پیروزی بهمن پنجاه و هفتِ انقلاب اسلامی، که خود مرهون انقلابی انسانی و پیدایش انسانی انقلابی بود، جوانان پرشور و انقلابی را در برابر یک مسئلهی جدی قرار داد: نیاز انقلاب اسلامی به کادرهایی برای فردای انقلاب و جمهوری اسلامی. این جوانان که خود فتحالفتوح انقلاب اسلامی بودند، عمق نیازِ انسان-افزارانهی انقلاب اسلامی را به خوبی درک کرده و یک رشته از اقدامات را به منظور انسانسازی و کادرسازی برای انقلاب اسلامی سامان دادند. آنان نه مانند متجددان امر انقلاب را صرفا اجتماعی و بیرونی میدانستند و نه مانند متحجران به انقلاب درونی اکتفا میکردند. انقلاب انسانی برای بازتولید انقلاب اسلامی باعث شد تا این متفکران و روشنفکران جوان انقلاب اسلامی تراز جدیدی از تفکر انقلاب اسلامی را تفصیل تئوریک و بسط اجتماعی بدهند.
اندیشگویههایی از درسگفتارهای شهید سید حسین علمالهدی
مقدمه
ما خیلی کم از شهید علمالهدی میدانیم، در حالی که تکرار کلیشهها ما را به یک سیری کاذب رسانده است. ما فکر میکنیم تمام یا اغلب آنچه باید را دربارهی ایشان و امثال این پدیدههای انقلاب اسلامی میدانیم، در حالی که ماجرا تقریبا بر عکس است.
سخن بسیار است؛ غرض اینکه یک چند مدتی است که در حال گردآوری و کار بر روی آثار و درسگفتارها چند متفکر جوان انقلاب اسلامی شهیدان علمالهدی، جمالپور و مجد زاده هستم که امیدوارم به توفیق الهی به زودی به سرانجام و انتشار برسد. به نظرم آمد این چند جمله از آن مجموعه را به مناسبت سالروز شهادت شهید سید حسین علمالهدی در اختیار قرار دهم.
هر کدام از این جملات در زمینهی تاریخی، اجتماعی و در منظومهی منسجم فکری ایشان، واجد معنایی خاص و نشانهای از یک خط تحلیلی پردامنه است. دست کم برای من که مدتی است با آثار شهید علمالهدی مأنوسم؛ شاید بدون دانستن این زمینه و منظومه، این جملات آنچنان که باید معنا و دلالتهای خاص خود را نرساند. با این حال، از هر جهت که بنگریم این اندیشگویهها را از طراوتِ نگرش انسان انقلاب اسلامی، سرشار مییابیم. فرصت بیبدیلی است آشنایی بیواسطه با نگرش یک خمینیست واقعی به انسان، جامعه، تاریخ، مذهب، قرآن، نهج البلاغه، سیاست، مستضعفین، انقلاب اسلامی، امام خمینی و معرفت.
یادداشت منتشر شده در بخش دیگران سایت khamenei.ir (اینجا)
درورد می فرستیم به روان پاک شهدای دانشجوی پیرو خط امام(ره) خصوصا شهیدان وزوایی، علم الهدی و رجب بیگی که با دو- سه دهه عمرکوتاهشان، تنه به تنهی اسطورهها میزنند.
امیدوارم در این فرصت کوتاهی که در اختیار داریم کمی دربارهی «تاریخ و فکر انقلاب بزرگتر»- تعبیری که امام برای ماجرای 13 آبان به کار بردند- گفتگو کنیم. واقعیت این است که ما دربارهی انقلاب دوم چیز زیادی نمیدانیم؛ گرچه دربارهی انقلاب اسلامی هم چیز کمی میدانیم، اما دربارهی انقلاب بزرگتر چیزهای به مراتب کمتری میدانیم. چرا که مثلا گاهی چند خطی درباره انقلاب اسلامی آموزش داده میشود اما در همین آموزشها هم حرفی از انقلاب بزرگتر نیست؛ ما سراغ نداریم هزاران صفحه اسناد لانه جاسوسی، جزء رفرنسهای یکی از کتابهایی باشد که برای درس معارف انقلاب و آموزش انقلاب اسلامی نوشته شده است. گرچه ماجرا خیلی عمیقتر از این حرفهاست و تاریخ و اندیشهی انقلاب دوم و اسنادی که در جریان این انقلاب به دست آمده، خود منبع مهمی است برای آموزشهای ضروری و تخصصی در علوم سیاسی، اجتماعی و در روابط بین الملل.
بنا داشتم در این فرصت، بیشتر دربارهی اسناد به دست آمده از لانهی جاسوسی گفتگو بکنیم؛ اما دیدم حتی اشاره به این حدود 9000 صفحه چندین جلسه زمان میخواهد. بنابراین مروری گذرا بر بستر تاریخی انقلاب بزرگتر داشته باشیم، و در این میان در چند جمله هم دربارهی اسناد تآمل بکنیم.
یک مسئله این است که ما نگاهمان به «تاریخ» انقلاب دوم نباید فقط تاریخی باشد؛ ما میتوانیم حل بسیاری از گرههای کور معرفتی و شناختهای ضروری سیاسی اجتماعی را از طریق این بازخوانی به دست آوریم.
مسئلهی دیگر اینکه وقتی وقایع سیزده آبان و تاریخ آن را مرور میکنیم، این احساس به انسان دست میدهد که پای یک فیلم تکراری نشسته؛ کاراکترها همان کاراکترهاست، اما بازیگرانش عوض شده است؛ و البته گاهی عوض هم نشده و همان آدمها همان نقشها را بازی میکنند؛ تازه کمی زیر پوستیتر و حرفهایتر از قبل. گویی قصهی امروز ما و تاریخ سیزده آبان 57، همان نسبتی را با هم دارند که شبکه آیفیلم با آرشیو صداو سیما! و این همه شباهت خیلی عجیب است.
به عنوان نمونه کسی که این روزها خواستار عدم حضور مسئولان دولتی در راهپیماییهای 13 آبان شده، همان روزها به عنوان نمایندهی دولت موقت به کردستان اعزام میشود. اما به یکباره اعلام میشود به وسیلهی کروهک دموکرات کردستان ربوده شده است. پس از چند روز که آزاد میشود، اعلام میکند: با گروهی از سران حزب دموکرات(گروهک طرف درگیری در کردستان) مواجه شدم و با آنها به مذاکره پرداختم! در این مذاکرات به این نتیجه رسیدم که خواستها آنها منطقی است!! همین فرد امروز هم نقش مشابهی دارد، تمام. البته اینها اسناد محرمانه نیست، متن رویدادهای تاریخی است که در مطبوعات وقت هم منتشر شده و باید در بررسی بستر تاریخی 13 آبان مورد توجه باشد.
بازخوانی این تاریخ، امروز به ما کمک میکند که از طریق این مشابهتها به فهم دقیقتری از ماجرا برسیم، چرا که ما با جریانها فکری مشخصی مواجهیم و تغییر افراد خیلی مهم نیست.
شاید لازم باشد برای بازخوانی تاریخ 13 آبان، کارمان را از ساعت نه و ربع صبح بیست و پنجم بهمنماه 57، آغاز کنیم. از وقتی که برای اولین بار سفارت آمریکا اشغال شد. به وسیله گروه چریکهای فدایی خلق؛ آن هم کمتر از سه روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ اتفاقا برخلاف سیزده آبان، کار به درگیری مسلحانه با تفنگداران سفارت هم کشیده میشود و همه افراد سفارت دستگیر و به کمیتههای انقلاب تحویل داده میشوند. یکسری افشاگریهایی هم انجام میدهند. اما این حرکت به هیچ وجه مورد توجه امام و امت واقع نمیشود و اساسا از تاریخ انقلاب و ذهنها حذف میشود. امروز بر خلاف سیزده آبان کسی یادی از بیست و پنج بهمن نمیکند، اغلب حتی اطلاعی هم از آن نداریم.
با این حال امروز برخیها میخواهند بگویند ضد آمریکایی بودن ما و ضد استکباری بودن ما ریشه در روحیه چپگرایی دهه اول انقلاب دارد و به نوعی محصول سرایت و نفوذ افکار حزب توده، فداییها، جاما و غیره است. در صورتی که بازخوانی همین برش از تاریخ انقلاب کافی است تا نشان بدهد، نقش گروهها و عقاید چپ در ضدآمریکایی بودن انقلابیون اصیل، به اندازه همان نقشی است که بیست و پنج بهمن در تاریخ انقلاب دارد. در بازخوانی این تاریخ، افسانهبافیهایی که در بزرگنمایی نقش امثال جاما میشود، بیشتر به جوکهای بیمزهای شبیهاند که کسی از مردم را به خنده نمیاندازد. اما متأسفانه گاهی برخی ههمیشه مسئولان در خاطراتشان این جوکها را خیلی جدی تعریف میکنند و اصل اشغال لانه جاسوسی را محصول تندروی و چپگرایی میدانند. تنها جواب به این قبیل حرفها، بازخوانی تاریخ و یادآوری واقعیتی است که انکار و مخفی شده است. این عدم بازخوانی تاریخ است، که راه را برای این کاریکاتوریستها و ظاهرگراهای مدرن بازکرده تا در عقاید فراموش شده چپها بگردند و با کوچکترین شباهتهایی، اندیشهها و آرمانهای انقلاب را به نوعی میراث و مردهریگ آنها بدانند. البته آنها این کار را در مورد باقی آرمانها و آرمانخواهیها انجام میدهند؛ اینکه که مثلا حس عدالتخواهی و حتی بخشهایی از نظام اقتصادی قانون اساسی را صراحتا سوسیالیستی میدانند. اما بازخوانی بیواسطهی تاریخ انقلاب، شیشهی عمر این دیوهای دروغ را خواهد شکست و در اینجا این تاریخ برای ما اهمیتی کاملا معرفتی و معرفتشناختی خواهد داشت.
مسائل کشور در سالهای پس از پیروزی انقلاب بسیار پیچیده است. انقلاب در ماههای اول ما با مسئله شریعتمداری و حزب خلق مسلمان مواجه است: یکی از مراجع تقلید بزرگ قم که سفارت آمریکا سرمایهگذاری زیادی برای قرار دادن آن در برابر امام خمینی انجام میدهد؛ برای فعالیتهای تشکیلاتی او و برای مرتبط کردن او با دیگر مهرههای سیاسی. مسئلهی کردستان هم خیلی جدی است و یک جنگ منطقهای واقعی است. اختلافات بنیادین دولت موقت و هالهی پیرامونی آن، جبهه ملی با خط اصیل امام و انقلاب، در حال پدیدار شدن است. دولت با طراحی عباس امیرانتظام برای انحلال مجلس خبرگان قانونی اساسی برنامهریزی میکند. در یک طرف مجلسی که با رأی آزاد مردم و از صندوق انتخاباتی که دولت موقت آن را برگزار کرده بیرون آمده است و در طرف دیگر امیرانتظامی که نزدیکترین روابط را با سفارت امریکا دارد؛ و بعدها بر اساس اسناد سفارت به جرم جاسوسی به حبس ابد محکوم میشود. جالب اینجاست که وی در این دوران سفیر ایران در کشورهای اسکاندیناوی است و محل مأموریت او استکلهم است. استبداد فرزند استعمار است. این ماجرا هم تکراری است و ما بعدها بازتولید همین جریان را هم داریم؛ ایستادن غربگراها در برابر رأی مردم با عقبهای از طراحی و پشتیبای آمریکایی؛ همان ماجرای تکراری حمایت استعمارگران خارجی از استبدادگران داخلی، البته در چارچوب استعمار فرانو. اوضاع درونی کشور به هم ریخته است. وزیرخارجه دولت موقت نیمههای مهر با وزیر خارجه امریکا دیداری دارد. در همان موقع سخنگوی دولت موقت اعلام میکند سفیر سابق آمریکا در کردستان است! ماجرای کردستان زمان زیادی از دولت موقت میگیرد یا به عبارتی نمیگیرد، چون دولت کار چندانی در ماجرای کردستان انجام نمیدهد؛ تا کار میرسد به فرمان امام که به نوعی نقد مسامحهکاریهای دولت موقت هم هست و بعد هم که شهیدچمران به کردستان میروند، پاوه آزاد میشود و کمر بحران در کردستان میشکند. جالب اینجاست که درست در همین شرایط است که رئیس دولت علیه امام مصاحبه میکند، امام را نقد میکند، مهمترین حرفش هم این است که «امام تا حالا مدیر یک شرکت هم نبوده!»؛ خندهدار است، باور کردنی نیست، اما واقعیت دارد! اواخر مهرماه 58 رئیس دولت موقت با اوریانا فالاچی خبرنگار مشهور ایتالیایی مصاحبهای انجام میدهد و علیه امام(ره) حرفهای صریحی میزند. (مجموعهای مصاحبههای او با شخصیتهای برجستهی جهان، از جمله همین مصاحبهی او در یک کتاب منتشر شده و به فارسی هم ترجمه شده است). بازرگان در این صاحبه ضمن نقد برخوردهای انقلابی امام میگوید: «امام هرگز نه یک مرد سیاسی بوده، نه یک ژنرال و نه یک مدیر شرکت. با این توضیحات میخواهم بگویم که ایشان هرگز خود را آمادهی برخورد با چنین مسئولیتهایی که اکنون در پشت خود احساس میکنند، نکرده بود. بنابراین از اینکه چگونه باید حکومت کرد و چگونه میبایست یک مملکت را اداره کرد، ایشان اطلاعی ندارند.»
وقتی در این سطح در مورد امام این طور صحبت میشود، مشخص است که هاله پیرامونی دولت موقت که ملیگراها باشند چه موضعی و چه برخوردی با امام و انقلاب دارند. اتفاقا پروژه و موضوعی که در آن ایام اینها در دست دارند، کمرنگ کردن نقش امام به وسیلهی کانالیزه نشان دادن ایشان است. از آنجا که نمیتوانستند صراحتا مقابل امام بایستند، سعی میکردند در سخنرانیهای عمومی خودشان با تجلیل ظاهری از امام، با این لحن که شما رهبر همهی ملت و پیشبرندهی همهی انقلابید، بگویند پس لطفا با همه انقلابیون ارتباط داشته باشید نه با یک طیف خاص!
و اگر سخنرانیهای امام در آن ایام را – که چون فرصت نیست از خواندن عین این جملات صرف نظر میکنیم- مرور کنیم، میبینیم ایشان دارند مظلومانه از خودشان دفاع میکنند در برابر تهمتِ کانالیزه بودن و انحصاری شدن. و جالب اینجاست که این سخنان و دفاعیههای امام از صدا و سیما به ریاست صادق قطبزاده حتی یک بار هم پخش نمیشود، اما تهمتها به امام بارها و با ضریب پخش میشود.
البته هر کدام از این ماجراها تاریخچهی مفصلی دارد و یک مدخل مهم در تاریخ انقلاب بزرگتر است، اما فعلا ما به دنبال بررسی زمینههای تاریخی 13 ابان هستیم و نمای کلیای از شرایط سیاسی- اجتماعی وقت.
در این فضای آشفته که هزار مسئله داخلی و غیره وجود دارد، امام نگاهش به آمریکاست. حتی وقتی گروهکهای به ظاهر چپگرا توطئه میکنند، امام ریشهی ماجرا را آمریکا میدانند. آمریکا برای امام «مسئله اصلی» است که مسئلههای فرعی دیگر همه بازگشت میکند به این مسئلهی اصلی؛ در این فضاست که امام روز قدس و راهپیمایی برائت از مشرکین را در اولین حج پس از انقلاب مطرح میکنند. و همه این موضعگیریها نه با تنش زدایی و انفعال غربگراها میخواند، نه با منطق به اصطلاح دکترین امالقرای جناح راست.
روزهای نزدیک به 13 آبان: چه کسی تقاضای ملاقات کرد؟
در اینجا لازم است مشخصا به شرایط مرتبط با 13 آبان برسیم؛ به نظر میرسد برای تحلیل 13 آبان 58 باید اتفاقات 10 آبان، سه روز قبل از آن را مرور کنیم. ده آبان سالروز پیام تاریخی امام به دانشجویان و دانشآموزان است. در این پیام امام میگویند: «بر دانشآموزان، دانشگاهیان و محصلین علوم دینیه است که با قدرت تمام، حملات خود را علیه امریکا و اسرائیل گسترش داده و امریکا را وادار به استرداد این شاه مخلوع جنایتکار نمایند و این توطئه بزرگ را بار دیگر شدیداً محکوم کنند.»
این پیام زمینهی لازم برای برنامه ریزی اشغال سفارت را در دانشجویان به وجود میآورد و جلسات برنامهریزی برای اشغال را شکل میدهد. از طرف دیگر، ده آبان روزی است که نخست وزیر دولت موقت، اولین دیدار رسمی را پس از پذیرش شاه در آمریکا با مسئولین این کشور انجام میدهد. مهندس بازرگان، نخست وزیر و دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت که برای حضور در سالگرد انقلاب الجزایر یه این کشور سفر کردهاند، با مشاور کارتر، برژینسکی دیدار میکنند. و البته بعد از این دیدار هم بازی «چه کسی تقاضای ملاقات کرد؟» که یک مسئله فرعی و حاشیهای است به راه میافتد. درست مثل امروز؛ چرا همه چیز تکراری است؟
برژینسکی میگوید بازرگان تقاضای ملاقات داده و بازرگان و یزدی میگویند برژینسکی. همه در ایران در یک حالت بهت و اعجاب به سر میبرند. دکتر یزدی در رابطه با دلایل این ملاقات میگوید که این تماس در جهت تفهیم مواضع انقلابی ایران به برژینسکی بوده است!
مهندس بازرگان در مصاحبهای مطالبی را بیان میکند که متن استدلالها، جملات و حتی آهنگ صحبتهایش تا حد زیادی برای ما آشناست: «سه شنبهی گذشته، یعنی دو روز قبل از عزیمت من به الجزایر کاردار سفارت آمریکا در تهران به من اطلاع داد که برژینسکی مایل است هنگام اقامت من در الجزایر، ملاقات و مذاکرهای انجام دهد و امروز این دیدار انجام شد.»!!
بعد هم این مسئله مطرح است که امام از این دیدار خبر داشتهاند و اجازه دادهاند یا نه. البته یزدی این پرسش را بیپاسخ نمیگذارد و در این باره توضیح میدهد: «اینکه چه کسانی به الجزایر میآمدند به درستی نمیدانستیم؛ بنابراین [در دیدار قبل از سفر با امام خمینی] کلیات مسائل و گفتگوهای احتمالی که ممکن بود پیش بیاید را خدمت ایشان مطرح کردیم.» بعنی معلوم نیست تقاضای دیدار قبل از عزیمت مطرح شده یا اصلا نمیدانستند چه کسی به الجزایر میآید؟ یزدی یک یک استدلال دیگر هم دارد که آنهم شنیدنی است: «شما به وزیر خارجهتان اعتراض میکنید که چرا با یک دیپلمات خارجی ملاقات کرده... آن هم ما ملاقات نکردیم. [برژینسکی] عینا مثل شمر بن ذی الجوشن که شب عاشورا به دیدن ابوالفضل رفت، به دیدن مهندس بازرگان آمد. مهندس بازرگان هم گفتند چه کنیم او را بپذیریم یا نپذیریم؟» البته انصاف به خرج بدهیم این استدلال شمری تکراری نیست و دیالوگی است که فقط از امثال ابراهیم یزدی بر میآید! البته از طرف دیگر هم این برژینسکی است که میگوید: «در جریان این سفر بود که بازرگان نخست وزیر ایران تقاضا کرد دیداری با هم داشته باشیم.»
در شرایطی که این سناریوهای نابه جا و تکراری در تاریخ انقلاب در حال بازسازی و بازتولید است، در برابر آن و در برابر اقدامات نابجای ناشی از این پروژه، خط امام هم باید بازخوانی و بازسازی شود و این یک مسئولیت عمیق معرفتی است. چرا باید برای خطایِ آزمودنِ آزموده، هزینه بدهیم؟ چرا باید سناریوهای تکراری را تجربه کنیم؟ پاسخ روشن است: چون این تجربههای اجتماعی ما تبدیل به معرفت اجتماعی نشده؛ حتی گاهی بازخوانی هم نشده و به کل فراموش شده است. وقتی حافظهی تاریخی و جمعی نداشته باشیم، باید هزینهی تکرار و درجا زدن را بدهیم و مسئولیت این هزینه متوجه ما، یعنی کسانی که در بازخوانی این تجربهها و در تبدیلشان به یک اندیشهی عمومی کوتاهی کردهایم، هم هست. ما اگر نتوانیم با یک ادبیات علمی و در گفتگوی روشن به جامعه توضیح بدهیم استکبار ستیزی ما شرح و مبنا و منطقی دارد که به بیش از 9000 صفحه اسناد به دست آمده از سفارت امریکا متکی است، اگر ما این تاریخ و این اسناد را فراموش کردیم، چه دلیلی دارد کسی پیدا نشود و شعار«مرگ بر امریکا» و «پرچم سوزی»های ما را بی منطق جلوه ندهد؟ لازم نیست ساعتها نطق کنیم و استدلالهای انتزاعی یا استراتژیک بیاوریم، کافی است تاریخ را بازخوانی و از پاک شدن یا پاک کردن حافظه اجتماعی جلوگیری کنیم، عقلانیت عمومی کار خود را خواهد کرد.
مسئله دیگر این است که ما باید یک دستگاه دیپلماسی مستقل برای انقلاب اسلامی داشته باشیم. یا به عبارتی فضایی که امامخمینی برای نقش آفرینی مردم در دیپلماسی فراهم آوردند را در برابر نگاه دولت محور تکنوکراتها احیا کنیم. در اسناد لانه سندی هست که در 26 جولای 1979 از واشنگتن به سفارتخانه آمریکا نوشته میشود: «ما به این امر واقفیم که راه حداقل کردن مخالفتهای با این امر [مخالفت ایرانیان و مردم با سفر پهلوی به ایالات متحده] و یا خطرات برای امریکاییان و یا کدر شدن روابط دو کشور در دست بازرگان و دولت اوست». تا زمانی که مسیر ابراز عقاید ما در عرصه بین الملل دولتی باشد، این واقعیت هست. همین نگاه را الآن هم دولت امریکا دارد که خیال میکند چون میتواند با یک شیردال تقلبی سر رئیس سازمان گلدوزی ما را شیره بمالد، پس مشکل او در ایران حل است! باید نشان داد که روابط ما را نه حسن نیتِ سرخوشانه و تخیلی برگرفته از یک مجسمهی تقلبی، که یک نگاه واقعیتگرایانه و آرمانیِ برآمده از بیش از 9000 صفحه سند غیر تقلبی و اصلی تعیین میکند.
سیزده آبان بنیانگذاری دستگاه دیپلماسی انقلاب اسلامی است. در کنار دستگاه دیپلماسیای که در چارچوب دولت ملت فعالیت میکند؛ نظام امت و امامت و تفکر انقلاب اسلامی هم دستگاهی دارد که به بازتولید ادبیات امام و انقلاب در فضای دیپلماسی میاندیشد؛ به بین الملل توحیدی، به بر هم زدن قواعد ظالمانهی بین الملل، به نابودی اسرائیل و به پشتیبانی از نهضت های آزادیبخش جهان و به عمق استراتژیک انقلاب اسلامی ایران فکر میکند؛ و در یک کلام، یک بنیانگذاری یک وزارت خارجه است اما نه برای دیپلماتها، که برای انقلابیها.
در اسناد لانه جاسوسی بیش از صد استراتژی و تاکتیک برای مقابله با انقلاب اسلامی وجود دارد و قابل دسته بندی است و سالگرد سیزده آبان میتواند فرصتی باشد برای بازخوانی این اقدامت و اسناد. چرا که همین امروز بسیاری از همین روشها در سطحی متفاوتتر و پیشرفتهتر همچنان در دستور کار آمریکا و دشمنان انقلاب و ملت ایران است. اینها باید بازخوانی شود تا مشخص شود این توطئه نیست که توهم است، بلکه این منادیان تئوری «توهم توطئه» هستند که برای راحتتر کردن اجرای برخی پروژهها در گوش ما لالایی میخوانند. البته همه چیز هم توطئه نیست، همچنان که هر توطئهای لزوما موفق نیست و اما از طرف دیگر در اسناد سفارت هم نمونههای زیادی هست که افرادی جاسوس و عامل اجراییِ پروژههای امریکایی هستند، حتی بدون اینکه خودشان خبر داشته باشند! به هر حال این روشها و طرحهای آمریکایی همین امروز هم در حال پیگیری است. آمریکا این کارها و جاسوسها را دربارهی دولتهای دوست خودش هم انجام میدهد چه برسد به دشمنانش و به ملتهای مظلوم و مستضعف. و ما امروز مسئولیم که نه فقط خودمان این اسناد را بازخوانی کنیم بلکه نتایج مطالعاتمان را در سطح جهان به گوش مستضعفین و محرومان برسانیم. جبههی جهانی مستضعفین از به اشتراک گذاشتن این تجربهها به وجود میآید و تقویت میشود. چرا همه باید از یک سوراخ گزیده شوند؟ امروز ما در برابر این مسئولیت مهم قرار داریم و صدور انقلاب اسلامی، دستاوردها و ایدههای آن فقط در ارتباط با انقلاب اسلامی مطرح نیست، انقلاب دوم و بزرگتر هم داشتههای زیادی برای صادرات دارد.
مسئلهی دیگر منطق و مبنای فکری «انقلاب دوم» است. این اندیشه در دو سطح قابل پیگیری است. یکی در سطح هستهمرکزی این تفکر و بعد هستی شناختی آن و دیگری در سطح اندیشه اجتماعی؛
در بعد لایههای هستی شناختی انقلاب دوم، مانند انقلاب اول، اندیشه توحیدی قرار دارد. اما چه اندیشهی توحیدیای؟ انقلاب دوم در ذات خودش حامل نگاهی به توحید است که به تعبیر جزوهای که رهبری قبل از انقلاب نوشته اند، اندیشهی موجود فلسفی و عقلی و مجرد و ذهنی دربارهی توحید را تا حدود زیادی تحریف شده است و توحید ناب – که مبنای اسلام ناب است- اندیشهای که نفی عبودیت غیر خدا در آن از هر چیز پر رنگتر است. به تعبیر همین جزوه این بعد نفیای نسبت به عبودیت و سلطهی غیر خدا «روح توحید» است؛ آن اندیشهی توحیدی که حامل این نفی نباشد، اندیشهای مرده و یک توحید بی روح مرده است. از دل همین نفی است که مبارزه با استکبار بیرون میآید و «مرگ بر آمریکا» جزء تعقیبات نماز میشود. و همین مقولهی «تکبیر» و نقشی که در ذکر و یاددآوری آرمانهای اسلام انقلابی دارد را نباید دست کم گرفت. این که به وسیلهی محافظهکاران وطنی نسبت دیپلماسی و تکبیر به سخره گرفته میشود؛ نشان همین اهمیت است. مهم این است که این اندیشهی توحیدی و استکبار ستیزی برخاسته از آن، حتی در سطح تاکتیکی که همین سلسله شعارهای تکبیر باشد، به وسیله جنبشهای آزادیبخش در جهان مورد استفاده قرار میگیرد و ما این را مثلا در جنبش مقاومت اسلامی در یمن کاملا مشاهد میکنیم. در همین کلیپی که پخش شد، که در جملات سخنرانی عبدالمالک الحوثی، رهبر جنبش، و در عکسها و تصاویر و در سرودهاشان این تأثیر پذیری از نگرهی توحیدی انقلاب اسلامی، در سطح اندیشهای و در سطح تاکتیکی کاملا روشن است. این اندیشه بینالملل توحیدی و استکبارستیز و «تکبیر»محور هیچگاه در دستگاه دیپلماسی رسمی ما جدی گرفته نشده، و گاه در عالیترین سطوح هم مورد نقد و طعنه قرار گرفته است. اما همان میزان هم که به گوش دیگر ملتها و مستضعفین جهان رسیده، برای انقلاب اسلامی عقبهای استراتژیک فراهم آورده است. میتوان و میبایست به کسانی که این ظرفیت را نادیده میگیرند گفت «اگر انقلابی نیستید، لااقل دیپلمات باشید» و این ظرفیتها عمیق و اثر گذار را در دیپلماسی خود لحاظ کنید؛ اما این مفاهیم از اساس دستگاهی دیپلماسی خاص خود را میخواهد.
در سطح اندیشهی اجتماعی مفهوم انقلاب «دوم» حامل یک اندیشهی روشن دربارهی روند انقلاب اسلامی است. این اندیشه میگوید انقلاب اسلامی1357 در جهت رسیدن به سه خواست تاریخی و فطری عمومی مردم ایران بوده است. معنویتخواهی، عدالتخواهی و آزادیخواهی چه آزادی سیاسی- اجتماعی در برابر استبداد و چه آزادی ملی در برای استعمار یا همان استقلال. بر اساس این نگاه، ما در 21 بهمن از نظر این شاخصها، در یک وضع سیاهی قرار داشتیم، اما این طور نیست که پس از پیروزی انقلاب، در 23 بهمن، اوضاع کاملا فرق کرده و ما در یک وضعیت کاملا ایدهآل قرار گرفتیم. البته کسی نمیگوید ما در 23 بهمن به همهی این خواستهای خودمان رسیده ایم، اما خیلی زیاد اتفاق میافتد که طوری صحبت شود که گویی امروز رسیدهایم؛ البته امروز ما به سطوح قابل توجه و بالایی از این سه خواست رسیدهایم اما توقف این روند و محافظهکاری، قتلگاه انقلاب است. ما پس از 22 بهمن برای مبارزه خود برای رسیدن به این سه خواست به به «امکان» بیشتری رسیدیم. امکان بیشتر برای مبارزهی بیشتر؛ انقلاب دوم هم نمودی بود از یک مبارزهی بیشتر برای آزادیخواهی در برابر نظام سلطهی جهانی، برای استقلالخواهی. بر اساس این اندیشه اجتماعی ما باید مرتب انقلاب کرد. انقلابهای دوم و سوم و چهارم و .... برای رسیدن به همه این سه خواست خود طراحی و دنبال کنیم. البته همه این انقلابها در جهت تکامل انقلاب اول و در راستتای ارتقاء دستاوردهای آن است.
اسناد لانهی جاسوسی و تاریخ انقلاب بزرگتر، متون مناسبی برای تشریح تفکر معارضان این انقلاب هستند. این اسناد تاریخی و تاریخسازند، تاریخ مصرف ندارند و بخش مهمی از تاریخ ما را روایت میکنند. این اسناد فقط واجد ارزش اطلاعاتی و امنیتی نیستند، هر چند از برخی از کثیفترین طرحهای جاسوسی دستگاههای اطلاعاتی نظام سرمایهداری علیه بزرگترین انقلاب قرن پرده بر میدارند. این اسناد میتوانند مبنای بازتولید یک معرفت اجتماعی قرار بگیرند و با احیای حافظه تاریخیِ ما و یادآوری تجربهی اجتماعی ما، به بسط و تقویت هویت ملی ما کمک کنند. هر که میخواهد شرح و منطق و منظور ما از «مرگ بر آمریکا» و «آتش زدن پرچم آمریکا» را بداند، میتواند 9000 صفحه سند بخواند.
سخن را با جملهای از نوشتهای از شهید مهدی رجببیگی به پایان میبریم، که با طنینی از سوگ و حماسه، پس از شهدات دانشجویان پیرو خط امام در هویزه نوشته شده است:
« خدایا! دست امریکا از استین صدام بیرون آمده است، تا خون جوانهای ما را بریزد و کفش امریکا به پای دوستان شیطان بزرگ رفته است تا گام به گام خط امام را سر ببرند؛ رسوایشان ساز.» آمین.
طبقه سه - درآمدی بر سیاستگذاری عمومی حضرت آیت الله خامنه ای در جمهوری اسلامی+ PDFدرآمدی بر سیاستگذاری عمومی حضرت آیت الله خامنه ای در جمهوری اسلامی+ PDF
سیاستگذاری عمومی در جمهوری اسلامی
متن ضمیمه، تحقیقی مقدماتی است که درباره سیاستگذاری عمومی حضرت آیت الله خامنه ای داشتهام؛ و بخشی از طرحی کلانتر دربارهی سیاستگذاری عمومی در جمهوری اسلامی. این بخش را اندیشکده برهان در قالب یک کتاب الکترونیکی منتشر کرده است.
لینک صفحه دانلود کتاب در سایت برهان
http://borhan.ir/Images/News/AtachFile/11-6-1393/FILE635452646738252918.pdf
×××
لینک دریافت مستقیم جزوه سیاق حکمرانی فقیه
چکیده:
مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران سیاستگذاریهای کلی نظام جمهوری اسلامی از وظایف و اختیارات رهبری است. مسئولیتی که دو نیم دهه است حضرتآیتالله خامنهای آن را انجام میدهند. انچه در فایل ضمیه مطالعه می نمایید، برای بررسی سیاستگذاریهایی که حضرت آیتالله خامنهای در دوران رهبریشان داشتهاند، یک پیشدرآمد کلی و تا حدی روش شناسانه را ارائه می نماید. اینکه چگونه سیاستگذاریهایی که معظم له در دو و نیم دههی اخیر داشتهاند درتداوم انقلاب اسلامی و تعالی جامعه یا در پاسخ به مشکلات اجتماعی تأثیر گذاشته است. در این زمینه میتوان این چنین استدلال کرد که بهتر است میان دو دسته سیاستگذاریهای رهبری انقلاب تمیز قائل شد: سیاستگذاریهای رسمی در چارچوب دولت/ملت که با عاملیت اجرایی نهادهای عمومی دنبال میشوند و سیاستهای غیررسمی در چارچوب امت/ امامت که به شکلدهی توان عمومی جامعه برای حل مشکلات اجتماعی میپردازد. در فایل ضمیمه پژوهشی پیش رو است که برتحلیل دستهی دوم این سیاستگذاریها متمرکز خواهد بود.
نقدهایی بر استکبار ستیزی ما
(1) شرطی شدگی در استکبار ستیزی
به نظرم یکی از مهمترین مسائل و مشکلات ما در شناخت «انقلاب دوم»، یک نوع شرطی شدگی رسانه ای است. اینکه هر سال در 13 آبان و امسال یکی دو روز قبل از آن از صداو سیما مقدار معتنابهی کلیپ های تکراری و کلیشه ای پخش شود، بعد هم در 13ر آبان یک مراسم رسمی و بی روح برگزار شود با بیانیه ای حاوی کلیات ابوالبقاء در پایان آن؛ تداوم این شرطی بودگی در دو- سه دهه اخیر، کلیت تجربه ی استکبار ستیزی ما را به چالش کشیده است.
مسئله اینجاست که این چالش لایه معرفت تاریخی، که از بنیانی ترین مبادی معرفتی استکبار ستیزی ماست را به حاشیه برده است. استکبارستیزی بدون بازخوانی تاریخی و صرفا با استدلال های انتزاعی و ذهنی به شعار می انجامد و به ناکجا آباد می رود. رشد همه ی این فضاهای فراماسونر شناسی و صهیونیست شناسی و شیطان پرستی شناسی و دیگر غرب ستیزی های خلسه ای در برابر استکبار ستیزی عینی مکتب امام(ره)و انقلاب محصول همین وضعیت است. استکبار ستیزی ای که از واقعیت و تجربه ی تاریخی ما شروع نشود، چندان ره به جایی نخواهد برد.
بخش مهمی از این تجربه تاریخی ما در همین ماجرای 13 آبان نهفته است. در بازخوانی تاریخ 13 آبان؛ در بازخوانی تفکر آن و در بازخوانی بیش از 9000 صفحه ای که از اسناد لانه جاسوسی در دست داریم.
اما چرا این بازخوانی ضروری انجام نمی شود؟ چون ما شرطی شده ایم و منتظریم هر سال 13 آبان شود! 13 آبان هم که یک روز بیشتر نیست و قد نمی دهد به این همه بازخوانی!! اصلا همین که ما ماجرا را به اسم مناسبتی آن «13 آبان» می شناسیم، نه به عنوان معرفتی-اجتماعی آن یعنی «انقلاب دوم» یا «انقلاب بزرگتر»، نشانگر همین وضعیت است.
شاید یک راه چاره بسط زمانی این بازخوانی ها باشد. یعنی وقت و بی وقت جلسه بگذاریم و خروجی رسانه ای تولید کنیم با موضوع «انقلاب بزرگتر». شاید این طوری چرت شرطی شدگی را از سرمان پراند. اصلا بیاییم یک فیلد رسانه ای برای این ماجرا در نظر بگیریم و به جای ویژه نامه های یکهویی، هر چند وقت یک باره یک سری یادداشت و غیره در این باره بپراکنیم.
(2) استکبار ستیزی انفعالی
وقتی می دیدم برخی چقدر دلشان خوش است که با اقدامات نابجای دولت مردان تابوشکنی می شود، دلم می سوخت به حال این موجودات ترحم برانگیز. با خود می گفتم که اگر انقلابی نیستید لااقل دیپلمات باشید و بفهمید با «تلفن بازی» کاری به پیش نمی رود.
وقتی می دیدم چگونه منتقدان دولت را وحشی تصویر می کنند و از پشت تریبون های متعددشان درس ادب می آموزندشان که یعنی بی ادبید؛ یا وقتی می دیدم چگونه رأی نیمی از جامعه را، رأی به «افراط و تفریط»، رأی به «خشونت»، رأی به «خود رأی»، رأی به «تک رأیی»، رأی به «عدم مشورت»، رأی به به «عدم تدبیر» و امثالهم می دانند؛ احساس نفرت داشتم؛
احساس نفرت از این همه رویه ی تبخترآمیز و منش اشرافی؛ از این که در نظرشان هر که با آن هاست معتدل است و الباقی سوسکاند همه.
اما راستش فکر نمی کردم روزی هم برسد که من هم با تمام وجود، با این موج رسانه ای حامیان دولت هم احساس بشوم. فکر نمی کردم به این زودیها بپوندم به موج «روحانی مچکریم».
اما وقتی امسال در دهه ی محرم، برای رسیدن به مجلس روضه از روی پرچم آمریکا رد می شدیم، وقتی پای منبر سخنران هیئت «تکبیر» می گفتیم، وقتی وسط شور عزاداری هامان «مرگ بر آمریکا» می گفتیم، و وقتی می دیدیم که چطور راه صد ساله ی تعمیق استکبارستیزی مان را یک شبه طی کرده ایم، دوست داشتم از ته دل داد بزنم و بگویم: «روحانی مچکریم»
اما راستش را بخواهیم نباید دل خوش کرد به استکبارستیزی های این روزهامان؛ چرا از انقلابی گری ما نبوده که این همه جزوه و پوستر و کلیپ و نشست و غیره طراحی شده. این انفعال دیگران بوده که ما را به این موضع انداخته است. اگر کسانی که از آمریکا منفعل اند را سرزنش می کنیم، خودمان هم جای سرزنش داریم که از آن ها منفعلیم! تا این انفعال -که رهاورد محافظه کاری ماست- را از خود نرانیم، استکبارستیزی هامان هم ارزش چندانی ندارند. چه این که اگر کسانی نباشد که اقدامات نابجا کنند، ما هم به خودمان نمی جنبیم و این خیلی خطرناک است. البته این سر درازی دارد این قصه ی جایگزینی انفعالی گری به جای انقلابی گری در ذهن و زبان نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی. قصه ی پر غصه ای که باز می گردد به اینکه متأسفانه ما بیشتر اصولگراییم تا حزب اللهی. که قبلا روضه اش را مفصل خواندم.(1)؛(2)؛(3)؛(4).
طبقه سه - بررسی هایی درباره ی نظریه اجتماعی غیر رسمی: مناسبات مطالعات دفاع مقدس و رویکردهای پست مدرن
بررسی هایی درباره ی نظریه اجتماعی غیر رسمی:
مناسبات مطالعات دفاع مقدس و رویکردهای پست مدرن
1-کتاب «دیدگاه؛ پنج گفتار درباب تاریخ فرهنگی با نگاهی به جنگ ایران و عراق» -همان طور که یکی از مؤلفان آن پیش بینی کرده- از جمله کتاب هایی است که بحث و گفتگوی بسیاری را پیرامون خود شکل خواهد داد و هدف پرسش و نقد قرار خواهد گرفت. (دیدگاه:۳۹) این نوشته تلاش خواهد کرد بخشی از این بحث و گفتگو را شکل دهد. البته به نظر می رسد بررسی دیدگاه عمیقا نیازمند یک بررسی مقدماتی است: این کتاب از موقعیت و زمینه ای بر می خیزد که یک بررسی صحیح درباره ی آن، ناگزیر باید از بازخوانی این موقعیت متن مند شروع شود. این زمینه عبارت است از کار دفتر ادبیات و هنر مقاومت در بیش از دو دهه اخیر؛ این یادداشت قصد ورود به متن کتاب را ندارد، هر چند خالی از اشاراتی به آن نخواهد بود؛ در این جا بیشتر شکل دادن به یک گفتگو مورد نظر است. گفتگو درباره ی زمینه های اجتماعی و الزامات و مناسبات معرفت شناختی پیدایش این اثر؛که خود نشانهای از یک رویکرد کلان و یک دوران خاص در مطالعات دفاع مقدس و بلکه کلیت علوم اجتماعی در ایران است. و در دل این گفتگوهاست که ظرفیت ها و ظرافت های پژوهش دفاع مقدس برای نظریه اجتماعی بهتر روشن خواهد شد.
کدام قسمت این معادله مجهول است؟
چرا حسن روحانی این کار را کرد؟
در این مدت ما کمتر با تصویر واقعی حسن روحانی و نقش او در تاریخ جمهوری اسلامی مواجه بودیم. نخبگان و خواص مورد اعتماد حزب الله یا با خشم به او ناسزا گفته بودند (قبل از انتخابات) یا با خوش خیالی او را اصولگرا، معتدل و ... می خواندند(بعد از انتخابات)
کافی بود ورای این تکفیرها و تمجیدها عملکرد او را در دوران نمایندگی اش در مجلس، در زمان جنگ مطالعه و تحلیل می کردیم و مواضع فراکسیون غیررسمی موسوم به مجمع عقلا که حسن روحانی در آن نقش طراحی و راهبری داشت را مرور می کردیم. خصوصا درباره ادامه جنگ با نگاه امام در همان موقع مقایسه می کردیم. کافی بود از زبان وزیرخارجه اش در خاطراتش می خواندیم: که انقلاب دوم را تند روی می دانند، عدم رابطه با به تعبیر امام «حسنی نامبارک» را تند روی می دانند، و در قضیه حج خونین، تند روی طرف ایرانی را مقصر و مؤثر می دانند: «بیشتر تندروی ها از لانه جاسوسی گرفته تا قضیه مکه و ممانعت از روابط با مصر به دست جناح چپ صورت گرفته است»(آقای سفیر، ص 136) معلوم بود جناح راست در این دیپلماسی در پی پایان تندروی ها خواهد بود. چه چیز عجیبی رخ داده؟ اگر آقای هاشمی امروز و پس از سی سال از امام خاطره نقل می کنند که «وقتی خدمت امام(ره)رسیدم، به من فرمودند جام زهر آن روز برایم تلخ بود اما امروز برایم شیرین شده است چون ما کارمان را خوب انجام دادهایم»؛ اما آقای روحانی هم «آن روز»در مجمع عقلا در پی پایان جنگ بودند. پس چرا امروز خط انقلاب را خط پانصد و نود و هشت دوم ندانند؟
چرا اوباما این کار را کرد؟
این طرف معادله هم مجهول نیست. ما کشوری هستیم که ارزش پاسپورت هامان از زیمباوه هم کمتر است. شاخص فلاکت در کشور ما خیلی بالاست و ...؛ پس چرا رئیس جمهور ینگهی دنیا و ابرقدرت جهان به رئس جمهور ما پیشنهاد گفتگو می دهد و ایشان نمی پذیرند و بعد فقط تلفنی گفتگو می کنند. بعد هم بلافاصله پرزیدنت اوباما در کاخ سفید درباره آن صحبت کرده و می گوید: «قبل از آنکه درباره وضعیتمان در کنگره و لایحه بودجه سخن بگویم». باید از «فرصت مهم در سیاست خارجه آمریکا» سخن بگوید. بعد اشاره میکند به چند دقیقه گفتگوی تلفنی با پرزیدنت روحانی و با حاتی توأم با ذوق زدگی می گوید« این اولین ارتباط بین رئیس جمهور ایران و آمریکا از سال ۱۹۷۹ بوده»
پاسخ روشن است: مسئله ای هست که برای اوباما حتی یک گفتگوی کوتاه، آن هم پس از رد یا لغو دیدار حضوری را توجیه می کند، و گرنه گفتگو با ایران در آمریکا حتی تابو هم نیست تا اوباما به دنبال شکستن آن باشد.
واقعیتی که اوباما به دنبال شکستن آن است، چیز دیگری است.
قدرت دولتها در مقیاس بین المللی متکی به عوامل مختلفی است که نوعا در یک هماهنگی با هم قرار دارند. تولید ناخالص ملی و رشد اقتصادی، توان نظامی و مانند آن. اما در مورد ایران وضعیت قدری متفاومت است. جایگاه جهانی ما با کشورهایی که از نظر تولید ملی و توان نظامی و حتی جایگاه ژئوپلوتیک همتراز با ما فاصله زیادی دارد. و دقیقا همین این جایگاه است که رفتار اوباما را توجیه می کند. همین جایگاه است که نه فقط امنیت که هستی ما را را در جهان تأمین و تضمین می کند. و ما این جایگاه را با نیروی به دست آورده ایم که از اپوزیسون جهان بودن برای ما به دست آمده است. با همین نیروست که با هزینه هایی غیر قابل مقایسه با دیگر کشورها، در جهان پایگاه و جایگاه داریم. این گفتگوی تلفنی شاید چندین تحریم اخیر را در آینده لغو کند(و خواهیم دید که این گفتگو برای چنین کاری کافی نخواهد بود) اما نقدا برای آمریکا نقش زیادی بازی کرده در شکستن این جایگاه «ایران انقلابی». علاوه بر این آمریکایی ها فهمیده اند زبان زور جواب می دهد، محصول جنگ نکرده شان در سوریه را در نیویورک چیده اند. این تازه اول راه است.
پس کدام قسمت این معادله مجهول است؟
به عنوان نمونه سال گذشته همین روزها بود که به خاطر مواضعش در آخرین سفر به نیویورک مود نقد جدی محافل اصولگرا قرار گرفت. متن سخنرانی ریس جمهور سابق و به عنوان نمونه سرمقاله حسین شریعتمداری پس از آن، و همچنین متن سخنان رئیس جمهور کنونی و سرمقاله حسین شریعتماداری پس از آن با یک جستجوی ساده در نت قابل مطالعه است. به هر حال ایشان در دوره ای نوسانات بازار ارز را به دولت منتسب کردند، که دولت می خواهد برای مذاکره با آمریکایی ها زمینه درست کرده و خرابی بازار را بهانه کند! مجهول راز این برخورد دوگانه است.
اصلا بیایید از گذشته حرف نزنیم. مجهول به روز رسید. مجهول رفتار مسمی به انقلابیونی است که روز قبل از مذاکره ی ایران و آمریکا پس از 1979 تا کنون، در مطلبی عجیب با عنوان«تحلیلی متفاوت از کنش رئیس جمهور در سازمان ملل متحد»سخنرانی رئیس جمهور در نیویورک را «سخنرانی روحانی؛ اظهاراتی در تراز رئیسجمهوریاسلامی ایران» می خوانند و می نویسد: «سخنرانی مقتدرانه و البته هوشمندانه آقای روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، اوباما را که با مانور تعامل به میدان آمده بود خلع سلاح کرده است و این اتفاقی است که در این برهه جای تحلیل ویژه خواهد داشت.»
نقطه ی مجهول این معادله این جاست که کسانی که خود را طرفداران نظریه مقاومت و ایستادگی می خوانند به دیدار ظریف-کری هیچ اعتراضی نمی کنند و سخنان روحانی در سازمان ملل را می ستایند تازه بعد از خبر مذاکره تلفنی اوباما-روحانی است کهمطلبی انتقادی می نویسند«در حالیکه سخنان رئیس جمهور در مجمع عمومی سازمان ملل و عدم پذیرش ملاقات با باراک اوباما، رئیس جمهور امریکا، رفتار دیپلماتیک آقای روحانی در سفر به نیویورک را در چارچوب تاکتیک «نرمش قهرمانانه» به رفتاری معقول، هوشمندانه و مبتنی بر تامین منافع ملی مردم ایران تبدیل کرده بود، اینروند قابل قبولدر آخرین دقایق حضور روحانی در امریکا به روند معکوسی مبدل شد تا رئیس جمهور در اقدامی عجیب و بی فایده، با باراک اوباما رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا، بصورت تلفنی گفت وگو کند.»
اگر صالحی هم در جریان سفر قبلی احمدی نژاد به نیویورک با کری دیدار داشت، باز هم «روند قابل قبول» خوانده می شد؟
یعنی تا قبل از مذاکره تلفنی قابل قبول بود؟
قبول دارم که با تغییر شرایط و زمان، موضع انسانها هم تغییر میمند اما آخر این قدر سریع؟؟؟
من از تفاوت برخوردهاشان با احمدی نژاد روحانی تعجب نمی کنم ،به هر حال آقایان هنوز هم که هنوزه احمدی نژاد را برزرگترین خطر می دانند لابد.
حرف من این است که آیا میان افراط و تکفیر روحانی قبل از انتخابات، و تفریط و تمجدی از او پس از انتخابات راه سومی وجود ندارد؟
قبول دارم باید به این دولت اجازه داد تا ایدهایش را عملی کند (این که دولت قبل نیست!).
اما نمی شود با زبانی محترمانه همین را توضیح داد که ما این روند دیپلماتیک را منتج به فایده نمی دانیم؟
***
گفته بود: «دوگانه سازش مقاوت نگرفت». و البته معلوم بود که چنین فحش بسیطی نمی گیرد.
بعد از انتخابات خواستند این طور کنند چون روحانی اهل سازش نبود، نگرفت! و اصلا اگر این مواضع اورا قبل از انتخابات می دانستیم، به او رای می دادیم!!! اما حالا روشن شده که در سوی سازش هیچ عیب نبود، سوی دیگر این دوگانه مشکل داشت. برخی اهل مقاومت نبودند. نه که اهل سازش باشند. بعید می دانم. اما با طراحی آنان که با شکم بر آمده در پی سازش بودند، دنبال «مسائل فرعی» بودند.
پ.ن:
نه این وبلاگ مخاطب چندانی دارد و نه قاعدتا این نوشته را کسی حوصله می کند بخواند. فقط نوشتم برای خودم و محاسبه ی نفس، که اگر فردا روزی من هم کنش رئیس جمهور روحانی را متفاوت تحلیل کردم! یادم باشد روزی چه نگاهی داشتم.
خلاصه ای از ده زیرایی که «جلیلی چرا؟» خواهم گفت...
1. 1.زیرابا طبقه مرفه جدیدی که پس از انقلاب، از دل مسئولان نظام برآمده، هیچ نسبتی ندارد. بنابراین مبارزه اش با اشرافیت جدی است.
2. 2.زیرایک مؤمن واقعی به انقلاب اسلامی است، بنابراین در هیچ چارچوبی نمی گنجد: نه در چارچوب چپ – راست و نه در چارچوب اصلاح طلب – اصولگرا.
3. 3.زیرابه جای وعده های انتخاباتی در چارچوب محترمانه ی برنامه، بر اصلاح ساختار اجرایی تأکید می کند و این یعنی شناخت درستی از روح قانون اساسی درباره قوه مجریه دارد.(ن.ک به تبیین قانون اساسی از قوه مجریه)
4. 4.زیراهیچ یک از لابی ها و احزاب راست-اصولگرا حامی او نیست: از مؤتلفه و جامعه اسلامی مهندسین گرفته تا راست های تحول خواه مانند ایثارگران و رهپویان
5. 5.زیراشماری از سرشناس ترین اساتید و نخبگان در کمپین انتخاباتی او هستند، در عین حال باندِ اطرافیان ندارد.
6. 6.زیرارویکردش به دولت معتدلانه است و برخلاف برخی، مسائل را اصلی- فرعی می کند.
7. 7 .زیراباور عجیبی به مردم و آزادسازی ظرفیت ها دارد، جمهوری اسلامی را خاص دوران گذار نمی داند و عمیقا برای تحقق تکاملی مردمسالاری دینی تلاش می کند.
8. 8. زیراشاید به نظر عجیب برسد، اما یک دلیل روشن من برای رأی دادن به سعید جلیلی مطالبی است که پایگاه هایی مثل الف درباره او منتشر کرده اند. همه آن رکیک ترین توهین هایی که الف طی چهار سال و هشت سال اخیر به احمدی نژاد کرده بود، طی همین چهار هفته به سعید جلیلی کرده؛ دقت کنید موضوع این تخریب ها جلیلی بماهو جلیلی است، نه حتی جلیلی به عنوان گزینه دولت.
9. 9 .زیراحضور جلیلی بیشترین بحران هویت را برای راست های تحول خواه ایجاد کرده. تا رئیس ستاد قالیباف در انتخابات 84، در انتخابات 92 نیز به قالیباف برسد، چندین و چند چرخ زد. برخی از این چرخ های نتیجه «احساس تکلیف برای رئیس جمهور شدن» بود، اما عامل بخش مهمی از این قیقاج ها حضور سعید جلیلی بود. اگر حضور سعیدجلیلی در انتخابات این ها را این چنین در ذهن جماعت حزب الله رسوا می کند، پس رئیس جمهور شدنش چه می کند؟ عمیقا اعتقاد دارم این دو فرآیند به هم بستگی دارند: رسوایی راست های انقلابی شعار و رهایی حزب الله.
10 .زیرای آخرکه مهم ترین دلیلم هم برای رأی به جلیلی است، عبارت است از بازگشت به خود و بازیابی هویت حزب الله. بخشی از این بازگشت هویتی در اثر پالایش همین گروه ها و لابی های راست – اصولگرا از ذهن و زبان حزب الله روی می دهد. حزب الله موتور محرکه انقلاب اسلامی است و اگر از بند احزاب رهایی یابد، انقلاب را به همه آرمان هایش می رساند. حزب الله مشتی ریشویِ متوهم که فکر می کنند عقل کل هستند اما در جزئی ترین مسئله ها چشم به دهان «برادران بزرگتر» دارند نیست. این سیاست زدگان و و «اصحاب مسئله های فرعی» هیچ جایگاهی در حرکت انقلاب ندارند. حزب الله همان نیرویی است که انقلاب اگر پیشرفت می خواهد، اگر عدالت می خواهد، و اگر هر آرمان دیگری دارد، اوست که موتور محرکه انقلاب است. حزب الله مثلا «جهاد سازندگی» است.
«طبقه مرفه جدید» و «هویت حزب الله»
در این روزها، زیاد با این پرسش مواجه شدهام که «چرا جلیلی؟» و سعی کردم کم و بیش به آن پاسخ بدهم. فکر میکنم بتوانم مهم ترین جواب هایم را در چارچوب زیر جمع بندی کنم.
***
زیرا ابر مشکل ساختاری و ریشهای فرا روی پیشبرد انقلاب را شکل گیری یک اشرافیت و طبقه مرفه جدید از دل مسئولان نظام می دانم. این نه یک نقد سیاه نمایانه یا بدبینانه، که یک واقعیت تلخ سیطره یافته بر آینده ی انقلاب است. لازم است برای تشریح این پدیده استدلالی از بیانات رهبر انقلاب بیاورم. ایشان در اواسط دهه هفتاد می فرمایند:
«کسانى هستند که تلاش مىکنند و حقیقتاً در صدد این هستند که طبقهى ممتازهى جدیدى در نظام جمهورى اسلامى به وجود آورند. به خاطر انتخاب ها و انتصاب ها و زرنگىها و دستوپادارىها و مشرف بودن بر مراکز ثروت، و از طریق نامشروعى که با زرنگى آن را یاد گرفتهاند، به اموال عمومى دست بیندازند و یک طبقهاى جدید طبقهى ممتازان و مرفّهان بىدرد درست کنند. نظام اسلامى، با مرفّهان بىدرد و معارض و مخل، آنطور برخورد سختى کرد؛ حال از درون شکم نظام اسلامى، یک طبقهى مرفّه بىدرد جدید طلوع کند! مگر این شدنى است؟! به فضل پروردگار، مخلصان انقلاب و اسلام نخواهند گذاشت که چنین انحرافهاى بزرگى به وجود آید.» (امام خامنهای 25/ 04/ 1376)
***
وقتی این روزها به رسانه های محافظه کاران که ذیل پوشش اصولگرایی به عنوان رسانه های انقلابی به حزب الله معرفی می شوند، نگاه می کنیم، می بینیم چگونه جناح دولت را با جناح دشمن اشتباه گرفته اند! گاه آن قدر زیاده روی می شود که رهبری هم زبان به نقد می گشایند و به جوانان متأثر از این رسانه ها میفرمایند که مسائل را اصلی- فرعی کنید. حالا همین رسانه ها یا اسلاف دهه هفتادی شان را که نگاه کنی، به خوبی سکوت شان در برابر این «انحراف بزرگ» هویداست. این محافظه کاران حتی دولت های وقت را هم در چارچوب مسائل فرعی و دعواهای سیاسی نقد می کردند. باید گفت به دلایل مختلف از جمله تأثیرپذیری «مخلصان انقلاب» از فضای سیاسی- رسانه ای محافظه کاران، این ناشدنی روی داده و با غیبت حزب الله به مثابه نیروی اجتماعی مخلص و معطوف به انقلاب، از پهنه ی مسائل اصلی، نه تنها این طبقه شکل گرفته، بلکه به یک نیروی ارتجاعی و اجتماعی بزرگ و تأثیر گذار در برابر انقلاب بدل گشته است. به هر حال اگر خارج از هژمونی رسانه هایی که اغلب در اختیار یک درصد جامعه است بیاندیشیم، مسئله شکل گیری «طبقه ممتازه جدید» نه یک مسئله تاریخی و سیاسی، که یک مسئله کاملا اجتماعی است. در حالی که نظام مسئله شناختی محافظه کاران حتی در همان دوره و تاریخ هم این مسئله اصلی نبوده است. دقت کنیم شکل گیری یک طبقه اجتماعی فراتر از یک فساد اقتصادی و بهره گیری یک یا چند حزب است.
***
مسئله ی کلیدی در این جا این است که رئیس جمهور باید مطلوب من کسی است که نه تنها جز این طبقه نباشد، بلکه نسبت به روابط این طبقه نیز «بیرونی» باشد. واقعیت این است که اغلب کادرها و چهره های اصلی دو جناح عمده ی کشور به لحاظ سبک و سطح زندگی شان جز این طبقه محسوب می شوند. لزوما هم این طور نیست که «با زرنگی» و «طرق نامشروع» کسب منفعت خصوصی با امکان ناشی از قدرت عمومی را فرا گرفته باشند. عدم شکل گیری نهادهای نظارت عمومی، رانت های متعددی را فرا روی بی دست و پا ترین فرزندان و بستگان مسئولین قرار می دهد. اگر این چنین هم نباشد سکوت این نخبگان و خواص سیاسی در برابر شکل گیری و مداخلات این طبقه جدا جای سؤال دارد. چه رسد به این که بسیاری از این طبقه مرفه جدید در کمپین انتخاباتی این نامزدها باشند. البته این حد از مراودات با این طبقه جرم قضایی محسوب نمی شود و سلب مجوز فعالیت سیاسی نمی شود، اما بستر نوعی اشرافیت اسلامی می شود که خطر ان به مراتب از مفاسد اقتصادی بیشتر است.
***
این روزها «سابقه کلان اجرایی» مهم شمرده می شود. عموما ویژگی ای قلمداد می شود که فرد هر چه بیشتر داشته باشد بهتر است. اما به نظر می رسد این مولفه هم کف و هم سقف داشته باشد. کف آن همان یک حد قانونی است که شورای نگهبان تشخیص می دهد، اما سقف آن مبتنی بر این تحلیل یک حد اجتماعی و عبارت است از آن میزان از سابقه ی اجرایی که به خروج از سطح محرومین و حداکثر متوسط جامعه نشود، عبارت است از ان میزان سابقه اجرایی که به مراوده حتی در حد همسفره شدن با این طبقه مرفه جدید نیانجامد.(نامه امام علی(علیه السلام)به عثمان بن حنیف، نامه 45 نهج البلاغه) رئیس جمهوری می خواهیم که این اهالی طبقه ممتازه جدید را نشناسد و با آن ها هیچ مراوده ای نداشته باشد. سابقه ی اجرایی را سقفی است و این چنین نیست که هر چه بیشتر بهتر! اگر کسی از این سقف عبور کند، حتم دارم با این وضع فقدان نظارت عمومی، بر سر سفره ی طبقه مرفه جدید میهمان شده. سفره ای که بر بام سابقه اجرایی پهن شده است.
من به سعید جلیلی رأی می دهم چون او را بیرونی ترین و تنها گزینه بیرونی نسبت به مراودات این طبقه ممتازه ی جدید می دانم.
***
زیرا یکی از رنج هایی که در صحنه های سیاسی مربوط انقلاب وجود دارد، دوگانه های «جعلی» چپ- راست و اصولگرا- اصلاح طلب است. دوگانه هایی که در حقیقت صورت بندی سیاسی همین «طبقه مرفه جدید» هستند. این طبقه با این دوگانه های و «ادعا»ی اختلاف نظر بنیادین، به رقابت های آلاکلنگوار خود برای کسب قدرت، مشروعیت بخشیده و آن موجه جلوه می دهند. آن چه در این میان رنج آورترین است این است که این جریان ها در ادوار مختلف به نیروهای اجتماعی معطوف به انقلاب (حزب الله) میباورانند که هویت و حضور اجتماعی شان را ذیل یکی از این جریان ها تعریف کنند. در دوره ی اخیر حزب الله با قرار گرفتن زیر سایه جناح موسوم به راست، همواره یک دنباله و جریان پیرو در جناح اصولگرایی محسوب می شد. دستور کاری که این جناح، همواره برای حزب الله تعریف می کرد، حرکت در سطح مسائل فرعی بوده و هست. به عنوان نمونه امام خمینی به عنوان بنیانگذار هویت معرفتی بسیج کارکرد این نهاد انقلاب را در اموری مانند مبارزه با تحجر و مقدس مآبی، مبارزه با پول پرستی و سرمایه داری، می دانند، یا امام خامنه ای برای بسیج مستضعفین به عنوان لشکر مخلص خدا کارکرد مبارزه با طبقه مرفه جدید را تعریف می کنند، اما در همان زمان محافظه کاران بسیج را «ظرفیت بومی توسعه» می دانند که حداکثر کارکرد آن در واکسیناسیون فلج اطفال، در درختکاری وو کویر زدایی و مانند آن است.
***
در حوزه نسبت حزب الله و دولت ها هم همواره پیشنهادها محافظه کارها به حزب الله نقد در چارچوب «مسائل فرعی» است. این در حالی است که هویت حزب الله و اساسا تفاوت حزب الله با مذهبی های غیر انقلابی، همین حرکت در مدار مسائل اصلی است.
***
در سال های موسوم به سازندگی، در شرایطی که جهت های بنیانی حرکت کشور در حال جابجایی و تغییر است نوک پیکان نقد حزب الله به سوی «دو چرخه سواری» یکی از بستگان قدرت است. در سال های دولت لیبرال مآب محمد خاتمی هم نقدهای حزب الله در چارچوب مسائل اصلی مطرح شده به وسیله رهبری انقلاب مانند عدالت خواهی، ساده زیستی، مبارزه با اشرافیت و فقر و فساد و تبعیض نیست. نقد های حزب الله در این دوره هم بیش از آن که در چارچوب طرح امت و امامت باشد، حول مسائل فرعی و دعواهای سیاسی و جناحی چپ و راست است. در دوره اخیر هم وضعیت مشابهی حاکم می شود.
***
دکتر جلیلی به رهایی حزب الله از بند سیاسیون و احزاب جناح راست و محافظه کاران موسوم به اصولگرا کمک کرده.اگر جلیلی و مشی بی توجهی مطلق او به احزاب نبود.احتمالا ما جوانان حزب اللهی مجبور بودیم مانند انتخابات های قبل ذیل برخی احزاب به یک گزینه برسیم. یا لااقل با برخی از این جماعت سیاست باز و انتخابات باز در کمپین انتخاباتی یک نامزد، هم سفره شویم. اما حالا ما نامزدیم داریم که هیچ حزب و دسته و گروهی برای ثبت نامش «بفرما» نگفته و جز جماعتی از جوانان حزب اللهی دعوت کننده ای نداشته است.
حضور سعید جلیلی برای ما امکان حضور سیاسی مستقل را فراهم آوردهو اکنون به خوبی می بینیم که چه انرژی های فراوانی در این برزخ رهایی از بند احزاب برای ما فراهم شده. نامزدی که جز مردم حامی ای ندارد طی این یکی دو هفته، در مقایسه با ماه های مبارزه تبلیغاتی نامزدهای راست سنتی و راست تحول یافته رأیِ قابل توجهی دارد.
در این نقطه ی امید روشنی وجود دارد و آن اینکه این حضور مستقل حزب الله طلیعه و نقطه ی رهایی باشد برای بازیابی هویت جدید و مستقل حزب الله. برای این که نظام مسئله شناسی حزب الله مستقل از احزاب و خارج از دوگانه ی غلط اصولگرا- اصلاح طلب، در چارچوب نظام امت و امامت شکل بگیرد.
پ.ن:
مطلب دیگری هم در این باب داشته ام:
ده زیرا به «جلیلی چرا؟»
انتخابات از جنس انقلاب اسلامی
ضرورت تدارک پاسخی از منظر تفکر انقلاب اسلامی به پرسش «انتخابات چیست؟»
«انتخابات چیست؟» پاسخ به این پرسش نقش به سزایی در تعیین الگوی کنش در این حوزه دارد. رفتار کنشگران عرصه ی انتخابات تابع مستقیمی است از تعریفی که از این حوزه دارند. ممکن است این تعریف و نگرش به مقوله ی انتخابات چندان هم خودآگاهانه نباشد. به این معنا که یک کنشگر فعال در عرصه ی انتخابات پیش از آنکه وارد این عرصه شود، مدل رفتاری خود در انتخابات را براساس تعریف خود از انتخابات طراحی نکند، اما به هر حال هر پاسخی که به طور ضمنی و ناخود آگاهاه یا صریح و اندیش ورزانه به پرسش «انتخابات چیست؟» داده شود، تأثیر به سزایی خواهد داشت در پاسخی که به «چه باید کرد؟» داده خواهد شد. مسئله کلیدی در اینجا این است که حزب الله به عنوان موتور محرکه ی انقلاب اسلامی، انتخابات را در پرتو انقلاب اسلامی نمی بیند، بلکه عمدتا در سطح نخبگانیِ خود بدون اندیشه ورزی پیرامون انتخابات، وارد کنش در این عرصه میشود. حزب الله اغلب انتخابات را از دریچه ی احزاب و فعالان لابی های سیاسی می بیند. امروز نگاه غالب به انتخابات نگاهی است که به وسیله «قبائل سیاسی» طرح و بازنشر شده است. از این منظر انتخابات به فرد منتخب تقلیل یافته و انتخابات تنها فرصتی است برای کسب یا حفظ قدرت، نه فرصتی برای انقلاب اسلامی. از این رو کنش انتخاباتی حزب الله به تبلیغ یک گزینه محدود می شود. این نحوه ورود به انتخابات درست همان کاری است که احزاب سیاسی خلق الساعه یا ریشه دار در ایران انجام می دهند. حداکثر تفاوت بر می گردد که آن احزاب برای رأی آوری ممکن است دست به هر کاری بزنند، اما حزب الله و نیروی اجتماعی انقلاب نه. که البته این «نه» هم جای تأمل دارد و نمی توان با قاطعیت گفت. چرا که مثلا تا همین اواخر و حتی همین حالا بسیاری از احزاب جناح موسوم به راست این باور را در نیروهای اجتماعی انقلاب نهادینه کرده بودند که رأی آوردن و پیروزی و حفظ نظام تکلیف است و برای این منظور باید فرد اصلح را کنار گذاشت و به وسیله ی صالح مقبول آن را دفع کرد؟
بنابراین یک گام مهم در انتخابات این است که ما نگاه مان به انتخابان تغییر کند. انتخابات را از دریچه ی انقلاب اسلامی ببینیم نه از منظر فعالان سیاست و قدرت. اما مختصات نگاه به انتخابات از منظر انقلاب اسلامی چیست؟
مصاف امروز با تکنوکراسی
پرهیز از سادهانگاری مصاف با تکنوکراتها
بازگشت تکنوکراتیسم واقعاً «مسئله» است. همهی پسرفت انقلاب پشت لبخند تکنوکراتهاست. مصاف با تکنوکراتها جدی است، اما این چنین نیست که این مصاف صورتی بسیط و ساده داشته باشد. مثلاً به این صورت نیست که کسی بگوید «من تکنوکرات هستم» و در پاسخ مقداری استدلالهای شبهکلامی بشنود که «عقل دینی بهتر از عقل ابزاری است» و بعد هم خیالمان راحت باشد که پس مسئلهی تکنوکراتیسم و خطر بازگشت تکنوکراتها با این گونه روشنگریها حل شد!
اساساً تکنوکراتها برای بازگشت منتظر انتخابات نمیمانند. آنها برای بسط منش سیاسیاجتماعی خود، منتظر اجازهی مردم نمیمانند. نزاع با آنها نیز صورت بسیط و سادهای ندارد.اما آن قدر هست که در این مصاف، عامل تعیینکنندهی صحنه تکنوکراتها نیستند، نیروهای انقلاباند.هر چه نیروهای انقلاب به وسط میدان اصلی و سازندگی جهادی نزدیکتر باشند، شیشهی عمر عقلانیت تکنوکرات بیشتر ترک خواهد خورد. این مقابله یک فرآیند مستمر است و محدود به دورهی انتخابات نیست.
مصاف با تکنوکراتها جدی است، اما این چنین نیست که صورتی بسیط و ساده داشته باشد. مثلاً به این صورت نیست که کسی بگوید «من تکنوکرات هستم» و در پاسخ مقداری استدلالهای شبهکلامی بشنود که «عقل دینی بهتر از عقل ابزاری است» و بعد هم خیالمان راحت باشد که پس مسئلهی تکنوکراتیسم و خطر بازگشت تکنوکراتها با این گونه روشنگریها حل شد!
مصاف امروز با تکنوکراتیسم: پرسش از عقلانیت برنامهها
اگر کسی از این جماعت انبوه کاندیداها میخواهد حرفی از پیشرفت و سازندگی بزند، حرفی نیست. قبل از اینکه برنامهاش را برای پیشرفت ارائه کند، از عقلانیت حاکم بر برنامهاش حرف بزند. البته لازم نیست و نبایستی حرفهای کلی و معرفتی مطرح کرد؛ چرا که کسی نیست که در آن سطح، از عقل دینی و عقلانیت انقلاب اسلامی دفاع نکند؛ بلکه میبایست در بستر تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی و از مصاف این دو عقلانیت، با هم سخن بگوید. چقدر خوب است که همهی نامزدها برنامههایشان را ارائه کنند، اما نباید کسی انتظار داشته باشد دیگران مشغول جزئیات برنامهاش شوند و از عقلانیت برنامههایش نپرسند. کسی نمیتواند عقلانیت برنامهها را پشت سر جزئیات برنامهها مخفی کند.