تمدن اسلامی و نه شیعی، نتیجه انقلاب اسلامی
گزیده: شما نمی توانید با اسلام نابی که مسئلهاش عدل ظلم و اقدام علیه طاغوت و ایجاد جامعه توحیدی است، با چنین اسلامی انقلاب کنید بعد با اسلام مناسک میان تهی و با تغلیظ مناسک و فضائل، تمدن اسلامی ایجاد کنید.
ادامه گفتگو با حجت الاسلام مجتبی نامخواه درباره نگاه درست و اصیل به انقلاب اسلامی. قسمت اول گفتگو را اینجا بخوانید
* طبق فرمایش شما ما در ایجاد انقلاب اسلامی به شیعه و سنی بودن و حتی کافر بودن فرد نگاه نمی کردیم، با این حساب در آن پنج مرحله ای که حضرت آقا در تحقق اهداف انقلاب می دانند یعنی؛ انقلاب، نظام، دولت، جامعه و امت،آیا آن امت و تمدن را که به گونه ای هدف نهایی انقلاب است، می توانیم بصورت تمدنی شیعی بسازیم؟
بعد از انقلاب اتفاقی که افتاده این است که تمام کسانی که نه فقط به کنش گران بلکه به کادر انقلاب هم تهمت وهابی گری می زدند که یک خط فکری بودند و یک آدم که نبود، یک خط فکری بود که از بین نرفت بلکه خودش را مرتب بازتولید کرد و توانست به مسیرهای مهمی برساند. در روند تدوین قانون اساسی هم آن خط وارد شد و حتی جاهایی حساسیت شیعی را برجسته کرد. باعث شد بخشهایی از قانون اساسی رنگ و بوی شیعی بگیرد. ولی واقعیتی که وجود دارد این است که این پنج مرحله یا مراحل شکل گیری تمدن اسلامی به ما می گوید تمدن اسلامی یک پدیده از جنس انقلاب اسلامی و در تداوم انقلاب اسلامی است. شما نمی توانید با اسلام نابی که مسئلهاش عدل/ ظلم و اقدام علیه طاغوت و ایجاد جامعه توحیدی است، با چنین اسلامی انقلاب کنید بعد با اسلام مناسک میان تهی و با تغلیظ مناسک و فضائل، تمدن اسلامی ایجاد کنید. انقلاب اسلامی دقیقاً حرفش این است که اگر مسیر به سمت تمدن اسلامی وجود داشته باشد، این مسیر از ادامه انقلاب اسلامی می گذرد. نمی شود کسانی و تفکری که در موقعیت تهمت انقلابیون به وهابی گری بودند امروز در موضع برپایی تمدن اسلامی بنشینند. معلوم است این تفکر یک تمدن شیعی و در واقع یک تمدن مناسکی را باز تولید میکنند. تمدن اسلامی، تمدن آینده و تمدن بزرگ را پیش از انقلاب جریان های مختلف می گفتند. این انقلاب اسلامی بود که به تمدن رنگ وبوی توحیدی داد. امروز همه از تمدن حرف می زنند و آن تفکر مناسک میان تهی پیش از انقلاب که هیچ وقت اسلام را اسلام عقیده و جهاد نمی دید، امروز از تمدن اسلامی دم می زند. مهم و مسئله ما این است، کدام تمدن اسلامی؟ کدام اسلام می تواند تمدن اسلامی را بسازد؟ ما در انقلاب اسلامی مهم ترین مسئلهمان درگیری جدال، جایگزینی دو اسلام بود. در تمدن اسلامی هم مهم ترین مسئله مان این است. در انقلاب اسلامی مهم ترین مسئله این بود که ما دیگریِ خودمان را اسلام سرمایهداری و اسلام مناسک میان تهی ببینیم. دیگری خودمان را اسلامِ در خدمت زر و زور ببینیم. جبهه خودمان را هم جبهه همه مستضعفین و پابرهنگان و کسانی که به ارزش های انسانی وفادار هستند ببینیم. برای تمدن اسلامی هم باید چنین چارچوب و دوگانه ای وجود داشته باشد چون ادامه همین انقلاب اسلامی است که به تمدن اسلامی می رسد. مهم ترین مسئله ای که ما با آن مواجهیم این است که همان نگاه به لحاظ سنتی موجود و گسترده در بطن محافل مذهبی ما که پیش از انقلاب با انقلاب اسلامی و اسلامِ انقلاب اسلامی مسئله داشت و امروز پس از انقلاب خودش را بازسازی و بازتولید کرده و همان تهمت وهابیگری را بازسازی کرده و به راحتی حواله دیگران میکند. آن امیرالمومنینی که این نگاه آن را ترویج می کند و از دلش مرتب مناسبت و مناسک به دست می آید، از دلش تمدن به دست نمی آید؛ این تفسیر از امیرالمومنین(ع) نمیتواند ادب و ارزشهای انسانی را به پیروان خودش هم منتقل کند چه رسد به اینکه بخواهد یک آینده و یک دیگری را بیاورد و یک تمدن اسلامی برپا کند. این اسلام به درد مناسک و منبرهاشان می خورد، آن اسلامی که به درد برپایی تمدن اسلامی می خورد حتما از جنس اسلام انقلاب اسلامی و اسلام مطهری و اسلام بهشتی و اسلامی است که شهید صدر و امام موسی صدر از آن دم می زند. اینها عقاید شیعه را کم میگذاشتند؟ چه اتفاقی می افتاد که اینها تهمت وهابیگری می خوردند؟
* پس وحدتی که امام و این بزرگانی که نام بردید از آن دم می زند هم باید با وحدت کسانیکه این نگاه امتی و تمدنی را ندارند تفاوتی داشته باشد. تفاوت این دو وحدت چیست؟
انقدر جبهه مخالفان هرگونه «قرابت» قوی است که آنها دارند برای خودشان وحدت را تعریف و تحریف میکنند. یک وحدت که همه را بیاورید من شیعه بکنم! یک وحدتی که شما اگر به تفسیر در تاریخ ماندهی من از اسلام باور نداشته باشید بروید برای خودتان یک فکری کنید. مخالفان وحدت که پیش از انقلاب برچسب های ساده وهابی گری را بازتولید می کردند بعد از انقلاب آنقدر قدرتمند شدند که وحدت هم ذیل منظومه فکری- خطابی تعریف میکنند. یعنی دال وحدت که از مضامین کلیدی انقلاب اسلامی است، شروع می کنند آن را هم تصرف و بازتعریف می کنند. در این فضا کسانی که در دل نگاه وحدت و تقریب هستند با تمام گرایش ها اختلافات و کم و زیادها، نیاز دارند این دیگری را اول ببینند بعد در مورد اختلافات با هم صحبت کنند.
* مشکل این افراد که میگویند باید حقایق را، حتی اگر اختلافیست فریاد زد و باید به سمت شیعه سازی هم رفت، در عین حال باید وحدت هم داشته باشیم، چیست؟
مهم ترین مشکل این نگاه این است که اسلام را یک نسخه تاریخی می داند. امیرالمومنین و فضیلت علی علیهالسلام را یک فضیلت تاریخی می داند. نه یک فضیلت که امروز به کار جامعه سازی با محور عدالت بیاید. عدلیه نمی داند شیعه را. یک بازتولید اشعری از باورهای شیعی دارد. در بازتولید اشعری از باورهای شیعی باید امیرالمومنین(ع) به عنوان یک پادشاه مطلق، حاکم بر جامعه و حاکم بر فکر و ذکر و همه چیز تصویر شود. آیا این امیرالمومنین به درد عدالت و جامعه سازی امروز ما می خورد؟ نه. مهم ترین مسئله این جریان است که بر جای خود نشسته و هیچ تحرکی ندارد. مهم ترین تحرکش مناسک سازی و پرشورکردن مناسک و سالروز ازدواج و سالروز بزرگداشت است؛ فقط مراسم تولید می کنند.
* اگر کسی بگوید ما هدفمان مناسک نیست و از آن عبور کرده ایم، انقلابی و حتی قائل به جامعه سازی هستیم؛ ولی همچنان بحث های تاریخی را با شدت مطرح می کنند و رویش پافشاری دارند. آیا میتوان اینها را «انقلابی» به معنایی که رهبری درنظر دارند دانست؟
یک واقعیت وجود دارد، اینکه مسئله ما در حال حاضر مسئله تاویل است. جنس مسئله ما تفصیلی است. جنس مسئله ما تفسیرهای متفاوت از تفکر اسلامی است. در این مرحله ما نمی توانیم با عناوین و برچسبهایی سریع یک بحث را جمعبندی کنیم و به مخاطب ارائه دهیم. مهم ترین مسئله ای که می تواند این تفاوت را توضیح دهد این است که تمام مخاطبان و تمام کسانی که با آنها در حال گفتگو هستیم را به خطوط کلی ولایتِ کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن ارجاع بدهیم و مقایسه اش با ولایتی که در محافل دیگر گفته می شود را برجسته کنیم. یعنی آنها را شاخص بگذاریم. نمی خواهم بگویم غیر از آن گفته نشود و همه حرف ها همان است. نه. آن فضای فکری و آن خط و چارچوب فکری را مرجع و مبنا بگذاریم بعد ببینیم چه تفاوت های دیگری در تفسیرها و تعبیرهایی که امروز از امر ولایت هست وجود دارد. یا نگاه شهید مطهری به امیرالمؤمنین(ع) را مبنا بگذاریم تا بینیم امیرالمومنین(ع) کسی است که فلسفه اجتماعیاش عدالت است؛ تا ببینیم آن امیرالمومنینی که شهید مطهری ترسیم می کند، کسی است که براساس تفکر او آن انسان به این نتیجه می رسد که هر چه عدالت است دینی و شرعی است؛ نه هر چیزی که دینی و شرعی است عین عدالت است. و این دیدگاه و قسم دوم عین اشعری گری است و قسم اول عین عدلیه و تفکر شیعی است. اینها را کنار تفسیرهای دیگری که از امیرالمومنین(ع) می شود بگذاریم؛ مسئله اگر نگوییم حل میشود، دست کم روشن میشود.
تصور من این است که مهم ترین مشکل ما عدم بازتولید و حتی فراتر از عدم بازتولید، غیبتِ آن اسلام و اندیشهای است که مبنای انقلاب بود و حرف متفکران انقلاب است. جریان بازسازی شدهی اسلام متحجرانه و مقدس مابانه در زمان ما، خیلی هم ابا ندارد از اینکه به صراحت اعلام کند امیرالمومنینی که من توضیح دادم، مورد تقدیر بیوت و جریانهای سنتی حوزه است. صراحتا هم می گوید.
خیلی راحت می توانیم تفسیر و تصویر اینها از امیرالمومنین(ع) را مقایسه کنیم با امیرالمومنینی که در بیان رهبر انقلاب وجود دارد، اما نه جمله به جمله. باید منظومه فکری را درک کنیم. باید حجمی از مطالعه را داشته باشیم و بدانیم این درگیری و این دوگانه از ابتدا وجود داشته تا انتها هم هست. شما نگاه به فاطمیه می کنید تفکر انقلاب اسلامی در فاطمیه خطبه حضرت زهرا(س) را می بیند، می بیند که در خطبه بحث از فلسفه احکام است، بحث از نقد قدرت و نقد انقلابیون سابق است، بحث از عدالت است. به طرز تاکیدی و موکدی و دو مرتبه، بحث از فلسفه عدالت است؛ اسلام انقلاب این را می بیند. آن جریان دیگر هم در حاشیههای جزئی و اختلافی است و صرفاً نکات سوگ محور را می بینند و هیچ وقت فاطمیه شان به این سمت نمی رود که به درد عدالت بخورد. اسلام انقلاب به امیرالمومنین که نگاه می کند، نهج البلاغه و جنگ فقر و غنا را می بیند. آنها که به امیرالمومنین نگاه میکنند دوگانه شیعه و سنی را می بینند. این یک بحثی است که از قبل بوده تا آینده هم هست. اینکه به او بگویی انقلابی نیستی یا چه هستی، با این چیزها از میدان به در نمی روند. اگر قرار باشد کسی از میدان به در برود اسلام انقلاب است که با امام آمده و یک تفسیر 50-60 و حداکثر هفتاد ساله از اسلام دارد که متناسب با نیاز جامعه است. آنها امر قدسی و مذهبی به گونهای تصویر میکنند که گویی خانه آنهاست و اگر قرار باشد کار به جدال بکشد آنها خواهند ماند که عوامانه ساختن آموزههای مذهبی را بلد هستند، نه تفکر انقلاب.
* یعنی زمانه بیشتر به نفع آنها بوده؟
ـ بله.
* پس ما نا امید شدیم! تکلیف ما که منتقد آن جریان هستیم چیست؟
ببنید مثلا رهبر انقلاب در همان کتاب طرح کلی، تاریخ کلام شیعی را نقد میکند و می گوید این حرفها به درد جامعه سازی نمی خورد؛ به درد بحثهای غیرضروری و اولویت چندم می خورد. این افراد فرزندان همان بحثهای کلام بیاولویت و بیخاصیت هستند. لذا به نظرم کاری که باید انجام شود این است که به جای آن که بحث را ببریم به سمت این فضا که آخرین حرفمان این باشد که تو انقلابی نیستی؛ اولین حرف آنها این میشود که شما را به خدا می سپارم! بعد چگونه با زمینهسازیهای عوامانهای که کردند بیاییم و بحث را جمع کنیم. یعنی فضای عامه فرهنگ مذهبی به نفع آنهاست؛ شما را با امیرالمومنین(ع) و حضرت زهرا(ع) مقابل نشان میدهند و بعد باید بیایی و ثابت کنی که ما هم مسلمانیم. آخر حرف شما این است که میگویی در علایق و سلایق سیاسی شاید به انقلاب توجه داشته باشی اما در بنیان فکری با انقلاب اسلامی همراه نیستی و نشستی بر شاخ و بن میبری؛ اما فکر می کنی در فضای عمومی و مخاطب های او به او بگویی انقلابی نیستی چقدر تأثیر دارد؟ ولی اگر او توانست و میتواند، شما را جبهه مقابل امیرالمؤمنین(ع) نشان بدهد و همان تهمت وهابیگری بازتولید کند؛ این کمر امثال امام خمینی را هم میشکند؛ ما که کسی نیستیم.
اجمالا راهش این است که به نحو ایجابی تفکر انقلاب و نگاه اسلام انقلاب اسلامی به امیرالمومنین(ع) و نهجالبلاغه را که یک نگاه برمبنای عدل/ظلم است و دو گانه عدالت را و جنگ فقر و غنا را بازتولید می کند، برجسته کنیم. اگر ما بتوانیم امیرالمومنین(ع) را براساس دوگانه عدالت و ظلم مرتب بازتولید کنیم، خوانش اشعری از باورهای شیعی و نگاهی که امیرالمومنین(ع) را بر اساس یک سری فضایل را در دل تاریخ تفسیر میکند به طور طبیعی به حاشیه می رود.
* جریان متحجر و تحجرمآبی در شیعه و سنی چگونه می تواند در تحقق تمدن اسلامی مانعیت ایجاد کند؟
در کتاب ولایت فقیه، امام یک خاطره می گوید که وقتی انقلاب می خواست شروع شود و حرکت های انقلابی شکل بگیرد، در دوره پیش از دوره تبعیدشان، در یک جلسه ای با مراجع بزرگ شیعه و مراجع وقت در قم به آنها گفتم اگر می خواهید کاری انجام دهید اول یک فکری برای مقدس نماها کنید. نگاه امام و انقلاب تقابل با تحجر و مقدسمآبی از یک طرف و تجددزدگی چه در صورت لیبرال و چه در صورت مارکسیستی برجسته است. اما اولویت و اوّلیت درگیری با تحجر است لذا در کتاب ولایت فقیه امام هم مفصل با تحجر درگیر می شود.
مهمترین کاری که تحجر در برابر شما میکند ایجاد بحثهایی است که نهایتا به پروژه اصلی انقلاب که عدالت است هیچ کمکی که نمی کند هیچ، بلکه شما را از آن پروژه هم باز میدارد و سراغ بحث های حاشیهای یا بحثهای خوب اما فاقد اولویت میآورد. مهم ترین کار تحجر این است که انقلاب اجتماعی و عدالت و آزادی و معونیت اجتماعی را در ذهنها کمرنگ می کند و مناسک اعتقادی و جزئیات و دقایق تاریخی و اعتقادی را در فضای فکر اسلامی برجسته و پررنگ می کند. در چنین فضایی اصلا نمی توانید حرکتی به سمت تمدن اسلامی بردارید. گامی به سمت تمدن اسلامی داشته باشید چون اساسا باید بنشینید اینجا بحث های اعتقادی کنید. بحثهای تاریخی کنید. دیگر امکان تحرک عدالت خواهانه ندارید. لذا مقابله با این تحجر مهمترین گام است. یعنی اگر حرکتی بخواهد به سمت انقلاب و به سمت پیش رفتن به سوی تمدن اسلامی باشد، تحجر مهم ترین مانع و مسئله آن است که باید به نحوی با آن تسویه حساب کرد.
البته باید توجه کنیم این تسویه حساب با تحجر یک تسویه حساب شخصی نیست؛ شما با متحجر درگیر نمی شوید و مصداق تحجر را تحریک نمیکنی. بلکه فضایی ایجاد می کنید که دیگر کسی به تفسیر و تصویر آنها از امیرالمومنین(ع) توجه نکند. کسی به مفهوم اینها از ولایت توجه نکند. کسی به چارچوب های فکری اینها در زمینه انتظار و تفسیر از حرکت امام حسین(ع) توجه نمی کند. راه این نیست که تو با مصداق تحجر و با تک تک آدم های این جبهه دیگر شوید. امام که مهم ترین مواجهه با متحجرین را داشت هیچ وقت این مقابله یک مقابله مصداقی نبود. اتفاقا امام نجف و قم و مشهد را اسم می برد با حوزه ها و آدم های مهمشان درگیر بود اما هیچ وقت اسم آدم را نمی برد. چون درگیری با تحجر یک مسئله جزئی نیست، یک چالش کلی است. شما باید امیرالمومنینی را تفسیر و بازتولید بکنید که دوگانه جنگ فقر و غنا در آن برجسته است. مسئه عدالت در وجود او متبلور است. به طور طبیعی وقتی این تفسیر وجود نداشته باشد جان های عاشق به سمت تنها تفسیر موجود که تفسیر اسلام مناسک میانتهی و «ولایتیها» می روند.