روحالله؛ انسانِ خمینی
درباره روحالله نامداری، پروژه و کتابهایش
نوشتن درباره روحالله نامداری دشوار است و این دشواری چیزی است غیر از غم نوشتن پس از او و چیزی است علاوه بر آن. سهم بیشتر این دشواری از این جهت است که ما اغلب عادت کردهایم در تجلیل اسطورههای واقعی یا ساختگی مطلبی بنویسیم و کمتر شده به تحلیل یک مدل عینی و در دسترس بپردازیم. روحالله نامداری نمونهای از اندیشهورزی نسلی نو در حزبالله بود که معطوف به خمینی میاندیشید؛ معطوف به خمینی مینوشت؛ معطوف به خمینی حرکت میکرد و معطوف به خمینی میزیست. انسانهای معطوف به خمینی، از آنجا که خلافآمد عادات پیرامونیشان زندگی میکنند، همواره توجه برانگیز هستند. آنها میخواهند تغییرات مهمی در خود و جهان خود ایجاد کنند. بنابراین در مواجهه با یک انسانِ خمینی میبینیم که در تمام سطوح زندگی به ویژه در کنشگری و اندیشهورزی اجتماعی، صاحب یک «پروژه» است. کوشش و بینشی منسجم و البته ناسازگار با وضع موجود دارد و در هر شرایطی در پی پیگیری آن است. شاید توضیحش کمی دشوار باشد که در اینجا «پروژه داشتن»، «خلاف آمد عادت بودن»، «معطوف به تغییر بودن» و «انسان خمینی بودن»؛ فارغ از هرگونه ارجگذاری یا ارزیابی ارزشی به کار میرود. شاید مروری بر پروژهی روحالله نامداری مؤیدی باشد بر این مطلب.
* یادداشت منتشر شده در شماره پنجم (تیرماه 96) ماهنامه رسائل
روحالله؛ انسانِ خمینی
روحالله نسبت خاصی با امام خمینی داشت گویی اسم روحالله، مسمای وجودش را مجلای خمینی کرده بود. به طور خلاصه، در نسبتی که روحالله با امام خمینی بر قرار گرده بود، سه نقطهی برجسته وجود داشت:
1.1. خمینی برای روحالله «صحیفه» بود. از نظر روحالله مضحک بود که کسانی دم از امام خمینی بزنند؛ اما بر وجوه مشترک امام با دیگران، در فقه و فلسفه و غیره تأکید کنند. چند صد صفحه کتاب درباره بنیانهای فکری امام بنویسند اما ارجاعی به صحیفه امام نداشته باشند. برای روحالله اما امام خمینی عبارت بود از صحیفه. گردآوری «جدال دو اسلام»، محصول همین نگاه او بود.
1.2. خمینی برای روحالله «پدیدهای پیچیده» بود؛ که باید از او آشناییزدایی کرد. روحالله میگفت رسانهها امام واقعی را به ما معرفی نکردهاند و مهمتر از شناخت امام برای ما، این است که ابتدا آنچه فکر میکنیم ویژگیهای امام است، را کنار بزنیم و امام را از نو بشناسیم. کتابی داشت زیر چاپ؛ باعنوان «خمینی، پدیده پیچیده انسانی»؛ کتاب را با این هدف گرد هم آورده بود.
1.3. خمینی برای روحالله «پروژهای ناتمام» بود. روحالله همیشه به این فکر میکرد که تمام آن تعبیرها و مفهومسازیهای متعدد و متکثری که امام خمینی درباره جلوههای اسلام آمریکایی داشتند، امروز هم وجود دارند و عمل میکنند؛ اما از آنجا که ما ادبیات امام را فراموش کردهایم، فریب این اسلامهای قلابی را میخوریم و با آنها تخدیر میشویم و به کل حواسمان نیست. به همین خاطر همیشه از «جدال» دو اسلام صحبت میکرد و میخواست در کورهی این جدال بدمد. «تخدیر» یکی از مفاهیم کلیدی حرفهایش بود.
بنابراین در یک جمعبندی میتوان گفت، امام خمینی برای روحالله نامداری «صحیفه» بود، «پدیدهای پیچیده» بود و بالاخره «پروژهای ناتمام» بود. روحالله انسانِ خمینی بود و این انسان خمینی بودن هویت و رفتارهای او را شکل داده بود.
2. روحالله فردی بود مستضعف و سادهزیست. برایش ساده زیستی فقط یک ارزش اخلاقی نبود و ارزش معرفتشناختی داشت. میگفت زندگی اشرافی نخبگان، ساختمانهای پر زرق و برق پجوهشی، که روحالله به آنها میگفت کاخ سبز، جز اسلام اشرافی چیزی تولید نمیکند. میگفت وقتی کارگرانی معطل چندصد هزارتومان حقوق معوقهشان هستند و نخبگان و پژوهشگرانی حقوق میلیونی بگیرند؛ معلوم است که به کمتر از امور کلان و انتزاعی فکر نکنند! کتاب «فردی بودم مستضعف» محصول همین نگرش روحالله بود.
۳. تکاپوی معطوف به تکامل. روحالله از گفتن «نمیدانم» ابا نداشت. از عبور از دانستههایش هم. دانستههایش حجابی برای زمینگیر کردنش نبود؛ معبری برای تکامل بود. روحالله سالهایی در دانشگاه علامه طباطبایی درس خوانده بود که دوران اوج بسط ید غربگرایی بود. طبیعی بود در واکنش، دچار فردیدیسم رایج در محافل علوم اجتماعیخوانهای حزباللهی بشود. مهم اما این بود که در این حد و سطح متوقف نماند. برای روحالله خیلی راحت بود با تکرار کردن ترهاتی کلیشه شده، به نام تفکرِ ژرف و پرسش، شعار بدهد اما این اواخر رسیده بود به ایدهای که آن را در یک جمله خلاصه میکرد: «غربشناسی افیون نخبههاست». با همهی باری که مفهوم افیون و تخدیر در ادبیاتِ روحالله داشت.
۴. از ذهنیتگراییهای اشرافی در مسیر تولید علوم انسانی اسلامی متنفر و دلزده بود. میگفت «من ندیدهام کسی بگوید علم با چشم بستن بر واقعیّت تولید میشود. جایی ندیدهام که علم را این طور تعریف کنند. مشکل نخبگان حزب اللهی این است که دارند از مردم میبرّند. دارند بریده از مردم و واقعیّت، علم تولید میکنند. گرفتاری این است. نمیشود با چشم بستن بر جامعه و فرهنگ و تاریخمان بتوانیم علم تولید کنیم». تولید علوم انسانی اسلامی برایش یک مسئله صرفاٌ معرفتشناختی نبود و ابعاد جامعهشناختی آن را هم میدید.
۵. روحالله فدا بود. نوشتههای خودش مانده بود اما به فکر انتشار کتابهایی بود که فکر میکرد «نیاز» است. حتی پایاننامه ارشدش را دستی نمیکشید و منتشر نمیکرد؛ با آنکه پایان نامهاش در مرز عبور از فردیدیسم به جهان خمینی بود اما معتقد بود باید برای انتشار یک بازنگری در آن بشود. این بازنگری زمان زیادی نمیبرد اما روحالله آنقدر به فکر نیاز جمعهای حزباللهی بود که فرصت فکر کردن به انتشار آثار «خود»ش را نداشت.
۶. شهرستانی بود. اگر بخواهم با ادبیات خودش بگویم، مثل دیگر نخبگان علوم انسانی خوانده نبود که شهر و دیار رها کند و در تهران و ستادهای بیمصرفش، جفنگیاتی در نقد تمدن غرب و برپایی تمدن اسلامی بلغور کند؛ یا بخواهد با سندنویسیها و سیاستگذاریهای بیحاصل برای مدیران بیسواد فرهنگی، خودش را از نظر روانی و اقتصادی ارضا کند. در عوض برایش بچههای مسجد جامع شهرستان ایذه «مسئله» بود. مخلصانه به آنها، به نیازهای فکری و روحی و حتی نیازهای عادی و مادی زندگیشان فکر میکرد. به رشد فکری و هویتیابیشان. حتی در برخی آثار مؤلف کتابها را جمعی و به نام انجمن شهید بهروز محمدیِ مسجد جامع ایذه میزد که به جمعشان هویت بدهد.
7. روحالله انسانی معطوف به انقلاب بود اما انقلاب اسلامی تنها هویتش نبود که به آن افتخار کند و از آن شخصیت و درآمد طلب کند. انقلاب اسلامی مسئلهاش بود. مسئلهای که دائم به آن فکر میکرد. به انقلابیگری در ساحت علوم اجتماعی و به ظرفیتهای نظریه اجتماعی برای درک انقلاب اسلامی میاندیشید و نتیجه گام اول این اندیشهاش هم دو جلد کتاب شده بود با عنوان «انقلاب و نظریه اجتماعی».
دیگر اینکه او از منظری به انقلاب اسلامی نگاه میکرد که «انسانِ انقلاب اسلامی» در نگاهش برجسته میشد. به شهدا به عنوان یک همچون پدیدههایی مینگریست و ویژگیهایشان برایش اهمیت مییافت. از جمله ویژگیهای انسان انقلاب که روحالله بسیار بر آن تأکید داشت این بود که انسان انقلاب، به ویژه در دهه اول، با مرگ زندگی میکرد و این نحوه زندگی و سلوک، امکانهای به دست انسان انقلاب میداد برای فهمی ورای حجابهای مفهومی. از نظر او به همین دلایل بود که انسان انقلاب اسلامی همچنان زنده است.
فارغ از ویژگیهای شخصی و پروژهی فکریش، در هیاهیو شبهمتفکران نیمهسواد و یا تحلیلگران بولتننویس و توهمپراکن، نسل ما نیاز مبرمی داشت به نمایندگان شایسته همچون روحالله نامداری. باور نمیکنم و نمیدانم چه حکمتی بود که به یکباره رفت و تنهایمان گذاشت.
فقط بنده یک نکته به نظرم میاد که عرض کنم
اینکه همگی ما مشاهده کردیم ظهور پدیده ی "جدال دو اسلام" و چاپ همچنین کتابی چه بازخورد های مثبت و چه استفاده های زیادی درون طیف حزب اللهی بوجود آورد که شاید نمونه مشابه گرداوری مجدد کتاب طرح کلی اندیشه ی اسلامی در قران بود.
خواهش دارم حالا که روح الله در بین ما نیست از تدوین مقالات و نوشته هایتان و کتاب های پیشرو ای مثل جدال دو اسلام غافل نمانید چراکه جنس کتاب حداقل جدی تر گرفته میشود.