طبقه سه

ارزیابی‌های شتاب‌زده یک طلبه

طبقه سه

ارزیابی‌های شتاب‌زده یک طلبه

طبقه سه

بسم الله
دوست می داشتم این وبلاگ
- این پنجره‌ی سرد و بی‌روح - جز یک صفحه نمی‌داشت
و در آن صفحه جز یک سطر نمی‌بود
و بر آن سطر جز یک کلمه نمی‌نشست
و آن کلمه «خمینی» بود و دگر هیچ نبود...
***
آن‌هایی که همراه پیغمبر بودند و دعوت پیغمبر را قبول کردند همین مردم «طبقه سه» بود، همین فقرا.
صحیفه امام ج8 ص 293

***
طبقه سه صفحه شخصی و بایگانی کاملی از نوشته‌ها و گفته‌هایم،از سال 1389 تا کنون است. می‌کوشم جستجوها و جستارهایی در این صفحه منتشر شود که «غایت»، «موضوع» و یا «مسئله»شان «انقلاب اسلامیِ اکنون» باشد.

***
معرفی بیشتر و گزارش‌واره‌ای از برنامه پژوهشی این صفحه در قسمت "درباره طبقه سه"، در نوار بالای صفحه آمده است.

***
صفحه‌ها در شبکه‌های اجتماعی:

اینستاگرام @namkhahmojtaba
توییتر @Namkhah1
تلگرام @tabagheh3_ir

***
ایمیل namkhahmojtaba@gmail.com

بایگانی
آخرین نظرات

«اسلامی‌سازی معرفت»، «علم دینی»، «علوم اجتماعی اسلامی» و یا مفاهیم نزیک به آن، همچنین مفاهیمی‌ مانند «بومی‌سازی علوم اجتماعی» و غیره چه نسبتی با «انقلاب اسلامی» دارند؟ به عبارت دیگر اگر وجه مشترک و حد جامع تمام گرایش‌های اسلامی‌سازی‌ و بومی‌سازی علوم اجتماعی و یا تولید علوم اجتماعی اسلامی و بومی را کوشش برای جایگزینی با علم عادی موجود بدانیم، علوم اجتماعی جایگزین چه نسبتی با «انقلاب اسلامی» دارند؟

مدعای این بررسی این است که این «نسبت» تاکنون کمتر به نحوی درخور و شایسته کاویده شده است و چه بسا از منظری دقیق‌تر و در لایه‌های ژرف، از اساس منقطع باشد.  پاسخ‌ها به پرسش از نسبت علوم اجتماعی اسلامی و انقلاب اسلامی اغلب مبهم، کلی، بازاندیشی نشده و متأثر از مشهورات است. کوشش این یادداشت این است که به نقد پاسخ‌های مصرح و متصور بپردازد و با تدقیق در اطراف مسئله، ضمن تذکر دستاورها و دلالت‌های متقابل و معتنابه معرفتی فهم و برقراری این نسبت، اجمالی از طرح پیشنهادی را به بحث بگذارد.


مجله صدرا شماره 16



* یادداشت منتشر شده در مجله علوم انسانی اسلامی صدرا؛ شماره 16

پاسخ مخالفان: این‌همانی

یک پاسخ عمده به پرسش از نسبت علوم اجتماعی جایگزین و انقلاب اسلامی را مخالفان این رویکردها مطرح می کنند. آن ها اغلب شناخت‌هایی بسیط از این گرایش‌ها و کوشش‌های علوم اجتماعی جایگزین دارند با این حال به طور کلی و کلان حکم به برقراری نوعی «این‌همانی» میان کوشش‌های علوم اجتماعی جایگزین و انقلاب اسلامی می‌کنند. از نظر آن‌ها مطرح شدن علوم اجتماعی بومی و اسلامی محصول پروژه و حتی شبه توطئه حاکمیت و نهادهای رسمی دینی و دولتی است.

عاملیت برخی میزهای رسمی که از قضا موجب تضعیف و نه تقویت کرسی‌های نظری شده است، می‌تواند بخشی از ریشه‌ی این نگرش را شکل دهد. بروز و ظهور بروکراتیک اسلامی‌سازی علوم اجتماعی و مفاهیم مشابه یک واقععیت است اما بزرگ‌نمایی‌های مخالفان و کوشش برای عام‌گرایی و تعمیم این واقعیت به کلیه‌ی کوشش‌ها و گرایش‌های علوم اجتماعی جایگزین ریشه‌های سیاسی و اجتماعی دیگری دارد.

ریشه‌ی سیاسی این عام‌گرایی را می‌توان در تولد و ترجمه‌ی اولیه‌ی جامعه‌شناسی در ایران دنبال کرد. علوم اجتماعی در ایران تولدی سیاسی و یا سیاست‌زده داشته است. وضعیت علوم اجتماعی امروز در ایران اگرچه با آغاز آن به کلی متفاوت است اما این به آن معنا نیست که همچنان رگه‌هایی از آن سیاست‌زدگی اولیه با آن همراه نباشد. برخی مخالفان کلیه‌ی گرایش‌های منتقد علی‌رغم سابقه‌ی طولانی در عرصه‌ی علوم اجتماعی، در درجه‌ی اول یا دست‌کم در هنگام لزوم بیشتر یک کنشگر سیاسی- حزبی هستند. آن ها در پروژه‌هایی مشترک در در کنار برخی چهر‌ه‌های حزبی و امنیتی سابق به احزاب و گروه های حامی‌شان تعهد می‌دهند که در راستای شعار‌های آن‌ها، حجم معتنابهی نوشته‌هایی با رنگ و بوی علوم اجتماعی تولید کنند.

زمینه‌ی دیگر مخالف با علوم اجتماعی جایگزین، اجتماعی است. به هر روی علوم اجتماعی مدرن در ایران حداکثر یک سده‌ عمر داشته و بیش از نیمی از این مدت را در محیط‌های آکادمیک زیسته است. در این مدت ساختارها و میدان‌هایی را شکل داده و کنشگرانی دارد. اگر بر اساس استعاره‌ای کوهنی بخواهیم این مطلب را توضیح بدهیم می‌توانیم این ها را اصحاب علم عادی بدانیم که رویکردهای جایگزین در علوم اجتماعی را علم انقلابی و انقلاب علمی می‌دانند و طبیعی است در برابر آن مقاومت کنند. جایگزینی علوم اجتماعی تغییراتی در نظام منزلت جوامع علمی به دنبال دارد بنابراین این مقاومت طبیعی است.

به هر روی به دلایل سیاسی یا اجتماعی یا دست‌آویزهایی قابل انتقاد از تقلیل‌های بروکراتیک در اسلامی‌سازی علوم انسانی، مخالفان علاقه‌ی بسیاری دارند همه‌ی گرایش‌های منتقد را یکسان و با منشأیی سیاسی بپندارند. پاسخ آن‌ها به پرسش از نسبت علوم اجتماعی جایگزین و با انقلاب اسلامی، این‌همانی است. البته آن‌ها این رابطه را بیشتر به نظام جمهوری اسلامیِ برآمده از انقلاب اسلامی نسبت می‌دهند و از موضعی نفی‌ای و بسیط، تمام کوشش‌های منتقدانه در علوم اجتماعی را پروژه‌ای حکومتی و رسمی می‌دانند. پاسخ آن‌ها دقایق معرفتی لازم را ندارد؛ بنابراین همچنان این پرسش باقی است که علوم اجتماعی جایگزین چه نسبتی با انقلاب اسلامی دارند؟

«رفع موانع» و «ایجاد زمینه‌های وجودی»

 برای فهم و تفسیر یک وجود اجتماعی لازم است عدم آن را فرض و تصویر کنیم. برای به دست دادن درکی درست از نسبت انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی می‌توانیم بپرسیم اگر انقلاب اسلامی روی نمی‌داد، اسلامی‌سازی علوم اجتماعی و علوم اجتماعی اسلامی چه وضعی داشتند؟ در آغاز پاسخ روشن به نظر می‌رسد. احتمالاً منورالفکرانی که دیروز در پناه رضاخان بودند برای کوشش‌های معطوف به جایگزین‌سازی علوم اجتماعی محدودیت‌هایی به وجود می‌آوردند. شاید هم بعد از رضاخان این مواجهه با عاملیت دفتر شهبانو و بنیادهای وابسته به آن صورت دیگری می‌یافت. به هر روی روشن است که اگر انقلاب اسلامی به پیروزی نمی‌رسید، احتمالاً خبری هم از امکان‌های کنونی علوم اجتماعی جایگزین، برای برگزاری همایش‌ها، انتشار مجلات، تأسیس دپارتمان‌های علمی و غیره نمی‌بود. در تعامل انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی جایگزین، انقلاب اسلامی دو آورده‌ی مهم دارد: «رفع موانع احتمالی» از پیش پای این کوشش‌ها و در سطح دیگر «ایجاد زمینه‌های وجودی و اجتماعی»‌. در مقابل ستانده‌ای انقلاب اسلامی رفع نگرانی‌ها و مخاطراتی است که علوم اجتماعی مدرن از نظر اعتقادی، فرهنگی و حتی سیاسی برای آن دارد. این‌ها سطوحی از این رابطه‌ است که بیشتر از آن‌که نسبت میان «علوم اجتماعی جایگزین» و «انقلاب اسلامی» را تشکیل دهد، نسبت میان وجود اجتماعی این دو، نسبت میان «نهاد» علوم اجتماعی جایگزین و نهاد برآمده از انقلاب اسلامی(جمهوری اسلامی) را توضیح می‌دهد. بنابراین پاسخ پرسش اصلی این بررسی همچنان باقی است. همچنان جا دارد بپرسیم علاوه بر این، انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی چه نسبتی با هم دارند؟

کوشش‌های برای علوم اجتماعی جایگزین منهای انقلاب اسلامی

برای فهم نسبت علوم اجتماعی جایگزین و انقلاب اسلامی کافی است عدم این نسبت را نه فرض که تحلیل کنیم. کافی است بپرسیم اگر انقلاب اسلامی نمی‌بود وضعیت علوم اجتماعی جایگزین به لحاظ محتوای درونی چگونه بود؟ این یک حالت ممکن و مفروض نیست تا نیاز باشد آن را  فرض کنیم. یک وضعیت واقع شده و موجود است؛ کافی است آن را تحلیل کنیم. برای به دست دادن درکی درست از نسبت انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی می‌توانیم بپرسیم قبل و منهای انقلاب اسلامی در ایران، اسلامی‌سازی علوم اجتماعی و علوم اجتماعی اسلامی چه وضعیتی داشته است؟ این دو وضعیت روی داده  و قابل بررسی است.

در ایران کوشش برای علوم اجتماعی جایگزین قبل از انقلاب اسلامی آغاز شده است؛ اگر چه حجم این کوشش و میزان ثمردهی آن با بعد از انقلاب متفاوت است. به عنوان نمونه روایتی از این آغاز کوشش‌ها در پنج دهه پیش را مرور کنیم: «[سال 1349] آقای خرازی، دکتر احمدی و آقای مصباح از قم نزد دکتر نصر به عنوان استادی متدین آمدند، با او جلسه‌ی ملاقاتی داشتند و گفتند ما می‌خواهیم در قم مؤسسه‌ای درست کنیم که طلاب جوان را با افکار فلسفی جدید آشنا کنیم و از دکتر نصر خواستند فهرستی از کتاب‌های فلسفی موجود به زبان فارسی به آن‌ها بدهد. در خاطرم هست که این فهرست ۲ یا ۳ صفحه‌ای را که دکتر نصر نوشته است، در جایی دیده‌ام، شاید در اسناد مؤسسه‌ی در راه حق وجود داشته باشد؛ یعنی از آنجا کار شروع شده است و با انقلاب و حوادث بعدی به اینجا رسیده است.» این روایت به خوبی نشان می‌دهد که کوشش‌ها برای علوم انسانی اسلامی از سال‌ها قبل از انقلاب اسلامی شروع شده است.

وجه دیگر قضیه علوم اجتماعی اسلامی منهای انقلاب اسلامی است. مقصود پیگیری علوم انسانی اسلامی در جریان‌ها و کشورهایی است که متأثر از انقلاب اسلامی نبوده‌اند. به عنوان نمونه می‌توان به اولین کنگره‌ی جهانی تربیت اسلامی اشاره کرد که در سال 1977م – دو سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی- در شهر مکه برگزار شد و معروف است که برای اولین بار در این همایش عبارت «اسلامی کردن دانش» مطرح شده است. نمونه‌ی دیگر المعهد العالمی للفکر الاسلامی است که در سال 1981 در ایالات متحده‌ی آمریکا تأسیس شده است. این مرکز یک سال بعد با همکاری دانشگاه اسلامی پاکستان دومین کنگره‌ی جهانی اندیشه‌ی اسلامی با عنوان «اسلامی کردن معرفت» برگزار می‌کند. در این میان ماجرای سید محمد نقیب العطاس هم جالب توجه است. او که مؤسس مرکز بین‌المللی اندیشه و تمدن اسلامی در مالزی است مدعی است او اولین مبدع اصطلاح «اسلامی‌سازی معرفت» است و اصحاب المعهد العالمی این ایده‌ی او را سرقت کرده‌اند! مقصود این است که فارغ از انقلاب اسلامی، ایده‌ی اسلامی‌سازی معرفت علاقه‌مندان و حتی مدعیان فراوانی دارد. در این میان اما آن‌چه جالب توجه است قضاوتی است که برخی گزارش‌گران و نظریه‌پردازان علم دینی از مقایسه‌ی این کوشش ها در مراکز مذکور و ایران دارند: «تأسیس این مؤسسه[المعهد العالمی للفکر الاسلامی] در آمریکا تقریباً همزمان با تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی در ایران(1359) است که می‌خواست همان وظایف و اهداف را محقق کند، بدون  اینکه دو جریان اطلاعی از کار همدیگر داشته باشند.» در این جا ما با دو وضعیت تاریخی و اجتماعی‌ای مواجهیم که می توان برای تحلیل نسبت علوم اجتماعی جایگزین و  انقلاب اسلامی آن‌ها را تحلیل کرد چرا که در آن‌ها دغدغه‌ی علوم اجتماعی اسلامی منهای انقلاب اسلامی مطرح است.

آغاز کوشش برای بازتولید اسلامی علوم اجتماعی و انسانی از پیش از انقلاب آغاز شده است؛ آیا می‌توان آن‌چه پس از آن روی داده است را دقیقا به انقلاب اسلامی مرتبط دانست؟ یا این دو روند حداکثر دو خط موازی هستند؟ آیا می‌توان –آن‌چنان که در برخی گزارش ها گذشت- کوشش‌هایی که با «همان وظایف و اهداف» در المعهد العالمی للفکر الاسلامی در جریان است را محصول یا در ارتباط کامل با انقلاب اسلامی دانست؟ می‌توان گفت کوشش برای بازتولید علوم انسانی اسلامی شرط بقای انقلاب است؛ می‌توان گفت فروگذار کردن این کوشش به آینده‌ی انقلاب صدمه می زند و پاسخ هایی مانند این. با این همه این نیاز و وابستگی، در مورد نسبت مورد پرسش دلالتی ندارد. همچنان که به لحاظ تاریخی و اجتماعی، تجربه‌هایی از کوشش برای علوم اجتماعی اسلامی منهای انقلاب اسلامی وجود دارد. پس چرا کنش‌گران علوم اجتماعی اسلامی نیز عموماً می‌کوشند کوشش برای علوم اجتماعی جایگزین را با انقلاب اسلامی یکسان بپندارند؟

نسبت علم یا علاقه‌ی عالم

یک زمینه می‌تواند دلبستگی و علایق کنش گرا و پژوهشگران علوم اجتماعی جایگزین به انقلاب اسلامی باشد. آن‌ها در وجهی سیاسی، اجتماعی به انقلاب اسلامی و سرنوشت آن علاقه‌مند هستند و تأثیر وضعیت علوم اجتماعی در آینده‌ی انقلاب اسلامی آن‌ها را به این زمینه کشانده که میان این دو عرصه نوعی از این‌همانی برقرار کنند. این دغدغه و دلبستگی در خود ستایش است اما ما را بی‌نیاز از دقت نظر در فهم این نسبت و دلالت های معرفتی آن نمی‌کند. نمی‌توان قبول کرد که میان یک کنش‌گر علوم اجتماعی جایگزین در ایران و یک پژوهش‌گر المعهد العالمی للفکر الاسلامی تنها در نیت و علایق تفاوت داشته باشند و یا حداکثر تفاوت‌شان به گرایش‌ها و تفاوت‌های مختصر و رایج در زمینه‌ی چگونگی تولید علوم اجتماعی اسلامی بازگردد. این تفاوت‌های روان‌شناختی و روش‌شناختی نمی‌تواند مبین تفاوت تولید علوم اجتماعی اسلامی منهای انقلاب اسلامی و به علاوه‌ی آن باشد.

مشهورات مخالفان یا مبانی مشترک

زمینه‌ی دیگری که کنش‌گران ایرانی علوم اجتماعی اسلامی را به سمت و سوی گمان این‌همانی میان علوم اجتماعی اسلامی و و انقلاب اسلامی کشانده و از پرسش و دلالت‌های مهم آن غافل ساخته، مشهورات صورت بسته از پاسخ مخالفان است. طرفداران علم عادی و وضع موجود علوم اجتماعی که توانسته‌اند از موضع هژمون خود در نظام اکادمیک استفاده کنند و در گفتگوی انتقادی و مداوم با خود کنشگران علوم اجتماعی جایگزین، تفسیر خود از هویت‌ طرف مقابل را در ناخودآگاه آن‌ها مستقر کنند. این‌همانی مورد نظر مدافعان وضع موجود در علوم اجتماعی به لحاظ روابط بیرونی صحیح به نظر می‌رسد اما از منظر روابط درونی وضعیت به چه صورت است؟

یک رابطه متصور دیگر میان انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی اشتراک در مبانی است. این تصویر که انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی جایگزین، در سطحی کلان از یک خاستگاه مشترک بر می‌خیزند باعث شده بسیاری از کنشگران علوم اجتماعی جایگزین میان این دو رابطه ی این همانی برقرار کنند. این خاستگاه می‌تواند فلسفه صدرایی، فقه شیعی یا به طور کل ذخیره معرفتی اسلامی باشد. این رابطه اگر چه در سطحی کلان مورد قبول است اما به یک بیان جنس یا جنس بعید نسبت انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی جایگزین را تشکل می‌دهد و نه فصل این نسبت را. امکان و وقوع انقلاب اسلامی قابل فروکاست به این مبانی نیست: این مبانی قبلا هم بوده اما چرا انقلاب تولید نکرده است؟ به علاوه انقلاب اسلامی اگر چه بر مبانی‌ای استوار است، اما صرفاً همان مبانی نیست و رابطه‌ی میان علوم اجتماعی جایگزین و انقلاب اسلامی را نمی‌توان به رابطه‌ی میان مبانی انقلاب اسلامی و علوم اجتماعی جایگزین تقلیل داد. بنابراین همچان پرسش باقی است.

طرح مجدد پرسش

میان «علوم اجتماعی جایگزین» و «انقلاب اسلامی» چه نسبتی بر قرار است؟ مدعای این یادداشت این است که یک حلقه‌ی مهم مفقوده در روند تولید و فراگیری علوم اجتماعی جایگزین، عدم توجه به این نسبت و منقطع بودن آن است. پاسخ‌های مبهم، تکراری و تدقیق نیافته حاصل این بی‌توجهی است.  این‌همانی و یکسان انگاری این دو علوم اجتماعی جایگزین و انقلاب اسلامی در دو سوی منتقدان علوم اجتماعی موجود و مدافعان آن، رفع موانع، زمینه های وجودی و اجتماعی و اشتراک در مبانی عام از جمله پاسخ‌های قابل نقد به این پرسش است. فهم دقیق این نسبت گشایش‌گر افق‌ها، ظرفیت‌ها، رویکردها و روش‌های بدیعی در بازتولید علوم اجتماعی جایگزین به دنبال خواهد داشت.

برای پرسش از نسبت علوم اجتماعی و انقلاب اسلامی ابتدا باید بر چیستی این دو تأکید کرد؛ هر چند در آغاز خیلی روشن به نظر برسد. علوم اجتماعی چیست؟

«علم اجتماعی» چیست؟

شاید در علم اجتماعی کلاسیک مسلمین جمع‌بندی شدن‌ترین پاسخ را فارابی به این پرسش داده است. فارابی میان دو دسته از علوم فرق می‌گذارد. علومی که موضوع‌شان دائر مدار انسان و فعل اوست موضوع این علوم را که فارالی علم مدنی یا انسانی می‌نامد، اراده‌ی انسانی می‌سازد. دسته‌ی دیگر علومی هستند که موضوع‌شان هیچ ارتباطی با رفتار انسان‌ها ندارد. مشابه همین پاسخ را در دوره‌ی مدرن ماکس وبر تدارک دیده است. وبر موضوع علوم اجتماعی را کنش اجتماعی می‌داند. کنش اجتماعی رفتار معنادار در جامعه است. این پاسخ‌ها با همه ی بداهت و ایجاز کمک قابل توجهی به روشن شدن بحث و پرسش از نسبت علوم اجتماعی و انقلاب اسلامی می‌کند.

«انقلاب اسلامی» چیست؟

طرف دیگر این نسبت اما انقلاب اسلامی است. احتمالاً بخش قابل توجهی از ابهام موجود در این نسبت در تعریف انقلاب اسلامی نهفته باشد. یک درک رایج از انقلاب اسلامی، درکی است که کاملاً یا تا حدودی ذیل فهم مدرن از تغییر اجتماعی نهفته است. در این منظر تغییر به تغییر در جامعه در بیرون انسان‌ها روی می‌دهد. انقلاب‌ها (و دیگر تحولات اجتماعی) یک تحول بیرونی و اجتماعی هستند و ریشه در تحولات یا تغییرات دیگری دارند. چرا یک انقلاب روی می‌دهد؟ چون یک‌سری تحولات اجتماعی دیگر روی می‌دهد که به مثابه زمینه برای یک انقلاب اجتماعی عمل می‌کند.

در بازخوانی ادبیات امام خمینی پیرامون انقلاب اسلامی اما با یک تمایز روشن میان دیدگاه ایشان با سایر نظریه­های جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی انقلاب مواجه می­شویم: امام خمینی در عین آن که تحولات اجتماعی و زمینه­های عینیِ بستر وقوع انقلاب اسلامی را تحلیل می­کنند، اما انقلاب اسلامی را محصول این تحولات اجتماعی نمی­دانند. در ساحت نظری­ای که امام خمینی برای فهم انقلاب می­گشایند، انقلاب اسلامی به مثابه یک تحول اجتماعی صرفا به دیگر تحولات اجتماعی بازگشت داده نمی­شود و پای نوعی انقلاب انفسی و درونی به میان می­آید. نظریه‌ی انقلاب امام خمینی بر خلاف نظریه‌های مدرن که انقلاب اجتماعی را صرفا محصول انقلاب از بیرون می دانندضمن در نظر گرفتن عوامل بیرونی به مثابه عوامل اعدادی و زمینه‌ساز، «انقلاب انسانی» و درونی را ضرورت و مبنای انقلاب اجتماعی می‌دانند و با تأکید بر تحول بنیادین انسان­ها و پدید آمدن انسان انقلابی، چگونگی، پیامد و علل «انقلاب اسلامی» را تشریح می‌کنند. بر این اساس اگر بخواهیم بر اساس مقوله‌بندی ادبیات امام خمینی، نظریه‌ی ایشان درباره‌ی تغییر اجتماعی و انقلاب اسلامی را جستجو کنیم، می توانیم این دیدگاه را در یک سازه‌ی چهار مرحله‌ای مقوله‌بندی کنیم: اسلام انقلابی، انقلاب انسانی، انسان انقلابی و انقلاب اسلامی

بنابر نظریه انقلاب امام خمینی، زمینه­ها و تحولات اجتماعی در داخل کشور و در سطح جهانی جایگاهی استعدادی برای یک انقلاب اجتماعی را دارد و  انقلاب انسانی و تحول درونی به نوعی عّلیت تامه‌ی آن است. نقطه­ی کانونی در سازه­ی نظری­ای که از اندیشه­ی امام خمینی فهم می­شود این مهم است که امام ورای پرداختن به این عوامل اجتماعی که با ضریب­های مختلف در متن نظریات مختلف جامعه­شناسی انقلاب مطرح می­شوند، با پیش کشیده مفهوم انقلاب انسانی و تحول از درون و نسبت دادن به خداوند متعال، سطح و ساحت به کلی متفاوتی در  تحلیل انقلاب اسلامی و به طور کل انقلاب­های اجتماعی می­گشایند.

بر اساس نظریه‌ی انقلاب امام خمینی از حدود دو دهه قبل از آغاز نهضت انقلاب اسلامی تلاش­ها برای ارائه تصویر صحیح اسلام آغاز می­شود. این تلاش معطوف به ارائه اسلام ناب و در برابر اسلامِ تجدد و اسلام ِتحجر رایج بوده و بر بُعد اجتماعی دین و کارآمدی اجتماعی آن تأکید دارد. فرآیند مداوم ارائه «اسلام انقلابی» و درگیری با اسلام­های متحجر و متجدد منجر به شکل گیری فهم جدیدی از اسلام و متعاقب آن یک «انقلاب انسانی» می­شود. در اثر این این انقلاب انسانی، «انسان انقلابی» متولد می­شود و با کنش ‌های متمایز او، «انقلاب اسلامی» تکوین می­یابد. انقلاب اسلامی به مثابه محصول بی‌بدیل و متمایز کنش اجتماعیِ «انسان انقلاب اسلامی»، جامعه‌ی ایران و جهان اسلام را از وضعیت واکنشی خارج و به عرصه‌ی کنش‌های بدیع وارد می کند. زنجیره‌های کنش های متمایز انسان انقلاب پس از پیروزی ادامه می‌یابد و آثار تحیربرانگیزی برجای می‌گذارد. از جهادسازندگی تا بسیج و از جنگ تا جامعه پهنه‌ی تجلی این کنش‌های غیرقابل تحلیل است. انسان و کنش‌هایی که به همان میزان که در عرصه‌ی علوم اجتماعی هژمونیک ناددید گرفته می‌شوند، از عرصه‌ی تحلیل‌های علوم اجتماعی جایگزین نیز کنار گذاشته می‌شوند.

طرحی از پاسخی دیگر

یکی از مهم ترین زمینه‌هایی که در وضعیت کنونی علوم اجتماعی جایگزین از آن رنج می‌برد، غیبت «انسان» و «کنش اجتماعی انسانی» از محوریت و بلکه موضوعیت این کوشش‌هاست. همان امری که از فارابی تا کنون در تعریف علوم اجتماعی بر آن تأکید می‌شود. سخن گفتن از مبانی و بنیادهای نظری، از جنس فلسفه علم و متأخر از علم است. علم اجتماعی با محوریت اراده‌ی انسانی تعریف می‌شود. شاید بتوان این بحث را پذیرفت که ما تا قبل از انقلاب اسلامی اساساً در یک وضعیت واکنشی بوده‌ایم؛ کنشی متمایز و مستقل از «دیگری» برای‌مان ممکن نبوده است اما با انقلاب اسلامی وارد مرحله‌ کنش شدیم؛ توانستیم کنش‌های متمایزی داشته باشیم. نمونه‌ی بارز آن پیروزی انقلاب اسلامی و سپس نهادهای انقلاب اسلامی است. آیا می‌توان فارغ از این انسان، از علوم اجتماعی اسلامی و ارتباط آن با انقلاب اسلامی سخن گفت؟ شرح این نکته را به مجال دیگری مؤکول کنیم. این یادداشت را در این مقام بپنداریم که نسبت منقطع بخش عمده‌ای از کوشش‌های علوم اجتماعی جایگزین با انقلاب اسلامی را تذکر می‌دهد و تفصیل در انداختن طرحی از این نسبت را به مجالی دیگر می‌سپارد.

سخن گفتن از موضع انتقادی و فلسفی نسبت به وضع موجود علوم اجتماعی، البته گذرگاهی قابل توجه است برای رسیدن به علوم اجتماعی جایگزین است. ما نیاز داریم با «ذهن‌های اسیر» مشهوراتِ مدرن گفتگوی انتقادی داشته باشیم. ما به این گذر و به گفتگو به مثابه یک «مقدمه» نیاز داریم اما اگر این گذرگاه بدل به ایستگاه شود، اگر این گفتگو را به مثابه هدف تلقی کنیم، به «اسیرهای ذهن» بدل خواهیم بود. به متفکران همه‌چیزدانی که در یک اتاق دربسته می‌نشینند و هر روز یک «مدل» و «مکتب» و «روش» تولید علم دینی تولید می‌کنند. با حروف اول چند کلمه، یک کلمه‌ی مخفف می‌سازند و مدل جدیدی در تولید علم دینی به بشیرت عرضه می‌دارند. به دیگری نامه می‌نوسند و دعوت می کنند که مکتب جدیدی در علوم انسانی پایه‌گذاری کند و از این قبیل دست‌مایه‌های تعجب. این که خودمان را با دیگر متفکرانی که منهای انقلاب اسلامی و تجربه‌ی عظیمی آن می‌اندیشند یکسان می‌پنداریم، این‌که دم از تولید علوم اجتماعی می‌زنیم و مهم‌ترین کنش‌های اجتماعی‌مان را نمی‌بینیم، همه حاصل این ذهن‌گرایی‌های خطرناکی است که در صورت چاره نشدن، عاقبت خوبی نخواهد داشت چه  بسا تمام کشتی علوم اجتماعی جایگزین را غرق کند. این روش‌ها شاید در ادبیات مکتب‌های دادائیسم‌گونه خلق کند اما در علوم اجتماعی جز لفاظی حاصلی نخواهد داشت.

بار دیگر به نسبت علوم اجتماعی جایگزین و انقلاب اسلامی بیاندیشیم و از این ابهام و انقطاع رهایی یابیم. به راهی و دانشی بیاندیشیم که از درک تجربه‌ی تاریخیِ کنشِ انسان انقلاب اسلامی بر می‌خیزد و رو به حل مسائل آینده‌ی این انسان متمایز دارد.

 

۹۵/۰۱/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی