ضرورت فراتحلیل انتقادی مطالعات اربعین
طی یکونیم دهه اخیر که با سقوط صدام، بار دیگر آیین پیادهروی اربعین رونق گرفته است، عالَم اسلامی و بهویژه شیعی، پدیدهای گسترده و بیسابقه را مشاهده و تجربه میکند؛ رویدادی که در چند سال اخیر، از بزرگترین آیین جهان اسلام، یعنی حج، نزدیک به ده برابر گستردهتر شده است.
به دلیل بزرگی این پدیده است یا دلایل دیگری دارد، هرچه هست، این رویداد توانسته در حاشیه فضاهای حوزوی و آکادمیک، توجهاتی را به خود جلب کند. این توجهات بهویژه در نیمدهه اخیر گسترش چشمگیری یافته و به تولید و تولد یک حوزه مطالعاتی منتهی شده است. در شرایطی که بیتوجهی به پدیدهها و مسائل جاری، کموبیش سنت رایج محافل حوزوی و آکادمیک است، تولید دهها مقاله و کتاب و برگزاری سخنرانی و کنگره درباره یک رویداد در جریان، میتواند یک گام به پیش تلقی گردد. اگرچه میتوان چنین حدس زد که خاستگاه حجم انبوهی از مطالعات اربعین، بسترهای وجودی و بروکراتیک فراهمشده باشد و بهوضوح میتوان دید بسیاری از آنچه در عداد مطالعات اربعین دانسته میشود، یکسری گزارههای ماقبل مطالعه یا خطابههایی هستند که از کرسی دانش القا میشوند. بااینهمه نمیتوان اصل توجه اندیشوران و تحلیلگران به یک پدیده انضمامی را بهمثابه یک ظرفیت تلقی، و از آن استقبال نکرد.
آنچه اکنون و پس از گذشت قریب به نیمدهه از مطالعات اربعین، نیاز مبرم و آتی این مطالعات خواهد بود، گشودن باب فراتحلیلهای نقادانه است. اگر دهها و بلکه صدها سخنرانی و گفتار، دهها مقاله و کتاب منتشرشده درباره اربعین را بسنجیم، مطالعات اربعینی را از یکی از این دو حال خارج نمیبینیم: دستهای از تحلیلگران اصرار شگفتی دارند که پدیده اربعین را در کلیترین موضع ممکن مطالعه کنند. آنها مفاهیمی مانند «تمدن» و «نور» را کلیشهوار تکرار میکنند؛ آنچنان دامن تنزه بالا زده و بر صدر انتزاع نشستهاند که چیزی از واقعیت رویداد اربعین به چنگ نمیآورند؛ گویی اربعین را پدیدهای میدانند که تمدنساز است، اما هیچ آموزه جامعهسازانهای ندارد! روشن است که نمیتوان «نور» متساطع در این پدیده را ندید. اربعین تجلی شوقِ دیدارِ «نور» است؛ نوری که به تعبیر زیارت اربعین، حاملانی در نسلهای گوناگون داشته تا به موعد خود در جامعه و تاریخ رسیده است: «اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَه». اما مسئله اینجاست که این نور که به سطح جامعه و مسائل انسانی آمده است، دغدغهها و خواستهایی دارد. این نور، نابرابریهای اجتماعی و حقوق ضعفا را فریاد میزند که «أَمّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَیَّعتُم، وأمّا حَقَّکُم بِزَعمِکُم فَطَلَبتُم... وَالعُمیُ وَالبُکمُ وَالزَّمنى حدیث فِی المَدائِنِ مُهمَلَةٌ ، لا تَرحَمونَ ... فَمِن بَینِ مُستَعبَدٍ مَقهورٍ وبَینَ مُستَضعَفٍ عَلى مَعیشَتِهِ مَغلوبٍ». آیا میتوان در مطالعات اربعین، ابعاد نوریِ رویداد را دید و ابعاد عینی و آرمانهای اجتماعیاش را ندید؟ آیا میتوان در انتزاع گفتوگو از تمدن باقی ماند و از کلیات فلسفه تاریخی گفت، ولی به سطوح عینی و انضمامی وارد نشد؟ آیا میتوان با جهیدن از فراز مسائل اجتماعی، از تمدن آینده و مهدویت گفت، اما از عدالت اجتماعی که آرمان مشترک قیام حسینی و مهدوی است، کلامی به میان نیاورد؟ دسته نخست مطالعات اربعین، به چنین انتزاعی گرفتار است و درصورتیکه برای این کاستی بهسرعت چارهاندیشی نشود، چیزی جز تکرار کلیات و جملهسازی با مشتقات تمدن نخواهد بود.
سوی دیگر مطالعات اربعین، دچار نوعی خُردنگری آسیبشناسانه است. بخشی از این جزئینگری، معلول عقلانیت حاکم بر این طیف از مطالعات است. محصول کوشش این بخش از پژوهشگران، بیشازآنکه مطالعه و درک اربعین باشد، نوعی پاتولوژی است. این طیف از مطالعهکنندگان اربعین، کوشش فراوانی میکنند تا این رویداد را ابژه نظریههای اغلب پستمدرن و گاه مدرن سازند. آنها اینطور تصور میکنند که میتوانند نظریهها را به روش تقلیل دهند و بهمثابه تکنیک مطالعه هر رویدادی به کار گیرند. ازآنجاکه اینان در زمانهای پستمدرن به سر میبرند، بیشتر به مشاهده تکثرها مشتاقاند و اگر بر فرض، فرزند زمانه چهار، پنج دهه پیش بودند، به احتمال زیاد از مطالعات طبقاتی و مارکسیستی اربعین سخن میگفتند! این فاعلان شناسا با نگرش استعلایی و نظریهزده خود، آنچنان اربعین را ابژه نظریهها میسازند که چیزی از موضوع باقی نمیماند. آنان با پیشفرض گرفتن هنجارهای نظریههایی که بدان گرایش دارند، آنچنان موضوع مطالعه خود را قبل از آغاز به مطالعه مسخ میکنند که دیگر چیزی برای مطالعه کردن باقی نمیماند! ازاینرو به جای متن اربعین، حاشیههای کماهمیت را میکاوند.
***
این نوشته کوتاه و مختصر، قصدی بیشتر از یک اشاره نداشت. نمیتوان انکار کرد که اشاره این نوشته، برای طرح اهمیت فراتحلیل انتقادی مطالعات اربعین، به ناگزیر دو تیپ ایدئال مطالعه اربعین را با اندکی مبالغه توصیف کرده است. آنچه بیاغراق باقی خواهد ماند، نیاز ما به فراتحلیل انتقادی مطالعات اربعین است. اگر یک دهه پس از آغاز مجدد رویداد اربعین، مطالعات اربعین آغاز شده است، امروز آغاز مطالعه «مطالعات اربعین» نیمدهه پس از آغاز این حوزه مطالعاتی، نیازی ضروری است. مطالعه اربعین اگر از جنس علم و آگاهی باشد، باید به عمل و کنشی اجتماعی تبدیل شود یا مشارکتکنندگان در رویداد اربعین و دیگران را سودی برساند؛ اما کلیگوییهای تمدنی و پاتولوژیهای جامعهشناختی، جایی فراتر از حاشیه رویداد اربعین نخواهد داشت.
یادداشت منتشر شده در مجله رسائل