«جنبش انقلابِ انسان»*
درآمدی مطالعهی فعالیتهای معرفتی ـ اجتماعی شهید سیدحسین علمالهدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی
تصویر نسبتاً رایج از شهید علمالهدی تصویری است که «فرد» شهید علمالهدی را با «محوریت جنگ» و دفاع مقدس روایت میکند؛ تصویری که بخشهای کمی از حقیقت را به ما مینمایاند. این روزها شاهدیم گاهی از شهید علمالهدی با عنوان «سردار سرلشکر شهید علمالهدی» یاد میشود. البته قاعدتاً منظور از چنین تعبیری بزرگداشت ایشان است، شهید علمالهدی هنگام شهادت فرماندهی سپاه هویزه بوده است؛ البته سپاه هویزه در شرایط دومین سال پیروزی پس از انقلاب و نه حتی سپاه کنونی هویزه؛ یعنی مجموعهای با شصت و چند پاسدار که حتی ابتداییترین اسلحهها را هم نداشتند.اگر این تعابیر بهظاهر گرامی را کنار بگذاریم، آنوقت، مقام علمالهدی بهتر فهمیده میشود؛ چراکه آنوقت جا دارد بپرسیم: اگر جایگاه نظامی مبیّن شأن شهید علمالهدی نیست، پس راز عظمت و منزلت ایشان چیست؟ چرا شهید علمالهدی با وجود نقش مهمی که در مبارزات انقلاب و حوادث پس از پیروزی انقلاب در کشور و نقش بنیادینی که در تأسیس بسیاری از نهادهای انقلاب اسلامی در استان خوزستان داشت، چرا به هویزه رفت و فرماندهی سپاه این شهرستان شد؟
شهید علمالهدی اهل هویزه نبود و قبل از آن فقط چند باری به هویزه رفته بود. این سؤالات است که سرنخهایی مهمی در فهم پدیدهای به نام «علمالهدی» بهدست میدهد.
مسئلهی بعدی این است که در روایت و فهم «شهید علمالهدی» اغلب رویکرد فردگرایانه حاکم است؛ یعنی کمتر علمالهدی در متن و بطن زمینههای اجتماعی ـ تاریخی و در میانهی روابط اجتماعی و انسانی تحلیل میشود، به این جهت است که شأن اجتماعی علمالهدی کمتر فهم شده است. این یادداشت امیدوار است به اندازهی توان، «مدخلی» در درک واقعیتر از شهید علمالهدی بهدست دهد و مدخلی باشد که دستکم تا حدی از دو کژتابی فوق عبور کرده باشد.
انسان انقلابی یا انقلاب انسانی
یک دیدگاه کلی دربارهی ماهیت انقلاب و فرایند وجود داشت که منطق بسیاری از فعالیتهای شهید علمالهدی را شکل میدهد. این نوع نگاه به انقلاب اسلامی به تصریح خود شهید علمالهدی در واقع چهارچوب بنیادینی است که بسیاری از فعالیتهای قبل و بهویژه پس از انقلاب ایشان را شرح میدهد. بنابراین برای اینکه بتوانیم پدیدهی شهید علمالهدی را آنگونه که بوده، در متن تاریخ و جامعهاش، در وجهی جامع روایت کنیم، نیاز داریم به یک مقدمه؛ به اینکه ابتدا درک علمالهدی از انقلاب اسلامی را به بحث بگذاریم. چرا تمام فعالیتهای شهید علمالهدی پیش و پس از پیروزی انقلاب بر اساس تصویر و تصوری که از انقلاب اسلامی دارند سامان مییابد. همهی کارهای پدیدهی علمالهدی در دوران پس از پیروزی انقلاب (که موضوع این یادداشت است) یک پاسخ کاملاً مؤثر و منسجم است به چه باید کردهایی متنوع از فرهنگیترین عرصهها تا سیاسی و اجتماعیترین فعایتها و تا حرکت هویزه که بر اساس درک ایشان از انقلاب اسلامی سامان یافته است؛ ازهمینرو منطقی که این فعالیتها را شکل داده و نهایتاً تفسیر میکند پاسخی است که علمالهدی به پرسش از چیستی انقلاب بهدست میدهد. تمام رفتارهای شهید علمالهدی در چهارچوب نگرشی شکل میگیرد که به ماهیت و مسائل انقلاب و به آینده و نیازهای آن دارد. پس برای فهم، روایت و نهایتاً تفسیر پدیدهی علمالهدی نیز باید از این چهارچوب آغاز کرد.
در شرایط زمینهای انقلاب اسلامی، به طور عمده سه دیدگاه و درک کلی دربارهی انقلاب اجتماعی وجود داشت. دیدگاه اول ریشه در علوم اجتماعی داشت؛ اینکه «انقلاب» چیست و چگونه در یک جامعه انقلاب بهوجود میآید؟ پرسشهایی از این دست همواره یک سلسله بحثهای دامنهدار در علوم اجتماعی بوده است و نظریات عمدهای در پاسخ به این پرسشها سامان یافته است. در دورهی پیروزی انقلاب میتوان همهی این نظریات را در دو دستهی عمده صورتبندی کرد: نظریات چپگرایانه که با بررسی و مطالعهی انقلاب اکتبر شوروی شکل گرفته بود و بیشتر بر عوامل عدالت اقتصادی تأکید داشتند و دینامیسم یک انقلاب را در «طبقهی اجتماعی» جستوجو میکردند. دربرابر این دسته، نظریات راستگرایانه قرار داشتند که میکوشیدند انقلاب 1789م فرانسه را تعمیم دهند. برای این دسته از نظریات، آزادی سیاسی اهمیت داشت و «حزب سیاسی» کانون یک انقلاب بود. بسیاری از التقاطیهای چپگرا یا راستگرا انقلاب اسلامی را در چهارچوب این دو دسته نظریات میفهمیدند و فعالیت خود را هم متناسب با این نظریات تفسیر میکردند. در برابر این درک متجددان از انقلاب اجتماعی، نگرش متحجران به این مقوله قرار داشت. از نظر اینان مسئولیت انقلاب اجتماعی اساساً به رسمیت شناخته نمیشد. کسی مسئول مبارزه و تلاش برای عدالت و آزادی نبود؛ مسئلهی آنها به یک تصویر مبهم از انقلاب درونی و به یک دین فردی و عبادی ختم میشد.
در این میان بود که تحلیل اساساً متفاوت امام خمینی(ره) از انقلاب اسلامی بستری وسیع و گسترده برای عمل اجتماعی شکل داد. شهید علمالهدی هم در این بستر است که حرکتهایی را شکل داد و در حدود پدیدهای مهم اما ناشناخته بروز یافت.
امام خمینی نه مانند مقدسمآبان صرفاً به دین فردی تحول و انقلاب درونی میاندیشید و نه مانند متجددان انقلاب اسلامی را صرفاً بر اساس زمینههای اجتماعی آن تحلیل میکرد. بر اساس تحلیل امام خمینی(ره) از انقلاب اسلامی، انقلاب اسلامی با طرح اسلام ناب- اسلام انقلابی آغاز شد. اسلام ناب پروژهای فکری است که دیدگاههای عمومی دربارهی اسلام را اساساً دگرگون میکند. از نظر ایشان طی یکی، دو سدهی اخیر همراهی نانوشتهای میان همّت استعمارگران و اهمال حوزههای علمیه وجود داشته که باعث شده است «اسلام ناقص» معرفی شود. «اسلام کوچکشده» فاقد ابعاد اجتماعی و انقلابی است، اما در متن اسلام ناب، عدالتخواهی، معنویتخواهی و آزادیخواهی توأمان دیده شده است. این تغییر نگرش زمینهی انقلاب انسانی را فراهم میکند. بر اثر این «انقلاب انسانی» است که «انسان انقلابی» متولد میشود. انسان انقلابی متهوّر و مرگآگاه است. رفتار متمایز و ناشناختهای شکل میدهد که به انقلاب اسلامی منتهی میشود. بر اساس این نگرش به انقلاب اسلامی، مهمترین راه تداوم انقلاب اسلامی، بازتولید انقلاب انسانی و بازتولید انسان انقلابی است. شهید علمالهدی خود یک مظهر تام از «انسان انقلاب اسلامی» است؛ انسانی که مبنای نگرشش اسلام انقلابی با تعریف امام خمینی(ره) است. او منطق فعالیتها و کوششهای پس از انقلاب خود را از این نوع نگاه به انقلاب اسلامی گرفته است.
نگرش شهید علمالهدی به انقلاب اسلامی
زمینهها و متون بسیاری وجود دارد که میتواند نگاه شهید علم الهدی به انقلاب اسلامی را تبیین کند، اما بهترین نمونه در این زمینه سخنانی است که این شهید در دادگاه شکنجهگر خود مطرح کرد. همان طور که میدانیم، شهید علمالهدی قبل از انقلاب چندین بار زندانی و شکنجه شد. ایشان را میتوان کوچکترین زندانی رژیم سابق دانست که بارها و بارها در زندان شکنجه و در نهایت به اعدام محکوم شد. یکی از بازجو ـ شکنجهگرهای علمالهدی فردی بود با نام «معبر» که از شکنجهگران بسیار قسیّ ساواک بهشمار میآمد. معبر در مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اعدام شد. سروان نبوی، یکی از مأموران ارتش، هم به عنوان بازجو ـ شکنجهگر، سید حسین علمالهدی را در زندان های نظامیِ رژیم سابق شکنجه کرده بود. بعد از پیروزی انقلاب و دستگیری این فرد، به شهید علمالهدی اطلاع دادند که به عنوان شاکی در دادگاه حاضر شود. علمالهدی، که در این مقطع مسئول کمیتههای انقلاب اسلامی در اهواز بود، در دادگاه حاضر شد و سخنانی بر زبان آورد که به نوعی تعجب همگان را برانگیخت. ایشان آن نظامیِ شکنجهگر را بخشید، اما این تمام ماجرا نیست؛ نطق کوتاه او از ابعاد مختلف نشانههای مهمی برای تحلیل ذهن و زبان یک انسان انقلاب اسلامی در آن دورهی خاص بهدست میدهد. ازآنجاکه این سخنان جنبهی حقوقی داشت، دادیار متن آن را یادداشت کرد و پس از پایان یافتن آن جلسه، شهید علمالهدی آن را امضا نمود. در این سخنان شهید بزرگوار تصویر روشنی از انقلاب اسلامی ارائه میدهد: «مردم ایران انقلاب [درونی] کردند و دگرگون شدند و رژیم را طاغوت را دگرگون ساختند. برادران ارتشی نیز باید انقلابی در درون ایجاد کنند». علمالهدی ــ آنچنانکه در یکی از نطقهای رادیویی خود شرح داد ــ بر این باور است که مسلمانان انقلابی باید به کلمهکلمهی بیانات امام خمینی دقت کنند؛ به شنیدن اکتفا نکنند و «انسجام فکری» خود را از متن بیانات ایشان بگیرند. خود نیز همین کار را انجام داد؛ تحلیل انقلاب اسلامی را از امام خمینی گرفت؛ تحلیلی که انقلاب درونی را مقدّم بر انقلاب اجتماعی میدانست. در ادامهی این نطق کوتاه نیز استدلالهای مهمی دربارهی چگونگی تداوم و گسترش انقلاب اسلامی مطرح شده است. آنجا شهید علمالهدی فرایند بازتولید انقلاب اسلامی در ارتش را تشریح کرده است: «این انقلاب است که میتواند جهت و فلسفهی وجودی حرکت ارتش را تغییر دهد و در نتیجه انقلاب اسلامی ما تکمیل گردد؛ زیرا انقلاب ارتش ما، مکمّل انقلاب مردم است؛ اتفاقاً برادران ارتشی ما از دانشجویان و بقیهی قشرها یکقدم به میدان جهاد نزدیکترند و لفظ مجاهد به آنها برازندهتر است؛ البته مشروط به ایجاد انقلاب درونی».
همین دو، سه جملهی این سخنرانی شهید علمالهدی برای فهم نگاه ایشان به انقلاب اسلامی کافی است:
شهید علمالهدی در تحلیل انقلاب اسلامی معتقد بودند به اینکه مردم پس از یک انقلاب درونی موفق به انقلاب اجتماعی و سرنگونی رژیم شدند. انقلاب درونی از تودههای مردم «عناصر فعال مجاهد» میسازد. این تازه آغاز راه است: پس از 22 بهمن انقلاب اسلامی تمام نشده و به انقلابهای دیگری نیز نیاز است؛ انقلابهایی که به تکامل پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 کمک کرد. همانگونه که انقلاب اسلامی را انسانهای از درون دگرگونشده دنبال میکنند، حرکت تکاملی انقلاب اسلامی نیز بر دوش انسانهای از درون متحولشده است.
این درک از انقلاب اسلامی منطق عمدهترین فعالیتهای شهید علمالهدی پس از پیروزی انقلاب است. ایشان همزمان با پیروزیهای انقلاب بهشدت نگران بود: «نگرانی من با این پیروزی آرام نمیگیرد» (سفر سرخ، 244)؛ «ما با کدام نیروی انسانی قادر به حفظ انقلاب خواهیم بود؟» (همان، ص 248) و این سرآغاز حرکت همهجانبهی شهید علمالهدی است.
انقلاب برای انسان؛ انسان برای انقلاب
یکی از الهامبخشترین و درعینحال بازخوانینشدهترین برنامههای آموزشی و انسانسازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اهواز پایهگذاری شد. بهجز شهید علمالهدی، که به نوعی مؤسس و بنیانگذار این حرکت بود، چهرههایی همچون شهیدان علی جمالپور و سید مهرداد مجدزاده نیز محوریت بخشی از حرکت را برعهده داشتند. این سه شهید، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد جزایری با هم آشنا شدند. شهید علمالهدی قبل از اینکه به این مسجد بیاید، در کانون اجتماعی جوان در مسجد مرعشی فعالیت میکرد. سید حسین ابتدا سن زیادی نداشت. محوریت این کانون با مرحوم حمید کاشانی بود. مسجد مرعشی سالها محل اقامهی نماز توسط آیتالله علمالهدی، پدر شهید علمالهدی، بود. بااینحال فعالیتهای حسین را مذهبیهای راحتطلب مسجد مرعشی تحمل نمیکردند و به محض اولین دستگیری، عذر سید حسین و گروه را خواستند. مرحوم کاشانی و سید حسین علمالهدی به مسجد جزایری رفتند؛ جایی که یک روحانی جوان تازه ازنجفبازگشته فعالیت میکرد. سید محمدعلی جزایری اجازهی اجتهاد داشت و از خانوادهای روحانی و مذهبی بود. فضای عمومی حوزهها فعالیتهای انقلابی او را نمیپسندیدند، اما او در جدال همیشگی با تقاضای تنزهطلبانهی مقدسمآبان، به ملجأ و محوری برای مبارزان انقلاب تبدیل شده بود. بعدها هنگامی که در فرانسه با امام(ره) ملاقات کرد، همین موضوع را مطرح نمود: «جوانها از من میخواهند تا با انقلاب همکاری کنم و روحانیت [غیر متعهد] از من میخواهد تا کنار بکشم». نظر رهبر انقلاب این بود که ایشان فعالیتهای انقلاب را دنبال کنند. حالا حمید کاشانی و حسین علمالهدی، یکی، دو خیابان آنطرفتر در مسجدی با امام جماعتی همراه و انقلابی شروع کردند به فعالیت. همین فعالیتها زمینههایی از آشنایی و دوستی را شکل داد که هستهی اصلی جنبش فکری ـ آموزشی به منظور انسانسازی برای انقلاب گردید.
برنامهی فکری ـ معرفتی آن هسته بسیار گسترده بود. آموزشها عمدتاً تفسیر قرآن، نهجالبلاغه، تاریخ اسلام، سیرهی نبوی، و مبانی زیباییشناسی هنری را شامل میشد. علاوه بر کارهای آموزشی، پژوهشها و فعالیتهای عملی هم در دستور کار قرار داشت. طرح بازتنظیم نهجالبلاغه براساس مراحل تاریخی را شهیدان گندمکار و پیرزاده با سرپرستی و محوریت شهید علم الهدی اجرا میکردند. شهید علمالهدی همین روششناسی را در مطالعهی قرآن کریم دنبال کرد. ایشان مطالعهای دقیق در زمینهی تاریخ اسلام را شروع کرد. هدف این برنامهی مطالعاتی ــ آنچنانکه خود شهید در دستنوشتهای تشریح کرده است ــ بازیابی «هویت تاریخی» و «پیوند با تاریخ» است. محورهای این برنامه سرفصلهایی از قبیل «مطالعهی تطبیقی انقلاب صدر اسلام و انقلاب اسلامی»، «رهبری پیامبرگونهی امام خمینی(ره) در انقلاب اسلامی» و «پیوند مکتبی با تاریخ انقلاب پیامبر(ص)» را دربرمیگرفت.
در عرصهی پژوهش این حرکت، متفکران جوان انقلاب اسلامی به شکلی گسترده و دامنهدار تلاش کردند تا ارکان اصلی اندیشهی اسلامی را بر اساس آن انسجام فکری که از اندیشهی امام خمینی(ره) میگیرند تفسیر و به معرفت اجتماعی و اندیشهی عمومی تبدیل کنند؛ به همین دلیل فعالیتهای این گروه در سطوح فکری و پژوهشی متوقف نشود و در حوزههای فرهنگی و اجتماعی دامن گستراند.
در زمینهی آموزشی، شهید علمالهدی حلقههای خلاقانهی بسیاری را در زمینهی مطالعه و آموزش نهجالبلاغه شکل داد. روششناسی خاص و جذابی که ایشان در مطالعهی نهجالبلاغه دارند در این حلقهها با ابتکارات آموزشی درآمیخت و یک برنامهی آموزشی کاملاً ابتکاری را شکل داد که صدها نفر را به خود جذب کرد. در یک بررسی، جمع تعداد شاگردان نهجالبلاغهخوانی شهید علمالهدی در دهها حلقهی آن نزدیک به هشتصد نفر تخمین زده شده است. یادداشتهای برخی شرکتکنندگان این حلقهها مبیّن ابعاد بدیع این برنامهی آموزشی است. این تازه به غیر از کسانی است که در سطح عمومیتر درسگفتارهای نهجالبلاغهی شهید علمالهدی را از رسانهی مهم آن دوره، رادیو، میشنیدند.
تئاتر یکی از حوزههایی است که فعالان این جنبش کارها را به صورت جدی انجام میدادند. شهید جمالپور مبانی نظری هنر دینی را میگفت؛ شهید علمالهدی هم به بازآفرینی مضامین تاریخ صدر اسلام در نمایشنامهها بسیار کمک میکرد و بخش عمدهای از کارهای اجرای تئاترها هم برعهدهی مرحوم حسین پناهی بود. یکی از ویژگیهای بسیار مهم این حرکت پیوستگی آن بود؛ برای نمونه در سطح فکری این ایده به طور جدی مطرح بود که برای درک موقعیت کنونی و بهویژه سختیهای سالهای اول انقلاب و دوران جنگ، باید با تاریخ صدر اسلام پیوند بخوریم. از یکسو شهید علمالهدی همین ایده را در نطقهای رادیویی و حلقههای آموزشی شرح و بسط میداد و از سوی دیگر با واسطهی امثال شهید جمالپور، مبنای طراحی نمایشها و نمایشنامههایی قرار میگرفت که در زیر آتش دشمن، در سالنهایی مملو از جمعیت اجرا میشد. همین تئاترها علاوه بر اینکه پایهای مهم در پیوند فضای اجتماعی پشت جنگ و جبههها بود، سهم بسیاری در شکلدهی به فضای اجتماعی شهرها در ارتباط با جنگ داشت. همین اقدامات زمینهی پیریزی اولین جشنوارهی استانی تئاتر در خوزستانی شد که بهشدت درگیر جنگ بود یا در زمینهی شعر و سرود، این ایده به صورت جدی مطرح میشد که هر انقلاب، برای تداوم شور انقلابی در جامعه به شعر و سرود نیاز دارد و ما میتوانیم بخشی از این نیاز انقلاب را در چهارچوب مداحیها و مراسم آیینی پاسخ دهیم و از دل همین ایده ها و حلقه ها بود که پدیدهی حاج صادق آهنگران بهوجود آمد؛ پدیدهای که مضمون و ملودی اشعار آیینی و اجرای آن در قالب مداحی را با متن مسائل آن زمان انقلاب پیوند میزد.
هنوز جنگ به نیمهی خود نرسیده بود که اغلب چهره های محوری این حرکت به شهادت رسیدند. از هر کدام از چهرههای محوری این حرکت، چند کتاب باقی مانده است که عمدتاً سخنرانیها، درسگفتارها، نامهها و دستنوشتهها یا مقالات آنها بوده است.
از سید حسین علمالهدی، پس از شهادتش در تاریخ 16 دی 1359، چند کتاب با عنوان «درسهایی از قرآن» و «درسهایی از نهجالبلاغه» و «تاکتیکهای نظامی پیامبر اسلام(ص)» منتشر شد. درسگفتارهای سید مهرداد مجدزاده را هم که در 20 بهمن 1361 شهید شد، علی جمالپور به چاپ میرساند. همچنین باید به یک مجموعهی دو یا چندجلدی در زمینهی درسهایی از نهجالبلاغه ــ که فقط جلد اولش منتشر شد ــ و کتابی با عنوان «سیری در سیره نبوی» اشاره کرد. جمالپور، که آخرینِ این سه معلمِ شهید بود، در 25 دی 1365 و در عملیات کربلای5 به یاران شهیدش پیوست و انبوهی از نوارهای درسگفتارهایش و نوشتهجاتی در زمینههای فلسفی و زیباییشناسی و معارف اسلامی از او بهجای ماند. بعدها چهار مقاله از نوشتههای او، که همگی در نقد ادبیات چپ بود، در سال 1367 در کتابی با عنوان «چهار مقاله» در انتشارات برگ، انتشارات وقت حوزهی هنری منتشر شد.
این یادداشت تنها به بخش کمی از این جنبش اشاره کرده است. فصل مهمتر این حرکت در هویزه رقم خود؛ در نقطهای حساس و سرنوشتساز از جنگ. در این سالها خیلی تلاش شد ماجرای هویزه صرفاً در چهارچوب عملیات نظامی مطالعه شود، اما این مطالعه مشکلات زیاد و سؤالهای بیپاسخ بسیاری دارد؛ چراکه چهارچوبی که شهید علمالهدی ماجرای هویزه را در آن فهم و تحلیل میکرد یک نهضت است و نه یک عملیات. مناسبات و محاسبات نظامی همواره از تحلیل ماجرای هویزه باز میماند. معادلهی حرکت هویزه هم در تمام مراحل، از جذب نیرو تا عمل میدانی، نه با منطق عملیات نظامی بلکه با منطق نهضت اجتماعی سامان مییابد؛ نهضتی ناتمام که در پی تغییر سرنوشت جنگ از طریق پیریزی مفهوم مقاومت مردمی و قرار دادن آن به جای تئوریهای جنگ کلاسیک بنیصدر است.
در ماجرای هویزه، همراه شهید علمالهدی تعداد دیگری از دانشجویان پیرو خط امام(ره) نیز به شهادت رسیدند. شهید مهدی رجببیگی، از چهرههای شاخص دانشجویان پیرو خط امام(ره)، پس از این واقعه متنی تحلیلی با بیانی تمثیلی و سوگگونه به نگارش درآورد. در بخشی از این یادداشت، تعبیری دربارهی علمالهدی بهکار رفته که استعارهی خوبی برای فهم «پدیدهی علمالهدی» است. شهید رجببیگی نوشته است: «خدایا یادآوران ایمان بودند چگونه از یاد ببریمشان؟ سیاهی شب به سرخی خون آنان شکافت. بازوان پرتوان انقلاب بودند. سرمایهی قیام بودند و خدایا چگونه میتوان از یاد برد «علمالهدی» را، که پرچم هدایت را بر فراز قلهی انقلاب انسان برافراشت». گمان میکنم این بهترین تعبیر برای فهم بینش و جنبشی است که پدیدهی علمالهدی را شکل داد و متمایز ساخت؛ «جنبش انقلاب انسان».
ابعاد این جنبش بسیار گسترده است و این یادداشت فقط در پی آن بود مدخل و چهارچوب مفهومی برای مطالعهی این حرکت بهدست دهد.
* یادداشت منتشر شده در شماره 135 (دیماه 1393) مجله همشهری پایداری