عامل ایجاد دگرگونی مردم هستند
محافظهکارانی که پروژه آنها به واسطه امام زمین خورده است خیز برداشتهاند و سعی میکنند پروژهشان را زیر پرچم تفسیر اندیشههای امام احیا کنند؛ از این رو امام در سالهای آخر در مقابله با تفاسیر محافظهکارانهای که سعی میکند وجوه رهاییبخش اندیشه انقلاب را نابود کند، ایده اسلام آمریکایی و اسلام ناب را مفهومسازی میکند که احیای وجوه نفیگرایانه، احیای وجوه تضاد و برجسته ساختن وجوه ضدقیمومیت در ایده انقلاب اسلامی است.
سیدجواد نقوی، خبرنگار گروه اندیشه:خوانشهای مختلفی از گفتار امام خمینی از دهه 40 همیشه جاری بوده است اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آنکه امام نقش رهبری انقلاب را بر عهده گرفت، برخی تلاش کردند خوانشی ایدئولوژیک و گفتمانمحور و سمبلیک از امام ارائه کنند. اما گفتار امام را شاید نتوان در چنین صورتهایی خلاصه کرد یا حداقل در پس این بحثها، نقصهایی وجود دارد که باید به آن توجه شود. از همین منظر با مجتبی نامخواه که سالهاست بر اندیشههای امامخمینی مطالعه میکند گفتوگویی انجام دادیم تا زاویه پنهان اندیشه امام را بیشتر مورد واکاوی قرار دهیم. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
آیا میتوان گفت امام(ره) خوانشی از اجتماع و جامعه ایران داشت که بیش از ایدئولوژیهای مطرح دوره خودش یا دعواهای سیاسی مطرح در آن زمان بود؟ آیا میتوان گفت امام معتقد بود تحول در این اجتماع که انقلاب مرحله آخر آن است، ابزارها و سنتهایی لازم دارد که بیش از این نحلههایی است که امروز مطرح است و امام الهیاتی را مطرح کرد که میتواند در این دگرگونی مردم را همراهی کند و سعی کرد از آن الهیات اسلام و تشیع به نحو احسن برای هدایت جامعه استفاده کند؟
در مقدمه نکتهای را از باب روششناسی بحث عرض میکنم. وقتی مثلا از ایدئولوژی یا گفتمان آن دوره صحبت میکنیم یا از اندیشه امام(ره) و وجهی از الهیات رهاییبخش در اندیشه ایشان صحبت میکنیم باید بدانیم که ما با سلسلهای از اصطلاحات مواجهیم که هرکدام ریشه و خاستگاه خود را دارند. بهطور مثال الهیات رهاییبخش در بستری از تفوق الهیات محافظهکار مسیحی و زمینهای از نابرابری اجتماعی و تلاش الهیاتی برای توضیح دادن این نابرابری و دگرگون کردن آن در آمریکای لاتین متحول میشود یا اگر در نظریه اجتماعی میگوییم ایده رهاییبخش، باز به یک مکتب و موقعیت خاص اشاره میکنیم یا حتی زمانی که در خوانش اندیشههای برآمده از جهان اسلام، گفتمان یا ایدئولوژی را به کار میبریم، درواقع امر، مفهوم و صورتبندی مدرن یا مفهومی را که در جای دیگری صورتبندی شده درمورد آن اندیشه به کار میبریم که این وضعیت هم امکانهایی به ما میدهد و هم محدودیتهایی ایجاد میکند و بهنحوی یک استعاره است و افقهایی را باز میکند که لزوما منطبق بر واقعیت نیست، مثلا وقتی میگوییم نهجالبلاغه واجد مضامین رهاییبخش است و امکانی برای صورتبندی الهیات رهاییبخش دارد، مشخص است که از منظر وضعیت اکنونی متن سنت را بازخوانی میکنیم، بنابراین نمیخواهیم بگوییم در نهجالبلاغه اندیشهای انتقادی بهمعنای مدرن امروزش پیدا میکنیم، بلکه میخواهیم بگوییم امکاناتش وجود دارد.
با این مقدمه اگر سراغ اندیشه امام برویم در دورهای که آن حضرت به جامعه خود نگاه و تلاش میکند یک صورتبندی از وضعیت ارائه و متناسب با آن تلاشی برای دگرگونی انجام دهد، دو گرایش عمده جهان فکری ایرانی را تسخیر کرده است. یک گرایش، گرایشی است که به الهیات سنتی و اسلامی تعلق خاطر دارد و اساسا بر اثر تراکم ناامیدی از تغییرات تاریخی و مخصوصا در دوره پسامشروطه، به این نتیجه رسیده که مسئولیت دگرگونی اجتماعی را ندارد و باید دگرگونی درونی را جایگزین دگرگونی بیرونی کند. این گرایشی قدرتمند در جهان سنت است و در تمام شاخهها و نحلهها و انواع دانشهایی که در جهان سنت فعال هستند از فقه تا عرفان و فلسفه، گرایش به این درونگرایی و انزوا موج میزند. ریشههای این گرایش مربوط به دوره پس از مشروطه نیست و ریشههایی عمیقتر وجود دارد ولی آن ریشهها و زمینهها در این دوره فعال شده است. در جهان سنت این صورتبندی در مقابل دیده امام و بعد در مقابل ایده امام(ره) فعال است.
گرایش دیگر بخشی از جامعه است که ناامید از دگرگونی توسط الهیات دینی هستند و چندین بار تجربهاش کردهاند، یعنی پس از مشروطه مرتبا این را تجربه کرده است. در مشروطه و در نهضت جنگل ادبیات دینی داشته است. در حرکتهای تشکیلاتی و مبارزات و نهضتهایی که داشته و در 70 سال منتهی به انقلاب به اندازه تمام تاریخ منطقه، حرکتهای منتهی به انقلاب در جامعه ایران وجود داشته و همه صورت و ادبیات دینی داشتند. انگیزه دینی داشتند و رهبران یا کنشگران اصلی و کادرشان دینی بود. بخش دیگری از جامعه ایران ناامید از ایجاد دگرگونی به وسیله الهیات دینی، سراغ الهیات مدرن رفته است. اساسا درک ما از مدرن در آغاز درکی الهیاتی است. مثلا آن چیزی که در ایران از مارکسیسم ترویج میشود به غایت نسبت به مارکسیسم اروپایی جنبه الهیاتی بیشتری دارد. آنجا گرایشهای چپ بهطور عام ناظر بر مسالههای اجتماعی است و اینجا ناظر بر مقولات و مباحث الهیاتی برای بیرون کردن دین از جامعه است و میگویند دین افیون است.
گرایش دیگر منورالفکری است و از دوران مشروطه ادامه پیدا کرده و به یک معنا با روشنفکری چپ همراه نشده است و ریشههای عرفی قویتری دارد ولی سر جمع چه روشنفکران با گرایشهای چپ و چه منورالفکران با گرایشهای عام لیبرال، الهیاتی مدرن را مبنای کار خود قرار میدهند و این الهیات این ویژگی را دارد که دگرگونی را نه از درون انسان، بلکه از برون دنبال میکند.
یعنی امام در مقابل دو گرایش است که هر دو ریشههای الهیاتی مستحکمی دارند؛ یکی الهیات محافظهکار اسلامی، دینی، سنتی و حوزوی که دگرگونی درون را جایگزین دگرگونی بیرون کرده و دیگری الهیات مدرن که دگرگونی بیرون را جایگزین دگرگونی از درون کرده است.
حال امام در مقابل اینها قرار دارد. آیا ایشان این تصور را دارد که میشود با چیزی تحتعنوان گفتمانسازی و صورتبندی ایدئولوژیک وضعیت را دگرگون کرد؟ اتفاقا امام به یک معنا در مقابل این ایده هک قرار دارد. بهعبارتی مصلحان اجتماعی میخواستند در مقابل گرایش سنتی و محافظهکار در دل جهان اسلام و گرایش مدرن و پست مدرن بایستند- سیدجمال از یکطرف گفتوگویی انتقادی با نجف دارد و از یکطرف گفتوگوی انتقادی با سیداحمدخان و با نیچه و... دارد- این مسیر از سیدجمال آغاز شده است. رهبر انقلاب در پیامی که به مناسبت سالگرد ارتحال امام دارد این مساله را صورتبندی کرده است که از سیدجمال تا اقبال تلاش میکنند آن دگرگونی را از طریق قدرت قلم پیشببرند. بهتعبیری که در مقدمه گفتید از طریق قدرت ایدئولوژیک یا از طریق قدرت گفتمان، سعی میکنند گفتمانی را ایجاد کنند و این گفتمان دگرگونی ایجاد کند.
کاری که امام انجام میدهد به یک معنا دیگری این الهیات مدرن و الهیات محافظهکار و متحجر اسلامی است اما از جنس این کار مصلحان از سیدجمال تا اقبال نیست و در تداوم و در امتداد کار اینهاست. امام این کار را انجام میدهد که دگرگونی از راه ایجاد یک ایده عمومی بهوجود نمیآید، از دل زدن به واقعیت بهوجود میآید، چون ایشان نگاه فلسفی محکمی پشت ماجرا دارد. امام ایدهای فلسفی و عرفانی دارد که نگاهش به سیاست و به جامعه از پس این ایده توضیح داده میشود. این ایده این است که انسانها گوهره الهی دارند که امام به آن فطرت یا فطرت مخموره میگوید. فطرت بهلحاظ فلسفی یعنی استعداد و این فطرت به ما استعداد کمال و استعداد رشد میدهد ولی در مسیر زندگی انسانها، عواملی بهوجود میآید که یک استعداد دوم و یک فطرت دومی برای آنها بهوجود میآورد که امام از آن بهعنوان فطرت محجوبه یاد میکند. بهجای اینکه ما به درون بپردازیم یا به برون بپردازیم یا همچون مصلحان بر ایجاد یک ایده و گفتمان ایدئولوژی و فکر متفاوت تاکید کنیم در دل واقعیت با انسان مواجه شویم و تلاش کنیم خرق حجاب کنیم، چون عامل ایجاد دگرگونی من نیستم، من مصلح اجتماعی و من متفکر مرجع دینی و... نیستم. عموم مردم هستند و این عموم مردم از دل یک دگرگونی عینی که منتهی به خرق حجاب میشود بیرون میآید و این کاری است که امام دنبال میکند. بله ایشان بهدنبال یک الهیات رهاییبخش است. رهاییبخش بهمعنای الهیاتی که قیود را جدا کرد. قیدها همان حجابی است که انسان را به انقیاد میکشاند. ما باید به دل واقعیت بزنیم و در دل واقعیت این قیدها را پاره کنیم.
چیزی که من متوجه شدم این است که ما در این لحظه یک انسانشناسی از امام(ره) داریم که با انسانشناسی گفتمانسازی و انسانشناسی ایدئولوژیها متفاوت است. انسانشناسی که برگرفته از الهیات اسلامی است. برای فضای متکثر آن مقطع در دهههای 40 و 50 که تجربههایی از شکست وجود داشت، این صورتبندی که مورد قبول واقع میشود و یکباره امام را به منجی و اسطوره آن مقطع تبدیل میکند، این الهیات چگونه شکل میگیرد و بر تمام آحاد جامعه غلبه میکند. فوکو برای تحقیق میآید و میبیند از یک کارگر تا کسی که در روستاست و معلم یا کسی در طبقه متوسط شهری همه دگرگونی دارند و متوجه نمیشود که اینجا دینی است و این چیست؟ این جابهجایی به چه صورتی انجام میشود که امام میتواند چنین دگرگونی عظیمی را در سطح انسانشناسی در تمام طبقات انجام بدهد، کاری که طبیعتا ایدئولوژیها نمیتوانند انجام بدهند، مثلا ایدئولوژی لیبرال قطعا نمیتواند طبقه کارگر را به این دگرگونی برساند یا ایدئولوژی مارکسیستی شاید نتواند بورژوا را به آن سمت ببرد. این تفاوت از لحاظ انسانشناسی چگونه اتفاق میافتد؟
واقعیت این است که امام تا انتها و حتی تا فضای پیروزی انقلاب هم نمیتواند ایدئولوژیهای آن دوره را با خود همراه کند. من کتابی از خاطرات همسر یک شهید میخواندم. شهید کارمند شرکت نفت است که در ایام جنگ به اهواز میآید و ماشینش خمپاره میخورد و شهید میشود. او توضیح میداد کسی که کاملا گرایشهای چپ دارد یکباره با پیروزی انقلاب مواجه شده است. انسانی که خودش و همسرش در گروههای چپ بودند ولی بهواسطه کشته شدن همسرش در جنگ ایران و عراق، زن با انقلاب همدلی پیدا کرده است. او میگوید ما اساسا فکر نمیکردیم این انقلاب پیروز شود، چون یک ایدئولوژی دینی بود و در خوانش چپ هم دین افیون و ارتجاع بود. به همین دلیل تا مدتها بعد از اتفاقی که افتاده در حالتی از گیجی و منگی بودیم. بعد کمکم توانستیم همراه شویم، یعنی تا روز پیروزی انقلاب هم فکر نمیکردند انقلاب است که پیروز شده است. چطور ممکن است رژیم با یک ایدئولوژی ارتجاعی فرو بپاشد؟ این درمورد دیگر ایدئولوژیها و حتی فضای سنتی و درمورد لیبرالها و... هم وجود دارد و همین بهت و عدم همراهی وجود دارد، یعنی فضای حوزوی و اسلامی و حتی مرجعیت برای امام احترام قائل است ولی هنوز با امام نیست، درنتیجه بعد از انقلاب و در روال قانون اساسی و در مساله توزیع ثروت و... و در موارد مختلف اختلافات خود را نشان داده است.
من فکر میکنم این توافق محصول همان واقعیت بیرونی است، یعنی امام(ره) این واقعیت را رقم میزند و آن انسان ایرانی یا عموم انسانهای جامعه را دگرگون میکند و از آنجا که ایدهاش ایدهای با بنیانی فلسفی است و این ایده در دنیا مجرد است، یعنی تقریبا به طبقه و شرایط تاریخی خاص تعلق ندارد، بنابراین با اقشار و طبقات اجتماعی مختلف ارتباط میگیرد و حجاب اقشار مختلف حتی اقشار مرفه دریده میشود و بازگشت و توجه به فطرت اولیه رخ میدهد، لذا نیروی اجتماعی و دینامیسم لازم برای دگرگونی ایجاد میشود و بقیه ایدئولوژیها به ناچار با این واقعیت همراه میشوند.
این دینامیسمی که ایجاد میشود از چه فکتی است که صدها سخنرانی لیبرالها و مانیفست چپ نمیتواند این را ایجاد کند. مصداق دقیق این مساله چیست؟
از نظر فکت میتوان مفصلا در این رابطه صحبت کرد. این مساله گفتوگویی جدا میخواهد که موضوعش مثلا بر کتاب ولایت فقیه امام و درسگفتارهای سال 48 و حتی قبل از آن متمرکز شود.
اسلام دین مردمی است که بهدنبال عدالت و آزادی هستند، اسلام را بد معرفی کردهاند که نگاه فردی و عبادی و امتیاز بخش جلوه کرده است. امام در سطوح مختلف چه در بعد عرفانی و لایه عرفانی و حکمی و چه در اخلاق و چه در فقه در تمام این لایهها امکانهای الهیات اسلامی برای زدودن این قیود را فراخوان میکند، مثلا تفسیر خاصی از مفهوم انتظار و مفهوم ولایت و امام حسین(ع) و عاشورا و امیرالمومنین(ع) و مضامینی از این دست ازجمله غدیر یا مفاهیمی مثل مستضعفان که به فرآیند به بردگی کشیده شدن جامعه ارجاع میدهند. اینها مرتبا بازخوانی میشوند. این هم در سخنان امام و هم در پروژه فکری مرحوم مطهری و پروژه فکری حضرتآقا یا در میان روشنفکران در شریعتی و جلال و... دیده میشود و اساسا تمام تلاش این متفکران بر این است که انفاق و توکل و زهد و امر به معروف و نهی از منکر و امام حسین(ع) و خدا و... را مرتبا بازخوانی و بازسازی و آن را به مفهومی دگرگونساز تبدیل کنند. این اتفاق هم در سطح الهیاتی و هم در سطح حکمی رخ میدهد. انگار آن جرقه مربوط به آن دوره است و بعدش هم دیگر تکرار نمیشود که فلسفه اسلامی و فلسفه صدرایی صورتبندی و سیمایی پیدا کند که به تعبیر شهید مطهری در این فلسفه تضاد یک اصل مهم است. در خوانشی که حتی بعد از انقلاب از صدرا وجود دارد اصلی با عنوان تضاد نداریم. به یک معنا امام و متفکران همراه امام فراخوان میکنند و همه امکانهایی که در تفسیر سیره یا در فقه یا در فلسفه است و میتواند در دریدن این حجاب و زدودن آن موثر باشد درنظر گرفته میشود.
بهتعبیری امام کاری با ایدئولوژیها و گفتمانها و سمبلهایی نداشته که وجود دارد و قصد تخریبشان را ندارد و آنها را بستری میبیند ولی نوع اسلامی که مطرح میکند، چیزی فراتر از همه اینهاست و اینها را دربرمیگیرد و اتفاقا این مدل دیدگاهها را همراه میکند. نکتهای که ایجاد میشود، این است که اینجا شبهه اسلام انقلابی و اسلام ایدئولوژیک را میتوان نقض کرد با خوانشی که ما از ایدئولوژیهای مدرن داریم، اسلام انقلابی امام به هیچ صورتی نمیتواند ایدئولوژیک باشد.
ایدئولوژی یعنی چه؟ ما در اندیشه دوره انقلاب تعریفی از ایدئولوژی داشتیم که تعریفی آزاد بود، یعنی رندی مثل شریعتی شخصیتی خیالی و نمادین به نام شاندن و تعریفی از ایدئولوژی دارد. این تعریف در ادبیات مرحوم شریعتی و شهید مطهری بود و بعد بهطور جدی دنبال شد. ایدئولوژی یعنی چه باید کرد؟ درمقابل جهانبینی که یعنی چه هست؟ اگر تعریف از ایدئولوژی چه باید کرد باشد، اتفاقا امام تلاش میکند اسلام را به یک نسخه چه باید کرد، تبدیل کند. اما اگر منظور از ایدئولوژی سوخت یک جریان سیاسی باشد حال چه یک حاکمیت باشد و چه یک نهضت باشد، امام دقیقا در حوزههای مختلف با این مقابله میکند. من نمیخواهم درمورد قبل از انقلاب مثال بزنم و از بعد از انقلاب مثال میزنم. به این معنا ایشان ایدئولوژی زمینی را برآمدن قیمهایی برای جامعه میداند و با شدیدترین وجه ممکن با این فرآیند مقابله میکند، چون اگر این قیمها برآیند هرچه این قیمها قیم صالح باشند، زمینه انقیاد را فراهم میکنند و امکان دریدن مستمر حجاب را به انسان ایرانی نمیدهند، به همین دلیل امام با آن مقابله میکند. از این رو اگر ایدئولوژی به این معنا باشد، بله، حتما اندیشه و صورتبندی امام ماهیتا ایدئولوژی نیست و اساسا اندیشه امام برای خود هماوردی از جنس ایدئولوژی تعریف نمیکند. دغدغه امام ایدئولوژی چپ و راست نیست، چون کار دیگری انجام میدهد. اعتقاد امام این است که اگر من بتوانم در چهارچوبی این کار بزرگ را انجام بدهم، همین ایدئولوژی مدرن میتواند همراه من باشد. چرا دوگانه شریعتی و ضدیت با شریعتی را بهرسمیت نمیشناسد؟ نسبت به سنت چرا مرحوم کافی را دیگری خود تعریف نمیکند؟! دوگانه شهید جاوید در تفکر اسلامی و حوزوی دوگانه مهمی است. امام گویی بیطرف است ولی اینها مهمترین دعواهای ایدئولوژیک چپ و راست و سنت و مدرن آن زمان است. امام نسبت به همه آنها بیتفاوت است و نه احساس مسئولیت میکند در خلق یک اثر در نقد تحجر و نه چیز دیگری و امام کار دیگری انجام میدهد و اعتقاد دارد اگر آن کار و خلق عالم جدید و خلق انسان جدید محقق شود با خلق آدم جدید عالمی جدید خلق میشود. آدم جدید در طلب امر بدیع و جدیدی است و این کار را باید انجام بدهم و اگر این کار را انجام بدهم این امکان وجود دارد که همه سربازان این ایدئولوژیهای مدرن و سنتی به همراهان کنشگران عالم جدیدی که خلق میکنم تبدیل خواهند شد. به این معنا مساله امام درگیری مستقیم با آنها نیست و امکان تعامل را بهواسطه این رویکرد و عدم اتخاذ موضع کلامی به دست میآورد. اگرچه امام غیریت خود را باصراحت اعلام میکند.
نگاه جدید به جهان و اسلام تمام سنتها و ایدئولوژیها را به زیرمجموعه و جزئی از مجموعه جدید تبدیل میکند. اینجا برای تبیین مشکلی وجود دارد. بعد از 40 سال هنوز بسیاری میگویند امام خمینی(ره) اسلام را ایدئولوژیک کرد و ایران را در خدمت اسلام قرار داد، درحالیکه تفسیر شما خوانش دیگری از امام است و نشان میدهد امام به دنبال به خدمت گرفتن ایران برای اسلام یا برعکس نبود و تنها میخواست انسان ایرانی و اسلامی را وارد جهان دیگری بکند. چگونه باید در مورد این موضوع بحث کرد تا از آن تعابیر مبتذل خارج شویم؟
از طرف امام همین فرآیند دست یافتن انسان ایرانی به علمی جدید، که عبارت است از یک درک دگرگونساز و انقلابیساز از اسلام و یک اسلام انقلابی به معنای درستش، موضوعیت دارد. این علم جدید با وجود انسان متحد میشود و باز براساس بنیادهای حکمی امام وجود انسان را توسعه میدهد. یعنی با دست یافتن به دانش جدید چیزی بر انسان افزوده نمیشود بلکه خود انسان توسعه پیدا میکند و افزایش پیدا میکند. انسان بر اثر این بزرگ شدن افقهای جدیدی را طلب میکند و عالم جدیدی را طلب میکند و برای خلق این عالم جدید تلاش میکند. این تلاش منتهی به انقلاب اسلامی میشود.
یعنی رهاییبخشی به معنای اصطلاحی آمریکای جنوبی نیست یعنی نوعی رهاییبخشی از سیطره زندگی روزمره است و همهاش انقلاب و خروج از سلطه به سمت جنگافروزی و آنتاگونیسم و جدل نیست بلکه رهاییبخشی از سیطرهای کلاسیک و سیطرهای سنتی و ایدئولوژیها است و رهاییبخشی را اینطور میتوان تفسیر کرد. مبارزه وجود دارد ولی نه آن مبارزهای که در ذهن است بلکه مبارزه برای خلق سوژههای جدید و انسانهایی که در زندگی روزمره در جریان است.
مفهوم رهایی مفهومی بیرونی است که برای خواندن این ظرفیت و امکان را به ما میدهد ولی اگر بخواهیم معادل رهایی را در ادبیات عرفانی و حکمی دنبال کنیم، مفهوم خرق حجاب است که مفهومی بسیار پیچیده و بهظاهر متناقض است. یعنی اگر از امام بپرسید چه چیزی به شما رهایی میدهد میگوید معرفتی جدید از اسلام و یک اسلامشناسی جدید و اگر به امام بگویید من به واسطه این معرفت جدید از اسلام رهایی پیدا کردهام، چه باید کرد و میگوید نه تو باز باید رها شوی و آن به آن باید حرکت کنی، حرکتی جوهری است که اگر یک لحظه غفلت کنی آن حجاب تو را میدرد و تو مرتبا باید حجاب را بدری. حال من با معرفتی که از اسلام و از حقیقت عالم به دست آوردهام حجاب را دریدهام؛ الان باید چه حجابی را بدرم؟ میگوید باز هم حجاب وجود دارد حتی حجاب نورانی و حتی همین معرفت تو نسبت به اسلام و همین مفاهیم اصولی و همین علم و علم توحید و اینها را هم بدر. حجابهای ظلمانی را دریدی و حالا حجابهای نورانی را هم بدر. پاره کن و خرق کن و بیرون بیا.
چیزی که در گام اول امکان خرق حجاب را میدهد در گام بعد خود حجاب است. بنابراین رهایی امام هم رهایی از سلطه و قیود اجتماعی است و هم رهایی از نابرابری است و هم رهایی از ستم در جامعه است و هم لایههای درونی دارد و انسان هر چه پیش میرود این قیدها حساستر و لطیفتر میشود تا جاییکه علم توحید و حتی شریفترین آگاهیهای انسان هم میتواند حجاب باشد. بنابراین فرآیندی کاملا مستمر است و محدود به دوره نهضت نیست و مربوط به دوره نظام هم هست و میبینیم امام با عنایت رهاییبخش انسان را از قیود سلطه رها میکند و به انسان انقلابی تبدیل میکند. و وقتی به دوران نظام تبدیل شد آنجا هم این الهیات جواب میدهد و نسبت به قیود اجتماعی جواب میدهد ولی نسبت به قیود درونی و معرفتی و به تعبیری قیود نورانی هم جواب میدهد. این است که اندیشه امام را با مسامحه به الهیاتی همواره آزادیبخش و همواره رهاییبخش تبدیل میکند. همواره در حال مبارزه و البته سطوح ابتدایی و ساده مبارزه، مبارزه با نمادهای بیرونی ظلم است ولی در ادامه آن حجاب میتواند جنبههای نورانی هم داشته باشد.
امام این عالم جدید را خلق کرد و به موازات این عالم جدید طبعا ایدئولوژیهای سابق هم برای انسان ایرانی بودند. قبل از اینکه امام با آن ایدئولوژیها درگیر شود اگرچه با وجود ناهمساز و مرتجعانه آن ایدئولوژیها درگیر بود، آن ایدئولوژیها بودند که بر اثر باخته بودن و در باخت ناتوان از دگرگونی، همواره به سنگری بر علیه اندیشه امام تبدیل شده بودند. آنها بودند که جنبههای آنتیگونیستی و ستیزنده مستمری نسبت به اندیشه امام را داشتند و این مساله همواره گفتوگو را سخت میکرد. به یک معنا آنها بودند که کینه مستمری از این انسان کوخ نشین داشتند و احساس میکردند این انسان کوخ نشین همه آرزوهایشان را به هم زده است. بهعنوان مثال نهفقط اندیشه لیبرال بلکه اندیشه مارکسیستی هم امکانهایی برای جهان فکری ما داشت. مرحوم مطهری میگوید بسیاری از مفاهیمی که در اندیشه اسلامی داریم از مفاهیمی است که در اندیشه لیبرال به آن توجه شده است. یا نظام اقتصادی اسلام چیزی شبیه به سوسیالیسم اخلاقی است. ولی وقتی شما با پوشش گرفتن از اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی دست به اسلحه میبرید تروما و ترومای عظمت یک تاریخ و جامعه را ایجاد میکنید و امکان گفتوگو از بین میرود؛ وقتی شما همواره تا آخرین دقایق زندگی کینه انسان کوخنشین و این سوژه انقلابی را با خود حمل کردهای امکان گفتوگو را از بین بردهای؛ لذا ما میتوانستیم و میتوانیم از بسیاری از اندیشههای موجود در جهان استفاده کنیم. مثلا حضرت امام مفاهیمی چون مفهوم جمهوریت را از کجا میگیرد؟ از جهان مدرن نمیگیرد ولی آیا اگر همین نگاههایی که امروز میبینیم نسبت به غرب بسیار گسترش پیدا کردهاند و بهخصوص از دهه 60 به بعد گسترش داشت و کلیتی به نام غرب داریم که صفر تا صدش متنجس است و نباید به آن دست زد و بگوییم فیلسوفها روح خود را به شیطان فروختهاند و آن حرفها را زدهاند؛ اگر اینها بود انقلاب اسلامی تفکیک قوا و جمهوریت را میپذیرفت؟ امام میگفت ما ایده مردم را در دل اسلام داریم و این هم تجربهای بشری برای تحقق این ایده است. اینطور نیست که صفر تا صد آنچه که در عالم وجود دارد همه محصول شیطان و متفکرانی باشد که روح خود را به شیطان فروختهاند و همه کفرآمیز است. برآمدن این ایده و اینکه این ایده امروز مسبب ضدیت انقلاب و غرب شده است از یک جهت محصول ادامه دادن آن دشمنیها است یعنی ایدئولوژیهای مدرن دشمنی خود را با انقلاب ادامه دادهاند و از یک طرف دست به اسلحه بردهاند و فضا را بهگونهای تغییر دادند که باعث شد انقلاب اسلامی امکان ادامه گفتوگو را از دست بدهد. امروز ایده مطهری که شما بخواهید سوسیالیسم اخلاقی را به کار ببرید یک تابو است چون امکان این گفتوگو از بین رفته است.
اگر این ایده امام به درستی تبیین علمی میشد و وارد گفتوگوی ما میشد در نسبت با مدرنیته، دولتسازی ما و جامعهسازی ما را دقیقتر و معقولتر نمیکرد؟ کمتوجهی به این خوانش یا بدفهمی این خوانش منجر به وضعیت امروز است.
من سوال را اینطور صورتبندی میکنم که آیا این الهیات رهاییبخش امام برای زندگی بهتر هم میتواند موثر باشد یا فقط میتواند درگیر شود و انقلاب کند؟ یک مثال میزنم در جریان انتخابات مجلس دوم و سوم یعنی وقتی که در مجلس دوم مسلم شد که سطوحی از اندیشه چپ و لیبرال نمیتواند در فعالیت سیاسی مجلس حاضر باشد اتفاقاتی در ابتدای انقلاب افتاده بود؛ بحث تاریخیاش بماند. حرفی در این فضا مطرح شد که روشنفکران و منورالفکران نمیتوانند نیروی سیاسی خود را در انتخابات بسیج کنند، فضایی در جهان سنت و در دل ایدههای سنتی مطرح شد که تعدادی از فقها را جمع کنیم و آنها فهرستی مشخص کنند و مردم به این فهرست رای بدهند و مجلس شکل بگیرد. وجوه مختلفی از کنشها و واقعیت انتخاباتی ما در رویدادهای مختلف آرامآرام به این ایده نزدیک شده است ولی آن زمان امام بهشدت با این ایده مقابله میکند. امام میگوید این همان کانون بازتولیدکننده قیود پیش از انقلاب که تحجر بود و نگاهش عزلت از سیاست بود امروز نگاه انحصار نسبت به امر سیاسی را دارد. آن زمان میگفت دین به سیاست چه ربطی دارد و امروز میخواهد به نام دین تمام سیاست را به انحصار خود در بیاورد و عمیقا این مساله را نقد میکند. در مجلس سوم این اتفاق بسیار لطیفتر و دقیقتر اتفاق میافتد. آنجا یک تشکل روحانی که محدود به قم و تهران است اراده میکند که در کل کشور لیست بدهد و امام آنجا یک مطلب میگوید که مردم احتیاج به قیم ندارند. گروهها میتوانند در محدودهای که تعیین شده بهعنوان مشورت لیست بدهند ولی اگر فرآیند انتخابات بهگونهای باشد که مردم قیم داشته باشند، هرچند که آن قیم صالح و دینی و متدین باشد حتما باید این روند را نقض کرد و درمقابل این روند ایستاد و قیم را زمین زد. مردم احتیاج به قیم ندارند. این قیم همان قید و نیروی انقیادبخش است.
آیا الهیات رهاییبخش بعد از انقلاب هم کار میکند؟ آیا الهیات رهاییبخش بعد از انقلاب میتواند زندگی بهتری بیاورد؟ بله معلوم است که میتواند و امام از گوشههای خردهامکانهای برآمدن آن نیروی انقیادبخش و قیم این ایده را نقض میکند و الهیات رهاییبخش تنها رهایی از طاغوت و رژیم پهلوی نیست و بعد از انقلاب هم کار میکند ولی بهطور طبیعی کسانی که اراده قیم بودن داشتند در فرآیندی بهطور طبیعی به مفسران اندیشه امام تبدیل شده و مرتبا از وجوه رهاییبخش اندیشه امام میتراشند. همانطور که بعد از انقلاب حزب توده تبدیل شده است به پیشرو و خط امام. کیانوری نزدیکترین گرایش به جریانهای اسلامی در حزب توده است. در سخنرانیهای کیانوری اگر گزیدهای استخراج کنید متوجه نمیشوید اینها حزب تودهاند و فکر میکنید متفکری انقلابی درمورد امام حرف زده است. اینقدر که خوب درمورد خط امام حرف میزند. این وضعیت در سالهای پایانی عمر امام هم اتفاق میافتد و پروژه حزب توده شکست میخورد و این حزب مفسر امام نمیشود ولی محافظهکارانی که پروژه آنها یک بار به واسطه امام زمین خورده است خیز برداشتهاند و سعی میکنند آن پروژه را زیر پرچم تفسیر اندیشههای امام احیا کنند؛ از این رو امام در سالهای آخر در مقابله با تفاسیر محافظهکارانهای که سعی میکنند وجوه رهاییبخش اندیشه امام را نابود کنند، ایده اسلام آمریکایی و اسلام ناب را که احیای وجوه نفیگرایانه و احیای وجوه تضاد و قیمومیت در اندیشه امام است را مفهومسازی میکند و آنجا به بسیاری از افرادی برمیخورد که به ظاهر در دل انقلاب هستند و آنجا هم دعواهایی سیاسی رخ میدهد و مصرف انتخاباتی میشود و امام میگوید منظور من آقای مهدویکنی و... نیست و نمیخواهم مصرف سیاسی بشود از این ایده. کاری که امام در سال آخر انجام میدهد و به مناسبتهای مختلف به دوگانه اسلام ناب و اسلام آمریکایی ارجاع میدهد به همین منظور است. اسلام آمریکایی همان اسلام پرداختهشده توسط ایده متحجر و متجدد است؛ این برای آن است که اجازه ندهد امکان رهاییبخشی از ایده انقلاب اسلامی گرفته شود و قیدها و قیمها مفسر ایده رهاییبخش نشوند، یعنی گویی در دل این مجموعه و منظومه و دالهای فکری بمبی میگذارند تا هر وقت بخواهد به عنصری انقیادبخش تبدیل شود و وضعیتی قیممآبانه پیدا کند این بمب عمل کند و منفجر شود و وقتی به دست مخاطب رسید متوجه شوند که این تفسیری که از ایده امام ارائه میشود عنصر اسلام ناب و اسلام آمریکایی را ندارد.