیست!).

اما نمی شود با زبانی محترمانه همین را توضیح داد که ما این روند دیپلماتیک را منتج به فایده نمی دانیم؟

***

گفته بود: «دوگانه سازش مقاوت نگرفت». و البته معلوم بود که چنین فحش بسیطی نمی گیرد.

بعد از انتخابات خواستند این طور کنند چون روحانی اهل سازش نبود، نگرفت! و اصلا اگر این مواضع اورا قبل از انتخابات می دانستیم، به او رای می دادیم!!! اما حالا روشن شده که در سوی سازش هیچ عیب نبود، سوی دیگر این دوگانه مشکل داشت. برخی اهل مقاومت نبودند. نه که اهل سازش باشند. بعید می دانم. اما با طراحی آنان که با شکم بر آمده در پی سازش بودند، دنبال «مسائل فرعی» بودند.

پ.ن:

نه این وبلاگ مخاطب چندانی دارد و نه قاعدتا این نوشته را کسی حوصله می کند بخواند. فقط نوشتم برای خودم و محاسبه ی نفس، که اگر فردا روزی من هم کنش رئیس جمهور روحانی را متفاوت تحلیل کردم! یادم باشد روزی چه نگاهی داشتم.

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۲ ، ۲۰:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - درآمدی بر تاریخ عقلانیتِ پیشرفت در جمهوری اسلامی(8)؛


مصاف امروز با تکنوکراسی


پرهیز از ساده‌انگاری مصاف با تکنوکرات‌ها

بازگشت تکنوکراتیسم واقعاً «مسئله» است. همه‌ی پسرفت انقلاب پشت لبخند تکنوکرات‌‌هاست. مصاف با تکنوکرات‌‌ها جدی است، اما این چنین نیست که این مصاف صورتی بسیط و ساده داشته باشد. مثلاً به این صورت نیست که کسی بگوید «من تکنوکرات هستم» و در پاسخ مقداری استدلال‌های شبه‌کلامی بشنود که «عقل دینی بهتر از عقل ابزاری است» و بعد هم خیالمان راحت باشد که پس مسئله‌ی تکنوکراتیسم و خطر بازگشت تکنوکرات‌ها با این گونه روشنگری‌ها حل شد!

اساساً تکنوکرات‌ها برای بازگشت منتظر انتخابات نمی‌مانند. آن‌‌ها برای بسط منش سیاسی‌اجتماعی خود، منتظر اجازه‌ی مردم نمی‌مانند. نزاع با آن‌ها نیز صورت بسیط و ساده‌‌ای ندارد.اما آن‌ ‌قدر هست که در این مصاف، عامل تعیین‌کننده‌‌ی صحنه تکنوکرات‌‌ها نیستند، نیروهای انقلاب‌‌اند.هر چه نیروهای انقلاب به وسط میدان اصلی و سازندگی جهادی نزدیک‌‌تر باشند، شیشه‌‌ی عمر عقلانیت تکنوکرات بیشتر ترک خواهد ‌‌خورد. این مقابله یک فرآیند مستمر است و محدود به دوره‌ی انتخابات نیست.

 

مصاف با تکنوکرات‌‌ها جدی است، اما این چنین نیست که صورتی بسیط و ساده داشته باشد. مثلاً به این صورت نیست که کسی بگوید «من تکنوکرات هستم» و در پاسخ مقداری استدلال‌های شبه‌کلامی بشنود که «عقل دینی بهتر از عقل ابزاری است» و بعد هم خیالمان راحت باشد که پس مسئله‌ی تکنوکراتیسم و خطر بازگشت تکنوکرات‌ها با این گونه روشنگری‌ها حل شد!

 

مصاف امروز با تکنوکراتیسم: پرسش از عقلانیت برنامه‌ها

اگر کسی از این جماعت انبوه کاندیدا‌ها می‌‌خواهد حرفی از پیشرفت و سازندگی بزند، حرفی نیست. قبل از اینکه برنامه‌‌اش را برای پیشرفت ارائه کند، از عقلانیت حاکم بر برنامه‌‌اش حرف بزند. البته لازم نیست و نبایستی حرف‌‌های کلی و معرفتی مطرح کرد؛ چرا که کسی نیست که در آن سطح، از عقل دینی و عقلانیت انقلاب اسلامی دفاع نکند؛ بلکه می‌‌بایست در بستر تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی و از مصاف این دو عقلانیت، با هم سخن بگوید. چقدر خوب است که همه‌ی نامزدها برنامه‌‌هایشان را ارائه کنند، اما نباید کسی ‌انتظار داشته باشد دیگران مشغول جزئیات برنامه‌اش شوند و از عقلانیت برنامه‌‌هایش نپرسند. کسی نمی‌‌تواند عقلانیت برنامه‌‌ها را ‌پشت سر جزئیات برنامه‌ها مخفی کند.

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - درآمدی بر تاریخ عقلانیتِ پیشرفت در جمهوری اسلامی(3)؛


فلسفه‌‌ی نهادهای انقلاب اسلامی

 
اینکه ماهیت نهادهای انقلاب دقیقاً چیست، پرسشی است که نباید انتظار داشت به سادگی پاسخ آن روشن شود، چرا که نهادهای انقلاب هم مانند خود انقلاب، یک پدیده‌‌ی استثنائی هستند: «بعد از انقلاب یک گروه‌‌هایی پیدا شدند و یک جمعیت‌‌هایی که نظیر این‌‌ها در تاریخ گمان ندارم سابقه داشته باشد.»(ج 17، ص 428)
اما همین قدر باید دانست که تشکیل نهادهای انقلاب، حل پارادوکسیکالیته‌‌ی نهضت و نظام، از طریق «تبدیل جهاد به نهاد» است. این نهادها همگی در چارچوبه‌‌ی امت و امامت تشکیل می‌‌شوند. به این صورت که ابتدا امام خطوط کلی انقلاب را در دوره‌‌ها و حوزه‌‌های مختلف مطرح ‌می‌‌کنند، مثلاً سازندگی و بعد از مردم می‌‌خواهند که در این حوزه‌‌ها وارد میدان جهاد شوند. سپس به وسیله‌‌ی جمعی از انسان‌‌های انقلاب، در راستای این خطوط، طرحی برای سازمان‌دهی نیروی اجتماعی انقلاب تدوین می‌‌شود و این طرح به عنوان اعلام آمادگی به امام (رحمت الله علیه) ‌ارائه می‌‌شود و امام هم که آمادگی عمومی برای جهاد در آن حوزه را می‌بینند، پیام و فرمان تشکیل عمومی یک نهاد انقلابی برای شکل‌دهی به جبهه‌ی مبارزات انقلاب در آن حوزه را می‌دهند. نهادهای انقلاب یکی پس از دیگری ایجاد می‌شوند: جهاد سازندگی، سپاه پاسداران، بنیاد مستضعفان، کمیته‌ی امداد، بسیج مستضعفین، بنیاد مسکن، بنیاد شهید، بنیاد 15 خرداد، نهضت سوادآموزی، دادگاه‌‌های انقلاب و ده‌‌ها نهاد دیگر.
 
شاید برای مخاطب امروز اهمیت این نهادها چندان روشن نباشد؛ چرا که این اهمیت را با کارکرد و کارآمدی امروز این نهادها قیاس می‌‌کند (در حالی که در ادامه توضیح داده خواهد شد که این وضع حاصل مواجهه‌ی دوم تکنوکرات‌‌ها با نهادهای انقلاب است)؛ اما آیا می‌‌توان سال‌‌های جنگ را بدون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تصور کرد؟ آیا می‌‌توان تاریخ انقلاب را بدون بسیج نوشت و تصور کرد؟ باقی نهادهای انقلاب هم در حوزه‌ی کاری خودشان کم‌وبیش چنین کارکردی داشته‌‌اند. نهضت امام خمینی (رحمت الله علیه) در نهادهای انقلاب تداوم پیدا می‌‌کند و مردم با سازمان و سامانی که در این نهادها می‌‌یابند، همچنان در مسیر مبارزه باقی‌‌ می‌‌مانند.
این مطلب در برهان

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - درآمدی بر تاریخ عقلانیتِ پیشرفت در جمهوری اسلامی(2)؛
مصاف اول با تکنوکرات‌ها: سازندگی اول
 
در تاریخ جمهوری اسلامی، در چند دوره «پیشرفت» به طور جدی «مسئله» می‌‌شود. درست در همین چند دوره، تضاد میان عقلانیت انقلاب اسلامی و عقلانیت تکنوکرات جدی می‌‌شود. دوره‌ی اول درست از اولین ساعات پیروزی انقلاب و حتی از قبل 22 بهمن آغاز می‌‌شود. به عنوان نمونه، این سخنان امام در روز20 بهمن 57 است: «یک مملکتى جنگ‌‌زده باشد و اجانب در آن باشد، کوشش کنید اجانب را بیرون کنید. این قدم اول است. قدم دوم، قدم سازندگى است، مهم‌تر از قدم اول است. قدم سازندگى از حالا به بعد شروع مى‏شود. هر جاى این مملکت شما دست بگذارید خرابى هست‏.»
 
این مضمون تکرارشونده و روح کلی سخنان امام در این دوره است. اینکه انقلاب تمام نشده و تداوم و گام دوم انقلاب، سازندگی است. در اینجا اولین مصاف این دو عقلانیت شکل می‌گیرد. مشخصاً در ارتباط با چگونگی این بازسازی و پیشرفت، دو پاسخ صورت‌‌بندی می‌‌شود:
 
 یک پاسخ مدون مبتنی بر تجربه‌ای مداوم در غرب و دیگری پاسخی که هرچند در حال شدن و در شرف تکوین بوده، اما می‌کوشیده است مبتنی بر ایده‌ی انقلاب اسلامی پاسخی را تدارک ببیند. زمان این اولین مصاف، درست روزهای اول انقلاب است. در یک سوی این مواجهه، لیبرال‌های دولت موقت قرار دارند که پاسخ آن‌ها، نوعی تکنوکراتیسم است؛ پاسخی که در چارچوب آن، تجربه‌‌ی کار دولتی در نظام طاغوت ارزشمند شمرده می‌شود و ساختار کلاسیک دولت مبنای پیشرفت قرار می‌گیرد. دولت از مردم به خاطر حضور در مبارزات انقلاب تقدیر می‌‌کند و ضمن تبریک «پیروزی انقلاب» به آن‌‌ها می‌‌گوید از خیابان‌ها به خانه‌ها بازگردند و اجازه بدهند دولت مشغول بازسازی کشور شود. پیشرفت در این دیدگاه، در چارچوبه‌ی «دولت- ‌ملت» فهم و خواست می‌‌شود.
 
در مقابل، دیدگاه دیگری وجود دارد که پاسخ به چگونگی پیشرفت را در چارچوب «امام و امت» تدارک می‌‌کند. در این چارچوب هنوز انقلاب پیروز نشده است و مردم هنوز باید در صحنه باشند. مردم از خیابان‌‌ها به خانه بازنمی‌‌گردند، به مساجد می‌‌روند برای سازمان‌دهی مجدد، به منظور آمادگی برای دور جدیدی از مبارزه که به مراتب سخت‌‌تر از قبل است. امام مرتب و روزی چند بار، با مردم دیدار می‌کنند. در این دیدارها، اغلب سخن از همین ایده‌ی ناتمام بودن انقلاب است و کارهای پیشِ رو. امام از مردم می‌خواهند که همچنان در صحنه باقی باشند. مبارزه تمام نشده و فقط صورت آن عوض شده است.
 
 این دو خط و تفاوت‌‌هایش با مراجعه به آرشیو مطبوعات وقت، کاملاً قابل مشاهده است (و این مستندسازی از حوصله‌‌ی این نوشتار خارج است). پاسخی که در دل مناسبات اول مطرح می‌‌شود، پیشرفت از طریق دولت است و پاسخی که در دل مناسبات امام و امت تولید می‌‌شود، پدیده‌ای استثنائی است که بعدها نهادهای انقلاب نام می‌‌گیرد.
 
یکی از سخنان پرتکرار اعضای دولت موقت، پیرامون ایده‌‌ی حکومت در حکومت بود. بر اساس تحلیل آن‌ها از شرایط وقت، نهادهای انقلاب اقدام به ایجاد یک دولت در درون دولت کرده‌اند. از این رو، دولت بازرگان تلاش بسیاری می‌‌نمود تا حد امکان کارویژه‌‌های نهادهای انقلاب به وسیله بروکراسی موجود انجام شود و اگر هم قرار است نهادی تشکیل شود، ذیل دولت و به عنوان یک ارگان دولتی باشد، نه یک نهاد انقلابی.
 
هنوز دو ماه از انقلاب نگذشته بود که احمد صدر حاج‌سیدجوادی، وزیر کشور دولت وقت، تقاضای انحلال کمیته‌‌های انقلاب را می‌‌دهد. دولت تکنوکرات لیبرال‌‌ها تقریباً به هیچ یک از ‌خواسته‌های خود در برابر نهادهای انقلاب نمی‌‌رسد و نهایتاً در راه همین مقابله‌‌هاست که سقوط می‌‌کند. اما آنچه جالب توجه است، روایتی است که اعضای برجسته‌‌ی دولت موقت از تشکیل و طبعاً ماهیت نهادهای انقلاب دارند.
این مطلب در برهان
 

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - پرسش از مفهوم کارآمدی
کار آمدی برای پیشرفت؛ کارآمدی برای عدالت

یکی از مهم­ترین چارچوب ها برای شکل دهی به مناسبات انتخابات آینده­ی ریاست جمهوری، ایده ی مهم رهبری درباره «پیشرفت و عدالت» است. دولت آینده، تنها در شرایطی به پیشرفت و عدالت کمک خواهد کرد که بر آمده از مناسباتی با این معیار باشد. این روزها از «کارآمدی» به عنوان شرط لازم برای ریاست جمهوری آینده سخن های زیادی به میان می آید، اما کسی نمی پرسد «چرا این کارآمدی تنها برای پیشرفت لحاظ می شود؟» و سخنی از مؤلفه های «کارآمدی برای عدالت» نیست؟

تفکر انقلاب اسلامی منظوم ه­ای به هم پیوسته است. جدا سازی یک قطعه از این پازل نابودی کلیت آن است. چارچوب حرکت در بستر اندیشه ی انقلاب اسلامی، تمنای پیشرفت و عدالت توأمان است و تأکید بر پیشرفت و باز تعریف همه ی معیارها بر اساس آن، به خروج از عقلانیت انقلاب اسلامی می انجامد.کارآمدی برای پیشرفت ضروری است اما نباید آن­ چنان ضریب یابد که کار آمدی برای عدالت نادیده انگاشته شود. تأکید بر پیشرفت و جدا سازی آن ازعدالت، به پدیده های سردرگمی همچون «رضا خانِ حزب اللهی» و «تکنوکراتیسم اصولگرا» منجر می شود.

اما شاخصه های کارآمدی برای عدالت چیست؟ این پرسشی است که ابتدا باید مجالی برای طرح عمومی بیابد، تا پاسخ آن صورت بندی شود. در شرایطی که بخش عمده ای از نیروهای منتسب به جبهه انقلاب، درست مانند رقیبان غرب­گرا و تکنوکرات شان برای پیشرفت (بدون عدالت) با هم ائتلاف کرده­اند، این پرسش در رسانه ها اصلا ضریبی ندارد، تا چه رسد به پاسخ.

این یادداشت تنها می تواند به جنبه ای از مقوله­ ی کارآمدی برای عدالت اشاره کند و آن عبارت است از «بیرونی بودن نسبت به روابط طبقه مرفه جدید»؛

یکی از مهم ترین موانع برقرای عدالت در نظام جمهوری اسلامی، شکل گیری طبقه ای مرفه از دل همین نظام است، پدیده ایی که مدتهاست مورد هشدار رهبر فرزانه ی انقلاب قرار گرفته: «کسانى هستند که تلاش مى‏کنند و حقیقتاً در صدد این هستند که طبقه‏ى ممتازه‏ى‏ جدیدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند. به خاطر انتخاب ها و انتصاب ها و زرنگى‏ها و دست‏وپادارى‏ها و مشرف بودن بر مراکز ثروت، و از طریق نامشروعى که با زرنگى آن را یاد گرفته‏اند، به اموال عمومى دست بیندازند و یک طبقه‏اى جدید طبقه‏ى ممتازان و مرفّهان بى‏درد درست کنند. نظام اسلامى، با مرفّهان بى‏درد و معارض و مخل، آن‏طور برخورد سختى کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامى، یک طبقه‏ى مرفّه بى‏درد جدید طلوع کند! مگر این شدنى است؟! به فضل پروردگار، «مخلصان انقلاب»و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحراف‏هاى بزرگى به وجود آید.» (امام خامنه­ ای در 25/ 04/ 1376)

«اشراف ریش دار» تعبیر دیگر است که رهبری از جایگاه این طبقه درون نظام دارند: «من و شما همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم. یکى از شماها معلم بود، یکى دانشجو بود، یکى طلبه بود، یکى منبرى بود، همه‏مان این‏طور بودیم؛ اما حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگیریم، مثل خانه‏ى اشراف خانه درست کنیم، مثل حرکت اشراف در خیابانها حرکت کنیم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آن‏ها فقط ریششان‏ تراشیده بود، ولى ما ریشمان را گذاشته‏ایم، همین کافى است؟! (امام خامنه­ ای 23/ 05/ 1370)

واقعیت این است هنگامه صدور حکم جهاد«مخلصان انقلاب»با این طبقه، برخی راست­گرایان یا به تعبیر دهه هشتادی اصولگرایان، بسیج این «لشگر مخلص خدا» را «ظرفیت بومی توسعه» می دانستند(به عنوان نمونه ن.ک به: هوای تازه، خاطرات علی لاریجانی، ج1،ص317) و بر استفاده از آن در کویر زدایی و درختکاری تأکید داشتند(به عنوان نمونه ن.ک به: سخنرانی هاشمی رفسنجانی در 6/6/70). هنگامی که ما در پی «نخود سیاه توسعه» (یا همان پیشرفت بدون عدالت) بودیم، این طبقه تشکیل شد و امروز مانع جدی در برابر بر قراری عدالت همین طبقه است. کارآمدی برای عدالت این است که رئیس جمهور آینده نسبت به این طبقه و روابطِ قدرتِ آن بیرونی باشد. همین؛ در اینجا مسئله فساد و سلامت شخصی نیست. مسئله این است که یک فرد سالم هم اگر در سطح و مراوده با این طبقه باشد، ملاحظه کاری ها و محافظه کاری ها، او را حداقل به سکوت که می کشاند. در صورتی که ما کسی می خواهیم که میز بازی را بهم بریزد.

امروز اگر از «روابط هم بسته و فامیلی قدرت» حرفی به میان بیاید بی شک اذهان به سمت خانواده ای خاص »منحرف» می شود.گرچه کسی منکر وجود برادران و پسرخاله ها و ... در روابط قدرت موجود نیست، اما مسئله این است که روابط قدرت فراتر از روابط فامیلی، میان افراد پل می زند. کسی می خواهیم که این طبقه مرفه جدید را نشناسد و اساسا با آن ها نشست و برخواستی نداشته باشد. نامه ی امام علی(علیه السلام)به عثمان بن حنیف (نامه 45 نهج البلاغه)را دوباره بخوانیم: هم سفره بودن با این طبقه هم فساد تحلیلی می آورد. رهایی از افسونِ عجبیبِ روابط قدرت و عدم مراوده با طبقه مرفه جدید برآمده از دل نظام، مهم ترین پیش شرط «کارآمدی برای عدالت» است.

فرض کنید شما در وقایع پس از انتخابات، درست وسط یک آشوب خیابانی در حال گفتگو با فائزه هاشمی رفسنجانی هستید و با او درباره ی آلترناتیوهای میرحسین موسوی گفتگو می کنید. نام افرادی را می شنوید. بعد به قم می آیید. به خدمت فلان عالم مهذب می رسید. از او می خواهید برای کارهایی مهمی همچون انتخاب رهبری و قانون گذاری افرادی را به شما معرفی کند. ناگهان نام همان افراد را می شنوید. آخر چه ارتباطی است میان این دو گفتگوی شما که باید پاسخ های یکسانی بشنوید؟ قطعا هیچ اشترک فکری و تحلیلی ای نیست. مسئله این است که مراوده با طبقه مرفه جدید حتی اگر در سطح «هم سفره بودن» هم باشد، کار خود را می کند.

داشتن برنامه و تیم خوب است، اما این «داشتن» چه چیزی را اثبات می کند؟ چگونه لزوما به کارآمدی منجر می شود؟ اگر داشتن برنامه و تیم نشان کارآمدی است، که مدیران سابق و تکنوکرات ها یک دهه است با لانه کردن در مراکز مطالعاتی انتصابی، صدها صفحه از این برنامه های را تولید کرده اند. شاید داشتن برنامه و تیم از پیش زمینه های ضروری اثبات کارآمدی برای پیشرفت باشد اما اثبات بیرونی بودن نسبت به روابط قدرت و طبقه مرفه جدید هم شاخص مهمی است که توأمانی آن با دیگر شاخص ها، مؤلفه های بنیادین رئیس جمهور تراز دهه ی چهارم انقلاب اسلامی را می سازد.

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - ادب مودب/شعر علی محمد مودب، شاعر انقلاب اسلامی برای مسجد سلیمان

شعرِ علی محمد مودب فقر مردم مسجدسلیمان را فریاد کرد

راستش وقتیبزرگوایمسیج داد که "الانوبلاگ علی محمدمودبرو ببین/یه شعر برای مسجدسلیمان" با شناختی که از اندیشه جناب مودب داشتم هیچ از این تعجب نکردم که با خواندن مطلبی نه چندان قوی مثل"بشنویم؛ این است فریاد فقر مردم مسجد سلیمان"درطبقه سه، برای مستضعفین شعری گفته باشد،(از این تعجب کردم از کجا مطلب رو در در یک وبلاگ مبتدی و در مراحل آزمایشی پیدا کرده است)؛ الان هم می خواهم بدون هیچ مقدمه ای اصل شعر را بیاورم اما قبل از آن فقط چند خط درباب اینکه "مودب کیست؟ و ادب مودب چیست؟" آن هم نه از این باب که مودب نیاز به معرفی توسط همچو این قلمی- این کیبوردی- داشته باشد بلکه صرفا به این دلیل که می دانم برخی از مخاطبان اندک این صفحه نه با مودب که با شعر نسبت و میانه ای ندارند، حق هم دارند.

مودب کیست؟

ببینید اگر بخواهم با زبان ساده توضیح دهم باید بگویم: ما دو دسته شاعر داریم یک دسته شاعران «تقریبا بی ادب»1،«منفعل و مدیریت شده»2و «ستاینده محض»3داریم که در اثر «هرم بی منطق فقر»4در آن ها انگیزش لازم برای سرودن شعر در آن ها ایجاد می شود، مثلا دختری به نام هاجر نویدی در روستای قلعه رئیسی از توابع کهکیلویه در اثر سرماخوردگی ساده+ عدم دارو می میرد و این می شود مبنای سرودن  یک شعر مثلا شعر "مرگ عجیب  هاجر نویدی"5در این دسته شاعران.

دسته دیگر شاعرانی هستند که برخلاف دسته ی اول که همه اش به دنبال طرح «ایده های مارکسیستی در پرده نصایح اسلامی»6هستند، دقیقا دنبال چیزهای دیگری هستند.آبشخور فکری آن ها  خود ِخودِ سرچشمه های شرعی و فقهی است و همه اش شعرهای خوب خوب می گویند گه هر کی بشنود به «ملکوت»7  نزدیک می شود.

شعرهای دسته اول را معمولا یک سری آدم یه لا قبای عاشق کتاب و دیگر هیچی مثلعابس قدسیِکتاب آفتاب مشهددر تیراژ 2-3 هزارتا منتشر می کنند ولی اشعار دسته دومرا معمولا ترانه های تیتراژ سریال های تلویزیونی است که با احتساب تبلیغات و تکرارهای کلا هزار باری پخش می شود و گاه هم مثل نوروز امثال از 3 سریال ترانه 2 تایشان مال یکی از شاعران دسته دوم می باشد. تولیدات شاعران دسته دوم از آنجا که اسلامی محض است در ماه رمضان در تیتراژ  سریال های برزخی و قبر و قیامتی پخش می شود تا همه ما مثل شخصیت اصلی فیلم در نهایت توبه کرده  آدم خوبی شویم،به ملکوت هم نزدیک تر شویم. محتوای سروده های شاعران دسته دوم کمک می کند تا پیام های برنامه های دینی تلویزیون تکمیل شود و همه به فکر مرگ و قبر و قیامت و برزخ افتاده، سرمایه دارها بیشتر به فقرا صدقه دهند!

شاعران دسته اول را حکومتی و  دولتی و شاعران دسته دوم را آزاد(غیر دولتی) و "استاد" گویند!!8

آقای مودب هم یکی از همین شاعران حکومتی است که  همینطور که فی المثل در همین شعر  مسجدسلیمان شان هم ملاحظه می کنید یک "ستاینده محض" است( درست بر خلاف جریان شعر غیر دولتی که معمولا  تلاش می کنند برای سریال هایی ترانه بگویند که افزایش درک نقادانه مردم درباره برزخ و قبر و قیامت و ... را در سرلوحه دارند.)

ادب مودب چیست؟

ادب مودب هم ادابی دارد که بر اساس این اداب او به گونه ای به اطرافش نگاه می کند که  شعر نگفتن برای هاجر نویدی و مسجدسلیمان بی ادبی است،در مختصات ادب مودب هاجر نویدی و مسجدسلیمان "مسئله" است.

مودب شاعری است که چون دیگر شاعران عشق در کانون انگیزشی او قرار  دارد اما عشق برای او عین و شین و قاف نیست. درد مردمی -که عاشقشان است- هم برای او عشق است:

در کوخ ها، در کوچه ها

در کاخ ها در باغ ها

یک سو سرور و سورها

یک سوی درد و داغ ها

روضه در تکیه پروتستان ها ص43

یا:

در این اجاق موسع

هر شاخه جز هیمه ای نیست

در هرم بی منطق فقر

جز سوختن بیمه ای نیست

روضه در...ص41

و درست  از همین منظر است که مودب رنج و فقر زنان ویژه را هم می بیند:

میان غصه ی هر روزه ی دو تا نان؛ بوق!

و ترس و رد شدن از خطوط با آن بوق!

الف های غلط صص 66-67

خسته بر گشته زنی به خانه، زن هرجایی باز

تا شود هم نفس ساکت تنها باز

روضه در ....صص78-79

و کلی آداب دیگر که باشد وقتی دیگر، در نوشته ای مستقل درباره روضه در تکیه پروتستان ها

به طور کل مودب شاعر بزرگی است اما نه به این دلیل که هفت مجموعه شعر موفق دارد:(عاشقانه های پسر نوح، همین قدر می فهمیدم از جنگ، مرده های حرفه ای، الف های غلط، عطر هیچ گلی نیست، دروغ‌های...، روضه در تکیه پروتستان‌ها) بلکه به این دلیل که هاجر نویدی و مردم مسجدسلیمان را فراموش نمی کند، به این دلیل که هنوز آن قدر در هوای ملکوت نیست که زمین مسجدسلیمان  و روستای روستای قلعه رئیسی از توابع کهکیلویه را فراموش کند.

من به برخی مخاطبان طبقه سه حق می دهم اگر خیلی میانه ای با شعر و شاعران نداشته باشند؛ اخر تقصیر آن ها چیست که هر وقت پیچ تلویزیون حکومتی را باز می کنند یک شاعر ملکوتی غیر دولتی نشسته و با یک شاعر دیگر که اتفاقا او هم غیر دولتی است صحبت های خیلی خوبی درباره عشق و یار و... است و کلا از چیزهای ملکوتی؛

اما طبقه سه ایی های عزیز!

خیالتان راحت مودب  ملکوتی نیست مثل خودمان است؛9



برای مردم مسجد سلیمان

بوی نفت می‌آید، سفره‌های نان خالی است !

ای زمین تحمل کن، دست آسمان خالی است!

تا به کی چنان فریاد در عبث رها بودن

هیچ انعکاسی نیست، دره جهان خالی است!

نام زندگی داری، زیر بام مرگ انگار!

دفن می‌شوی اما گور همچنان خالی است!

زیر پای تو دریاست، پیش چشم تو دریا

کاسه کاسه چشمانت، زین دو جاودان خالی است

زیر پای تو دریا، رهسپار جابلساست

العجب کزین دریا، تور جاشوان خالی است

اسبهای دیروزش از دکل گریزانند

پارسوماشمی‌بیند کاین چراغ‌سان خالی است

آتشی که روشن کرد شرق و غرب گیتی را

آتشی کزان آتش دیگ و دیگدان خالی است

آه ها اهورایی، اهرمن چه ها کرده است!

مسجدِ سلیماناز نعمت جهان خالی است

 

بوی نفت می‌آید، بوی مرگ می‌آید

آذرخش می‌داند قلب مردمان خالی است

باغبان نگاهم کن، ریشه در عطش دارم

تا نهال آتش هست،‌باغ این و آن خالی است!

پارسوماش(نام نخستین مسجد سلیمان): که بنیان گذاران آن «هخامنش» یا «چیش پش» بوده‌اند، را می‌توان اولین شهر آریائیان و نیای پاسارگاد و تخت جمشید نامید که آغازگر شهر نشینی پارسیان و ایجاد کشوری دانست که ایران می‌خوانیمش.در فاصله اواسط سده۹تا اوایل سده۷پیش از میلاد قومی آریایی به نام ‍«پارسوا»از دامنه‌های شمال غربی زاگرس و کوههای بختیاری به جلگه خوزستان فرود آمدندو «مسجدسلیمان»کنونی از جمله مناطقی بود که در آن سکنی گزیدند.این قوم نیمه بدوی که متکی بر معیشت شبانی و به ویژه تربیت اسب بودندبعد از آشنایی با کشاورزی و ترک کوچ نشینی در نواحی کوهپایه‌ای جلگه،شهر تازه‌ای بنا نهادند و آنرا به یاد سرزمین گذشته خود که «پارسوا» نامیده می‌شد«پارسوماش» خواندند.


پا نوشت:

1و2و3و6 تعابیر استاد عبدالجبار کاکایی است که اخیرا درتئوریشان در باب شناخت جریانات ادبی امروز، به پهنه ی تفکر و "ادب" ارائه فرموده اند.

4- در این اجاق موسع/هر شاخه جز هیمه ای نیست/در هرم بی منطق فقر/جز سوختن بیمه ای نیست

روضه در تکیه پروتستان هاص41

5- شعر مرگ عجیب هاجر نویدی را در راه ش 42 بخوانید.

7-ترانه تیتراژ 3ریال ملکوتی از آخرین و ملکوتی ترین آثار "استاد" است.

8-وارونگی از خود واقعیت است و طنز از حقیقت ماجراست است.

9-اتفاقا خود مودب از برخی شاعران دل پری دارد:

همین بس است فقط از بساط مردی تان

که در مقابل هر پیر زنی بلند شوید.


پی نوشت:

*گمان می کنم این چند خط نه تنها  به هدفش نرسید بلکه حتی برای اهل شعر هم بدون دانستن ماجرای نقد رجز مویه توسط جناب عبدالجار کاکایی خیلی قابل خواندن نباشدف باید شرح مفصلی از آن ماجرا را هر چند وقت یک با خواند.حداقل متن جناب استاد را که در واقع نه فقط از جانب جناب کاکایی و نه فقط درباره رجز مویه بود. بلکه از سوی نسلی بود که کاکایی نمادش است خطاب به نسلی که رجز مویه نماینده اش است.

*اما نقد رجز مویه امید مهدی نژاد چه ربطی دارد به مطلب؟

ربطش این که من بعد از آن ماجرا سراغ هر کتاب شعری که می روم "قصه سنگ و خشت" محمدکاظم کاظمی باشد یا "از نخلستان تا خیابان" یا "دادخواست" یا "بی خوابی عمیق" مهدی سیار یا "روضه در تکیه پروتستان ها"ی علی محمد مودب و.... به  طرز کاملا غیر منتظره ای می بینم نوشته: رجز مویه

چنان که خود جناب استاد هم اشاره داشتند"روی سخنشان با یک جریان منفعل و مدیریت شده و ستاینده محض" است نه با یک کتاب یا یک نفر

*نقد رجز مویه امید مهدی نژاد چه ربطی دارد به امثال بنده؟ ایضا همان طور که استاد اشاره فرمودند روی سخن شان به سمت  یک نسل است "سر چشمه آموزش نسلی شد..." تئوری جناب استاد کاکایی بیشتر از آنکه نقد خود رجز مویه باشد نقد مخاطبانش بود.

در ثانی من هم می خواستم با یک کامنت در بحث شرکت کنم که جناب مهدی نژاد دعوا را خاتمه داد وپذیرش کامنت در این باره  را مسدود؛ این مطلب و اشارات قضای همان کامنت است و بیشتر از یک کامنت هم نیست، برای ذکر اتفاقی که نشانه و مبدا سمبلیک بازتولید تکاملی انقلاب است  در حوزه شعر ؛ 

*نقد استاد کاکایی بر رجزمویه را به سان مانیفستمنجیانی که می خواهند با ریشه کنی نسل ما جامعه را از لوث هر آنکه غیر خودشان است -که  سوسکند همه - پاک کنند،سیو کرده هر چند وقت یک بار بخوانید.


 پ.ن (31 مرداد/4 روز بعد): فریادگریِ جناب مودب برای فقر مردم پژواک هایی چند میان مستضعفینی محروم از  هر رسانه ای داشته که بعضا دیواری کوتاه تر از اینجانب نیافته به من منتقل می کنند؛

شاید شد و وقتی همه شان را همین جا  آوردم تا معلوم شود در شرایطی که بحران مخاطب برخی را شره کرده (هر چند به روی خود نیاورند) شعر اگر شعر باشد مخاطب و موج تاثیر خود را خواهد داشت.

نقدا این کار از سر دغدغه ی جنابسید محمدمهدی شفیعیداشته باشیم تا بعد:

ای کاش که در مسیر مکتب بودیم

از دغدغه خلق لباللب بودیم

در دوره بی دردی شاعر ها کاش

هم درد و هم آهنگ "مودب" بودیم!

ظاهرا ایشان هم می رود که یک سوسیالیست بشود!

۰ نظر ۲۶ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - فریاد فقر در جهان

 اللهم اغن "کل" فقیر...

 فرارسیدن ماه مبارک رمضان مبارک اما دو – سه نکته:

اول:

در این ماه بسیار زمزمه خواهیم کرد:

اللهم اغن "کل" فقیر... اللهم اشبع"کل"جائع...

دوم:

بد نیست بدانیم:

*مطابق آمار برنامه جهانی غذا سازمان ملل متحد(WFP)  هر سال حدود 11 میلیون کودک زیر 5 سال در جها ن تنها به دلیل گرسنگی جان خود را از دست می دهند.

ما در جهانی زندگی می کنیم که در آن هر ساعت بیش از 1250 کودک زیر 5 سال به تنها به دلیل گرسنگی جان خود را از دست می دهند.

به عبارتی می شود هر دقیقه بیش از 21 نفر.

این بدین معناست که از آن هنگام که شروع به خواندن این مطلب کرده اید تا همین جای مطلب حدود 4-5 کودک زیر 5 سال تنها به دلیل گرسنگی جان خود را از دست داده اند.

این تازه غیر از کودکان زیر 5 سالی است که به دلایل دیگری از جمله بیماری، جنگ و ... جان خود را از دست می دهند...

این تازه غیر از کودکان بالا 5 سال است...

*بنا بر گزارشصندوق کودکان سازمان ملل متحد(UNICEF)هر روز 4000 کودکتنها به دلیل آلودگی آب و نبود فاضلاب  می میرند. یعنی هر ساعت 180 کودک و هر دقیقه 3 کودک؛ یعنی در همین فاصله ای که شما این آمار را مطالعه کرده اید یکی دو کودک تنها به این دلیل جان خود را از دست داده اند...

در جهان  2.5میلیارد انسان فاضلاب ندارند و 900 میلیون نفر حتی آب آشامیدنی سالم هم ندارند...

آیا می توانیم خود را حتی یک لحظه جای مادر چهار هزار کودک امروز بگذاریم؟

آیا نفرت بار نیست زندگی در چنین سیاره ای؟

سوم:

اگر درباره چیزی دعا می کنیم، مسئول هم هستیم.

چهارم:

رمضان فرصت بی بدیلی است براینوسازی معنوی؛برای آنکه انسان چنان عمق و ژرفایی بیابد که بتواند پذیرای مسئولیتهای بزرگ باشد...

پنجم:

حواس مان باشد در این ماه به مرض یا به خود بعضیاهل معنادچار نشویم:

«بعضی ها اهل معنایند اما هیچ نگاهی به عدالت ندارند؛

این نمی شود.

اسلام معنویت بدون نگاه به مسائل اجتماعی وو سرنوشت انسان ها ندارد.

«من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم»

آدم معنوی که با ظلم می سازد، با طاغوت می سازد، با نظام ظالمانه و سلطه می سازد،

این چطور معنویتی است؟

این طور معنویت را ما نمی توانیم بفهمیم.»

(ره بر: 8/6/84)

حواسمان باشد یک بار این طور معنویت را نفهمیم؟! خیلی ها را می بینم که این طور معنویت را کاملا می فهمند و ترویج هم می کنند. و گاه خیال می کنند چون در جریان اخبار جلسات کاملا محرمانه "مرد خاکستری" هستند و فلان بولتن وروزنامه و...را هم می خوانند کاملا به مسائل اجتماعی نگاه می کنند! و دچار این جور معنویت نیستند، اما  بپرسی آخرین باری که فریاد فقر زده اند یادشان نیست؛

همه کسانی که نمی پرسند"این چطور معنویتی است؟"دچار این طور معنویت اند.

باشد که عبادات و نیایش های این ماه مان پشتوانه ای باشد برای فریاد هامان بر علیه ظلم؛ برعلیه فقر؛بر علیه شکاف طبقاتی؛ بر علیه طبقه مرفه جدید؛ بر علیه اسلام آمریکایی

 


پی نوشت:

خوب است این خاطره را هم از جناب رضا برجی بخوانیم،:

یک بار شب بیست و یکم رمضان در آفریقا در جایی مهمان بودیم و غذا مقداری مانده بود . با بچه ها رفتیم تا غذا را بین مردم گرسنه تقسیم کنیم. توی ترمینال شهری که ما در آن جا بودیم مردم از فرط گرسنگی رو زمین خوابیده بودند و واقعا توان آمدن تا دم ماشین ما و غذا گرفتن را هم نداشتند. (مصاحبه با مجله نیستان/ سال سوم/ ش25/ مهر1376)

 

۰ نظر ۲۴ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - انسان شناسی انقلاب اسلامی(1)

 در آمدی بر انسان شناسی انسان انقلاب اسلامی

 

تحول انقلاب اسلامی در جامعه منجر به تولد انسان نوینی شده است و ما از آن غافلیم. تحول شگفت انگیز درونی انسان ها و ظهور بیرونی آن در قالب قیام لله در خرداد 42، به شکل گیری انقلابی منجر شد که جهان را تکان داد. همین بمب معادلاتی قرن اخیر، در جامعه ی خویش انسانی خلق کرد که بازشناسی و تداوم آن میتوانست بازتولید مداوم همان امواج تحولات رو به تعالی را در پی داشته باشد که این چنین نشده است. «انسان انقلاب اسلامی1»نادیده گرفته شده و ما میخواهیم بعد از انقلاب همان باشیم که از خرداد 42 به آن طرف بوده ایم. درست از همان هنگام و به همان میزان که به این انسان و این طرح نوین هویتی بی توجه شدیم، از امواج تحول آفرینی مان کاسته شد، تا الان که به اینجا رسیده ایم

***

 در این میان همان گونه که در تداوم اندیشه ی نظام مند انسان انقلاب اسلامی، «حکومت و نسبت با آن» نقش اساسی دارد، بر هم خوردن این نسبت نیز نقش اساسی در نسیان هویتی انقلاب اسلامی دارد. پس اگر هم بنا باشد تذکاری ما را با آن هویت اساسی متوجه کند، از بازسازی نسبت با حکومت آغاز می شود 

***

شناخت انسان انقلاب اسلامی، اما جدا از شناخت پدیده ی انقلاب اسلامی نیست

*** 

 تحولی درونی با مبدئیت خرداد  42 انسانی را پدیده آورده که آن انسان در بهمن 57 دست به انقلابی هم هجانبه با نگرشی اسلامی زده است

*** 

«انقلاب اسلامی» هم مبدأ معرفتی و تاریخی انسان انقلاب اسلامی است و هم مهم ترین دغدغه ای که بایسته های برخاسته از هویت این انسان، بدان حکم می کند

*** 

انقلاب اسلامی ما طلیعه ای از دوران جدید تاریخی است. از مبدأ معرفتی بهمن 57، دوران گذاری آغاز شده که آیینه ی تاریخ را نه در هزاره ی سوم که در قرن پانزدهم هجری رقم خواهد زد؛ نقاط عطف تاریخ شاید در جریان مشهور تاریخ اتفاق بیافتند (و صرفاً یک اتفاق هم شمرده شوند) اما برای جریان مهجوری که طلیعه ی تاریخ اش شکل گرفته، یک  موعود معرفتی به شمار میروند 

***

می توان برای پرهیز از اطاله ی خارج از حوصله به یک مثال اعلی توجه کرد :«بعثت» گرچه در سال چهلم عام الفیل اتفاق افتاد اما طلیعه ی دوران گذاری بود که بیش یک دهه بعد جریان تاریخ را از وضع موجودش به مسیر تاریخ هجری عبور داد. نیز گرچه بعثت از دیدگاه مشهورات دوران تاریخی اش یک اتفاق بود، اما با نگرش توحیدی به جهان یک وعده ی حتمی بود 

دیگر اینکه نقاط عطف تاریخ ساز هم در تولدشان و هم در تولید تاریخشان، از منطق خاص خود پیروی می کنند

***

انقلاب اسلامی ما هم گر چه در دوره ی مدرنیته متولد شد اما محصول زایمان غیرعادی تحولات اجتماعی مدرن بود و نه در تولدش و نه در تولید یک دورهی تاریخی، قواعد مشهور و مدرن عالم را به رسمیت نمی شناخت: بر تارک دستاوردهای تاریخ غرب، اکتشافات «سکرآوری» بود که انقلاب اسلامی را مست نکرد .عصر علم این کشف سکرآور را به ارمغان آورد که اصلاح امور «بستگی به تحول از بیرون» (یعنی از طریق ابزارهای علمی و اجتماعی) دارد، «نه تحول از درون» (چنانکه پولس رسول2از تولد انسان نو سخن میگفت)»3اما اینجا نه تنها انسان انقلاب اسلامی (انسان محصول انقلاب اسلامی) که اصل انقلاب اسلامی هم محصول یک تحول درونی بود.4تحولی درونی که انسانی نو (خارج از قواعد تولید و تحولِ انسان نو مدرن) خلق کرده بود و این انسان نو در سطح جامعه انقلابی پدید آورده بود که همان انقلاب بسان تحولی تکاملی «انسان انقلاب اسلامی» را خلق کرده بود اما ما آن  را در حوزه ی نظر و عمل جدی نگرفته ایم-مگر خود انقلاب اسلامی را جدی گرفته ایم؟- بنابراین بدیهی است بحث از آن چیزی در حد گفتگو از یک سری مبهمات باشد. خصوصاً اینکه در این نوشتار قرار نیست به تفصیل به این مطلب پرداخته شود

***   

 مشکله ی «نسیان هویتی» بر تمام مسایل سلبی و ایجابی انسان انقلاب اسلامی (از جمله در مورد نسبت اش با نظام جمهوری اسلامی) سایه گسترده و لازم است دست کم درنگی در مسأله ی انسان انقلاب اسلامی و ضرورت عطف توجه به آن داشته باشیم. برای این تأمل و برای اینکه در  فرصت کوتاه این نوشته تاملاتی عینی –تاریخی  داشته باشیم سراغ متفکر شهید حجت الاسلام محمدجواد باهنر می رویم، یکی از انسانهایی که میتوان او را انسان انقلاب اسلامی دانست، کسی که تفکراتش هرگز پشت دیوار مبدأ انقلاب اسلامی باقی نماند و درست به همین دلیل شخصیت فکری اش مدت هاست که پشت دیوار افکار عمومی و رسانه های ملی و غیرملی باقی مانده تا نشان های باشد بر نسیان انسان انقلاب اسلامی- هر چند عکس هایش شاید هنوز هم بر دیوارها پیدا شود-

***

متفکر شهید باهنر در پاییز سال 59، در حالی که هنوز  دو سال از انقلاب نگذشته بود در یک سخنرانی تحت عنوان «تغییر معیار ارزشهای انقلاب» در مهدیه ی تهران به غفلت از «انسان انقلاب» و «انسان سازی انقلاب» میپردازد: «ما گاهی برای تحلیل انقلابمان سرگرم مسایل اقتصادی، نظامی و سیاسی می شویم و از آن  مسایل عمیق معنوی که این انقلاب برای ما به ارمغان آورد غافل میمانیم» و آن بُعد عمیق معنوی از نظر این متفکر انقلاب این است: «این انقلاب انسان ساخت.»5

پیشنهاد شهید باهنر در برابر این غفلت، ذکر است و تبدیل فرصتهای اجتماعی موجود به نماد این ذکر:« من این مطلب را به این مناسبت در این جلسه ی با شکوه عنوان کردم که ان شاءالله در سخنرانی ها و دعاها و شعارها در جهت ساختن انسان ها و حرکت دادن به استعدادها و بارور کردن فضیلت ها در انسان ها باشد»6

البته نباید از «تأویل» انسان انقلاب به انسان درونگرا و راکد به عنوان نسخ های ایده آل با عقبه ی سیره ی سلف صالح، غافل بود. نباید تفکری غیر از اسلام انقلاب اسلامی محورهای اساسی این انسان را تحلیل کند، در انسان انقلاب محوریت با عدالتخواهی، توانمندی فکری و تحلیلی و  مسئولیت  است:« یعنی ما به سوی این پیش برویم که انسانهای حق طلب، عدالت خواه و راستگو باشند، قدرت تشخیص فکری آنها افزون شود؛ نسبت به حق وفادار و در راه خدا فداکار و وفادار و در قبال وظیفه شان متعهد باشند. یعنی در طریق ساختن انسان ها و بارور کردن فضیلت ها گام برداریم.»7

میبینیم که شهید باهنر در یک محفل مذهبی به صراحت از "انسان انقلاب" و "غفلت از آن" سخن می گوید  و همچنان که انقلاب اسلامی (به عنوان سازنده ی گونه ای جدید از انسان) را خود، معلول انسانی تحولی یافته در درون و انقلابی می دانند:« در انقلاب ما «انسان» فرهنگ اش عوض شد. وقتی فرهنگ فکری و خصلتی انسان های ما عوض شد و توانستند انقلاب کنند و پیروز شوند، انسان ها به گونه ای دیگر ساخته شوند و توانستند با انقلابی نو براساس معیارهای فرهنگی، انقلاب سیاسی، انقلاب اقتصادی و انقلاب نظامی به وجود آورند.»8

 تنها چنین انسانی است که میتوان آن را در برابر انقلاب مسئول دانست: «فراموش نکنیم ما در حال انقلاب و در متن آن هستیم، انقلاب تمام نشده است، فراموش نکنیم ما هر صبح که از خواب بیدار میشویم و در برابر انقلاب مان مسئول و موظفیم. باید «ببینیم» چه کاری میتوانیم انجام بدهیم برای اینکه انقلابمان را بارور سازیم و به ثمر برسانیم و پیش ببریم. بدانیم که حالا دیگر انقلاب با تک تک، گره و پیوند خورده است و هر فرد فرد، که کوتاهی کنیم به انقلاب لطمه زدهایم»9

 ***

ما درست در نقطه ای قرار داریم که از جهت شناخت انسان انقلاب اسلامی و انسان شناسی انقلاب اسلامی سال ها حرکت معکوس داشته ایم. به عنوان نمونه امروز حدود سه دهه از آن سخنان شهید باهنر گذشته، اما ما از نقطه ی طرح آن سخنان نه تنها سه دهه، گامی به پیش برنداشته ایم، مثلاً به سمت طرح دغدغه های اصلی تفکر انقلاب درباره ی «انسان»،در محافل علمی (حوزهها و دانشگاهها) حرکت نکرده ایم بلکه حتی محافل مذهبی مان هم از همان نقطه سی سال پیش در این باره عقب ترند و از تکرار همان حرف ها هم  بازمانده اند و ما حتی در نقطه ی سی سال پیش هم در جا نزده ایم. به عنوان نمونه هر سه سخنرانی موررد اشاره از متفکر شهید باهنر در مساجد و مهدیه تهران ایراد شده است که برای مقایسه سیر عقبگرد مان می توان محتوای آن را با معادل کنونی شان مقایسه کرد...


پانوشت:

۱-سوء تفاهمی که در درآمدی بر انسان شناسی انقلاب اسلامی در صدد رفع آن هستیم نادیده گرفتن«انسان انقلاب اسلامی» است، نه تفاوت برداشت های موجود از آن؛ چه آنکه با با تمام نادیده گرفته شدن انسانِ انقلاب اسلامی، باز هم تکاپوهایی در عطف توجه به این مسأله وجود دارد و قاعدتا در این باب دیگاه هایی متفاوت وجود دارد. مبنای این یادداشت در سخن گفتن از انسان انقلاب اسلامی، همان اشاره هایی است که در متن آمده و نه غیر آن.

2-حضرت پولس یا بولس نبی(ص)، سومین پیامبرِ اهل قریهی انطاکیه بوده و در قرآن در آیه ی14 سوره ی یاسین به ماجرای این پیامبر اشاره شده است.

3-بومر، فرانکلین لوفان.جریان های بزرگ در تاریخ اندیشه غربی، ترجمه ی حسین بشیریه، ص326

4-بنیانگذار انقلاب اسلامی در موارد متعدد بر این تحلیل تأکید دارند

5-باهنر، محمد جواد،فرهنگ انقلاب اسلامی، صص106- 107

6-همان

7-همان

8-همان

9-همان ص264


پی نوشت:

یکی از مهمترین موضوعاتی که به یاری خدا در این دفترچه یادداشت بدان پرداخته خواهد شدانسان شناسی انقلاب اسلامیخواهد بود هم از منظر مفهومی و هم از منظر مطالعات موردی؛ هم انسان شناسی انقلاب اسلامی و هم شناخت انسان های انقلاب اسلامی؛

این نوشته اما ماجرایی دیگر هم دارد.در اصل پاره ای است از یکی از مقاله هایی که یکی دو سال قبل در جایی نوشته بودم.چند  وقت پیش همین جوری ای میلم را به مثابه یک دفترخاطرات رو به عقب مرور می کردم،که به فایلی از آن برخوردم .دیدم بد نیست این تکه از آن را به عنوان درآمد بحثی که بنا داشتم بعدها نوشتن در باره اش را شروع کنم ،در یک پست قرار دهم به این ترتیب معضله ی بزرگ تایپ را دور زده و شروع انتشار مطالبی با موضوع انسان شناسی انقلاب را جلوتر بیاندازم.البته دشوار بودن نثرش را تا حدودی قبول دارم مخصوصا که وبلاگ این "جدی بازی" ها رو برنمی دارد اما خب چاره چیست که اصل آن مقاله هم در واقع خلاصه ی نوشته ای 200-300 صفحه ای بود که تصدیق می فرمایید نمی شد با این حد از خلاصه سازی ساده ترش کرد. البته مطلب برای بازنشردر وبلاگ تا حد زیادی  مجددا ویراسته شده است. 

۰ نظر ۰۹ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه
طبقه سه - بازخوانی شتاب زده شعری از مرحوم سلمان هراتی در باره امام زمان(عج)

 

 با آفتاب صمیمی

او همین جاست همین جاست

نه در خیال مبهم جابلسا

و نه در جزیره خضرا

و نه هیچ کجای دور از دست

من او را می بینم

هر سال عاشورا

در مسجد بی سقف آبادی

با برادرانم عزاداری میکند

او را پشت غروبهای روستا دیدم

همراه مردان بیدار

مردان مزرعه و کار

وقتی که بالو بر دوش

از ابتدای آفتاب بر میگشتند

او را بر بوریای محقر مردم دیدم

او را در میدان شوش در کوره پز خانه دیدم

او را به جاهای ناشناخته نسبت ندهیم، انصاف نیست

مگر قرار نیست او نقش رنجها را

از آرنجمان پاک کند

و در سایه ی استراحت

آرامش را بین ما تقسیم کند

 

وقتی مردم ده ما

 برای آبیاری مزرعه ها

به مرمت نهرهای قدیمی میرفتند

او کنار تنور داغ

با "سیب گل" و "فاطمه" نان میپزد

                   برای بچه های جبهه

او در جبهه هست

با بچه ها فشنگ خالی میکند

و صلوات میفرستد

او همه جا هست

در اتوبوس کنار مردم می نشیند

با مردم درد دل میکند

و هر کس که وارد اتوبوس میشود

از جایش بر می خیزد

و به او تعارف میکند

و لبخند فروتنش را به همه می بخشد

او کار میکند، کار، کار

و عرق پیشانی اش را

با منحنی مهربان انگشت نشانه پاک میکند

در روزهای یخبندان

سرما از درز گیوه پاره اش

وارد تنش میشود

و او به جای همه ما از سرما می لرزد

او با ما از سرما میلرزد

او بیشتر پیاده راه میرود

اتومبیل ندارد

کفشهایش را خودش پینه میزند

او ساده زندگی میکند

و ساده ی دیگر کسی است که مثل او

هنوز هم

نخلهای کوفه عظمتش را حفظ کرده اند

او از خانواده شهداست

شبهای جمعه به بهشت زهرا میرود

 و روی قبر شهدا گلاب میپاشد

باور کنید فقیرترین آدم روی زمین

از او ثروتمند تر است

او به جز یک روح معصوم

او به جز یک دل مظلوم هیچ ندارد

و خانه ی خلاصه ی او نه شوفاژ دارد نه شومینه

او هم مثل خیلیها از گرانی، از تورم

از کمبود رنج می برد

او دلش برای انقلاب میسوزد

و از آدمهای فرصت طلب بدش می آید

و از آدمهای متظاهر متنفر است

و ما را در شعار

         جنگ جنگ تا پیروزی یاری میدهد

او خیلی خوبست

او همه جا هست

برادرانم در افغانستان با حضور او دیالکتیک را سر بریدند

و عشق را برگزیدند

او در تشییع جنازه مالکم ایکس شرکت کرد

و خطابه اعتراض را

 در سایه مقدس درخت بائوباب

برای سیاهان ایراد کرد

سیاهان او را میشناسند

آخر او وقتی میبیند

 آفریقا هنوز حق ندارد به مدرسه برود

                             دلتنگ میشود

چندی پیش یک شاخه گل سرخ

بر مزار  خالد اسلامبولی کاشت

و گامهای داغش را

چنان در کوچه های یخ زده مصر کوبید

که حرارت آن تا دوردستهای خاورمیانه را

                                  متفکر کرد

او خیلی مهربان است

وقتی بابی سندز را خودکشی  کردند!

او به دیدن مسیح رفت

و ما را با خود تا مرز مهربانی برد

باور کنید اگر او یک روز

خودش را از ما دریغ کند

            تاریک می شویم

در اردوگاه های فلسطین حضور دارد

و خیمه ها را می نگرد

که انفجار صدها مشت را 

        در خود مخفی کرده اند

خیمه ها او را یاد آب و التهاب می اندازند

و بلاتکلیفی رقیه(ع) را تداعی می کنند

خیمه یعنی آفتاب را کشتند

خیمه یعنی خاک داریم خانه نداریم

خدا کند ما را تنها نگذارد

و گرنه امیدی به گشودن پنجره ی بعدی نیست

او یعنی روشنایی یعنی خوبی

او خیلی خوب است

 خوب و صمیمی و ساده و مهربان

من میگویم تو می شنوی

او خیلی مهربان است

او مثل آسمان است

او در بوی گل محمدی پنهان است

اربابستان  ۱۸/۴/۱۳۶۴

 

۰ نظر ۰۶ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۳۰
مجتبی نامخواه