بازگشت به امر اجتماعی
- حقیقت آن است که مقابله با فقر، منهای «مبارزه» با فقر ممکن نیست؛ نمیتوان با عینیت تکاثر ثروت، تنها با امر فرهنگی و رواج حقیقتهایی در باب نگاه توحیدی به ثروت مقابله کرد. نمیتوان بدون تشنه بودن به خون سرمایهداران زالوصفت و مبارزه اجتماعی، تغییری ایجاد کرد. در یک کلام، فرهنگ آنچنان که مارکس میگفت امری روبنایی نیست؛ اما باید توجه کنیم که تمام بنا هم نیست؛ فرهنگ مهم و زیربنای جامعه است؛ همچنان که معرفت زیربنای فرهنگ است. فرهنگ زیربناست اما تمام بنا نیست و بنا نیست همه چیز با تغییر فرهنگ اتفاق بیفتد. توجه به امر اجتماعی یعنی کار کردن در زیربنای جامعه کافی نیست.
* یادداشت منشر شده در روزنامه فرهیختگان (اینجا و اینجا)
جناح مومن انقلابی، امروز بیش از دیروز نیازمند بازگشت به امر اجتماعی است. پیش از این تا حدودی توضیح داده شده که انقلاب اکنون و بهطور کل پروژه نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی در بستر توجه به امر اجتماعی «امکان» مییابد. این پروژه و توجه را میتوان ذیل مفهوم «بازتولید جنبشهای اجتماعی همبود با انقلاب اسلامی» صورتبندی کرد. در اینجا لازم است کمی مقصود از «امر اجتماعی» توضیح داده شود.
در یک شرح مختصر میتوان برای امر اجتماعی دو تمایز طولی و عرضی قائل شد. در «تمایز طولی» امر اجتماعی از امر فردی و جمعی تفکیک میشود. امر فردی کارهایی را دربرمیگیرد که فاقد معنا و مقصود اجتماعی است. امر جمعی اگرچه در بستری اجتماعی رخ میدهد اما معطوف به جامعه و تغییر در ساختارها و هویت مستقل آن نیست. فرض کنیم در مورد فقر؛ امر جمعی یعنی تشریکمساعی گروهی از مردم در کمک به فقرای یک محله و مانند آن. این کار اگرچه در جامعه رخ میدهد اما معطوف و متوجه جامعه و اصلاح ساختارهای اجتماعی نیست و بهعنوان نمونه برای تغییر در ساختارهای اجتماعی فقرآفرین، با تکاثر و مانند آن مبارزه نمیکند. امر اجتماعی؛ یعنی برای جامعه وجودی مستقل و ورای جمع جبری افراد قائل شویم. یک کار وقتی به معنای دقیق اجتماعی است که معطوف به آن وجود مستقل صورت پذیرد.
وقتی گفته میشود جناح مومن انقلاب امروز نیازمند توجه به امر اجتماعی است؛ یعنی فراتر از کارهای جمعی، تشکیلاتی و جبههای، که همگی فرمهای متفاوتی از عاملیت کنشگر است، جهتگیری کنشها نیز باید اجتماعی باشد. داشتن یک کنش تشکیلاتی اما غیراجتماعی، در نگاهی دقیق، کار غیرفردی است اما اجتماعی نیست. خیلی از فعالیتها، حلقهها و مدرسههایی که امروز در چارچوب نگرشهای تربیت فردی و با عاملیت یک تشکیلات مذهبی، به گمان و شعار «تربیت نیروی انسانی تراز انقلاب اسلامی» فعالیت میکنند، هیچ «تفاوت ماهوی» با مدارس مرسوم انجمن حجتیه ندارند. «تفاوت محتوایی» شاید داشته باشند و دارند؛ اما این حد از تفاوت خیلی مهم نیست. چراکه این تفاوتهای محتوایی در درازمدت و در نگاهی کلان در شباهت ماهویشان به فردگرایی مذهبی (حجتیهایسم) انحلال مییابد. بماند اینکه اغلبشان از نظر کارآمدی به مراتب از تجربیات چهار دهه پیش حجتیه عقبترند.
سطح دیگر «تمایز عرضی» است. در این سطح از تمایز، تعریف امر اجتماعی عبارت است از امر جاری در بخش اجتماعی از وجود مستقل جامعه. برای هویت مستقل جامعه، بیآنکه بخواهیم یا در اینجا نیاز باشد دقتهای نظری روا داریم، دستکم چهار بخش کلان را میتوان در نظر گرفت: بخشهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی. کنشها و مسالههای جاری در هر بخش از جامعه به معنای عام و مقسمی اجتماعی است اما با دقت بیشتری میتوان این کنشها را به مسائل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی تقسیم کرد. البته این به معنای استقلال این چهار حوزه و تاثیرات دیالکتیکی آنها بر هم نیست.
وقتی گفته میشود جناح مومن به انقلاب امروز به امر اجتماعی نیازمند است؛ یعنی نیازمند توجه به آن بخش و عرصه از حیات اجتماعی است که در آن با آمد و رفت اهالی قدرت تفاوت چندانی ایجاد نمیشود. یعنی نیازمند تمرکز بر عرصهای از حیات اجتماعی است که تطور و تغییرات در آن لزوما با انتخاباتها رقم نمیخورد. وقتی گفته میشود نیروهای انقلابی امروز به امر اجتماعی نیازمند است یعنی نیازمند درک این نکته است که سطوحی از بحرانهای اجتماعی وجود دارند که هیچ ارتباط معناداری با اینکه چه کسی وزیر مربوطه است، ندارد. یعنی سطحی از بحران زیستمحیطی است که ربطی به این موضوع ندارد که خانم ابتکار، ریاست سازمان محیطزیست را داشته باشد یا دیگری؛ یعنی سطحی از وضع موجود است که عبور از آن و تاثیرگذاری بر آن لزوما از مسیر کرسی قدرت نمیگذرد. یعنی حیات اجتماعی عرصههایی دارد که قابل تقلیل به معادلات قدرت نیست؛ یعنی امر اجتماعی، چیزی است مستقل از امر سیاسی؛ همچنان که چیزی است مستقل از امر فرهنگی.
امر فرهنگی یکی دیگر از حوزههایی است که ما معمولا آن را با امر اجتماعی یکی میگیریم یا خلط میکنیم. فرهنگ یعنی بخشی از معرفت که بینالاذهانی شده است. به همین دلیل امر فرهنگی قابلتقلیل به امر اعتقادی، به معنای بخشی از معرفت که لزوما بینالاذهانی نشده، نیست. البته خلط امر فرهنگی و اعتقادی خود چالش مهم دیگری است که ما به آن دچاریم و اغلب همین خلط ما را از انقلابیگری دور کرده و به انفعالیبودن کشیده است. همه ما یک متکلم درون بیشفعال داریم که بیش از اندیشیدن به «معروف» کردن باورها و تبدیلشان به معرفت اجتماعی، تنها میخواهد از اعتقادات «دفاع» کند؛ همین مدافعهگری است که در تداوم، تکرار و انحصار، به محافظهکاری و انفعال در امر اجتماعی میانجامد. بخشی از جایگزینی امر انقلابی و انفعالی در ذهن و زبان ما به همین مساله بازمیگردد. همچنان که سیاستزدگی و رواج مجادلات سیاستزده در شبکههای ارتباطی و کنشهای حزباللهی مربوط به همین مساله است. اقتضا و ادبیات متکلم درونمان که همیشه بیدار و بیشفعال است «جدل» است؛ بگذریم.
تقلیل امر فرهنگی بر امر اجتماعی و تفوق امر فرهنگی، یعنی تغییر وضعیت اجتماعی را تنها و تنها از طریق تغییر فرهنگها خواستن، امر فرهنگی مهمی است و در نگره انقلاب اسلامی «بنیادین» تقدم رتبی بر دیگر بخشها دارد؛ اما به این معنا نیست که همه چیز یک جامعه است و حیات اجتماعی ابعاد دیگری ندارد. به همان مثال فقر بازگردیم. تاکید بر امر فرهنگی در مبارزه با فقر یعنی تغییر تفکر جامعه دربارهثروت، کار، انفاق و... به تغییر در وضعیت فقر میانجامد. این درست است اما حقیقت آن است که مقابله با فقر، منهای «مبارزه» با فقر ممکن نـیست؛ نمـیتوان عینیت تکاثـر ثروت را تـنها با امـر فـرهنگی و رواج حقیقتهایی در باب نگاه توحیدی به ثروت رواج داد. نمیتوان بدون تشنه بودن به خون سرمایهداران زالوصفت و مبارزه اجتماعی تغییری ایجاد کرد. در یک کلام، فرهنگ آنچنان که مارکس میگفت امری روبنایی نیست؛ اما باید توجه کنیم که تمام بنا هم نیست؛ فرهنگ مهم و زیربنای جامعه است؛ همچنان که معرفت زیربنای فرهنگ است. فرهنگ زیربناست اما تمام بنا نیست و بنا نیست همه چیز با تغییر فرهنگ اتفاق بیفتد. توجه به امر اجتماعی یعنی کار کردن در زیربنای جامعه کافی نیست. یعنی رابطه زیربنای جامعه و روبنای آن یک طرفه نیست. اینطور نیست که روبنایی طبقات جامعه، در زیربنای فرهنگی آن تغییری ایجاد نکند؛ بلکه یک روبنای طبقاتی بهطور قطع زمینه پرورش یک زیربنای توجیهکننده این روبنا و تولیدکننده اسلام سرمایهداری خواهد بود.
برخی تمامی واجبات نیروی اجتماعی معطوف به انقلاب اسلامی را منحصر کردهاند در زیربنا و امر فرهنگی و سپس امر اعتقادی را جایگزین امر فرهنگی کردهاند. اینان در جایگزینی و رواج وضعیت انفعالی به جای انقلابی بیتقصیر نیستند. بخشی از این انفعال، ناشی از تفوق امر اعتقادی در میان نیروهای انقلابی است. بانیان این تقلیل در مورد بیرون کشیده شدن پای نیروی معطوف به انقلاب از ورطه امر اجتماعی بیشک مسئول و مورد سوال خواهند بود. همچنان که مسئول هستند در ایجاد آسیب و بحرانهای اجتماعی اشکآور کنونی.
به دلیل تفوق ذهنیتهای فوق، اشکهایی که در چارچوب مسائل اجتماعی ریخته میشود در میان نیروهای انقلابی جدی گرفته نمیشود. فرقی نمیکند این اشک، اشک یک فقیر باشد یا رهبر انقلاب. این اشکها برای دیده شدن تنها یک راه دارند: واجد معنایی سیاسی یا فرهنگی(اعتقادی) باشند یا بتوان به آنها معنایی اینچنین داد. فرض کنید این اشک برای وضعیت حجاب، فتنههای سیاسی یا هجوم اعتقادی مبانی فرهنگ غربی ریخته میشد. هر کدام از ما میتوانیم به نحوی کاملا روشن حدس بزنیم ریخته شدن چنین اشکی از جانب رهبر انقلاب یا حتی یک شهروند عادی که به خاطر حجاب با مشکلاتی مواجه شده، چه بازتابهایی داشته است.
مقصود آنکه کوشش برای یافتن راههای بازگشت به امر اجتماعی مساله امروز ماست. آنقدر درگیر نزاعها امر سیاسی و انتزاعهای امر فرهنگی هستیم که نمیدانم چه کسی حوصله فکر کردن به این مساله را خواهد داشت. بازگشت به امر اجتماعی پیچیده تر از حرفهایی است که در اثر ذهنیتهای محافظهکار و تغییرگریز تولید میشود. بازگشت به «امر اجتماعی» آری؛ اما امر اجتماعی، آنچنان که محافظهکاران میگویند منحصر در «خدمات اجتماعی» نیست. نیروی انقلابی کسی نیست که صرفا فقرزدایی کند. تقلیل «مبارزه با فقر» به «فقرزدایی» تجویز اقسام اسلامی و غیراسلامی محافظهکاری و سرمایهداری است.