سوادیِ ستیز: در باب نیاز به جدالِ عدالتخواهانه
بسمه تعالی
درباره روحالله نامداری و برنامه فکری او
برای ما که در این سالها و در ستیز با نبودِ روحالله نامداری کم و بیش مغلوبه بودهایم، انتشار نوشتههایی از او و دیدن اثری جدید از او بسیار مغتنم است. همچنان که این جلسه و بهرهبردن از مصاحبتِ دوستانی دیگر و گفتگو بر گردِ موضوعِ روحالله، بسی ارزشمند است.
برادرِ زندهیاد ما، مرحوم روحالله نامداری در زمان کوتاهی که برای اندیشیدن و زیستن در اختیار داشت، در یک شدنِ پرشتاب، به مسئلههای مهمی پرداخت. در واقع روحالله از معدود انسانهایی بود که در موقعیتی اقلیتی و حاشیهای، در حاشیه آکادمی علوم اجتماعی، در حاشیه تفکر دینی و در حاشیه جهان فکری غالب و مسئلههای آن، مسئلههای خودش را در حاشیه این نظمها، نهادها و جهانهای فکری مطرح میکرد. مسئلههایی که از یک سو مهم بودند و از سویی دیگر به جز روحالله و بعد از او، مانند دورهای که او بود، متفکران و اندیشوران چندانی میل به طرح این مسائل نداشته و ندارد. او نه به لحاظ شخصی بلکه به لحاظ مسائلی که مطرح میکرد و به لحاظ موقعیت فکریای در آن قرار داشت، در یک اقلیت محض بود و یک سلسله از مباحثی را بازنمایی و بررسی میکرد که عموماً مورد غفلت قرار میگیرند. این وضعیت است که باعث میشود که نبودن روحالله نامداری برای ما دشوار شود و ما اغلب، در ستیز با نبودِ او مغلوبه شویم.
در ادامه سعی میکنم در ارتباط و در واقع به بهانه با کتاب اخیری که از او منتشر شده، یعنی ستیز با خویشتن و ستیز با جهان، به یکی از مهمترین مسئلههایی بپردازم که به نظرم در طرح و برنامهی فکریای که روحالله نامداری دنبال میکرد، برجسته بود. او همواره در تلاشهایش، در گفتارها و در کلاسهایش، در کتابهایش و اگر در گفتگو با او قرار میگرفتی در حرفهایش به این سلسله مسائل مشخص ارجاع میداد. یکی از مهمترین مسائل در طرح و در حرفهای روحالله، حتی اگر دقایقی کوتاه با او همکلام میشد، دلالت دادن به مسئله خاصی بود که در این جلسه میخواهم به اختصار درباره آن گفتگو کنم. او به شکلی مستمر، پر تکرار و با تأکید فراوان، به این مسئله خاص توجه نشان میداد.
همانطور که میدانیم، روحالله به رغم سن کم و قرار داشتن در عنفوان تحصیل و آموختن، یک برنامه فکری کم و بیش منسجم و کاملاً مشخص داشت. محتوای این برنامه فکری، مواجههای بیواسطه و آشناییزدایی شده با امام خمینی بود و یا آنطور که خود مرحوم روحالله تعبیر میکرد، مواجهه با خمینی به مثابه یک پدیده پیچیده انسانی. این بحث از جمله ایدههایی بود که تقریبا میتوانیم بگوییم محتوای برنامه فکری مرحوم روحالله را شکل میداد و او در متن و فرامتن آثارش، و در شخصیتش و در دردهایش مرتبط به این ایده ارجاع میداد.
بنده هم در حد توان اندکم، قبلتر به این بُعد از برنامه فکری مرحوم نامداری پرداختهام و به قدر درک ناقصی که از مطالعه نوشتهها و از گفتگو و مصاحبت با مرحوم روحالله داشتم، در این باره نوشتهام که روحالله با چه خاستگاه و با چه روش در جستجوی امام خمینی بوده و در این جستجو در پی چه مسئلههایی بوده است.
سودای ستیز و مسئله روش
در اینجا اما نمیخواهم درباره محتوای برنامه فکری او صحبت کنم بلکه میخواهم یکی دیگر از مهمترین ایدههای او را بحث کنم که در طرح فکریش بیشتر جنبه «روشی» دارد نه محتوایی. در واقع میخواهم به بخش مهم دیگری از توجههای تحقیقاتی و وجهه همت روحالله بپردازم که توجهی روششناختی بوده است. پرسش اصلی بحثم این است: اگر جوهره فکریای که روحالله به آن دلالت میداد، ایدههای امام خمینی بوده، روشی که او برای تبدیل این ایدهها به یک گفتار جدی در حوزه عمومی پیش رو قرار میداده است، چه بوده؟
همانطور که در برخی نوشتهها و بیشتر در گفتگو با روحالله نامداری در مییافتیم، یکی از مهمترین دغدغههای او این بود که نه فقط در فضای اندیشهای و در آکادمی و حوزههای علمیه، بلکه در کلیت جهان فکری انقلاب اسلامی و حتی در ذهن و زبانِ انسان حزباللهی هم متن امام خمینی یک مهجوریت دارد. یعنی کسانی هستند که تعلق خاطر تام به امام خمینی دارند اما «متن» امام خمینی، یعنی صحیفه امام در میانشان غایب است و این غیبت هم به شکلی فزاینده در حال پیشروی است. یعنی در دهه چهارم انقلاب، جوانِ حزباللهی به مراتب کمتر از دهه دوم متوجه متنِ امام خمینی است و در این دو دهه و دهههای دیگر، به مراتب کمتر از دهه شصت و پنجاه. به همین خاطر بود که روحالله نامداری تلاش میکرد از امام خمینی آشناییزدایی کند و او را بیواسطه به حوزه عمومی بیاورد. پرسش اما این جاست: چگونه؟ چگونه میتوان محتوای انقلاب اسلامی و امام خمینی را به حوزه عمومی آورد؟
می در اینجا نمیخواهم ادعا بکنم مرحوم روحالله نامداری پاسخ کاملی به این چگونگی داشت اما بر همان میزانی از پاسخ که دست پیدا کرده بود، پافشاری میکرد و با پیگری آن را در آثارش بازتاب میداد؛ البته آنچه در ذهن داشت، و در گفتگو و مراوده منتقل میکرد یا در عمل داشت و در سیر زندگی خود منعکس میکرد، بیشتر از آن چیزی بود که در آثارش منتقل شده است اما به هر حال ما مبنای کارمان در این گفتار، آثار اوست و تأکیدی که او بر این چگونگی دارد؛ به تعبیر عنوانی که برای جلسه انتخاب شده است، روحالله نامداری درباره چگونگیِ به زبان آمدنِ نظریه اسلام ناب اسلام آمریکایی و نظریههای امام خمینی در حوزه عمومی چه حرفی داشت؟
اگر متن اندیشه امام خمینی را به مثابه یک نظریه یا یکسلسله از نظریهها در نظر بگیریم؛ و این را هم بپذیریم که هم به لحاظ نظری و فلسفی و در عالم حقیقت، و هم به لحاظ وقوع تاریخی و اجتماعی، این ایدههای امام خمینی بوده و هستند که زمینهساز عدالتخواهی بوده و هستند و به ما «امکان» عدالتخواهی میدهند؛ پرسش ما در این جا این خواهد بود: این ایدهها چگونه میتوانند به میانه حوزه عمومی بیایند یا به تعبیری که برای عنوان جلسه انتخاب شده، چگونه میتوانند در حوزه عمومی به سخن درآیند؟
اگر بخواهم پاسخ روحالله نامداری به این پرسش را در یک جلمه و بلکه در یک «کلمه» خلاصه کنم سپس اندکی آن کلمه را توضیح بدهم؛ آن کلمه ایدهای است که هم در متن کتاب ستیز با خویشتن، ستیز با جهان وجود دارد؛ هم در فرامتن آن و هم در متن و فرامتن کتابِ مهم دیگر روحالله، جدال دو اسلام وجود دارد و هم در عنوان این دو کتاب برجسته است. این کلمه به نظرم پاسخی است که روحالله بر اساس اندیشه امام روحالله به پرسش بحث ما پیرامون چگونگی بازآفرینی و به سخن آمدن ایده انقلاب و امام و عدالتخواهی در حوزه عمومی میدهد.
پاسخ دو کتاب «جدال دو اسلام» و «ستیز با خویشتن و ستیز با جهان» به پرسش ما عبارت است از «جدال» یا «ستیز». ایده انقلاب، امام، عدالتخواهی، نظریه اسلام ناب/ اسلام آمریکایی با جدال و ستیز به حوزه عمومی میآید و در این حوزه به سخن در میآید.
در اینجا میخواهم کمی این کلمه را توضیح بدهم. این که ایده جدال از کجا آمده است؟ این ایده روحالله که برای طرح اسلام ناب باید به یک جدال دامن زد و باید به شکل مستمر با خویش و جهان در ستیز بود؛ از کجا آمده است؟ جدال چگونه در ژرفای سنت فکری ما ریشه دارد و بر اساس این ریشه، چه اهمیتی دارد؟
کلمه جدال و ستیز بیدرنگ ما را میبرد به سمت مفهومی که در دوره معاصر بسیار مهم دانسته شده است: دیالکتیک. روحالله نامداری ما را عمیقاً نیازمند آن میدانست که یک دیالکتیک مبتنی بر اندیشه امام خمینی داشته باشیم؛ او تلاش میکرد ما هم برای خودمان یک دیالکتیک داشته باشیم؛ دیالکتیکی مبتنی بر انقلاب اسلامی که به ما امکان عدالتخواهی بدهد و ما از طریق این دیالکتیک به متن حوزه عمومی بیاییم و نیز به یک حوزه عمومیِ حزباللهی شکل بدهیم. اما پرسش ما باید این باشد: این دیالکتیکی که مبتنی بر انقلاب اسلامی و متوجه و مبنا و امکان عدالتخواهی است، دقیقا به چه معناست؟
مفهوم ستیز در میراث عرفانی و آثار ابنعربی
همانطور که میدانیم دیالکتیک یک ترم هگلی است و معنای خاصی از جدال و ستیز را مراد میکند. هگلی و معاصر بودن مفهوم دیالکتیک، البته بدان معنا نیست که حکمای کلاسیک مسلمان به این مقوله توجه نداشتهاند. از قضا حکمای کلاسیک مسلمان و همچنین اندیشه اسلامی معاصر به این مقوله توجه ویژهای نشان دادهاند. هم در عرفای مسلمان و هم فیلسوفان مسلمان، توجهات تامی به مقوله تضاد داشتهاند.
در ابنعربی این مقوله را در بحث از ظهور اسامی الهی برجسته است. این مبحث در مباحث موسوم به علم الاسما و در خوانشی که امثال مرحوم فردید و سید عباس معارف از ابنعربی داشتهاند، برجسته است. در این نگاه جامعه و سیر جامعه که تاریخ باشد و ادوار آن، بر اساس ظهور اسمهای خداوند است که به پیش میرود. هر دو مظهر و مجلا اسمی است. در تضاد ظاهری اسما، مثلا میان اسم ممیت و محی چطور؟ در این جا مفهوم سیر اختصامی مطرح میشود. پاسخی که ذیل این مفهوم داده میشود، نشان میدهد که چگونه اسما الهی امکان ظهور پیدا میکنند. این گفتار مجال طرح این مباحث نیست و اجمالاً غرض این بود که یادآور شویم، «سیر اختصامی» یا خوانش و صورتِ عرفانی جدال و ستیز، چه جایگاهی دارد و چه جایگاه مهمی دارد. به عبارتی که البته فارغ از دقتهای لازم و مبتنی بر اجمال است، اسماء الهی و الله، از طریق سیر اختصامی در جامعه و تاریخ ظهور پیدا میکند.
مفهوم ستیز در میراث فلسفی و حکمت صدرایی
در فلسفه اسلامی به وِیژه در حکمتی که ملاصدرا بنیان مینهد که سر جمع با عرفان دارد، نیز مقوله تضاد مفهومی محوری است. ملاصدرا در اسفار اربعه، سه استدلال درباره اهمیت تضاد دارد که تضاد را باعث حدوث حادث، کون و فساد و دوام فیض میداند:
یک. لولا التضاد ما صح حدوث الحادثات؛
دو. لولا التضاد لما صح الکون و الفساد؛
سه. لولا االتضاد ما صح دوام الفَیْض من المبدأ الجواد.
اگر تضاد نبود هیچ فیضی از جانب خداوند نبود و البته فیض در نگاه حکمی، به معنای محدودی که ممکن است به ذهن بیاید، نیست. فیض فقط عطای خداوند به بندگان نیست، این طور نیست که انسانی باشد و چیزی بدان افاضه شود بلکه هستی انسان، جهان انسانی و وجود مخلوقات، عالم مخلوقات از اساس فیض الهی هستند و به نحو اضافه اشراقی وجود دارند. در سطح هستی اجتماعی هم اگر بنا بر صدور فیضی هست، با تضاد امکانپذیر است.
مفهوم ستیز در میراث وحیانی
میدانیم که در نگاه توحیدی، تغییر انسانها و جوامع انسانی نیز فعل خداست. فرمود: «انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم». وقتی انسانها تغییر کردند، باز هم این خداست که در سطح قوم یا جامعه، تغییر ایجاد میکند. به همین خاطر امام خمینی انقلاب را «تحفه الهی» میدانست. انقلاب، تغییر اجتماعی، یا میتوانیم بگوییم عدالت، پیشرفت و مانند آن چگونه روی میدهد؟ به تعبیر صحیفه امام خمینی، تغییر، البته تغییر تکاملی در جوامع انسانی، «تحفه الهی» است. به زبان اسفار و ملاصدار فیض است و این فیض چگونه ممکن میشود؟ به واسطه تضاد.
اصولاً در قرآن هم همین منطق وجود دارد. از نگاه قرآن حرکتهای مترقی و اجتماعی، الهی هستند. یعنی توسط انبیا و با انبائی که از سوی خداوند دارند، ایجاد و رهبری میشود. یک سنت مهم الهی در جامعه و تاریخ این است که خداوند جعلِ عدو میکند: «کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا» سوره انعام، آیه 112. از دیگر آیاتی که تضاد اجتماعی را مهم تلقی کرده و فقدان آن را موجب انهدام دین و نهادهای دین در جوامع انسانی میداند، آیه 40 سوره حج است که میفرماید: «وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا».
مفهوم ستیز در اندیشه اسلامی معاصر
در دوران کنونی هم این مبحث مورد توجه متفکرانی از تفکر معاصر اسلامی قرار گرفته است. مرحوم مطهری پیرامون همین جملات ملاصدرا، درباره تضاد در فلسفه اسلامی، مکتوبی به نسبت مبسوط دارد که بیش از پنجاه سال قبل در سال 1349 در مجله مقالات و بررسیهای دانشگاه تهران منتشر شده است. آن مرحوم سخنرانیای هم در دانشگاه تهران داشته در این باره داشته و در حاشیه آن سخنرانی هم بحثی هم با دکتر فردید در میگیرد. شهید مطهری در بحث خود درباره تضاد، هم سیر مفهومسازی فلسفه اسلامی در این باره را دنبال میکند و هم تفاوت آن با دیالکتیک کلاسیک و جدید و هگلی را بحث میکند. چکیده یک کلمهای آن مقاله، آنچنان که در عنوان آن هم آمده، این است: تضاد در فلسفه اسلامی، یک «اصل» است.
یک دهه پس از این مقاله آیتالله سبحانی که آن هنگام از فضلا، محققین و مدرسین حوزه علمیه قم بوده و اکنون یکی از مراجع تقلید هستند، کتابی مینویسند در بررسی دیالکتیک هگل از منظر فلسفه اسلامی با عنوان «فلسفه اسلامى و اصول دیالکتیک».
مرحوم عباس معارف هم در همین حدود از حجم و بسط، یک بحثی دارند در اینباره که دیالکتیک هگل، چه تفاوتی با سیر اختصامی دارد؟ یا به عبارت دقیقتر در تفسیری که سنت فردیدی از ابنعربی به دست میدهد، سیر اختصامی چه نسبت و تناسبی با دیالکتیک هگلی دارد؟
در سالهای پس از این و پس از انقلاب، علاوه بر این کارها، کم و بیش توجهاتی حکمی به مقوله دیالکتیک وجود داشته ولی کمتر تلاش شده هدف شهید مطهری در بازسازی حکمی تضاد پیگیری شود. به عنوان یک ناظر بیرونی و یک طلبهای که علاقهاش دانش اجتماعی بوده اما فلسفه را دوست دارد و اساتید خوبی که در فلسفه داشته را دوست دارد، تصور این است که میل مباحث حکمی در سالهای پس از انقلاب، بار دیگر و در سر جمع خود، شوق پرداختن به تضاد نداشته و میل ثبات داشته؛ به همین خاطر یک نظریه حکمیِ اسلامی در دیالکتیک به دست نیامده و به حوزه عمومی راه نیافته است.
غرض این که بحث از دیالکتیک هم به نوعی جوهره فلسفه و جهان مدرن است یا دستکم به واسطه هگل در متنِ جهانِ مدرنِ فلسفی است. هم برای عرفان و فلسفه اسلامی کلاسیک اهمیت اصولی دارد و هم برای اندیشه معاصر اسلامی به شکلی اخگرگون و ناتمام مهم قلمداد شده است.
دکتر طالبزاده در اثری که یکی دو سال قبل از این تحت عنوان گفتگویی میان هگل و فیلسوفان مسلمان منتشر کردند،؛ گزارشی راقی دارند از اندیشه فیلسوفان مسلمان ناظر به سه مقوله مهم در فلسفه هگل یعنی صیرورت، دیالکتیک و ایدهآلیسم. ایشان در پیشگفتار این کتاب استدلال و تعبیر جالبی دارند: «گفتگوی فیلسوفان اسلامی با هگل به معنای درست کلمه آزمون معاصرت فلسفه اسلامی» است. من از این استدلال این چنین به نفع بحثمان استفاده کنم که فلسف اسلامی، برای معاصرت و وارد شدن به عصر و تاریخ و جامعه ما، نیازمند به بسط و بازسازی معنای مورد نظر خود از دیالکتیک است.
بررسی دیالکتیک در فلسفه هگل و در عرفان و فلسفه اسلامی، هم مجال خاص خود را میطلبد و هم افرادی که در این زمینه تحصیل و تأمل داشته باشند. بحث ما در اینجا، و بحث مرحوم نامداری در کل از موضع اندیشه اجتماعی و تحقق آن در جامعه است. ما در سطح حکمی باید از این بحث کنیم که سیر اختصامی و یا تضاد ما چه نسبتی با دیالکتیک در فلسفه هگل و در فلسفه کلاسیک دارد. در اینجا اما مرور این مباحث میخواستم بگوییم با هر تقریر فلسفی، تضاد مهم است. اگر از موضع اینعربی صحبت کنیم، سیر اختصامی برای ظهور اسما الهی مهم است. اگر صدرایی سخن بگوییم امکان فیض است و اگر با اندیشه اسلامی معاصر همزبان شویم تضاد «اصل» است و گفتگو با دیالکتیک هلگی، امکان زیست معاصر حکمت اسلامی و «آزمون معاصرت» آن است. همین اهمیت در اندیشه اجتماعی نیز وجود دارد. به لحاظ اجتماعی، جدال و ستیز به یک اندیشه این امکان را میدهد که در حوزه عمومی و در جهانی که در بینالاذهان انسانها مستقر است، از گنگی به درآید و به زبان بیاید.
امام خمینی؛ ستیز و انقلاب
چرا امام خمینی در میانه انقلاب، در همان تقریری و درسگفتاری که از ایده ولایت فقیه دارند، این همه با اسلام متحجر درگیر میشوند؟ چرا این همه با اسلام التقاط یافته با تجدد درگیر میشوند؟ چون انقلاب را از منظر الهی مینگرند و دگرگونی اجتماعی و یا به تعبیر قرآن «تغییر قوم» را به مثابه یک «تحفه» و یک «فیض» از او طلب میکنند. بنابراین بستر آن را تضاد میدانند و به تصریحی که در برخی پیامهایشان دارند، وقوع انقلاب اسلامی را در چارچوب «جایگزینی دو اسلام» توضیح میدهند. در این تعریف که بعدها توسط رهبر انقلاب بسط داده میشود، جوهره انقلاب مفهوم «جایگزینی» و جدالی است که در چارچوب این جایگزینی میان دو سنخ از معرفت و فرهنگ اسلامی رخ میدهد.
همچنین هنگامی که امام خمینی در دوران آخر و یکی دو سال آخر حیاتشان و پس از جنگ میخواهند انقلاب اسلامی را بازتولید کنند؛ دوگانه اسلام ناب و اسلام آمریکایی و مشتقات فراوان آن را ابداع میکنند و تضاد و جدال میان این اسلام ناب و به تعبیر مرحوم نامداری «اسلام آمریکاییها» را بازتولید و تکرار و تأکید میکنند.
این ستیز و جدال، البته تخاصم اجتماعی را بازتولید نمیکند بلکه دقیقاً به عکس در برابر شکافها اجتماعی عمل میکند. جدال با توضیح شکاف اجتماعی، معرفتی درباره تضادهای اجتماعی به دست میدهد که از قضا و به عکس تصور راحتطلبان، برای مقابله با شکاف جامعه، همبستگی اجتماعی و امید اجتماعی ایجاد میکند. به تعبیری که حضرت فاطمه سلامالله در آن نطق معروفشان در مسجد مدینه دارند، «تنسیق قلوب» ایجاد میکند.
نیاز عدالتخواهی به نظریه تضاد
یکی از مهمترین دلایل غیبت ایده عدالتخواهی در جامعه ما، همین فقدان ایدهای برای تضاد یا دیالکتیک است. پیشتر به تفصیل توضیح دادهام که ما در وضع کنونی خواست عمومی عدالت داریم؛ حرکتهای پارتیزانی داریم که در فضای «انتقام» هستند اما «قیام به قسط» و یک جنبشِ تام برای عدالتخواهی نداریم. به قضاوتی که البته کمی سختگیرانه است، عدالتخواهی ما در حوزه عمومی دچار گنگوارگی است. البته همین حد از حرفها و مفاهیمی که با انگیزههای عدالتخواهانه تولید میشود، به نسبت جناحها و لابیها و الیتهایی که سیاست رسمی دست برتر را دارند، حرفهای مهمی هستند اما برای بنای یک نهضت و نظام عدالتخواهانه کافی نیستند. از این رو عرض میکنم گنگواره است نه گنگ.
یعنی نسبت به نابودهایی که در میدان حزبی و قبیلهای فعال ما یشاء هستند، حرف دارد ولی نسبت به وضعیت مطلوبی که برای یک حرکت عدالتخوانه نیاز است؛ نه. برای این کار چه باید کرد؟ باید به توانیم دیالکتیک عدالتخواهانه خودمان را بازتولید کنیم. به تعبیر روحالله، باید جدال دو اسلام را بازتولید کنیم. باید با خویشتن و جهان از در ستیز درآییم.
این که میبینید گاهی ما به مسئلههای اجتماعی و سیاسی، پاسخهایی سیاستی میدهیم، به دلیل همین گنگوارگی و غیبتِ ایده و نظریه تضاد است. برای دور ندیدن تضاد، به مسائلی که از جنس پالتیک هستند، پاسخی از جنس پالسی میدهیم. پرسش اغلب این است: عقبماندگی در عدالت و نابرابریِ حاد در فلان شهر و منطقه و بهمان روستا چطور درمان میشود؟ پاسخ ما مثلاً این است: اعطای فلان مقدار تسهیلات، ایجاد بهمان تعداد کارگاه خود اشتغالی، انجام اصلاحاتی در بند فلانِ از سند و سیاست بهمان و فعال کردن ظرفیتهای بیسار بند از بهمان قانون و آییننامه. آخر این حرفها چیست که میزنیم؟
آنگاه که یک مسئله محصول عقبماندگی در عدالت باشد؛ تا دیالکتیک عدالتخواهانهای با این شرایطی که تأخر در عدالت را موجب شده ایجاد نکنیم، تا با قاسطینی که عاملیت این نابرابری بودهاند و با متحجرینی که باعث فراموشی عدالت بودهاند، وارد جدال و ستیز نشویم، اصولاً به مسئله پاسخ نگفتهایم. سخن گفتن از فلان کارگاه و بهمان آییننامه، گفتن و تکرار یک سری حرفهای کارشناسی است. سخنی است که ممکن است به درد کتابها و کلاسهای درسی بخورد، کما اینکه به احتمال زیاد در همان متون این بحثها بیشتر و بهتر آمده باشد. اما آیا این حرفها، به مسئله اجتماعی سیاسی، پاسخی اجتماعی سیاسی میدهد؟
اگر به مسئله نابرابری که علی الاصول مسئلهای سیاسی است، پاسخی سیاستی بدهیم؛ مانند پاسخ دادن به یک پرسشِ ایرانی و پارسی با زبان چینی است. با غلبه زبان سیاستی در میدان حرکت سیاسی و اجتماعی، اصولاً عدالتخواهی به حوزه عمومی وارد نمیشود تا بخواهد به زبان درآید و این آنچیزی است که روحالله مرتب به ما متذکر میشد و میشود؛ حرف روحالله این است که در این جدال معرفتی و در این ستیز درونی و اجتماعی و جهانی مشارکت داشته باشیم. یک مثال دیگر بزنم: امام روحالله و امامِ روحالله هم وقتی که میخواست برای جامعه از مسئله عدالت و نابرابری و شکاف طبقاتی حرف بزند، از «جنگ فقر و غنا»؛ صحبت میکرد. دقت کنیم از «جنگ» فقر و غنا. همین امام خمینی هنگامی که در متنی فقهی یا عرفانی میخواهد به فقر و یا به عدالت بپردازد طور دیگری حرف میزند و طور دیگری مینویسد؛ یا هنگامی که میخواهد در جمع سران قوا در مورد عدالت حرف بزند و در موضع سیاستگذاری و ارائه راهحل باشد، حرفهای دیگری میزند اما به جامعه که میرسد از «جنگ» فقر و غنا حرف میزند. مقام دانش، مقام سیاستگذاری و مقام ایجاد حرکت اجتماعی تمایز ماهوی دارند اگر چه پیوستار وجودی دارند. انقلاب اسلامی نیازمند آن است که مرتب بازآفرینی شود. برای این کار ما نیاز داریم که همواره در حوزه عمومی، حرکت، جنبش و نهضت داشته باشیم. این نهضت البته باید در تعامل با خرد و دانش باشد. باید خروجی سیاستگذاری داشته باشد اما اگر گمان کند که با زبان دانشِ محض یا خطمشی میشود در حوزه عمومی سخن گفت و حرکت آفرید، باید بدانیم که مرتکب یک خلط و خطای بزرگ شدهایم و چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد.
جمعبندی
جنگ، جدال، ستیز، تضاد، سیر اختصامی، دیالکتیک یا هر عنوان دیگری که نام بگذاریم؛ این نیاز امروز ما و مسیر امروز ما برای به حرف درآمدن عدالتخواهی در جامعه است. روحالله به درستی معتقد بود جامعه و فهم اجتماعی در یک روند دیالکتیکی درک یا دستکم بهتر درک میشود و پس از این درک و تفسیر، تغییر اجتماعی هم با دیالکتیک ممکن میشود.
البته در این بحث به ارزش معرفتی گفتگو و دیالکتیک برای درک بهتر جامعه اشارهای نکردیم؛ در حالی که این جنبه هم در کتاب ستیز با خویشتن و ستیز با جهان برجسته است و دیالکتیک آنلاین این کتاب، گفتگویی از جنس ردیه بر دیگری نیست و میان قطبهای حق و باطل و نیست و گفتگو برای درک بهتر است.
بحث ما پیرامون ابعاد نیازِ اسلام ناب به گفتگو نبود؛ این بحث بماند برای مجالی دیگر؛ در این مجال ما پیرامون نیاز به یک دیالکتیک معرفتی و اجتماعی سخن گفتیم و اینکه این تفکر دیالکتیکی گمشده اکنونِ حزبالله و نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی است؛ و اینکه زندهیاد روحالله نامداری در متن برنامه فکری خود با پافشاریای که برای برجسته کردن «جدال» و «ستیز» داشت، نخست ما متوجه نیازمان به دیالکتیک میکنند و سپس طرحی از پاسخمان به این نیاز را پیش رویمان قرار میدهند.
نیز ن.ک به:
- فیض و تضاد؛ حاشیهای بر شرح حکمی و صدراییِ مفهوم تضاد و نسبت آن با دیالکتیک (اینجا)
- درآمدی بر بنیادهای حکمی عدالتخواهی؛ حاشیهای بر پروژه فکری دکتر افروغ در سالهای اخیر با موضوع بازسازی بنیانهای فلسفی عدالتخواهی و بازخوانی رئالیسم انتقادی دیالکتیک (اینجا)
- بازتولید عدالتخواهی نیازمند تضاد و دیالکیتیک است (گزارشی خلاصه از این نشست، اینجا)