انسان انقلاب اسلامی: حاج قاسم سلیمانی
یادداشتهای بحث ارائه شده در دو نشست «جهان پهلوان» و «قهرمان بدون مرز»؛ منتشر شده در کتاب عقل سرخ؛ یادنامه علوم اجتماعی ایران برای حاج قاسم سلیمانی
انسان انقلاب اسلامی: حاج قاسم سلیمانی
برای درک وقوع یک پدیده باید از شرایط امکان آن بپرسیم. قاسم سلیمانی به مثابه یک پدیده چگونه امکان یافته است؟ هنگامی که به این پرسش پاسخ بدهیم، خواهیم توانست به این پرسشها نیز پاسخ بدهیم که پیامدهای این پدیده یعنی شهید قاسم سلیمانی و واکنشهای انسانی به شهادت او و آنگاه تشییع شهید قاسم سلیمانی چگونه پدیدههایی هستند؟ بنابراین مقدم بر هر گفتگویی باید تلاش کنیم به این پرسشها پاسخ بدهیم که حاج قاسم سلیمانی کیست؟ و شرایط امکان آن کدام است؟ هنگامی که در بیستم اسفند 1337 در روستای «قنات ملک» در جنوب کرمان نوزادی متولد شد که نام قاسم را برای او انتخاب کردند؛ هیچ کس چنین آیندهای را برای او نه فقط تصور بلکه حتی آرزو هم نمیکرد. بعدها خود او هم چنین آیندهای را برای خود متصور نبود؛ حتی آن هنگام که در پی پهلوانی بود به روایت تصویری منتشر شده، در سال 1356 در وسط گود زورخانهای در کرمان میچرخید. حتی همان هنگام نیز او چنین آیندهای برای خود متصور و متمنی نبود. این آینده چگونه برای او ممکن شد؟
لازم است پیش از پرسش پیرامون شرایط امکان پدیده حاج قاسم و برای طرح بهتر پرسش، توصیف و مروری اجمالی داشته باشیم بر ابعاد این پدیده؛ وقتی از «پدیده» حاج قاسم سلیمانی حرف میزنیم، از چه پدیدهای سخن میگویم؟ با پاسخ به این پرسش بهتر میتوانیم ابعاد این پدیده را بشناسیم و بهتر میتوانیم به پرسش از شرایط امکان این پدیده پی ببریم.
اگر ژرفای یک تفکر و بینش را بر حسب عمق کنش و عملی که تولید میکند بسنجیم، با نظر به آن چه حاج قاسم انجام داد میتوانیم با اطمینان بگوییم پدیدهی موضوع بحث ما، یک انسان واجد تأملات عمیق است. این عمق را میتوانیم با نظر به ایدهها و نیز معدود گفتهها و نوشتههای منتشر شده از حاج قاسم هم ببینیم. از جمله در نامهای که پس از دیدن فیلم «چ» کارگردان آن مینویسد. در آن نامه جملهای هست که میتواند یک چارچوب مفهومی و استدلالی در توصیف آن گونهای از انسانها باشد که به واسطه انقلاب، پدید آمدند و در اینجا نیز میخواهیم در توصیف حاج قاسم از همان استدلال استفاده کنیم؛ حاج قاسم پس از دیدن فیلم چ به کارگردان آن مینویسد که این فیلم او را به یاد غربت دیروز «ایرانیترین ایرانی ها و اسلامیترین اسلامیها» انداخته است. ما در دیدار با حاج قاسم دقیقاً با چنین انسانی مواجه مواجه میشویم: ایرانیترین ایرانی و اسلامیترین اسلامی.
برای اینکه کمی به توصیفمان از پدیدهی حاج قاسم عمق بدهیم، سعی میشود در ادامه با مددگرفتن از میراثی که آن هم در نقطه تلاقی ایران و اسلام شکلگرفته، یعنی گنجینه ادبیات عرفانی و حماسی، کمی بیشتر بر ویژگیهای این پدیده تمرکز شود؛ در اینجا بر سه مضمون اشاره میرود: انسان، سفر و مرگ.
- انسان
به احتمال زیاد همه این سخنرانی حاج قاسم را شنیدهایم که در آن بیان و به تعبیری استدلال میکند که ما برای انسان میجنگیم. از گفته که بگذریم، در صحنه دیدهایم که چگونه انسان، فارغ از تعلقات مذهبی و حتی دینی، برای حاج قاسم مسئله است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز بیت ژرف و شگرفتی دارد که میگوید «جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی». حاج قاسم از آن رو یک پدیده است که توانسته یک «انسان جهانی» باشد و برای خلق یک «جهان انسانی» مبارزه کند. جز این است که جهانِ انسانی، یک انسان جهانی دیده است؟ عطفبودگی به «انسان» به پدیدهی حاج قاسم کمک کرد که مرزهای اجتماعی را در نوردد.
- سفر
در ادبیات عرفانی و البته حماسی، سفر یک مضمون کلیدی است. سیر و سفر زمینه سیر و سلوک است. سفر آفاقی به سفر انفسی منتهی میشود. در تأثیر عمیقی که عرفان بر اندیشه حکمیِ صدرا و پس از آن میگذارد، سفرهای چهارگانه مطرح میشود و با سفر است که وصول انسان به الله امکان مییابد. سفر سبب سیر از کثرت به وحدت و حرکت از تقیید به اطلاق میشود. پدیدهی حاج قاسم یک پدیدهی در سفر مداوم است. او یک قهرمان ایرانی است اما به سراسر جهان سفر میکند و به کمک مستضعفین میرود. با همین سفر است که پدیدهی حاج قاسم مرزهای جغرافیای سیاسی و تقییدهای ناشی از ملت/دولت را از سر باز میکند. ابعاد فرامرزی پدیدهی حاج قاسم، واکنشها به شهادتش را نیز توضیح میدهد. همی دیدیم که چگونه در فاصله چند ساعت پس از شهادت او، واکنشهای موسیقایی یا تجمعهای اعتراضی، از بوسنی تا یمن، از لبنان تا پاکستان و نیز در آن سو در آمریکای لاتین شکل گرفت.
- مرگ
حاج قاسم بیش از هر چیز با مرگ زندگی میکند. او با زیستن در حاشیهی مرگی مستمر و محتمل، معنای بدیعی از زندگی را برای ما به ارمغان آورده است و این معنا جذاب است. ماجرای حاج قاسم، قصهی مرگآگاهی نیست؛ حدیث شیدایی مرگ است. به تعبیر امام خمینی «عشق به موت» است. البته مرگی که به تعبیر قرآن نامرگ و شهادت است.
اگر عطف به «انسان» بودن حاج قاسم به مثابه یک پدیده را از بند مرزهای اجتماعی رهایی بخشیده بود؛ «سفر» به او این امکان را داده بود که از مرزهای جغرافیایی و سیاسی عبور کند. معانیای که پدیدهی حاج قاسم در مواجهه با مرگ کشف میکند اما به او امکان رستن از تعلقات این جهانی را میدهد. بدین ترتیب حاج قاسم انسانی جهانی است که در تمام جهان انسانی بازتاب دارد و شهادتش سوگ و سرود و اشک و خشم انسانهای بسیاری را بر میانگیزد. کم و بیش میدانیم این ویژگیها، اگر چه در حاج قاسم به حد اعلای خود نزدیک میشود اما ویژگی مشترک تمامی آن انسانهایی است که حاج قاسم خود از آنها به «ایرانیترین ایرانی ها و اسلامیترین اسلامیها» تعبیر میکند. اکنون بار دیگر به پرسش نخستین این جستار باز میگردیم، این پدیدهای که با توجه خود به انسان، سفر و مرگ، از تقییدهای خود کاسته و به سرمنزل اطلاقهای به ظاهر ناممکن دست یافته، چگونه امکان یافته است؟ شرایط امکان این پدیده چیست؟ چگونه انسانِ ایرانی میتواند در فروبستگی اجتماعی دهه سی و چهل متولد شود اما چند دهه بعد، بیشترین امکانهای ایرانی و اسلامی خود را محقق کند و ایرانیترین ایرانی و اسلامیترین اسلامی بشود؟
کوتاهنوشتهی حاضر و بخش از پی، بیآنکه مدعی پاسخ به پرسشهای فوق باشد، تلاش میکند اگر نه پاسخ بلکه چارچوبی برای پاسخ به این پرسش پیشنهاد بدهد یا دستکم طرحی از این چارچوب را به بحث بگذارد.
رهبر انقلاب، بیشترین ارتباط را با وجوه «پدیده»گونگیِ حاج قاسم سلیمانی داشتهاند. آنچنان که از گفتهها و نوشتههای برجای مانده از حاج قاسم به دست میآید، اگر پدیدهی حاج قاسم، حدوثاً مدیون امام خمینی است؛ بقائاً مرهون یک تعاطی عاشقانه با آیتالله خامنهای است که امری است علاوه بر «پیرویِ معمول. ایشان در بخشی از تحلیلی که پیرامون حاج قاسم سلیمانی دارند، از تعبیری استفاده میکند که میتواند به پیشبرد بحث ما کمک کند؛ مفهوم «انسان ذوبِ در انقلاب».
«انسان انقلاب» ما را به یکی از کلیدیترین مفاهیم امام خمینی در تحلیل انقلاب اسلامی ارجاع میدهد. تحلیل و مفهومی که ابعاد مختلف آن در ماههای منتهی به انقلاب اسلامی و ماهها و سالهای پس از آن، در بیش از یکصد نطق و نوشتهی امام خمینی بازتاب داشته است و به یک تعبیر تمام تحلیل امام خمینی از انقلاب اسلامی در ارتباط با این مفهوم سامان مییابد. این استدلال امام خمینی البته به شکل صریح و عمیقی در مضامین وحیانی و الهیاتی ریشه دارد؛ از متن و بطن آثار حکمی برخاسته و شواهد اجتماعی تاریخی بسیاری بر آن گواهی میدهد. بر حسب استدلالِ کانونیِ تحلیل امام خمینی، پیش از انقلاب اسلامی یک انقلاب انسانی رخ داده است. محصول آن انقلاب انسانی، یک انسان انقلابی است: انسانی دگرگونشده، دگرگونکننده و دگرگونیخواه. امام توضیح میدهد که انقلاب اسلامی یک رویداد آفاقیِ تابع آن انقلاب انفسی است. در واقع در انقلاب آنگاه اتفاق میافتد که انسان انقلاب با خرق حجب یا فطرت ثانی به فطرت نخستین خویش باز میگردد. پس از این بازگشت، هنگامی که از آن انسان سابق کمتر نشانی میتوان یافت، سنتهای موجود اجتماعی موضوع دگرگونیخواهی مستمر انسان انقلابی قرار میگیرد.
خلاصه کلام اینکه امام خمینی به ما میگوید هنگامی که علم و معرفتی جدید به جامعه میآید؛ این علم جدید، آنگاه که با وجود انسانها متحد میشود، انسانها، انسانِ دیگری میشوند. اتحاد علم و عالِم، آدم دیگری پدید میآورد که عالَم دیگری را اراده و طلب میکند. در مسیر این طلب است که انقلاب اسلامی پدید میآید. این دگرگونه و دیگرگونه شدن عالَم، همان انسانی شدنِ جهان است که برای پدید آمدن ان، انسان جهانی نیاز است.
این تحلیل علیرغم این که شاید در حد کلیات و یا در سطح بیانات امام خمینی اشتهار داشته باشد اما کمتر مورد تأمل بوده و کمتر بر اساس آن نظریه تولید شده و مشاهده انجام پذیرفته است. یکی از معدود مشاهدهها در این زمینه، کاری است که شهید آوینی در روایت فتح انجام دادهاند. گفتارمتنهای این مستندها مملو است از توصیفها و مشاهدههای ناب او از این انسانِ انقلابیافته. آوینی در روایت خود از انسان انقلاب، به تآکید و تکرار، این استدلال را مطرح میکند که مرزهای میدان مبارزه و کنشگری انسانِ انقلاب «سیاره» است. انسانی انقلابی در سیر و سلوک خود در پی انسانی شدن سیاره است و این عنصر مشترک همهی ایرانیترین ایرانیها یا اسلامیترین اسلامیهاست. بر همین اساس میتوان گفت انسان انقلاب علاوه بر سهم بالای خود از ایران و اسلام، انقلابیترین انقلابیها نیز هست و بیشترین و بزرگترین دگرگونیها را طلب میکند؛ همچنان که انسانیترین امر انسانی است که « انسان شدنِ جهان» را پی میگیرد.
آنچه به آن کودک میان گهواره در 1337، یا آن جوان در میانهی گودِ زورخانه در سال 1356 امکان تبدیل شدن به پدیدهی حاج قاسم را داد، برآمدن نحوه بدیعی از بودن است که تحت عنوان «انسان انقلاب» قابل درک است. حاج قاسم، انسانِ انقلاب بود و این توفیق را داشت که در عالم اثبات، به آیدهآل تیپ انسان انقلاب تقربی مثال زدنی یابد.
یک مؤخره لازم است و آن هم درباره نوع مواجهای است که خودِ حاج قاسم با انسان انقلاب داشته است. پیش از این به تعبیرِ ایرانیترین ایرانی و انسانیترین انسانی او اشاره شد. ابعاد توجه فکری و تحلیلی حاج قاسم به انسان انقلاب اما بسیار بیش از اینهاست. حاج قاسم سلیمانی یک انسانِ متوجه انسان انقلاب است. علاقه تحلیلی او و روایتهای شگرف او از انسانهای انقلاب را کم و بیش شنیده یا خواندهایم. حاج قاسم سلیمانی اگر چه به اقتضای ضرورت انقلاب، کنشگری در میدان است؛ اما در عین حال، در جهان اندیشوری و پژوهشگری نیز انسانِ انقلاب است. به عنوان نمونه پایان نامه کارشناسی او در در رشته علوم اجتماعی در دانشکده علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان و با عنوان «پژوهشی در زندگی سردار رشید اسلام حاج قاسم میرحسینی، قائم مقام فرماندهی لشکر 21 ثارالله» دفاع شده و شهید قاسم میرحسینی، از جمله انسانهایی است که حاج قاسم سخت دلبستهی او است. بگذریم؛ تأملاتی که حاج قاسم سلیمانی درباره انسان انقلاب دارد، آوردههای فراوانی دارد. به یک تعبیر انسان انقلاب محور خلق علم انسانیِ جدیدی است و اگر ما از چنین علمی و معرفتی بهرهی بیشتری داشتیم، به احتمال زیاد در تمام هفتسالی که هزاران نفر از انسانهای انقلاب روی دست حاج قاسم جان میدادند؛ این همه آرام خاموش نبودیم. باید بپذیریم واکنش علوم اجتماعی و تفکر حکمی و اسلامی، در برابر تمامی این رویداد هفت ساله، در برابر این همه کنش داوطلبانه، متمایز و مرگخواهانه، جز سردی و سکوت نبود. شور گفتن از حاج قاسم، اگر به اقتضائات سخن گفتن از یک پدیده پایبند باشد، البته رویدادی بدیع است. این بداعت هنگامی به صداقت در میآمیزد و از سرزمین فایده سر بر میآرود که حوزه، دانشگاه و علوم اجتماعی ایرانی و اسلامی، پیش و بیش از گفتنِ پیرامون حاج قاسم به مثابه یک ابر انسان انقلاب، به خاطر همه نگفتنها و کمکاریها در روایت و درکِ انسان انقلاب توبه و بازگشت کند و مسیر جدیدی در پیش گیرد.
* نویسنده مجتبی نامخواه؛ پژوهشگر پژوهشکده باقرالعلوم(علیهالسلام)