تأملی بر چیستی امر مردمی
ما و امکانهای انقلابی، اسلامی، ایرانی و جهانی مشارکت اجتماعی
مجتبی نامخواه*
برگزاری انتخابات مجلس یازدهم از جهات مختلفی دستمایهها و فرصتهای لازم برای اندیشیدن درباره مفهوم مشارکت فراهم آورده است. اگر چه سیاستزدگی و کلیشههای تکراری الیتهای سیاسی این امکان را نیز بسیار محدود کرده و یا به کلی به محاق برده است. با این حال پدیدهها و واقعیتها (در اینجا مشارکت) در فرض یا در وضع عدم، بیش از پیش مورد توجه قرار میگیرند. عدم یک پدیده، امکان مهمی برای اندیشیدن پیرامون وجود آن پدیده است. هنگامی که مشارکت در یازدهمین انتخاب مجلس شورای اسلامی در پایتخت به حدود 25 درصد و در پیرامون به کمتر از 50 درصد رسیده است؛ این وضهیت از یک منظر امکان مهمی برای اندیشیدن پیرامون مشارکت به دست میدهد. اندیشیدن پیرامون این که مشارکت چیست؟ چه وضعیت و چه اهمیتی دارد؟ و این که چشمانداز آینده مشارکت چیست و کدام الگوی مشارکت در آینده مطرح است؟ در ادامه تلاش میکنم در پرتو پرسشهای فوق، اگر نه یک بحث، که دستکم طرحی از یک بحث پیرامون مشارکت و ابعاد و امکانهای چهارگانه امر مردمی در ایران امروز را ارائه کنم.
مشارکت به مفهومی که ما امروزه به کار میبریم اغلب امری مدرن است که لازمه نوسازی جامعه دانسته میشود. در این نگاه، انساننو به وسیله متغیرهایی که در جهان مدرن پدید آمده است به مشارکت فراخوانده و یا واداشته شده و باعث میشود نظامهای گوناگون جامعه مدرن از طریق مشارکت ساخته و به شکلی مداومی بازسازی شوند. جامعه و انسان ایرانی طی یک سده اخیر، وجوهی از جهان مدرن را به جهان اجتماعی خود راه داده است. گاهی این وجوه را پذیرفته و گاه بر او تحمیل شده و بخش مهمی از روند مشارکت ما میراث همین وجوه است. طی یک سده اخیر، ساختارهای نظامی، آموزش، بهداشت و سیاست ما تغییرات فراوانی کرده که نسبت به قبل، مشارکت بیشتر انسان ایرانی را طلب میکند. با این همه این وجوه تنها امکانها و نهادهای ما زمینه مشارکت نیست.
اغلب نهادهای اجتماعی ما از دو نیمه به هم دوختهی مدرن و سنتی تشکیل شدهاند. مشارکت نیز هم مانند دیگر امور اجتماعی ما این چنین است و بخشی سنتی دارد. بخش سنتی امر مشارکت در جامعه ما از دو امکان مهم تشکیل شده است؛ یکی از این دو ارزشهای اخلاقیای است که گونههای غیرتبادلی مشارکت را ممکن میکند. مشارکت مدرن از اساس در مقابل پاداش معنا مییابد. در جامعه ما اما خدا به طرز مؤثری زنده است و این زنده بودن خدا، ارزشهایی همچون ایثار را در سطحی مؤثر و وسیع ممکن کرده است. بخشی از سنت مشارکت ما متأثر از این لایههای عمیق ارزشی است. بخش دیگر یک سنت عمیق و تاریخی مشارکت در جامعه ماست که در قالب الگوهای مختلف تعاون بروز و ظهور داشته و نهادهایی مانند واره را شکل داده است. هر چند پارهای از نگاههای شرقشناسانه مروج ایده تکروی ایرانیان بوده و این نگاه را نیز در آثاری بازاری ترویج کردهاند اما جامعه ما یک سنت عمیقِ ایرانی و اسلامی در زمینه مشارکت دارد و البته در مواجهه با امر مدرن نیز امکانهای دیگری برای مشارکت اخذ کرده است. به عنوان نمونه، دکتر فرهادی طی سه- چهار دهه اخیر یک مطالعه پر دامنه بر روی این بخش از فرهنگ مشارکت در جامعه ما داشته و آثار ارزشمندی را منتشر کرده است.
مهمترین ویژگی انقلاب اسلامی این بود که توانست از این سه امکانِ مشارکت بهره بگیرد و بر اساس الگویی برگرفته از این سه امکان، نهضت و نظام خود را بر بنیانی از «مردم» استوار کند. انقلاب اسلامی قرائتی از فرهنگ اجتماعیِ توحیدی و اسلامی را احیا کرد که در آن مشارکت مردم کاملا برجسته بود. فرهنگی که مشارکت را بر مبنای مسئولیت عمومی و ایده کلکم راع بازسازی میکرد و با بازخوانی مفاهیمی همچون انفاق و ایثار، مشارکت اقتصادی و اجتماعی را بسط میداد. هم از سوی دیگر بر ویژگیهای مثبت ایرانی، از جمله تعاون و مناسبات یاریگرایانه خُرد استوار بود و هم این که در نهایت بخشی از مشارکت مدرن که محصول تجربه بشر میدانست را کاملاً میپذیرفت و دنبال میکرد.
مشارکت در جریان انقلاب اسلامی، در ایام منتهی به انقلاب و پس از آن، از نظر کمّی، میزان قابل توجهی از مشارکت را آفرید. از نظر کیفی نیز حامل یکسری سازوکارهای بدیع مشارکت بود. با این همه تجربه اخیر مشارکت ما، به مراتب حتی کمتر از ارزشهای اسلامی و ایرانی، موضوع بازاندیشی بوده است. ما امروز نهضت سوادآموزی، جهادسازندگی، بنیاد مسکن، کمیتههای انقلاب اسلامی، معاونت پرورشی و بسیج را کم و بیش به مثابه یک سازمان رسمی میفهمیم. واقعیت اما این است که این نهادها در اصل نهضتهایی از مشارکت مدنی و مردمی بودند که در برهه انقلاب پیرامون مسائل اساسی جامعه شکل گرفتند و دستاوردهای بیشماری در حوزه امنیت، پیشرفت، آموزش، سلامت، مسکن و غیره داشتهاند.
به عنوان یک نمونه؛ در سالهایی که جنگی سخت بر علیه مردم ایران تحمیل شده بود؛ هنگامی که هواپیماهای حامل سلاحهای کشتار جمعی، صدها کلیومتر مسافت میپیمودند تا از اروپای متمدن به بغداد برسند و آتش جبهه صدام را تأمین کنند؛ بانویی میانسال از روستایی در شرق ایران، یک روستا را بسیج کرده بود تا از رزمندگان انقلاب اسلامی پیشتیبانی کند. آنها به میزان قابل توجهی نان میپختند و به جبهههایی میرساندند که صدها کیلومتر با آنها فاصله داشت. چه سازوکاری به یک زن روستایی در دل کویر این امکان را میدهد که نیروی انسانی، تجهیزات و مواد اولیه و ارتباطهای لازم برای توزیع نان را بسیج کند و در یکی از مهمترین جنگهای قرن در مقابل حمایتهای جهانی از جبهه مقابل بایستد؟ امثال «خیرالنساء صدخروی» بسیارند. هر خیلی خیلی کم روایت شدهاند و تقریباً هرگز موضوع بازاندیشی و تحلیلهای اجتماعی نبودهاند و مسئله ما درست همینجاست: تجربه مشارکت ما روایت نشده و بازاندیشی نشده است. در همین موردِ خیرالنسا، سه دهه بعد تجربه مشارکت او روایت شد. روایت ابتدا در قالب یک مستند ساده اما بسیار جذاب منتشر شد؛ کمی بعدتر کتاب مختصری از خاطرات و کارهای او در اختیار قرار گرفت و اخیرا بر اساس آن یک کتاب کودک هم منتشر شد. جای امیدواری است اگر این روند روایت همچنان ادامه داشته باشد اما یک روایت ساده از او کافی بود تا خیرالنساء در نظر مخاطبان، به یک قهرمان واقعی و ملموس تبدیل شود. پرسش این جاست چند خیرالنسا روایت نشده وجود دارد؟ چند مشارکت مشاهده نشده، چند تجربه روایت نشده و چند نهادبازاندیشی نشده داریم که مبتنی بر تجربه مشارکت انقلاب اسلامی ساخته شده اما فراموش شدهاند؟
انسان انقلاب اسلامی میباید ایده و تجربه مشارکت را با تمام بهرهای که از تاریخ ایرانی، مفاهیم اسلامی و تجربه جهانی دارد؛ با تعیٌُنی که این سه خاستگاه مشارکتی در جریان انقلاب اسلامی داشتند، بازتولید میکرد؛ اما نکردیم. باید جامعهسازی و از میان بردن نابرابریهای اجتماعی را با مشارکت و با مردم ممکن میکردیم اما از این امر غافل بودیم. نه فقط تجربه مدنی انقلاب اسلامی در این حوزه را بازشناسی و بازتولید نکردیم، بلکه ریشههای فکری و اسلامی و تجربه ایرانی و جهانی را هم فراموش کردیم.
ما طی سالیان متمادی فراموش کردیم مفاهیم اصیل جمهوریت در قرآن را بازشناسی کنیم و بسط بدهیم. غفلت کردیم از «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط» و اینکه عاملیت عمومی در اقامه قسط «عموم» مردم هستند و باید این عاملیت عمومی را احیا کنیم. گویی فراموش کردیم مسئله نه فقط مشارکت عمومی بلکه «امامت عمومی» و مشارکت عموم مردم در رهبری جامعه است. اراده خداوند این نیست که حکومت مستضعفین بر روی زمین تشکیل شود؛ اراده خداوند این هست اما به بیان دقیقتر «امامت عمومی مستضعفین» بر روی زمین است؛ فرمود: «نُریدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ استُضعِفوا فِی الأَرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً»؛ یعنی مستضعفین امامان زمین شوند. این مضامین و استدلالها در آن برداشتی از اسلام که بسترِ انقلاب اسلامی بود و در گفتارهای متفکران انقلاب اسلامی، به طرز گستردهای بازتاب داشت و حتی در قانون اساسی در سطوح مختلفی هم بازتاب داشت.
آرمان و سطح مشارکت مردم در قانون اساسی، تنها در سطح ایدهی مشهورِ «مشارکت در سرنوشت خود» نیست. قانون اساسی درباره سرنوشت معتقد است خداوند انسان را حاکم سرنوشت خود کرده است و باید مسیر مشارکت انسان در سرنوشت را فراهم کرد. سپس میافزاید این مشارکت باید به سطح مشارکت در رهبری برسد. از نظر قانون اساسی مردم نه تنها حق انتخاب مسئولان کشور را دارند بلکه «نظارت مستمر» بر آنها راه مشارکت فعالانه مردم در ساختن جامعه اسلامی است. با همین استدلال است که قانون اساسی در اصل چهل و سوم جمهوری اسلامی را ملزم میکند که برنامه اقتصادی کشور را به گونهای تنظیم کند که «هر فرد» فرصت و توان «شرکت فعال در رهبری کشور» را داشته باشد: «تنظیم برنامه اقتصادی کشور به صورتی که شکل و محتوا و ساعت کار چنان باشد که هر فرد علاوه بر تلاش شغلی، فرصت و توان کافی برای خودسازی معنوی، سیاسی و اجتماعی و شرکت فعال در رهبری کشور و افزایش مهارت و ابتکار داشته باشد».
گویی ما طی سالیانی به کلی از «ارزشهای اسلامی مشارکت» و از «حق اساسی مشارکت» غفلت کردهایم؛ از «واره» غافل بودیم و از تجربه مشارکت مدنی و نهادهای آن در جریان انقلاب اسلامی غافل بودیم. هیچگاه هم تلاش نکردیم بهرهگیریمان از تجربههای جهانی را به نحو مؤثری ارتقا بدهیم. اگر بخواهیم همه این غفلتها را در یک کلمه چکیده کنیم، آن کلمه احتمالاً سیاستزدگی است. انسان انقلاب اسلامی آنگاه که با تکیه بر امکانهای متنوع اسلامی، ایرانی و جهانی، مشارکت را به طرز شگفتآوری ارتقا داد، انسان انقلاب اسلامی بود. بعد از آن اما متحجران و متجددان از درب سیاستزدگی وارد شدند و هر یک به نحوی امکان مشارکت را محدود کردند.
در گام اول تلاش شد، کوششهای سوژه انقلابی برای بسط مشارکت متوقف شود. سپس نهادهایی که انسان انقلاب اسلامی برای بر اساس ایده و الگوی خاص خود برای مشارکت اجتماعی ایجاد کرده بود، استحاله یا منحل شد. سپس مشارکت به سیاست محدود شد. آنگاه سیاست به انتخابات محدود شد. آنگاه انتخابات به منتخب محدود شد و به همین خاطر هیچ تعجبی نداشت و کاملاً طبیعی بود هنگامی که دو دهه پس از انقلاب، از آن همه مفهوم و ارزش و تجربه و سنت مشارکت خبری نبود و مشارکت تنها نامی بود بر تارک یک حزب سیاسی. آنهم در جامعه و واقعیتی که طبق رویه، احزاب سیاسی نه حزب سیاسی بلکه قبائل قدرتند. احزاب ایرانی مسیری برای مشارکت و یا احیای امکانهای جامعه برای مشارکت نیستند؛ بلکه گَنگوارههایی هستند متشکل از کسانی که در انتهای بنبست پیشگفته از تقلیل مشارکت به قدرت، گرد کسی حلقه میزنند تا منتخب شود و رانت قدرت را میانشان توزیع کند یا گرد منتخبی حلقه میزنند تا قدرت را در دست او حفظ کنند.
دو دهه بعد از تقلیل و تحویل مشارکت از یک امکان اجتماعی به یک قبیله سیاسی، دستپخت مشترک آن قبائل و البته قبائل رقیبشان به انتخاباتی با عدم مشارکت حداکثری تبدیل شده است. آیا سوژه ایرانی مشارکت را ترک گفته است؟ واقعیت این است که سنتها و بسترهای نیرومند مشارکت، هم چنان انسان ایرانی را در میدان مشارکت نگاه داشته است. هر چند بزرگراهی که انقلاب اسلامی به امکان مشارکت جامعه گشوده بود، در بنبست احزابِ در قدرت و بر قدرت گرفتار شده اما کنشگران اجتماعی با هوشمندی تمام در حال جستجو و یافتن راههای بدیعی برای مشارکت هستند. این هوشمندی و جستجو را با یک مثال میتوان بهتر توضیح داد.
فرض کنیم جامعه و یا بخشی از آن به این تحلیل رسیده که فرایند موسوم به خصوصیسازی عمیقا نابرابریساز و به ضرر جامعه است. دادههای میدانی و گزارشهای رسمی همچون گزارش تغریغ بودجه 1397 و گزارش دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز این انحراف را تأیید و به تعبیر بهتر به آن اقرار کند. برای تغییر و بهبود این وضعیت چه باید کرد؟ آیا احزاب امکانی برای مشارکت اجتماعی به منظور تغییر این وضعیت و حل این مشکل هستند؟ جامعه به وضوح مشاهده میکند پاسخ منفی است: در کوران انتخابات مجلس یازدهم، این مسئله و حتی اصل نابرابری، برای هیچ یک از طرفهای حاضر یا غائب انتخابات مسئله نبود و حتی در حد چند شعار کلی هم به مسئلهای به این مهمی التفات نشد. احزابی که نوعاً خواستهای اشرافیت و قبائل در/ بر قدرت را نمایندگی میکردند بیشتر به مسائلی از قبیل چگونگی ائتلاف و حدت میپرداختند یا مسئلهشان چانهزنی با دیگر احزاب و یا نهادهای رسمی بود تا بتوانند سهم بیشتری از کیک قدرت را تصاحب کنند. در چنین شرایطی مشارکت در انتخابات اگر چه مسیر تثبیت و امکان مشارکت است اما از آنجا که برای بازیگران رسمی مسئلههای جامعه در حوزه نابرابری و خصوصیسازی مسئله نیست؛ کنشگران اجتماعی هوشمندانه به جای سرمایهگذاری در مشارکت متداول در انتخابات، که مستلزم موضعگیری له یا علیه بازیگران رسمی است، مسیر جدیدی در مشارکت اجتماعی را گشودند و از طریق کنشهایِ اعتراضیِ گسترده و کم سابقه، در بهبود سازوکارهای توزیع ثروت در جامعه مشارکت میکنند.
چه باید کرد؟ مسئله ما نباید محدود به این باشد که بازیگری غیررسمی، در کنار بازیگران رسمی باشیم. این کار در صورت امکان البته مفید و احتمالاً ضروری است اما چشمانداز نیست؛ نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی باید تلاش کند در حوزه سیاست نیز از خاستگاه جامعه برخیزد؛ از منظر جامعه نگاه کند و از مسیر جامعه و برای جامعه مشارکت کند. انسان انقلاب اسلامی باید تلاش کند امکانها، تجربهها و ارزشهای مشارکت را احیا کند. هنگامی که یک سوژه انقلابی میتواند از دل روستایی در کویر برخیزد و با وجود تمام محدودیتهای ناشی از زنانگی و قرار داشتن در موقعیتهای حاشیهای یک روستای دور از مرکز، به کنشگری مؤثر در جنگ تبدیل شود؛ چرا همین تجربه مشارکت در موارد متعدد دیگر بازتولید و تکرار نشود؟ چرا سوژههایی با محدودیتهای به مراتب کمتر، در مسائلی به مراتب سادهتر از جنگ نمیتوانند مشارکت داشته باشند؟ جامعه ما امکانهایی اسلامی، ایرانی و جهانی برای مشارکت داشته است. امکانهایی که در دل انقلاب اسلامی احیا شده است؛ پس از انقلاب البته گرایش به تجدد و تحجر، دریای مشارکت را به فنجان قدرت فروکاست و مُشتی حزبیِ بیهنر را قهرمان این فنجان کرد. اکنون باید تجربه مشارکت انقلاب اسلامی را بازشناسی و احیا کرد و در دل آن، کلیه امکانهای اسلامی، ایرانی و جهانی مشارکت را بازخوانی و بازتولید کرد. مقصود انسان انقلاب اسلامی از مشارکت، چیزی فراتر از معانی متداول بازیگران رسمی سیاست و نیز کارگردانان رسوم و مراسم حزبی است. مشارکت برای ما امکانِ آینده است.
* پژوهشگر پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم(علیهالسلام)
یادداشت منتشر شده در مجله قسط، نشریه جنبش عدالتخواه دانشجویی