گفتوگو پیرامون عمل و تفکر انقلابی - بخش نخست
گفتوگوی«فرهیختگان» با مجتبی نامخواه پیرامون عمل و تفکر انقلابی - بخش نخست
در موقعیت تاریخی و اجتماعیای نیستیم که لحظه انقلاب را تفسیر کنیم
سیدجواد نقوی، روزنامهنگار: در گفتوگو با حجتالاسلام مجتبی نامخواه، پژوهشگر دانش اجتماعی مسلمین و مدیر گروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم(علیه السلام) به بحث از تفسیر لحظه انقلاب و ربط تفکر و عمل انقلابی پرداختهایم. بخش نخست از متن این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
یکی از مسائلی که با آن مواجهیم، تفسیر «لحظه انقلاب» است. عدهای لحظه انقلاب را اتفاقی قدسی میبینند و عدهای نگاهی جامعهشناختی و عدهای نگاه تاریخی دارند. امروز تفسیر لحظه انقلاب از جهتگیریهای سیاسی و منافع و تلقی دستههای سیاسی هم فارغ نیست. برای این مساله چه باید کرد؟! آیا میشود وحدتی تفسیری برای آن پیدا کرد؟ یا باید تفاسیری را که تا امروز وجود دارد، نقد کرد و باب جدیدی گشود؟
آنچه عجیب است تفسیرهای متعدد از لحظه انقلاب نیست بلکه اصل تفسیر لحظه انقلاب است که دست کم امروز میتواند برای ما عجیب باشد. در سالهای اخیر تلاش زیادی داشتم تا تحلیل امام(ره) از انقلاب اسلامی را بیشتر بفهمم. عقیده دارم امامخمینی در تحلیل انقلاب فقط رهبری کارگزاران تغییر متمایز 57 را برعهده نداشت بلکه توانست تفسیری متفاوت از نظم و انقلاب و جامعه و تغییر داشته باشد و این تفسیر متفاوت بود که درنهایت به انقلابی متمایز منتهی شد. زیر و زبر تمام صحیفه و آثار امام (ره) را جستجو کردهام تا متوجه شوم امام چه درکی از انقلاب بهطور اعم و انقلاباسلامی بهطور خاص و بالاخره بهنحو اخص از «انقلاب اسلامی ایران» داشته است؟ به نتایجی رسیدهام که چهار مفهوم کلی «اسلام انقلابی» و «انقلاب اسلامی» و «انسان انقلابی» و «انقلاب انسانی» میتواند ادبیات امام خمینی را صورتبندی کند. با این همه در تمام جستوجوهایم تصویر و تفسیر لحظه انقلاب از زبان امام غایب بود. یعنی امام تقریبا توضیح جامعی درباره هر چهار مفهوم و مرحلهی سیر انقلاب داشت و یک سیر مفهومی و تاریخی جامعی را شکل داده بود ولی تفسیر لحظه انقلاب در این تحلیل به نوعی غایب است.
بهنظر من اگر بخواهیم تفسیر لحظه انقلاب را از نگاه خود امام که در درون ماجراست- بشنویم و این مسیر درونفهمی اهمیت به سزایی در مطالعات بیرونی جامعهشناختی دارد، امام در درون ماجرا بهنوعی دعوت به «حیرت» میکند. حیرت از یک جهت بیرونی محصول تاریخی است که در آن قرار داریم یعنی هگل نسبت به انقلاب فرانسه در چه موقعیتی است؟ در موقعیت بهت است.
اینکه عرض کردم «تفسیر داشتن از لحظه انقلاب» عجیب است به همین دلیل است چون تفسیر داشتن از لحظه انقلاب به غیر از تحلیل داشتن از انقلاب و نظریه داشتن در باب انقلاب است. تفسیر لحظه انقلاب بهنوعی تحقیر آن است. در این تحقیر، این انقلاب نیست که تحقیر میشود بلکه کسانی تحقیر میشوند که بدون بهت از این رویداد حرف میزنند و آن را در حد یک انتخابات تقلیل میدهند. کسانی که لحظه انقلاب را تفسیر میکنند، در واقع دارند یک آمد و شد سیاسی را تفسیر میکنند که مثلا یک عضو اخراجی جبهه ملی رفت و یک عضو انشعابکرده جبهه ملی آمد؛ تفسیر آنها از لحظه انقلاب همین است و چیزی بیش از این در این تفسیرها نیست. بعد هم بلافاصله شروع میکنند به تفسیرهای قاطع خود و براین اساس ایدئولوژیهایی را استوار میکنند. لذا در بحبوحه انقلاب ایران وقتی آن فیلسوف فرانسوی به ایران میآید تا ببیند در ایران چه خبر است، در مشاهداتش به تحیر میرسد. البته جنس حیرتی که امام ما را به آن دعوت میکند فراتر از تحیر فوکو است اما بالاخره نوعی تحیر درباره انقلاب است. با این حال تعجببرانگیز است که فلان درسنامهای که برای دروس معارف نوشته شده است و یا فلان شرقشناس دستچندم، چنان قاطع درمورد لحظه انقلاب اظهارنظر میکند که انسان میماند که آیا تو اصلا پرسشی داشتی که آمدی و به این پاسخ رسیدی؟ آیا این تفسیر تو از لحظه انقلاب نتیجه تلاش تو برای رسیدن به یک پاسخ است و یا به یک ایدئولوژی برای پیشبرد اقدام سیاسی خود احتیاج داشتی؟
حال این قطعیت در تفسیر انقلاب، یا در بستر ضدیت با انقلاب است و یا در بستر همگرایی با انقلاب اما این قطعیت درست در برابر حیرتی است ما در تحلیل امام خمینی در تفسیر لحظه انقلاب به آن میرسیم. این حیرت البته یک حیرت متعالی است؛ همانطور که در مفاهیم عرفانی به طور مفصل داریم که ما را دعوت به حیرت و ازدیاد حیرت میکند و ما به این حیرت بسیار احتیاج داریم. در تفسیر امام اوج این حیرت زمانی رخ میدهد که انقلابی انسانی رخ میدهد و بهواسطه این انقلاب انسانی دگرگونی به وجود میآید و انسان انقلابی از دل آن خلق میشود. انسان پس از انقلاب بهتمامی، ویژگیهایی در برابر و یا بر ضد انسان پیش از انقلاب انسانی دارد. ولی چطور در مدت یک سال و یا حداکثر یک سال و دو ماه این انقلاب و دگرگونی درونی اتفاق افتاده و آنجاست که امام از امر غیبی صحبت میکند و از دست غیب میگوید. لذا باید در تفسیر لحظه انقلاب به این مساله دقت کنیم که ما در موقعیتی هستیم که اساسا درک جامع و قطعی از انقلاب نداریم و نمیتوانیم لحظه انقلاب و یا ابعاد دیگری از انقلاب را تفسیر کنیم. ما بیش از قطعیت، نیازمند حیرت و پرسشیم.
در بحث با دوستان اهل علم هم گاهی به اینجا میرسیم که تحلیلها کفایت ندارند. در سطح فضای مجازی هم گاهی تحلیل میکنند که انقلاب اسلامی شبیه پیتزایی بود که یک قسمتش روحانیت، یک قسمت چپها و یک قسمت روشنفکران بودند و روحانیت بهکل آمد و پیروز شد و همهچیز را گرفت. البته این تفسیرها بهلحاظ علمی و تبیینی، موجه نیست. شدنی نیست که یک جمع 35 میلیونی با هم انقلاب کنند و هیچ تفسیر کلیای نداشته باشند و صرفا عمل ناهماهنگ یک جمع پراکنده باشد. تفسیر شما این موارد را کاملا رد میکند و حتی تفسیر را هم برنمیتابد.
این تفسیرها به علایقی ایدئولوژیک و حتی علایقی پایینتر از ایدئولوژی و منافع سیاسی مرتبط است یعنی بیشتر نوعی از دعواهای سیاسی است. علایق ایدئولوژیک است که تفسیر انقلاب را اینطور بسیط و ساده اعلام میکند. در تحلیل امام با همه اهمیتی که برای زمینههای انقلاب قائل است و هم زمینههای سلبی و نارضایتی از وضع موجود دیده میشود و هم صورتبندی معرفتی است که امام دارد و این صورتبندی خود را در این چهار مفهومی که عرض کردم، با این حال همه اینها زمینه تحقق آن لحظه غیبی است.
در مرحله طرح اسلام انقلابی، میان برداشتی که امام از انقلاب، اسلام و آموزههای اسلامی دارند و برداشت طرف مقابل، که میشود گفت متجددان و متحجران هستند- یک درگیری معرفتی و یک جایگزینی معرفتی شکل میگیرد و زمینه را برای انقلاب بهوجود میآورد ولی باز اینها زمینه است و «لحظه انقلاب» نیست. امام برای ما این چنین تحلیل و تصویر میکنند که درک وارونهای از اسلام وجود دارد. درک ناقصی از اسلام رواج دارد که ظاهری، ساده و کمعمق دارد. در برابر این وضعیت تفکر اسلامی، امام از اسلامی حرف میزنند که اسلام انقلابی یا بر حسبت تعریف و تعبیری که در سالهای در سالهای بعدی دارند، اسلام ناب است. این اسلام روح و تحرک دارد، ابعاد اجتماعی و سیاسی و عمق معنوی و عرفانی دارد و وقتی به جامعه ارائه میشود به یکباره حالتی از بهت و «رجوع به خود» شکل میگیرد؛ شبیه همان رجوع به انفسی که در ماجرای حضرت ابراهیم(ع) که در قرآن ذکر شده است که وقتی حضرت ابراهیم(ع) استدلالهای توحیدی میآورد و آیینها و اعتقادات موجود را نقد میکند، بهیکباره بهتی برای آحاد جامعه بهوجود میآید. امام(ره) میگوید این اتفاق در انقلاب اسلامی و در آن لحظه برای آحاد جامعه رخ میدهد و ما با یکک جایگزینی میان دو اسلام مواجه میشویم. این رویداد فضا را فراهم میآورد تا دست غیبی خدا وارد جامعه شود و دلها را دگرگون کند و انقلاب درونی و بازگشت به فطرت که دقیقا تعبیرات امام است در آحاد جامعه رخ داد. زمینه نارضایتی سیاسی و اجتماعی نیز وجود دارد و مفصل قابل بحث است اما بستری است برای جایگزینی دو اسلام. درحالیکه همه این زمینهها وجود دارد، انسان ایرانی این قابلیت را بهدست میآورد تا از درون دگرگون شود. لحظه این دگرگونی درونی چیست؟
هرچه پیش برویم یا حداقل امروز در موقعیتی تاریخی و اجتماعیای نیستیم که لحظه انقلاب را تفسیر کنیم و انقلاب جهتی از غیب و غیاب دارد که این لحظه است؛ ما میتوانیم به آن لحظه نزدیک شویم ولی لزوما نمیتوانیم آن لحظه را تفسیر کنیم.
امسال کتابی در حوزه شهری دیدم که تهران سال56 را از منظر توسعه بررسی میکرد، شهری مدرن ولی دچار توسعه نابرابر بهنحویکه 40 تا 50 درصد تهران کاملا مدرن بوده است. این دگرگونی امری اجتماعی و عجیب است. در یک لحظه آحاد به سمت کاری میآیند که شاید اخروی است در مستنداتی که هست از روی لباس جوانها و زنان میبینیم دیدگاهی توحیدی پیدا شده است و کاملا مشهود است. ویژگی امام و سایر متفکران همراهش چه بود که امری قدسی را رقم زدند؟ امروز نهایت دفاع مدافعان انقلاب این است که رتوریکی را مداوما اظهار میکنند و دیگر امری اجتماعی ملازم با آن دگرگونی تولید نمیشود؟
این دگرگونی فقط مختص تهران نیست، فقط برای 40 تا 50 درصد بافت سنتی جامعه نیست بلکه برای آحاد مردم است. آحاد مختلف جامعه این دگرگونی را تجربه کردند. حتی فوکو که به ایران آمده بود این را دیده است و میگوید از ملای روستایی تا کارمند شرکت نفت و تا زن چادری یک حرف میزنند و میخواهند معنویت به سیاست بیاید. او هم در مشاهداتش این را احساس میکند.
خلبان با ریبن میگوید سلام ما را به امام برسانید و این برای فوکو سوال است که چرا خلبان از طبقه بورژوا بهدنبال امام میگردد؟
بله بنابراین لازم است بدانیم اولا این یک دگرگونی عمومی است اما اتفاقی که آن را رقم زده است؛ اگر بخواهیم بر این نقطه متمرکز شویم و بپرسیم که چرا این اتفاق آن زمان رقم خورده و چرا الان رخ نمیدهد؟ باید بدانیم امام اصل انقلاب را به فعل انسانی نسبت نمیدهد. تقریبا 50 سال کار فکری مستمر متفکرهای جریان اقلیت در درون حوزه علمیه که ارتباطات خوبی هم که با فضای آکادمیک دارند؛ ارتباط خوبی هم با فضای روشنفکری دارند؛ ولی در درون حوزه در اقلیت هستند و در عینحال که اقلیت حوزوی هستند، پژواک و بازتاب گستردهای دارند؛ در کنار جریان اقلیت روشنفکری، امثال جلال و شریعتی که از معدود روشنفکران همراه با این فضا هستند و از نظر فکری هم کاملا در جامعه بازتاب دارند. این مجموعه از متفکران حوزوی و روشنفکران انقلاب اسلامی پژواکهای قوی و دگرگونسازی در جهان فکر ایرانی دارند اما امام خمینی انقلاب را به فعل اینها نسبت نمیدهد. بلکه این اندیشمندان و انقلاب معرفتیای که ایجاد کردهاند، در نظر امام خمینی زمینه آن انقلاب انسانی را پدید آورده که به تعبیر امام جایگزینی دو اسلام است. ایشان برای این رویداد از تعبیر جایگزینی دو اسلام استفاده میکنند یعنی بهنوعی فرهنگ دینی را درگیر میکند، نه تحلیلی اجتماعی و دینی و آکادمیک را. درواقع آوردهای در فضای اجتماعی و فرهنگ عمومی است و هم عنصر درگیری در آن مهم است و عمیقا با وضع موجود که ساخته و پرداخته التقاط متجددانه یا ساخته و پرداخته باورهای متحجرانه و مقدسمآبانه است درگیر میشود و از دل این درگیری آن فیض انقلاب - به یک معنا تحفه الهی است- به آحاد جامعه افاضه میشود.
این مبنا توضیح فلسفی مفصلی دارد و حداقل براساس حکمت اسلامی و صدرایی این بحث مطرح است که شرط و امکان افاضه فیض، تضاد و درگیری است و این درگیری را امام در ایام انقلاب بازتولید میکند و در دورهای که دوره بازتولید و استمرار انقلاب است، این درگیری یادآوری میشود. ویژگی درگیری و شمول در اسلام ناب انقلابی زمینه را برای یک دگرونی درونی ایجاد میکند و این دگرگونی به یک معنا در بقیه نیست و ادامه پیدا نمیکند.
هنری ژیرو که در کانادا استاد فلسفه تعلیم و تربیت است تزی دارد و میگوید در سیطره نئولیبرالیسم همه جهان بیخرد است. ما هم بعد از انقلاب -لااقل تاحدودی که به این سمت رفتهایم- بیخرد شدهایم. وقتی برمیگردید و فلسفه شناخت شهید مطهری را میخوانید یا فلسفتنای شهید صدر را میخوانید میبینید ما از 40 سال پیش تا امروز جلو نیامدهایم و حتی معکوس طی کردهایم. امروز من بهعنوان دانشجویی که اندیشه سیاسی میخوانم واقعا از نگاههای چپ اذیت میشوم. در این سیطره و نشر حتی در بین متفکران انقلابی یک کتاب در نقد این موارد نمیبینیم. نظریه اجتماعی پیشکش، حتی به مسائل روتینی که مسائل اندیشهای است و باید به آنها پرداخته شود، نمیپردازیم تا آنجا که انقلاب ایران مارکسیستی یا لیبرال تفسیر میشود. آقای قوچانی مقالهای دارد و رسما پیامبر را سرمایهدار معرفی کرده است.
ما گرچه نسبتهای اندکی با برخی متفکران انقلاب داریم اما از سنت متفکرین انقلاب گسستی جدی داشتهایم. برای توضیح این گسست باید ابتدا روشن کنیم که وقتی میگوییم متفکر انقلاب یعنی چه و در برابر چه گونهای از تفکر و متفکر مطرح است. ما در کاربست مفهوم تفکر/متفکر انقلاب مشخصا به نحوه خاصی از تفکر ارجاع میدهیم که طی سالهای دهه بیست به بعد، به مدت پنج دهه، ادامه داشته است. ما با این نحوه خاص تفکر طی این نیم قرن توانستهایم به مساله تاریخی خود که تغییر وضعیت اجتماعی بود پاسخ دهیم. ما با این نحوه تفکر توانستیم به انبوهی از مسالههای بههم پیچیده فکر کنیم و توانستیم برای مسالههای گوناگون حیات اجتماعی پاسخهایی ابداع کنیم. مسائلی که زاییده استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استضعاف اجتماعی و استثمار فرهنگی و بسط خرافه در جامعه ما بودند. ما با این چارچوب فکری خاص در طی نیمقرن توانستیم به این موارد فکر کنیم.
در دورههایی از حیات اجتماعی ما، در غیاب یک قدرت خیرخواه، جامعه ایرانی امکانهای اجتماعی و فکری خود را برای درک و حل مشکل بسیج میکرد و راههایی پیدا میکرد. جامعه میتوانست مسائل خود را بفهمد و حل کند و پیش برود. اما در یک دورهای این جامعه، با این همه امکان نتوانست به مسئلههایش پاسخ بدهد و به نقطه قحطی رسید.
کدام تفکر توانست وضع ما را از جامعه قحطی، از وضعیت 1297 دگرگون کند؟ کدام شیوه تفکر بود که توانست ذهنیت ایرانی و اسلامی و فلسفی و نظری ما را با عینیت اجتماعی ما پیوند دهد؟ به ما امکان کنش بدهد و ما را از وضعیت واکنش خارج کند؛ به ما جرات اقدام بدهد و به ما دانش لازم برای کنش را اعطا کند؛ به ما امکان فعل اجتماعی بدهد تا بتوانیم تاریخساز باشیم و اقدام اجتماعی داشته باشیم؟
اگر بخواهم منظور از سنت فکری متفکران انقلاب را توضیح بدهم، تا بتوانیم بعد از آن به توضیح گسست از این سنت بپردازیم؛ باید به یاد بیاوریم که این چگونگیِ خاص از تفکر بود که ما را از زیر یوغ صدساله تجدد[مآبی] خارج کرد و به ما امکان داد که در مواجهه با تجدد در موقعیتهای انفعالی و متحجرانه نباشیم. وقتی از فاصله و گسست از متفکران انقلاب حرف میزنیم باید اضافه کنیم که متفکران انقلاب از موضع اقلیت بهلحاظ کمی ولی تاثیرگذار بهلحاظ کیفی هم از درون حوزه و هم از دل فضای آکادمیک و روشنفکری هستند. یعنی بیشتر در بعد حوزوی و اسلامی خود تولید پاسخ میکنند و شاخه روشنفکری این کار -که جلال و شریعتی باشند- بیشتر تولید پرسش میکنند یا پرسشهای انسانی را پیش روی تفکر ما قرار میدهند که کاری بسیار مهم است. وقتی میگوییم گسستی از تفکر انقلاب داریم در حقیقت گسست از امکان مهمی است که جامعه ما توانسته در سالهای اخیر خود را با آن وفق بدهد و وضعیت خود را دگرگون کند، گسسته شدهایم. این گسستی مهم است نه یک گسست ساده و اینطور نیست که مسئله فقط دلبستگی به چند متفکر باشد. ما گسستی از یک سنت فکری داریم.
منظور از انقلاب در ترکیب متفکر انقلاب، واقعیت تاریخی انقلاب و حیث مصداقیاش نیست، بلکه حیث مفهومی آن و جنبه نظری انقلاب است. منظور از «متفکر انقلاب» کسی نیست که از دل تفکر مذهبی یا حوزوی یا از حوزه منورالفکری با رویداد انقلاب اسلامی ایران در سال 57 همراهی و همدلی داشته است. بهویژه کسانی که در سالهای 56 و 57 با انقلاب همراه شدهاند و بیتفاوتیهاشان تبدیل به همراهی و همدلی آنان شد. بسیاری از اینها کسانی بودند که در گوشهای از قم تفسیر قرآن داشتند و فروعات فقهی را میگفتند و وقتی حضور سواد اعظم را میدیدند، نسبتشان با انقلاب دگرگون میشد. بسیاری در محیطهای آکادمیک و کافهها و انجمنهای روشنفکری بودند و به انقلاب بیتفاوت بودند اما در یکی دو سال آخر وضع آنها هم متفاوت شد. در این دوره امثال شاهرخ مسکوب هم با انقلاب همراه است و تعابیر عجیبی درمورد ورود امام به ایران دارد و مثلا میگوید روح به کالبد تاریخ ایران وارد شد.
ما وقتی مفهوم «متفکر انقلاب» را مطرح میکنیم، به عنوان قسیم متفکرانی حرف میزنیم که صورتمساله را سنت و تجدد میدیدند. کسانی که اصلاح سنت برای جمع و تلفیق با تجدد مساله آنها بود؛ یا احیای سنت را درنظر داشتند. متفکران «اصلاح» و «احیا» کسانی بودند که مساله را در چارچوب سنت و تجدد میدیدند. متفکران انقلاب اما گونهی دیگری از متفکران بودند که اصل مساله را در دگرگونی اجتماعی میدیدند.
امام متوجه میشد که شریعتی و شهید جاوید میتوانست مسالهای باشد که دهها و صدها جلسه محترمانه و مودبانه نقد و بررسی در قم برای آن برگزار شود، ولی مطلقا کنار میگذاشت و درباره این حاشیهها صحبت نمیکرد، چون اساسا دعوای سنت و تجدد برای او اهمیت نداشت؛ مساله او دگرگونی عملی بود. البته این دگرگونی عملی حیث فکری هم داشت. بحث شهید بهشتی در کتاب شریعتی جستجوگری در مسیر شدن تماما این است که شما با این روند تمام تلاشهای سی و چهلساله بعد از دهه 20 و 30 را نابود میکنید و باید به دگرگونی اجتماعی بیشتر از دعواهای نظری اهمیت بدهید. به همین خاطر میخواهم بگویم گسستی که ما از متفکرین انقلابی داریم -متفکر انقلابی به این معنا که دگرگونی اجتماعی مساله او است- و گسستی که ما این شیوه تفکر داریم؛ تفکری که از دهه 20 و 30 برای ما محقق شده است و در سالهای منتهی به انقلاب در اوج بوده است؛ این گسست باعث شده امروز باید با چراغ به دنبال متفکر انقلاب بگردیم؛ متفکری که دلبسته انقلاب اسلامی ایران باشد؛ هست. کسانی که در چارچوب سنت و تجدد بیندیشند و دلبسته نقد تجدد و یا علاقهمند به بازپردازی سنت برای احیای آن در جهان کنونی باشند، وجود دارند؛ اما آیا کسی وجود دارد که مسالهاش رقمزدن یک دگرگونی اجتماعی باشد؟
وقتی از سنت فکری متفکران انقلاب که دگرگونی اجتماعی برای آن اصل است، فاصله بگیریم گسسته بشویم، این آشفتگیای که گفتید پیش میآید. بعضیها امروز به این نتیجه رسیدهاند که تمدن جدید باید به هر طریقی که میشود به کلی از بین برود؛ حتی اگر بهجای آن خرافات جایگزین شود. درصورتیکه متفکران انقلاب و امام چنین نگاهی نداشتند. ما در فضای طلبگی چیزی داریم به نام حد وسط استدلال فقهی. کاری که با روایات در فقه انجام میشود و نقد و دقتی که در روایات درون فقه انجام میشود تا تبدیل بشوند به حد وسط استدلال فقهی، با کاری که در عبادات و اعتقادات با روایت میشود قابلمقایسه نیست. آنجا معمولا روایتها قبول هستند، مگر چه شود که کنار بگذارند. ولی در فقه بسیاری از آن روایات کنار گذاشته میشوند، چون حد وسط استدلال فقهی بسیار اهمیت و دقت دارد و در فضای دینی بسیار خاص است. برای امام خمینی در مکاتبهای که با مرحوم آیتالله قدیری دارند، این که تمدن جدید نباید به کلی از بین برود، یک حد وسط استدلال فقهی است. میخواهم بگویم نسبت ما با غرب دگرگون شده است.
نسبت ما با عدل هم دگرگون شده است و ما پایههای فکری که امکان عدالتخواهی را از موضع اسلامی و توحیدی فراهم میآورد، از دست دادهایم. این پایهها عبارت بود از مثلاً حسن ذاتی عدل و قبح ذاتی ظلم. این از محکمات ایدهها و از نقاط زیربنایی سنت فکری متفکرین انقلاب بود. اما ما میبینیم این نگرش اساسا تخریب شده است و برای کسی مهم نیست و حتی علیه آن شورش فکری میکنند. نتیجه چیست؟ وقتی پایههای یک تلاش فکری برای تغییر را متزلزل کنیم؛ نوعی اشعریگری جایگزین میشود و عوض تغییر وضع موجود در پی توجیه آن است. بنابراین در این گسستی که از سنت فکری متفکران انقلاب داریم؛ نسبت ما با عدل نیز دگرگون میشود؛ یعنی وقتی دچار بسط اشعریگری شوید -که عمق عقلانیتش کم است و ازلحاظ امکان تحلیل اجتماعی بهشدت فقیر است؛ این عقلانیت تنک اشعریگرایانه بهشکل مستمری دوگانه تولید میکند، چون همهچیز را در تضاد با امر قدسی میبیند. چون امر قدسی او آنقدر افلیج است که نمیتواند بهنحو عام و شامل ما و حیات اجتماعی ما را دربر بگیرد.
نسبت ما نه فقط با غرب و عقل و عدل که با عمل هم تغییر کرده است. انبوهی از تحلیلهای دلسوزانه به ما میگوید جامعهای که با آرمان عدالت انقلاب کرده، امروز در این زمینه دچار عقبماندگی است. آیا این هشدارها میتواند نیروی اجتماعی انقلاب را بهسمت عمل بکشاند؟ نه. انبوهی از احتیاطهای فکری و دوگانههای ساختگی میآید و مانع میشود. نواشعریمسلکی مانع میشود، گفتارهای خطابی و دینداری عوامانه میآید و مانع میشود. سه سال پیش رهبر انقلاب گفتند در مجلس خبرگان است هیات اندیشهورز تشکیل بدهید و ارزیابی بدهند، عدالت اسلامی را مبنا بگیرند و وضعیت را تحلیل کنند تا ببینیم چقدر پیشرفت داشتهایم؟ سه سال گذشته؛ آیا کاری کاری صورت گرفته است؟ چون امکان وقع نهادن به این توصیه رهبری را نداریم و نمیتوانیم. چون از سنت فکری متفکرین انقلاب گسسته شدهایم و نسبت ما با عدل و عقل و عمل و غرب تغییر کرده است و عدل و عقل را طور دیگری میفهمیم، لذا امکان دگرگونی و تحول و امکان بسط دگرگونی انقلاب را نداریم. از طرفی امکانهای متعددی برای دگرگونی های ارتجاعی بهوجود آمده است. طبیعی است که در این وضعیت متفکرین انقلابی تضعیف شوند و اسلام سرمایهداری مرتباً تقویت شود. امروز به پیامبر اسلام گفته میشود یک کاپیتالیست رادیکال! چطور است که کسی در این مورد حرفی نمیزند؟!
باید یکسری از واقعیتها را بیان کنیم. ما با احوالاتی مدرن مواجه شدیم. فردگرایی در این حوالات مدرن زیاد است. مطالعات فرهنگی میگوید اگر سینمای کشور را نگاه میکنید متوجه آن میشوید. من به سینمای سوئد و آمریکا و هرجایی نگاه میکنم یک فردگرایی ویژه در تمام فیلمها هست و این فردگرایی با آرمان اولیه انقلاب ما متفاوت بود. اگر انقلاب ما فردگرایی بود که اصلا فداکاری پیش نمیآمد. در دفاع مقدس دیدیم که هشت سال کشور جنگید و میبینیم سالبهسال فردگرایی نقض میشود. اما امروز حتی دغدغهمندان انقلاب به چنین مسالهای بهسادگی نگاه میکنند و احساس میکنند میتوان فردگرایی را با رتوریک و با بازخوانی سرد حرفهای قدیم -که در پارادایم خود کارآیی داشت و امروز ندارد- به حاشیه برد. این تاکید بر دینداری فردی و فردگرایی دینی شده را درک نمیکنم. متوجه این سادهانگاری نمیشوم. خروجی این وضعیت مشخص است. ما فهم خوبی نسبتبه غرب و تغییراتی که غرب برای ما ایجاد کرده نداریم و حتی فهم ما نسبتبه متفکرین انقلاب یکهزارم شده است. قبل از اینکه کتاب همرزمان حسینآقای خامنهای را بخوانم، عقیده داشتم که آقای خامنهای در حلقه دوم حرف خود را زده است، ولی فصل آخر که درباره تقیه است و فصل عجیب و غریبی است، انسانی مسلمان و شیعه را توصیف میکند که نمیتواند فردمحور باشد. آقای خامنهای اینها را سی، چهل سال پیش گفته است. همهچیز شبیه به اخلاقی شده که آقای ملکیان میگوید، اینکه انسان نسبتبه جامعه وظیفه دارد و باید به دیگران بابت آشغال ریختن در خیابان یا بوق زدن بیمورد تذکر دهد. اینها که چیزهایی بدیهی است.
تفسیر من از امر اجتماعی این است: شما یک زمانی دگرگونی اجتماعی را برای اهداف و آرمانهای انقلاب به صورت انقلابی پی میگیرید. یک بار در سطح زندگی. انقلاب اسلامی چطور امر اجتماعی را بهوجود میآورد؟ امر اجتماعی انقلاب یعنی دگرگونیهایی که در راستای آرمانهای انقلاب است، ولی در متن زندگی پیگیری میشود. پایه آن درک عمیقی از غرب و دیگری است. پایهاش عقلانیت است ولی انقلاب اسلامی امر اجتماعی خود را با نظریه خلق نمیکند. با تصویر دقیق و عمیق از تجدد خلق نمیکند. بلکه در خلق امر اجتماعی بیشتر بر سیاست اجتماعی تکیه میکند و حیث عملی و انضمامی در این روند برجسته است. البته امروز هم سیاست اجتماعی نداریم و باید آن را ابداع کنیم، ولی بعد از انقلاب اسلامی یک سنت مشارکت تاریخی در دل جامعه ما وجود داشت که با آموزههای اسلامی تقویت شد. قنات و واره را در سنت ایرانی داشتیم و انبوهی از مفاهیم تعاونی و ایثار را در داخل سنت اسلامی داشتیم که طی سالهایی طولانی با هم همنشین و تقویت شدند. انقلاب اسلامی این را به الگوی جنبش مدنی تبدیل میکند و از دل آن نهاد اجتماعی بهوجود میآورد. نهادهایی که به یک معنا همه در دل چارچوب سیاستهای اجتماعی هستند. در چارچوب مسکن و آموزش و سلامت و... هستند، ولی نهادهای انقلاب هستند و در وضع اولیه خود نوعی کنش مدنی هستند. این نهادها بار امر اجتماعی انقلاب را به دوش میکشند.
اگر ما بهعنوان مقدمه امر اجتماعی تصویر دقیقی از غرب را مدنظر قرار بدهیم و شکلگیری امر اجتماعی را منوط به بازسازی نسبتمان غرب و دیگر مقولات کنیم؛ اگر اینطور شد، ما داریم شکلدهی به امر اجتماعی را به امتناع حواله میدهیم. آنچه امروز بیش از همه به ما کمک میکند، تلاش برای چیزی است که من کلمات زیادی برای آن ندارم اما بیشتر در لایه سیاست اجتماعی است.
ما به روایت مجدد تمام لحظات تاریخ خود احتیاج داریم، چون اساسا انقلاب محصول همه تاریخ ما بود. انقلاب به 10، 15 سال اخیرش مرتبط نبود، شورش و کودتا نبود. ما در سدههای اخیر خیزشهایی برای انقلاب و قیام داشتیم که تجربه تاریخی همه آنها به میدان و همه ایران به خیابانها آمد. ما به همه تاریخ خود نیاز داریم ام 100 سال پیش در اسفند 1299 کنشی به این معنا نداشتیم. کل کنش ما این بود ما کودتا را میپذیرفتیم. ولی در 50 سال توانستیم کنشی داشته باشیم که بهت بیافریند. برای شکلگیری امر اجتماعی خود به این لحظه از تاریخ خود که در آن در مرحله واکنش نیستیم و در مرحله کنش هستیم، احتیاج بیشتری داریم. ما در جاهایی دچار اشعریگرایی نسبتبه غرب هستیم که نوعی بنیادگرایی و پسزدن همهچیز را بازتولید میکند.
پایه خلق امر اجتماعی در عصر انقلاب اسلامی لزوما بینشی نسبت به غرب و عقل و عدل نبوده است؛ بلکه نوعی کنش اجتماعی بود که به یک سیاست اجتماعی قدرتمند منتهی میشود. البته بهطور انضمامی کنشگران این سیاست اجتماعی نگاه مشخصی به غرب را داشتند ولی دگرگونی اجتماعی، چه پیش و چه پس از انقلاب برایشان اولویت دارد. پروژه سنت و تجدد و دوگانه سنت و تجدد منتهی به انقلاب نمیشود، بلکه توجه به دگرگونی اجتماعی دربرابر توجه به سنت و تجدد است که به انقلاب منتهی میشود. در خلق امر اجتماعی نیازمند توجه به دگرگونی و تجربههای ناشی از نگرشی هستیم که به دگرگونی محوریت میداد.