محافظهکاری و آرمانخواهی
خلاصه یادداشت:
- تحرکهای اجتماعیِ محافظهکارانه، عوض اینکه به معنای دقیق کلمه معطوف به تغییر وضع موجود باشند، بیشتر ناشی از هراس از وضعِ بدتر خواهند بود.
- آنها همواره به ما میگویند یک «جریان انحرافی»، یک «فتنهگر» و در یک کلام یک «لولو» وجود دارد که باید برای فرار از آن، به ما پناه ببرید. محافظهکاران همواره این چنین استدلال میکنند که باید برای جلوگیری از یک خطر بزرگتر، از طلب حداکثری و استراتژیهای آرمانخواهانه دست برداشت و در یک سطح تاکتیکی و سیاستورزانه، به حداقلهایی «اکتفا» کنید که احتمال بیشتری برای برانگیختن توافق جمعی و تحقق عینی دارد. «اکتفا» عنصر مقوم محافظهکاری است.
- اگر بنا بر کنشگری اجتماعی است، برای تغییر بنیادین وضع موجود باید کاری کرد. در غیر اینصورت کنش برخاسته از هراس از وضع بدتر و بازتولید این هراس، سیری قهقرایی به سمت و سوی قتلگاه محافظهکاری خواهد بود.
- امروز روزی است که ناکارآمدیِ این منطق پوسیده از پی شکستهای پیاپی سیاسی و مهمتر از آن فرهنگی و اجتماعی تا حدودی آشکار شده است؛ این ایام از نظر امکان نقد و پرسشگری برای حزبالله، ایامالله است.
از ویژگیهای
ذاتی اندیشه محافظهکاری نفی آرمانشهرگرایی است. از نظر یک محافظهکار هر گونه کوشش
برای تغییر «بنیادین» وضعِ موجود، انتزاعی و خیالی خوانده میشود. درک این نکته
برای محافظهکارها دشوار است که «در شرایطی که آرمانی برای تغییرِ بنیادین وجود نداشته باشد، هیچ جنبشی شکل نمیگیرد». این
بدان معنا نیست که هیچ تحرک اجتماعیای با خاستگاه محافظهکاری شکل نخواهد گرفت؛ بلکه
بدین معنا است که تحرکهای اجتماعیِ محافظهکارانه، عوض اینکه به معنای دقیق کلمه
معطوف به تغییر وضع موجود باشند، بیشتر ناشی از هراس از وضعِ بدتر خواهند بود. محافظهکاری
عبارت است از مخالفت با اراده و طلبِ تغییرِ وضع موجود به سمت وضع مطلوب. بنابراین
تحرک اگر ناشی از هراس وضع بدتر باشد، نه فقط نشانهی عدم محافظهکاری نیست بلکه لازمهی
آن خواهد بود. لازمهای که سالهاست به دلیل جریانِ تفوق یافته بر ذهن و زبان حزبالله،
ملازم است.
آنها همواره به ما میگویند یک «جریان انحرافی»، یک «فتنهگر» و در یک کلام یک «لولو» وجود دارد که باید برای فرار از آن، به ما پناه ببرید. محافظهکاران همواره این چنین استدلال میکنند که باید برای جلوگیری از یک خطر بزرگتر، از طلب حداکثری و استراتژیهای آرمانخواهانه دست برداشت و در یک سطح تاکتیکی و سیاستورزانه، به حداقلهایی «اکتفا» کنید که احتمال بیشتری برای برانگیختن توافق جمعی و تحقق عینی دارد. «اکتفا» عنصر مقوم محافظهکاری است.
نتیجه این اکتفاگرایی و انتخاب به دلیل و داعیِ هراس از وضع بدتر، اغلب روشن است: «هراس» کانون مناسبی برای حرکت نیست. اقدام و انتخاب به خاطر هراس از وضع موجود، آنقدرها شوق انگیز نیست که منتهی به نتیجهی مورد نظر شود. هر چند اگر هم به دلایلی دیگری محافظهکاری بتواند به مطلوبِ حداقلی و ممکن خود برسد، در عمل نتیجهی حاصل شده، تفاوت ماهوی و معتنابهی با وضع موجود نخواهد داشت.
شاید از نگاه تاکتیکی و در کوتاه مدت اجماع بر عبور از وضع موجود، معقولتر و کمخطرتر از آرمانخواهی به نظر برسد؛ در دراز مدت اما با جایگزنی «هراس از وضع بدتر» به جای «کوشش برای وضع بهتر»، آنچنان «رکود» و «ارتجاع» را بر جبههی انقلاب حاکم میکند که نتیجهای جز به مسلخ بردن انقلاب و یا بدتر از آن مسخ انقلاب به دنبال ندارد. «کنشگری به خاطر هراس از وضع بدتر» اگر چه در کوتاهمدت معقولتر و سهلالوصلتر از «کوشش برای تغییر معطوف به وضع مطلوب» به نظر میرسد اما از منظری کلان این کنشگری بازتولید کننده ساختار/ فرایند ارتجاعی تام است. همین سیاستزدگی، «نگاه کوتاه مدت» و انتخاباتگرایانه است که در دو نیم دههی اخیر، معبر مستمر بازتولید ارتجاع در جبههی انقلاب بوده و اوضاع را به رکود کنونی کشانده است.
در اینجا یک آسیب دیگر هم مطرح است: بازتولید «هراس» به مثابه دینامیسم و موتور محرکه حرکتهای سیاسی- اجتماعی، به تفوق امر امنیتی بر امر اجتماعی میانجامد و ظرفیت کنش اجتماعیِ حزبالله را از درون تهی میسازد. و این قصهی تکراری و ملال آور، داستان سیری قهقرایی است که در سالهای سیطره کلوپهای سیاسی بر ذهن و زبان حزبالله پیمودهایم. همهی ما تجربهی رأی دادن به گزینه های که هیچ وقت دوستشان نمی داشتیم را داریم. گزینههایی که هیچ وقت فرق بنیادی میان آنها و رقیبشان نمیدیدهایم: این دوره به آقای الف رأی میدهیم که آقای ب رأی نیاورد. دورهی بعد به آقای ج رأی میدهیم که همان آقای الف رأی نیاورد! و این چرخه ادامه دارد: ما همواره در «انتخاباتها» به چهرههای تکراری و بیخاصیت رأی دادهایم. مسئله اما این نیست که فقط در انتخاباتها چنین کردهایم. مسئله این است که این منطق به انتخابهامان هم کشیده شده است. مسئله این که تفوق سیاستورزان حزبی، کنشهای غیر انتخاباتی ما را نیز متأثر کرده و از معنا تهی ساخته است. مسئله این است که این جماعت همهی شئون و کنشگری اجتماعی ما را از منطق تک خطی و ملالآورِ خود ملول و علیل ساختهاند. انتخابات به دلیل آشکاریِ شکست در مسیر و نتیجه، تا حدودی ما را متوجه نتایج تفوق سیاستبازی و سیاستورزی بر انقلابیگری میسازد و گرنه این جماعت در طول زمان همهی انتخابهای ما را به یک اندازه از منطق زمینگر کنندهی خود متأثر ساخته است.
اگر
بنا بر کنشگری اجتماعی است، برای تغییر بنیادین وضع موجود باید کاری کرد. در غیر اینصورت
کنش برخاسته از هراس و بازتولید این هراس، سیری قهقرایی به سمت و سوی قتلگاه محافظهکاری
خواهد بود. گذار بنیادین از «هراس» به «آرمان» مسئلهی امروز ماست. این دلق پوسیدهی
چنان نیست که با رفوگریهای رسانهای نو شود. نومحافظهکاری و محافظهکاریای که راهبرانش جوانتر باشند، به مراتب از محافظهکاری
ریشسفیدان حادتر است. عبور از محافظهکاری نه فایده دارد و نه ممکن است. برای رهایی از این
بختک باید در مقابلش ایستاد.
خدا را شاکر باشیم: امروز روزی است که ناکارآمدیِ این منطق پوسیده از پی شکستهای پیاپی سیاسی و مهمتر از آن فرهنگی و اجتماعی تا حدودی آشکار شده است؛ این ایام از نظر امکان نقد و پرسشگری برای حزبالله، ایامالله است. روزی که این جماعت از نردبان انتخابات به قبلهی قدرتِ بیشتر دست یافته و موقعیت مستحکم خود را تحکیم کنند، تجربه نشان داده کوچکترین نقد و تحلیلی را تحمل نخواهند کرد. کافی است قدمی در نقد آنها یا بر خلاف میلشان برداشته شود؛ تجربه نشان داده به سرعت و سادگی تکفیر خواهند کرد. گیریم که زبان نقدشان متفاوت باشد؛ گیریم که یکی حربهی ارتداد در انبان داشته باشد و دیگر برچسب آنارشیسم. نومحافظهکاری همان محافظهکاری است، چه فرقی میکند؟