معلم الهیات عدالتخواهی
گزیده: علامه محمد رضا حکیمی یکی از کسانی بود که عمیقاً به این ایده مهم خطبه منا و قیام عاشورا، یعنی معیت و همبستگی دعوت اسلامی و عدالت اجتماعی باور داشت. پروژه او دعوت به چنین اسلامی بود. این باور، در شرایطی که اندیشه اسلامی و گفتارهای دینی از نظر عدالت اجتماعی یک برهوت تمام عیار بود، بسیار ارزشمند بود.
علامه حکیمی اندیشه اسلامی را در عینیت جامعه مطرح میکرد و این در شرایطی بود که ذهنیتگرایی غالب بر ذهن و زبان اندیشوران اسلامی، هیچ امکانی برای بازتولید کنش عدالتخواهانه فراهم نمیآورد. به همین خاطر آثار مرحوم حکیمی در برآمدن سوژه عدالتخواه بسیار مهم بود.
به منبرهای دهه محرم فکر کنیم. از فرزندآوری تا امنیت، تا طب سنتی و نور و ولایت و اخلاق و همه چیز بود اما هیچ خبری از عدالت نبود؛ مشخص است وضعیت این طوری نخواهد ماند. آن همت و نیروی مؤمن و انقلابی که رهبر انقلاب گفتند برای عدالت برخواهد خاست. این برخاستن نیازمند یک خاستگاه الهیاتی است.
اگر منتظر باشیم تا امر عدالتخواهانه، در یک تفسیر جامع و جامعهمدار از دین و به مدد الهیات عدالتخواهی برخیزد، میتوانیم با اطمینان بگوییم مرحوم حکیمی پس از مرگش زنده خواهد بود و تکثیر خواهد شد و به احیای مجدد سوژه عدالتخواه کمک خواهد کرد.
محسن فاطمینژاد: «استاد حکیمی در میان مخاطبان خود، نسلی جدی از دهه شصتیها و از جوانان عدالتخواه داشت. کسانی که حدود ۵۰ سال با او فاصله سنی داشتند. نمیخواهم بگویم این جوانان حکیمی را دوباره کشف کردند، چرا که استاد حکیمی با همه مهجوریت و عزلتی که داشتند، ناشناخته نبودند تا بخواهند کشف شوند اما به هر حال غیرقابل انکار است که در کنار کسانی که حکیمی را به خاطر آنچه او مکتب تفکیک میخواند، میخواستند؛ در کنار آنانی که ادبیات و زبان و قلم حکیمی را به سان یکی از بیپیرایهترین متنهای پارسی، دستکم در زمینه دین دوست داشته و دارند، در کنار آنانی که او را به مثابه یک مورخ دانش تجربی مسلمین و به مثابه یک پاسخ به گرایشهای ساینتیفیک منورالفکری در دهه ۵۰ میدانند، در کنار آنانی که او را به عنوان یک مفسر روایات اسلامی به حساب میآورند، از اواخر دهه ۷۰، نسلی برخاستند که حکیمی را به مثابه یک معلم عدالتخواهی نگاه میکردند. حکیمی از همان آغاز پروژه فکری خویش و از سالهای پیش از انقلاب، دغدغه عدالت داشت اما از سوی مخاطبان، در حدود دهه اخیر عمرش بیشتر از هر زمان دیگری در ارتباط با مقوله عدالت خوانش شد. خوانش عدالتخواهانه این نسل از جوانان از حکیمی که به وضوح غیر از خوانش او به مثابه مجدد مکتب تفکیک و یا به عنوان یک روشنفکر و ادیب چیرهدست است، دو زمینه فکری و اجتماعی داشت»؛
این صحبتهای حجت الاسلام مجتبی نامخواه که خود از همین طیف جوان علاقهمند به معلم عدالتخواهی به حساب میآید، سبب گفتوگوی تفصیلی ما با ایشان به بهانه درگذشت مرحوم علامه محمدرضا حکیمی شد که در ادامه میخوانید. حجت الاسلام مجتبی نامخواه مدیر کارگروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی است.
در زمینه فکری مهمترین مسئله این است که بپرسیم چرا برنامه فکری مرحوم حکیمی برای عدالتخواهی یک پشتوانه بود و عدالتخواهان جوان از این پشتوانه چه بهرهای بردند؟
یک جنبه مهم از کار آقای حکیمی، بُعد ذکری کار او بود. مرحوم حکیمی یک طرح و برنامه فکری داشت که طی حدود ۶۰ سال کار پژوهشی بدان پایبند مانده بود. عناصر روشی، درونمایه فکری و محتوایی این پروژه کم و بیش مشخص بود و در این سالها، دالهای اصلی این پروژه تعمیق شده بود اما مهمتر از بُعد فکری ایشان بعد ذکر او بود. مرحوم حکیمی به طور مرتب تعهد عالمان به عدالت، بیقراری بر گرسنگی مظلومان و مبارزه با شکمبارگی ظالمان را یادآوری میکرد. هرگز از اینکه این ایده مهم را در اغلب قریب به اتفاق آثارش تذکر دهد خسته نمیشد.به طور برجسته مرحوم علامه حکیمی برای عدالتخواهان جوان چند دستاورد داشت. یکی اینکه در زمانه فراموشی عدالت اجتماعی، این زمینه را فراهم میآورد که عدالتخواهی نه فقط به عنوان یک امکان دین که یک ضرورت دینی باشد. بخش مهمی از مجموعه الحیاة، بهویژه جلدهای سوم تا ششم این کتاب این ضرورت را به خوبی مطرح کرد.
آقای حکیمی توانست با ارجاع به متون اصیل و منقول از معصومین(ع)، به طرح معانی و دالهای اصلی مستتر شعائر دینی پرداخته و تفسیر اجتماعی از این مضامین ارائه دهد.
او در کتابهایی همچون پیام جاودانه، کلام جاودانه، قیام جاودانه و خورشید مغرب، تفسیری عدالتخواهانه از قرآن، نهجالبلاغه، عاشورا، انتظار و همچنین بعثت، غدیر و مانند آن ارائه میداد و این برای مخاطبانی که نیاز به یک دین اجتماعی را احساس میکردند اما پاسخ دهندهای به آن نمییافتند، بسیار ارزشمند بود. این تفاسیر به طرز اصولی اسلام مناسک میانتهی را به نقد میکشید و از این جهت دیگریهای دینی تفکر انقلاب اسلامی را تضعیف میکرد.
در تفسیر حکیمی، امامت شیعه اگر چه منشأ الهی داشت و حقیقتی آسمانی بود، اما اینچنین نبود که یکسره در وادی نور و ولایت به سر ببرد. امامت امری غیبی بود که امتداد آن در میدان امر اجتماعی روشن بود. مرحوم حکیمی نشان میداد روی زمین و در جامعه یا به تعبیر خودش، در عینیت جامعه، امامت کجا قرار دارد. این طور نبود که در طرح فکری مرحوم حکیمی امر امامت به اخلاق، تبلیغ پیامهای فرهنگی و دینی یا به حکومت و سیاست ختم شود بلکه تفسیر او از امامت در عینیت جامعه بازتاب داشت و خودش را در توزیع ثروت، عدالت اجتماعی و مقابله با نابرابری نشان میداد.
در توضیح زمینههای اجتماعی مناسبات جوانان عدالتخواه با مرحوم حکیمی هم این مسئله مطرح است که چرا در اواخر دهه دوم انقلاب، بار دیگر مرحوم حکیمی به یکی از مراجع فکری عدالتخواهان جوان تبدیل شد؟
در آغاز دهه دوم انقلاب، فرایندی آغاز شد که به رشد سرمایهداری در کشور منجر شد. بخشی از این روند ارتجاعی متأثر از ایده کاپیتالیسم بود. جریان معروف به روشنفکران دینی، متأثر از تحولات جهانی و دورهای از انزوای نسبی در حاکمیت، به سمت گسترش ایدههای لیبرالیستی رفتند.
بهتازگی نوشتهای از یکی از نمایندگان این جریان میخواندم که میگفت همبستگی میان لیبرالیسم با اقتصاد سرمایهداری از لحاظ تاریخی واقعیت دارد اما از نظر منطقی ضروری نیست.
این روشنفکران خیلی انتزاعی و منطقی فکر میکردند که این همبستگی فقط تاریخی است و روی کاغذ میشود میان آنها تفکیک کرد، به همین خاطر گمان میکردند غلتیدنشان به سمت لیبرالیسم، ضرورتاً موجب بسط کاپیتالیسم نمیشود ولی همان تجربه تاریخی تکرار شد و آن تفکیک روی کاغذ ماند. بخش مهمتر از سرمایهداری ایرانی البته پابست ضوابط فکری نبود و متأثر از رفاقتها و روابط بود.
هر چه بود با آغاز دهه دوم انقلاب، همزمان با بازتولید نوعی سرمایهداری که بیشتر رفاقتی بود و البته زمینهها و بعدها لعاب فکری هم پیدا کرد و همزمان با بسط یک الگوی توسعه متناسب با این انگارهها، یک طبقه مرفه جدید برآمد. مردان جمهوری اسلامی که با شعار علیه اسلام سرمایهداری به مجلس رفته بودند، تکنوکرات شدند. نهادهای حساس حکمرانی مثل سازمان برنامه را به دست گرفتند و به وضوح، در عالیترین سطوح، در هیئت دولت، از این حرف میزدند که ایدههای امام خمینی مثل جنگ فقر و غنا، ضد توسعه است. رهبر انقلاب در سخنرانی معروف که به عوام و خواص مشهور شد، نسبت به همین مسائل هشدار دادند و خواستند میان توسعه و مادیگری تفکیک شود.
گفتند وقتی صحابه پیامبر(ص) سرمایهدار شدند، انقلاب پیامبر(ص) به مسلخ کربلا رفت. حتی همین تعبیر «طبقه مرفه جدید» را به کار بردند و نسبت به برآمدن آن از دل روابط نظام جمهوری اسلامی هشدار دادند.
در چنین شرایطی جوانانی که هویت خود را معطوف به انقلاب اسلامی تعریف میکردند، به وضوح میدیدند به اصطلاح بزرگان انقلاب، با این روندها هیچ مشکلی ندارند. جناح موسوم به راست، احزاب جبهه پیروان امام و رهبری و جریان اصولگرای فعلی، بیشتر از آنکه دیگری و آلترناتیو این وضعیت باشند، تلاش میکردند بازیگران خوبی در میدان سیاست باشند و به مجلس و دولت بروند و این قبیل رقابتهای سیاسی.
آنها تا پایان دولت دوم کارگزاران، حامی تمام عیار آن بودند و نقدی اگر بود، از جانب همان روشنفکران و از موضع لیبرال بود. این مشاهدات، انسان حزباللهی پایان دهه دوم انقلاب را در یک خودآگاهی نسبت به جناح راست، قرار داد. در موقعیتی قرار داد که تلاش میکرد از این جریان فاصله بگیرد. این یک فاصله صرفاً و لزوماً سیاسی نبود بلکه نقد به الهیاتی که در منبرهای مذهبی و در خطبههای نمازجمعه تهران و قم و دیگر شهرها ترویج میشد هم بود.
شاید مهمترین نقد این بود که جریان اندیشه و تبلیغ اسلامی، جریان ارزشی و کار برای ارزشها و کار فرهنگی، با امر عدالتخواهانه فاصله گرفته است. اینکه برخی از آقایان روی منبر داد ارزشها میزنند، دعوت به اسلام میکنند اما هیچ کاری به عدالت و توزیع عادلانه ثروت ندارند نقد مهمی بود. وضعیتی مانند همان چیزی که امام حسین(ع) در خطبه منا توضیح میدهند. اینکه میان جریان دعوت اسلامی و تلاش برای قسط و توزیع ثروت، هیچ معیت و همبستگیای وجود ندارد.
این نقدها و فاصلهگذاری، بخشی از جوانان انقلاب اسلامی را که توانسته بودند کمی خودشان را از هژمونی جناح راست بیرون بیاورند و حول مفهوم عدالتخواهی بازسازی کنند با یک سلسله از پرسشهای عمیق فکری مواجه میکرد. این جوانان که بعدها موج و نسل اول عدالتخواهی پساانقلابی را از آغاز دهه ۸۰ رقم زدند، شاید از نظر کمیت در اقلیت بودند، اما به جهت تقرب به هسته اصلی ایدههای انقلاب اسلامی امکانهای قابل توجهی برای جریانسازی اجتماعی داشتند. این امکانها نیاز آنها به مبانی و منابع فکری را تقویت میکرد.امام خمینی و رهبر انقلاب که برای سیاسیون جناح راست منبع کسب مشروعیت و قدرت بودند؛ نخستین بار با حرکتهای این جوانان تبدیل به منبع معرفتی شدند. حلقههای صحیفهخوانی راه افتاد و ایدههای رهبر انقلاب در کتابهایی مثل قاموس عدالت مدون شد. اما تحرک اجتماعی عدالتخواهانه، باوجود جوانی حرکت و کنشگرانش، تأثیری به مراتب بیشتر از سازمانهای عریض و طویل سیاسی داشت. به همین دلیل نیاز بیشتری به ایدههای فکری داشت. علامه محمد رضا حکیمی یکی از کسانی بود که عمیقاً به این ایده مهم خطبه منا و قیام عاشورا، یعنی معیت و همبستگی دعوت اسلامی و عدالت اجتماعی باور داشت. پروژه او دعوت به چنین اسلامی بود. این باور، در شرایطی که اندیشه اسلامی و گفتارهای دینی از نظر عدالت اجتماعی یک برهوت تمام عیار بود، بسیار ارزشمند بود. علامه حکیمی اندیشه اسلامی را در عینیت جامعه مطرح میکرد و این در شرایطی بود که ذهنیتگرایی غالب بر ذهن و زبان اندیشوران اسلامی، هیچ امکانی برای بازتولید کنش عدالتخواهانه فراهم نمیآورد. به همین خاطر آثار مرحوم حکیمی در برآمدن سوژه عدالتخواه بسیار مهم بود.
به نظر شما نسبت علامه با خطراتی که تفکر عدالتخواهی را تهدید میکند، چه بود؟
تفکر عدالتخواهانه بیشترین ضربه را از اشعریگری خورده و خواهد خورد. گسترش اخباریگری و فقدان پایههای حکمی و کمرنگ شدن اصل عقلی حسن ذاتی عدل و قبح ذاتی ظلم، نگرش ما به هستی را عوض میکند. نگاه ما به انسان و دانش رفتارهای انسانی که فقه و عدالت باشد، هم عوض میشود.
ما نمیتوانیم بر اساس تذکر عدالتخواهانه، فقه عدالتخواه بر پا کنیم اما با خالی بودن تذکار عدالت، اساساً درک ما از فقه و مذهب، هیچ گاه دغدغه عدالت نخواهد داشت. بر این اساس بود که آقای حکیمی با یادآوری عدالت، به احیای سوژه عدالتخواه در دهه دوم تاریخ انقلاب کمک زیادی کرد و این سوژه عدالتخواه هم با آنکه خود موجود فلسفی بود، افقی عرفانی داشت و« دیگری» خود را «حجتیه» میدید، اما هیچگاه نمیپرسید آقای حکیمی تو چه نسبتی با حجتیه داری؟ با فلسفه و عرفان در چه وضعی هستی و یا سلایق سیاسی تو چگونه است و مانند آن و این هوشمندی و آگاهی، امر کم اهمیتی نبود.
این آگاهی از شناختی بر میخاست که عدالتخواهان از موقعیت استاد حکیمی داشتند و از نوعی رواداری اجتماعی حکایت داشت.
یکی دیگر از زمینههایی که سبب اقبال عدالتخواهان جوان به مرحوم علامه حکیمی شد این بود که «دیگری»های خود را در مقابل مرحوم حکیمی میدیدیم.
محافظهکاران سنتگرا و نارواداری که جز خود و جز آنچه خود در مسائل اعتقادی میاندیشیدند، امکان برآمدن ایده «دیگری» را نمیدادند.« دیگری» دیگر، محافظهکاران تجددگرایی بودند که اگر چه رواداری بیشتری داشتند یا در موقعیتی نبودند که رویههای ناروادارانهای اعمال کنند اما انواعی از برچسبهای سوسیالیزه کردن فقه و سلفیگری شیعی را حواله مرحوم حکیمی میکردند و عدالت اجتماعی را یک «بدعت» در دین میدانستند.
این دو « دیگری» با دو زبان متفاوت یک ایده را تقویت میکردند و آن، جدایی دعوت دینی از عدالت اجتماعی بود. تقابل مشترک پروژه مرحوم حکیمی و عدالتخواهان جوان با این دو جریان، این جوانان را گرد آثار حکیمی و بیش از همه چیز دایرة المعارف مهم « الحیات»، جمع کرد.
پیشبینی شما از آینده این جریان چیست؟
من تصور میکنم سوژه انقلابی بار دیگر از موضعی عدالتخواهانه برخواهد خاست. جناح راست و لابیهای قدرت، جناح مؤمن انقلابی را از معنا تهی کرده و در اتاق انتظار قدرت نشانده است. سوژه انقلابی این موقعیت را برنخواهد تافت و به زودی این موقعیت پیرجوانی را ترک خواهد کرد. از تکرار حرفهای برادر بزرگتر دست برخواهد داشت و در زمانهای که انقلاب اسلامی به وضعیت عقبماندگی در عدالت دچار شده، سوژه انقلابی برای درمان این وضعیت برخواهد خاست.
رهبر انقلاب تعبیر قابل توجهی درباره این وضعیت داشتند. گفتند من به عقبماندگی در عدالت اقرار و اعتراف میکنم و به این خاطر از خدا و مردم عذرخواهی میکنم. گفتند با همت مردان و زنان مؤمن انقلابی، این عقبماندگی جبران خواهد شد.
الان نیمه ماه محرم است.
یک قدم برگردیم به منبرهای دهه محرم فکر کنیم. از فرزندآوری تا امنیت، تا طب سنتی و نور و ولایت و اخلاق و همه چیز بود اما هیچ خبری از عدالت نبود؛ مشخص است وضعیت این طوری نخواهد ماند. آن همت و نیروی مؤمن و انقلابی که رهبر انقلاب گفتند برای عدالت برخواهد خاست. این برخاستن نیازمند یک خاستگاه الهیاتی است.
اگر منتظر باشیم تا امر عدالتخواهانه، در یک تفسیر جامع و جامعهمدار از دین و به مدد الهیات عدالتخواهی برخیزد، میتوانیم با اطمینان بگوییم مرحوم حکیمی پس از مرگش زنده خواهد بود و تکثیر خواهد شد و به احیای مجدد سوژه عدالتخواه کمک خواهد کرد. حتی این امید وجود دارد که رحلت استاد حکیمی نیز به برآمدن مجدد حلقههای الحیاةخوانی کمک کند؛ مرگ انسانهای بزرگ هم به گسترش برنامه فکریشان کمک میکند.